قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شانه های زخمی اش را هیچ کس باور نداشت ار یوسف رحیمی

شانه های زخمی اش را هیچ کس باور نداشت

بار غربت را کسی از روی دوشش بر نداشت

 

در نگاهش کوفه کوفه غربت و دلواپسی

عابر دلخسته جز نتهائیش یاور نداشت

 

بامهای خانه های مردم بیعت فروش

وقت استقبال از او جز سنگ و خاکستر نداشت

 

می چکید از مشک هاشان جرعه جرعه تشنگی

نخل هاشان میوه ای جز نیزه و خنجر نداشت

 

سنگها کمتر به پیشانی او پا می زدند

نسبتی نزدیک اگر با حضرت حیدر نداشت

 

روی گلگون و لبی پر خون و چشمانی کبود

سرنوشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

 

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره اش

جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

 

*

 دخترش با دیدن بازارهای کوفه گفت

خوب شد بابای من در دست انگشتر نداشت


منبع : یوسف رحیمی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه