چنان چه اهل معرفت ميفرمايند: فطرت از نقص و عيب تنفر دارد و به كمالمطلق علاقهمند است و هر كس به فطرتش رجوع كند در مييابد كه قلبش به هر چهمتوجّه ميشود، اگر مرتبة بالاتري بيابد، از اوّلي منصرف ميگردد و به كاملتر رويميآورد.
بر اين اساس عدالت، سخاوت، شجاعت و تمامي صفات كمال مورد علاقة آدمياست؛ و نه فقط خود را وابسته به كمالِ مطلق ميداند و به دنبال اوست بلكه ميخواهد خودرا متّصف به كمالات ساخته و خود را صاحب كمالات بداند؛ در طول تاريخ نيز انسانهايسفّاك و ستم گر و به دور از صفات متعالية انساني، خود را عادل و عدالتخواه و دارايكمالات و صفات متعاليه دانستهاند.
حتّي گاهي چنان مينمايند كه امر بر ديگران مشتبه گشته و با گذشت زمان،صاحبِ كمال و صفاتِ شايسته شناخته ميگردند؛ هم چون انوشيروان فرزند قباد، پادشاهساساني كه در تاريخ به عادل و عدالتگستر معروف كه گشته است. (رهبر كبير انقلاببدين مطلب اشاره فرموده است.)
با توجّه به اين مطلب كه گذشت، به موضوع اصلاحات، اصلاحطلبي و خصوصياتِيك اصلاحطلبِ واقعي و نقشِ اصلاحات اجتماعي در نهضتِ حضرت ابا عبداللهالحسين(ع) ميپردازيم:
اصلاحطلبي كه صالح بودن و داشتن شايستگي را ميطلبد، در لفظ سهل و آسانو در معنا و دلالت بسيار گران قدر و در مقامِ عمل كاري بس مشكل و طاقتفرساست.
لذا اگر در معناي اصلاحات و اصلاحطلبي دقّت گردد و در اطرافِ مسئله خوب نظرشود، آدمي فريب مدّعيانِ دروغين اصلاحطلبي را نميخورد و در مييابد كه مُصلح بايدداراي ويژگيهاي انساني و متعالي باشد. و جز انسانِ مرتبط با كمال مطلق و معصوم ازرجس و خلل و معدود مردمانِ برگزيدة الهي و جهاد كنندة با نفس، كسي نميتواند چنينادّعايي را بنمايد.
با بررسي اين مطلب، به اهميت اصلاحات و نقشِ آن در نهضت حضرتسيدالشهدا(ع) خواهيم پرداخت.
معناي صلاح
در مفردات راغب آمده است: «الصَّلاح ضدّ الفساد وهما مختصّان في اكثرالاستعمال بالافعال و قُوبل في القرآن تارةً بالفَساد و تارةً بالسيّئة.»
علامه طباطبايي؛ پس از نقلِ معناي صلاح، بنا بر قول راغب «كه مقابل فساداست» ميفرمايد: «الفساد الذي هو تغيّر الشيي عن مقتضي طبعه الاصلي، فصلاحهكونه علي مقتضي الطبع الاصلي فيترتّب عليه من الخير والنفع ما من شأنه ان يترتّبعليه....»
بنابر اين نقلها، صَلاح مقابل يا ضدّ فَسادو به معناي دگرگون شدن است از آنچهطبع و سرشت اصلي چيزي اقتضا ميكند. پس صلاحِ آن چيز، بودن بر مقتضاي طبع وسرشت اصلي است. در اين صورت، خير و نفعي كه آن چيز شأن و منزلتش را داراست، برآن مترتّب ميگردد.
سپس علامة طباطبايي4 پس از تقسيم صلاح ذات و صلاح عمل، چنيننتيجه ميگيرد: «فصلاح الذات كونها تامّة الاستعداد لقبول الرحمة الالهيّة وافاضة كلّخير و سعادة من شأنها ان تتلبّس به من غير ان يقرنها ما يفسدها من اعتقادٍ باطل اوعملٍ سيّي.»
پس صلاح ذاتي و لياقت و شايستگي براي قبول رحمت الهي لازم است، تا ازكاستيها به دور بوده و هر خير و سعادتي را جلب كند، بي آن كه قرينِ باور باطل يا عملناشايستي گردد و آن را فاسد سازد.
با توجّه به اين بيانها، اهميت صلاحيّت داشتن براي مقابله با فساد و حركت درجهت صَلاح روشن ميگردد، و همانگونه كه فقط عادل ميداند عدالت گستر شود، براياصلاحطلبي نيز بايد به صالح رجوع كرد. وگرنه چنين باشد، چنان كه در طول تاريخ بسياررُخ داده است، فاسدان و مفسدان، مُدّعي صُلح و صَلاح و اصلاحطلبي ميگردند؛ با آن كه:
ذات نا يافته از هستي بخشكي تواند كه شود هستي بخش
تذكر اين مسئله لازم است كه در مَجمع البحرين در معناي «صالح» آمده:«هوالذي يؤدّي فرائضَ الله و حقوقَ الناس.»
در اين جا وظيفة بزرگ محقّقان و مبلغان ديني، در آگاه ساختن مردم روشنميگردد تا با بررسي تمامي ابعاد مسئله (به ويژه مسائلي كه مورد سوءاستفادةفرصتطلبان قرار ميگيرد) مدّعيان دروغين رسوا گشته و سَرَه از ناسَره مشخص گردد، واين ممكن نيست مگر با روي آوردن به ثقلين. (وگر نه هر قدمي ناتمام و هر تلاشي بهناكامي ميانجامد.). آري! خداوند متعال چه شيوا و منطقي در مقابل منافقانِ مدّعياصلاحطلبي پاسخ ميفرمايد. و مؤمنان را از اين خطر ناپيدا آگاه ميفرمايد:
(وَ مِنْ النّاسِ يَقُؤلُ 'امَنّ'ا بِالله وبِالْيَوْم الاْ´'خِرِ وَم'ا هُمْ بِمُؤْمِنين... وَاِذ'ا قيلَ لَهُمْلا'تُفْسِدُوا فِي الاْرْضِ ق'الُوا اِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون. اَلا' اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَل'كِنْلا'يَشْعُرُون.)
شيخ طبرسي4 در نحوة فساد منافقان، چند نقل را بيان ميفرمايد: انجاممعاصي و بازداشتن مردم از ايمان، يا تمايل و «مساعدت» به كفّار و يا تحريف كتاب«قرآن» و تغيير كيش و آيين.
سپس در مورد ادّعايِ منافقان، مبني بر مُصلح بودن، دو احتمال را بيان ميكند:
1ـ آنچه را «ديگران» فساد مينامند، در نزد «منافقان» صلاح است؛ چون با انجامآن از هر دو گروه (مؤمن و كافر) در سلامت ميمانند.
2ـ انجام چنين مفاسدي «مذكور در فوق» را انكار ميكنند (كه همين نفاق است).
سپس خداي متعال اين ادّعا را تكذيب ميفرمايد كه:
بدانيد اينها (منافقان) كه فساد را صلاح ميپندارند، مُفْسد و تبهكارند ونميدانند كه آنچه انجام ميدهند، فساد است.
و اين خطّ نفاق و اصلاحطلبي آنان، پس از رحلت رسول و اَمين و حي شدّت يافتو تا كنون نيز ادامه داشته، و تا ظهور مُصلح جهاني و ويران كنندة بنيادهاي شرك و نفاق،جريان خواهد داشت: «اَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لاِق'امَةِ الاْمتِ والعوَجِ... اَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْديدِ الْفَر'ائضِوَالسُّنَنِ... اَيْنَ ه'ادِمُ اَبْنِيَةِ الشِرْكِ وَالنِف'اقِ...»
اهمّيّت اصلاح جامعه
همان گونه كه در معناي صالح، از مجمع البحرين آمد كه صالح كسي است كهفرائض و واجبات الهي و حقوق مردم را به انجام رساند و به بيان علامة
طباطبايي - طاب ثراه - صلاحِ هر چيز به آن است كه هر چيزي بر مقتضاي طبع وسرشت اصلياش باشد، تا خير و صلاح (قابل شأنش) بر آن مترتّب گردد، ضرورت اصلاحامور جامعه و اصلاحات اجتماعي ظاهر ميگردد، البته نه فقط صلاح و اصلاح تمامي امورِتهديدپذير از فساد و تباهي را در بر ميگيرد و موضوعي بدين وسعت دارد، بلكه از نظراهميت و ارزش، همسنگ و همطرازِ عدل و عدالت است؛ زيرا، اوّلاً عدالت در ساية اصلاحامور، توسط انسانِ صالح ميتواند برقرار گردد، ولي تا صالحي مُصْلح نباشد، عدالت نيزبيمعنا خواهد بود؛ ثانياً، اجراي عدالت نيز، براي اصلاح اجتماعي و جامعة انساني است.
علامة طباطبايي؛ در ذيل آية شريفة: (اِنَّ الله يَأمُرُ بِالْعَدْلِ وَالاْحْس'انِ وَايت'اء ذِيالْقُرْبي'...،) اين موارد را به ترتيب از مهمترين چيزهايي ميداند كه جامعة انسانيبدانها استوار است؛ و در دليلِ اين ادّعا ميفرمايد: «لِم'ا أنّ صَلاح المجتمع العامّ اهمّمايبتغيه الاسلام في تعاليمه الْمُصْلحة؛ براي اين كه صَلاحِ اجتماع مردمي، مهمترينچيزي است كه اسلام در تعاليم اصلاحطلبانهاش بدان توجّه دارد.
جايگاه اصلاحطلبي در ديدگاه و نهضتِ حضرت اباعبدالله الحسين(ع)
معمولاً نامهها و مكتوبات و به ويژه وصيّتنامة اشخاصِ بزرگ سرشار از پند وموعظه و دربردارندة مهمترين پيامها و سفارش هاست.
حال اگر اين نامه يا وصيّتنامه از سوي برگزيدگان الهي باشد، جز مقاصد وهدفهاي والاي الهي (كه برخاسته از نيّتهاي پاك و الهي آنان است) چيزي رادربرندارد و در بارة كرامتِ انساني و تعالي و سعادت ابدي اوست.
پيشواي بزرگ ترين و برترين نهضتها نيز وصيّتنامه و سفارشي دارند كه درطولِ تاريخ مورد توجه و سرمشق تمامي پاكانديشان و آزادمنشان الهي قرار گرفته است.
همانگونه كه بارها خوانده و شنيدهايم، پس از آن كه معاويه، يزيد را به سلطنتگمارد و اركان اسلام و معنويّت و صَلاح امور متزلزل شد و حضرت اباعبدالله الحسين(ع)از بيعت با اين جرثومة فساد دوري كرد، آن حضرت(ع) به هنگام خروج از مدينه، هدف ازقيام و نهضتِ مقدّسشان را براي جهانيان در وصيّتنامهاي به برادرشان محمد بنحنفيّه، ميفرمايند:
حضرت امام حسين(ع) پس از آوردن نام الهي و شهادتين و اقرار به حق بودنبهشت، جهنّم و قيامت و اين كه خداوند، هر كسي را در قبر است برميانگيزاند، قصدشانرا از خروج و قيام بيان ميفرمايند. (و آن حضرت(ع) پس از بيان عقايد حقّه و معرفتخويش، عَمَل خويش را طبق اين اعتقادات به منصّه ظهور ميرسانند) كه: «... وَ أَنّي لَمْاَخْرُجْ اَشِراً وَلا'بَطِراً وَلا'مُفْسِداً وَلا'ظ'الِماً وَاِنَّم'ا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْصْلا'حِ في اُمَّةِ جدّي، اُريدُاَنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وَاَنْه'ي عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَسيرُ بِسيرةِ جَدّي وَاَبي عَليِّ بنِ ابي ط'الِبٍ(ع)...؛و به درستي من از روي خودخواهي، خوشگذراني، فساد و ستمگري خروج نكردم، و همانابراي اصلاح در (مورد) امّت جدّم خروج كردم. ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم.و سيره و روشم، سيره و روش جدّم و پدرم علي بن ابي طالب(ع) است.»
در اين كه، چرا آن حضرت در آغاز وصيّت عقايد حقّه را بيان ميكنند، سخن بسياراست و حكمتهايي را براي آن برشمردهاند. يكي از حكمتهاچنين است كه: آن حضرتميدانستند، دشمن از حربة تكفير استفاده خواهد كرد و چه بسا بر اثر تبليغات دشمن، امربر آيندگان نيز مشتبه گردد. اما مطلب مهمتر، چنان است كه حضرت(ع) هدف مقدّسخويش را از اين قيام بيان ميفرمايند: اوّل آن كه هر گونه شايعه و تهمت و افتراي دشمنمبني بر اين كه اين خروج، حركتي دنيوي و براي هواي نفس و يا براي ايجاد اختلاف وناامني ميان امت اسلامي و يا براي خشونتطلبي است، خنثي شود؛ دوم، اين خروج وقيام مقدّس براي رفع فساد و اصلاحطلبي در ميان امّت جدّشان است، و به فرمايشعلامة شهيد مرتضي مطهري4 : «دنيا بداند كه حسين(ع) جز اصلاح امّت، هدفينداشت.»
سومين مطلب اين است كه اصلاحطلبي در جامعة اسلامي به صورت دو امر مهمجلوه مينمايد كه حضرت سيد الشهدا(ع) بدان اشاره فرمودهاند:
الف) امر به معروف و نهي از منكر؛
ب) سيرة نبوي و علوي را روش عملي خويش قرار دادن.
پس در حقيقت، هدف مقدّسِ والا و بينظيري كه سعادت دنيا و آخرت امّتمسلمان را تأمين مينمايد و رضايت الهي در آن است، همانا اصلاحطلبي در جامعةاسلامي، است آن امام معصوم(ع) و آگاه به امور، بدان واقف بوده و نهضت را بر اساس آنآغاز كردهاند.
ضرورت امر به معروف و نهي از منكر در امر اصلاحات اجتماعي
هر چند معناي لغوي «صَلاح» و «اصلاح» معلوم گشت، و مراد از «صلاح» و«فساد» به نقل از علامة طباطبايي؛ به دست آمد، اما مصداق واقعي «اصلاح»(همانطور كه از وصيّت و سفارش حضرت اباعبدالله الحسين(ع) معلوم گشت) دو امراست:
1ـ امر به معروف و نهي از منكر؛
2ـ سيرة عملي پيامبر اسلام(ص) و اميرمؤمنان (ع) را به كار بستند.
اگر امر به معروف و نهي از منكر از جامعه رخت بربندد، فساد و تغيير امور امريعادّي خواهد شد. و جامعه روي صلاح را نخواهد ديد. استاد شهيد مرتضي مطهريدربارة اهميت موضوع امر به معروف و نهي از منكر در نهضت اباعبدالله الحسين(ع)ميفرمايد: «اگر دعوتي از امام(ع) نميشد، حسين بن علي(ع) به موجب قانونِ امر بهمعروف و نهي از منكر نهضت ميكرد. اگر هم تقاضاي بيعت (با يزيد) از او نميكردند، بازهم ساكت نمينشست.» بنابراين، مسئلة مهم و اساسي در نهضت حسيني، فقطاصلاحانديشي و اصلاحطلبي بوده كه آن حضرت(ع) مصداق عيني اصلاحات را امر بهمعروف و نهي از منكر و عمل به سيرة نبوي و علوي دانستهاند؛ نه آن كه عامل اصليِ قيامو خروج آن حضرت(ع) بيعت نكردن و يا دعوت كوفيان از آن حضرت(ع) باشد. شاعر دلسوختة اهلبيت، صابرهمداني چنين سروده است:
از حسين(ع)، اكتفا به نام حسين(ع)نَبود در خور مقام حسين(ع)
بلكه بايد، كه خلق دريابندعلتِ اصليِ قيام حسين(ع)
عنايت ويژة سيدالشهدا(ع) به امر به معروف و نهي از منكر
حضرت امام حسين(ع) در طول نهضت مقدّسشان (حتي در زمان معاويه و قبل اززمان خروج عليه يزيد) بارها بر اين دو امر مهم (امر به معروف و نهي از منكر) تأكيدفرمودهاند؛ همچون:
1ـ در دوران امامتشان در جواب نامة معاويه، پس از تذكرشان نسبت به فجايع وقتل شيعيان توسطِ معاويه، در مورد بيعت گرفتن از مردم براي به سلطنت رسانيدنِ يزيدشرابخوار و سگباز و به دنبان كنيزانِ آوازهخوان و انواع آلات لهو، هشدار ميدهند؛
2ـ قبل از خروج از مدينه در كنار قبر مطهَّر جدشان چنين ميفرمايند: «اَللّ'هُمَّ اِنَّه'ذ'ا قَبْرُ نَبيِكَ مُحَمّد 6 وَاَنَا ابْنَ بنْتِ مُحَمّدٍ 6 وَقَدْ حَضَرَني مِنَ الاْمْر م'ا قَدْ علمتَ،اَللّ'هُمَّ وَاِنّي اُحِبُّ المعروفَ و اُكِْرهُ المنكَر... .»
كه در اين جا تصريح آن حضرت(ع) نسبت به علّت خروجشان (مبني بر امر بهمعروف و نهي از منكر)، راه را بر ياوهسراييها ميبندد؛
3ـ در منزل ذوحسم (جبل ذوجُشم) خطبهاي تاريخي بيان فرمودند، كه در آنآمده است: «اَلا' تَرَوْنَ اِلَي الْحقِ لايُعْمَلُ به واِلَي الْباطِلِ لايُتَن'اهي عَنْه؟ لِيَرْغَبَ الْمُؤمنُفي لِقاءِ ربّهِ حَقّاً حَقاً. فَاِنّي لا'اَرَي الْمَوْتَ اِلاّ شَهادةً (الاسَعادةً) وَالحياةَ مع الظالمين اءلاّبَرَماً.»
و شاعر اهل بيت: ابوالحسن ورزي سروده:
حق و باطل چون در آويزد به جنگبا شرف مردن به از ماندن به ننگ
آن امام معصوم(ع) توجه مردم را به حقّ و باطل جلب ميفرمايند، كه اگر كسيدرك نمايد، بالطبع ميپذيرد كه با عمل نشدن به حقّ و بازداشته نشدن از باطل، زندگيدر چنين محيطي تحمل نكردني ميگردد، و در نتيجه شخص معتقد به خداي متعال، درخواستِ لقاءالله را ميكند.
آن حضرت(ع) كه داراي فطرتي پاك هستند، نظر نهايي خويش را دربارةقرارگرفتن در چنين اجتماعي فاسد، بيان ميفرمايند كه مرگ را (كه مفارقت روح از بدنو مقدمة رسيدن به لقاء پروردگار است) سعادت و نيكبختي دانسته و در جامعهاي كه بايدبا ستمگران (رويگردان از حق و گروندة به باطل) همنشين شد، زندگاني جز زجر و ملالنخواهد بود؛
4ـ آن حضرت(ع) در موقعيت «بيضه» براي اصحاب خود و سپاه حُر خطبهايخواندند، كه هم انگيزة ايشان را براي خروج و قيام روشن ميسازد و هم اعتقاد عمليآنحضرت(ع) را نسبت به اصل امر به معروف و نهي از منكر و اعتراض به وضع نابسامانِموجود را آشكار ميسازد. آن مُصْلح زمانه، با اشاره به روايتي از رسولالله(ص) مبني بر اينكه (اگر كسي، سلطان جائر و ستمكاري را ببيند كه حُرمتهاي الهي را حلال ميشمارد وپيمان الهي را ميشكند و با سنّت رسولالله 6 مخالفت ميكند و دربارة بندگانخداوند با دشمني و آن گونه كه روا نيست، برخورد ميكند، پس (آن شخص ناظر) با رفتار وگفتار بر عليه آن ستمكار متغيّر و دگرگون نگردد، بر خداوند حقّ است كه او را در جايگاهآن سلطان جائر (در جهنم) بيافكند.)
در ادامه ميفرمايند: «اَلا' وَاِنَّ ه'ؤلاء قَدْ لَزِمُوا ط'اعَةَ الشّيطان وَتَرَكوا طاعةَالرحمن وَاَظْهَرُوا الفَسادَ وَعطلوُا الْحُدُود وَاسْتَأثَرُوا بِالْفَيء وَاَحَلُّوا حرامَ الله وَحرَمواحَلالَالله وَاَنَا اَحَقُّ ممّنْ غُيِّرَ» هشدار ميدهند كه در زمان فعلي نيز، اينان (گروه بنياميّهو حاميانشان) از شيطان پيروي كنند و اطاعت پروردگار را ترك كردهاند و فساد و تباهي راآشكار ساختهاند و حدود الهي را وانهادهاند و در مورد فَيء (غنائم و خَراج) خودسرينمودهاند و حرامِ الهي را حلال و روا شمردهاند و حلال الهي را تحريم كردهاند.
در پايان، آن حضرت(ع) (دربارة عمل به فرمايش حضرت پيامبر 6) برايخويش حقّي فزونتر را (نسبت به ديگران) در جهتِ تغيير و دگرگوني «حال» (در قبالاين همه حرمتشكني و بدعت) قائل ميشوند؛ زيرا هم نسبت به ديگران، در دركحقايق هشيارتر بوده و هم به جهت جانشين رسولالله 6 وظيفه و رسالتي والاتر دارندو نسبت به دين جدّشان دلسوزتر هستند؛
5ـ در خطبة روز عاشورا، دربارة موعظه ناشنوي كوفيان و تحريفات و منكراتي كهدر كتاب الهي و دين شده، خطابهاي ميفرمايند و در نهايت، از زير بارِ بيعت با يزيد وعبيدالله نرفتن خويش خبر ميدهند كه: «اَلا' اِنَّ الدَّعيَّ بْنَ الدَّعي قَدْرَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَالْقَتَلةَ (السِّلة) والذِّلةِ، وَهَيْه'اتَ م'اآخِذُ الدَّنيَّةَ. اَبي الله ذ'لِكَ وَرَسُولُه...؛ آري! ناپاكناپاكزادهاي (عبيدالله بن زياد) در آن دوران مصيبتبار، با تطميع، ترغيب و تخويفِمنافقانِ پيمانشكن، دو راه را «بر آن پيشواي معصوم(ع) » ثابت ميسازد (كه راه سوميوجود ندارد): (جنگيدن) و كشته شدن (و در تنگنا قرار گرفتن)، يا پستي و خواري كشيدن(و زندگي نكبتبار).
و عكسالعمل حضرت ثارالله(ع) به صورت ندايي جاودانه با عملي مردانه وبينظير، در تاريخ به ثبت ميرسد كه: «هرگز! خواري و تحقير شدن را نميپذيرم و طبقنقلي معروف كه ميفرمايد: هيهات منا الذلة. ابي اللهُ ذلك لنا ورسوله والمؤمنون...» ذلّتو خواري از ما دور است. خداوند و رسولش 6 و مؤمنان، اين (ذلّت و خواري) را براي مانميپسندند؛
از آستان همّت ما ذلّت است دوروندر كنام غيرت ما نيستش ورود
سپس اعلام ميكنند كه با همان عدّة كمِ اهل بيت و قبيلهشان و با وجود فراوانيدشمن و ترك گفتن ياور، به سوي جهاد خواهند رفت. شاعر اهل بيت محمد حسينبهجتي (شفق) چه زيبا سروده است كه:
جاودان بينَمَت اِستاده به پيكار، دليرلا اري الموت تو را وِرْد زبان است هنوز
باغ خشكيدة دين را تو ز خون دادي آبنه عجب گر كه شكوفا و جوان است هنوز
اگر كسي اين اعتقاد پاك و ارادة بينظير را باور نمايد، هر چند كافر يا مشرك باشد،به نتيجة (حدّاقل دنيايي) آن خواهد رسيد. همانگونه كه مهاتما گاندي، روش مبارزه را ازحضرت اباعبدالله الحسين(ع) فرا گرفته و پيروزي بر استعمار انگليس را وام دارآنحضرت(ع) است.
در نهايت، سيرة عملي آن حضرت(ع) (علاوه بر اعتقاد راسخ ايشان)، حاكي از ارجنهادن به اين اصل بوده و در جهت پيشبرد اهدافِ اصلاحطلبانه، از آن استفاده نمودهاند.
امتناع از بيعت با يزيد پس از مرگ معاويه، و در موقع احضارشان به نزد وليد بنعتبه (والي مدينه) كه ميفرمايند: «يزيدُ رَجلٌ فاسقٌ شاربُ الخَمْر قاتُل النَفْس الْمُحَرَّمةِمُعْلِنٌ بِالفِسْق. وَمَثلي لا'يُبايِعُ لِمِثْلِهِ». عزّت نفس حسيني را بيان ميكند:
از اين بيعت كه دشمن خواست، اولاد پيمبر راهمان خوشتر، كه بنهادند گردن، تيغ و خنجر را
ملكالشعراء صبوري
و بارها آن مولا(ع) در مسير مدينه تا مكه و به ويژه از مكّة معظّمه به طرف كوفه (وكربلا)، عملاً موضعِ قاطع خويش را ابراز فرمودهاند (هم چون گفتگويشان با محمد بنحنفيه، ابن عباس، ابن زبير، ابن عمر، بني هاشم، اهل كوفه و بصره و افراد بين راه).
علت تأكيد امام حسين(ع) بر امر به معروف و نهي از منكر
حضرت سيّدالشهدا(ع)، در خطبهاي كه معروف است در «مني» قبل از مرگمعاويه، ايراد فرمودهاند، در تفسير قول خداوند متعال كه ميفرمايد: (اَلْمؤمِنُون والْمُؤمِناتِ بَعْضُهُمْ اَوليآءُ بَعْضٍ يَأمُرُون بِالْمَعروفِ وَيَنْهونَ عَنِ الْمُنكَرِ). چنينميفرمايند: «فَبدءَ الله بالا'مْر بِالمَعرُوفِ وَالنَّهيِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضةً مِنْه لِعِلْمِهِ بِاَنَّها اِذااُدِّيَتْ وَ اُقيمَتْ اِسْتَقامَتْ الْفَرائضُ كُلُّه'ا هَيِّنُها وَ صَعْبُه'ا وَذ'لِكَ أنّ الاْ'مْرَ بِالْمَعرُوفِ وَالنَّهيَعَنِ الْمُنْكَر دُع'اءٌ اِلَي الاْ'سْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِم وَمُخالَفَةِ الظالِمِ وقِسْمَةِ الفَييِ والغَنائِمِ وَاَخْذِالصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَ وَضعِها في حَقِّها؛... با انجام شدن و برپا گشتن اين فريضه،تمامي فرائض (چه آسان و چه دشوار) برپا ميگردند، بدان علت كه امر به معروف و نهي ازمنكر نداي به سوي اسلام است. با بازگرداندن آنچه به ستم گرفته شده و ستيز با ستمگر وقسمت و پخش كردن بيتالمال و غنيمتهاي به دست آمده (و بهره و نصيب افرادمسلمان را به آنان دادن) و گرفتن صدقات (واجبه) از محلهاي تعيين شدهاش و به كارگرفتن و نهادن آن در محلهاي سزاوارش».
با اين بيانِ گويا و عالي، جاي حرفي براي غير نميماند، تا بتواند بدون اين فريضةالهي و عمل به آن، در پي تحقّق جامعهاي صالح و شايسته باشد، و بي رو دررويي و مقابله،اصلاحات اجتماعي پديد آورند تا تمامي افراد جامعه بدان پايبند شوند و با آزادي كاملپذيراي آن گردند.
نویسنده:عباسعلي سلطان زاده
منبع : مطالعات شیعه شناسی