ای علمدار من ای وفادار ـ بین که تنهای تنها نشستم
این چنین در غریبی شکیبا ـ بین که تنهای تنها نشستم
من در این اوج تنهایی خود ـ در عزای عزیزان نشستم
این غریبی مرا در خطر کرد ـ بی برادر مرا بی پسر کرد
قاسمم عزم میدان نمود و ـ ترک این پیکر و دست و سر کرد
وای من با گلانم چهها شد ـ کربلایی در این کربلا شد
از عزیزانم و با وفایان ـ دست و سرها زپیکر جدا شد
اکبر با وفای عزیزم ـ فرقش از کین دو تا شد غریبم
اصغر آن طفلک نازنینم ـ حنجرش پاره شد آن صغیرم
مرغکان حرم سر بریدند ـ مشک آب برادر دریدند
مادرم بود و او را ندیدند ـ بر رویم خنجر کین کشیدند
آتشین شعلهها گشته برپا ـ زینب من غمگین گشت و زنها
بین دوانیدهاند قوم بدخو ـ اسب کین بر روی این بدنها
ز ینب مهربان در اسیری ـ قد خمیده شود همچو پیری
در خرابه سراغم بگیرد ـ بس که دست یتیمان بگیرد
منبع : عبدالله عمیدی