قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شبهای بی قراری چشمم سحر نشد از یوسف رحیمی

 شبهای بی قراری چشمم سحر نشد

دلواپسی و غربت و اندوه سر نشد

آهم کشید شعله ولی بال و پر نشد

اصلاً کسی ز حال دلم با خبر نشد

 

فرموده ای که شرط وصالت صبوری است

وقتی زمان زمانه‌ی هجران و دوری است

 

ای طلعة الرشیده‌ی من أیها العزیز

ای غرة الحمیده‌ی من أیها العزیز

ای نور هر دو دیده‌ی من أیها العزیز

خورشید من سپیده‌ی من أیها العزیز

 

این جمعه هم غروب شد اما نیامدی

ای آخرین سلاله‌ی زهرا نیامدی

 

وقتی که هست چشم تر تو مطاف اشک

گم می شود دوباره دلم در طواف اشک

چشمان بی قرار من و اعتکاف اشک

آقا بخر مرا به همین دو کلاف اشک

 

این اشک ها شده همه‌ی آبروی من

چشمی گشا به روی من ای آرزوی من

 

آمد محرم و غم عظمای کربلا

خون می تراود از دل صحرای کربلا

چشمان توست مصحف غم های کربلا

داری به دوش پرچم آقای کربلا

 

هر صبح و شام غرق عزا گریه می‌کنی

با روضه های کرب و بلا گریه می‌کنی

 

در حیرتم که با دلت این غم چه می‌کند

شب های داغ و شیون و ماتم چه می‌کند

با چشمهات اشک دمادم چه می‌کند

زخمی ترین غروب محرم چه می‌کند

 

امشب بیا که روضه بخوانی برایمان

صاحب عزای خون خدا صاحب الزمان

 

امشب بیا و با دل خونین جگر بخوان

از ماه خون گرفته و شق القمر بخوان

از شام بی کسی و شب بی سحر بخوان

از روضه های عمه تان بیشتر بخوان

 

وقتی که چشمهای تو از غم لبالب است

آئینه‌ی غریبی و غمهای زینب است

 

این خاک غرق ندبه و آه است العجل

هر صبح جمعه چشم به راه است العجل

آل عبا بدون پناه است العجل

بر روی نیزه ها سر ماه است العجل

 

یا این دل شکسته‌ی ما را صبور کن

یا لا اقل به خاطر زینب ظهور کن


منبع : یوسف رحیمی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه