قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پاسخ به شبهاتى پيرامون بزرگداشت قيام عاشورا

نهضت عاشورا مکتبى زنده و جریانى پویاست و گذشت زمان، از تاءثیرگذارى آن بر جانهاى مؤمنان نکاسته است. با این حال، براى آنکه معرفتمان به مکتب حسینى عمیق تر شود، پاسخ ‌گویى به پاره اى شبهات و پرسشهایى که در این باره مطرح است، لازم و ضرورى مى نماید.
مشاهده مراسم هر ساله عزادارى محرم، سؤ الهایى در ذهن جوان مسلمان پدید مى آورد: این مراسم به چه منظورى برگزار مى شود؟ چرا مردم این گونه اشک مى ریزند؟ چرا لباسهاى سیاه مى پوشند؟ چرا پرچمهاى سیاه مى آویزند؟ چرا مردم تا پاسى از شب بر سر و سینه مى زنند؟
معمولاً به این شبهات پاسخهایى ساده داده اند: سیدالشهدا علیه السلام در راه خدا و اسلام شهید شده است و باید به یاد آن حضرت اشک بریزیم؛ یا اینکه عزادارى براى امام حسین علیه السلام ثواب دارد و آن حضرت روز قیامت ما را شفاعت خواهند فرمود. ولى این پاسخها براى افرادى که تحصیلات بالایى دارند چندان قانع کننده نیستند، و ذهن آنان جوابهایى بس عمیق تر مى طلبد.
ما این پرسشها را در قالب چهار سؤ ال اساسى مطرح مى کنیم و در پى پاسخ آنها برمى آییم:

۱. چرا باید حادثه عاشورا را گرامى بداریم؟

خاطره حادثه اى را که قریب چهارده قرن پیش رخ داده است، چرا باید زنده کرد؟ این رویداد، ماجرایى تاریخى بوده که زمانه آن گذشته است؛ تلخ یا شیرین، هرچه بوده، تمام شده است. چرا باید پس از گذشت نزدیک به چهارده قرن، یاد آن را زنده نگاه داریم و به پاسداشت آن، مجالسى برپا کنیم؟
در پاسخ این پرسش مى توان گفت: حوادث گذشته هر جامعه اى مى تواند در سرنوشت و آینده آن آثار عظیمى بر جاى گذارد؛ اگرچه حوادث تاریخى، عیناً تکرار نمى شوند، در جامعه شناسى ثابت شده است که جهات مشترک فراوانى میان رخدادها وجود دارد؛ از این روى، مى توان از حوادث گذشته به نحوى در مواجهه با رخدادهاى آینده بهره برد. چنان که قرآن کریم پس از نقل داستانهاى پیامبران و اقوام گذشته مى فرماید:
لقد کان فى قصصهم عبره لا ولى الا لباب؛ (۱) در قصه ها و داستانهاى آنان (گذشتگان) براى صاحبان عقل و خرد عبرتى است.
یعنى احوال پیشینیان را بررسى کنید تا دریابید چه نقاط قوتى در کار آنان بوده است و شما نیز آنها را به کار گیرید و نیز ضعفهاى آنان را ببینید و از تکرار آنها بپرهیزید، تجدید آن خاطره ها در واقع، نوعى بازسازى آن وقایع است تا مردم از آنها بهره گیرند. اگر واقعه اى تاریخى در جاى خود منشاء آثار و برکاتى بوده است، یادآورى و بازسازى آن نیز مى تواند مراتبى از آن برکات را در پى داشته باشد.
افزون بر این، در همه جوامع مرسوم است که از پاره اى وقایع گذشته خود یاد کرده، آنها را ارج مى نهند و بزرگ مى شمارند، خواه آن واقعه ها درباره اشخاصى باشند که در پیشرفت جامعه خود مؤ ثر بوده اند، نظیر دانشمندان و مخترعان، و خواه درباره کسانى که از جنبه سیاسى و اجتماعى، در رهایى ملت خود نقش آفریده و قهرمان ملى بوده اند. همه عقلاى عالم براى این گونه شخصیتها آیینهاى بزرگداشتى در نظر مى گیرند. این امر بر یکى از مقدسترین خواسته هاى فطرى انسان، که خداوند در نهاد همه انسانها قرار داده - و از آن به «حس حق شناسى» تعبیر مى کنیم - استوار است. از این روى، همه انسانها بنا به سرنوشت خویش، مى خواهند در برابر کسانى که به آنان خدمت کرده اند، حق شناسى و شکرگذارى کنند، آنان را به خاطر داشته باشند و به ایشان احترام بگذارند.
از آن گذشته، چنانچه یاد آن خاطره ها، در سعادت جامعه تاءثیرى داشته، مى تواند در زمان بیان آنها عامل مؤ ثر دیگرى باشد. در این صورت، گویا خود آن واقعه تجدید مى شود. از آنجا که واقعه عاشورا، رویداد عظیمى در تاریخ اسلام بوده و نقش بسزایى در سعادت مسلمانان و روشن شدن راه هدایت آنان داشته است، این واقعه در نظر ما بسیار ارزشمند است. از این روى، بزرگداشت و بازسازى این واقعه و به خاطر آوردنش موجب مى گردد تا بتوانیم از برکات آن در جامعه امروز نیز بهره گیریم. همان طور که اصل آن حادثه تاءثیر شگرفى در جامعه آن روز داشته، خاطره و بازسازى آن نیز مى تواند آثارى متناسب با آن داشته باشد.

۲. چرا براى بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفت وگو اکتفا نمى شود؟

زنده نگاه داشتن یاد عاشورا تنها منحصر به گریستن، عزادارى، سینه زنى، سیاه پوشى و تعطیلى کسب و کار نیست؛ به ویژه با توجه به زیانهاى اقتصادى اى که این امور در پى دارند. این خاطره ها را به گونه اى مى توان تجدید کرد که زیانهاى اقتصادى و اجتماعى کمترى داشته باشد. از آنجا که روحیه بسیارى از مردم با منافع اقتصادى سازگارتر است و آنان امور را بیشتر بر اساس منافع یا ضررهاى مادى ارزیابى مى کنند، ممکن است برخى کسانى که هنوز تربیت دینى کاملى نیافته اند گمان کنند انجام این قبیل امور، باعث کاهش تولید و اتلاف وقت خواهد شد و زیانهاى اقتصادى زیادى در پى دارد، و در دو ماه محرم و صفر، جامعه را نوعى رکود در فعالیتهاى اجتماعى و اقتصادى فرا مى گیرد؛ در حالى که راههاى دیگرى نیز، مانند جلسات بحث و گفت وگو، میزگرد، سمینار و...، براى بزرگداشت واقعه عاشورا وجود دارد.
بنابراین پس از آنکه پذیرفتیم زنده داشتن یاد عاشورا حسین بن على علیهما السلام عاقلانه و مفید است و آثار مطلوبى در جامعه دارد، سؤ ال این است که چرا این بزرگداشت باید بدین شکل صورت گیرد؟ آیا این امر در میان سایر ملل دنیا سابقه اى دارد؟
بى شک بحث درباره شخصیت سیدالشهدا علیه السلام، تشکیل میزگردها، کنفرانسها، سخنرانیها، نوشتن مقالات و پرداختن به دیگر امور فرهنگى، علمى و تحقیقاتى در این باره بسیار مفید و لازم است، اما این فعالیتها و اقدامات کافى نیست و در کنار آنها عزادارى نیز لازم است. براى توضیح این امر، نظرى روان شناسانه به انسان مى افکنیم تا ببینیم عواملى که در رفتار آگاهانه او مؤ ثر است صرفاً عوامل شناختى و معرفتى است یا عوامل دیگرى نیز در شکل دادن رفتارهاى اجتماعى دخالت دارد.
با دقت در رفتارهاى انسان مى توان پى برد که دو دسته از عوامل در رفتارهاى او نقش اساسى ایفا مى کنند: دسته نخست عوامل شناختى اند که موجب مى شوند انسان مطلبى را - از مقوله هاى مختلف با استدلالهاى عقلى، تجربى و... متناسب با آن - بفهمد و بپذیرد. شناخت، به طور قطع، تاءثیر بسزایى در رفتار انسان دارد؛ ولى یگانه عاملى مؤ ثر نیست. عوامل دیگرى نیز در کارند که شاید تاءثیر آنها در رفتار ما بیش از شناخت باشد. این عوامل را به طور کلى، انگیزه ها، و به تعبیراتى دیگر، احساسات، تمایلات، گرایشها، میلها، غرایز و عواطف مى نامند. اینها سلسله اى از عوامل درونى و روانى اند که در رفتار ما تاءثیر مى گذارند. با تحلیل رفتار یک فرد، خواه ناظر به زندگى فردى باشد، خواه خانوادگى، اجتماعى یا سیاسى، به این حقیقت مى توان پى برد که عامل اصلى صورت گرفتن آنها همین عوامل تحریک کننده و برانگیزاننده است. استاد شهید مطهرى در این باره تشبیهى دارند و رفتار انسان را به خودرو تشبیه مى کنند. یک خودرو براى حرکت به دو عامل نیاز دارد: عاملى که انرژى مکانیکى را در خودرو تولید کند تا خودرو به کمک آن بتواند حرکت کند، همچنین غیر از انرژى مکانیکى، خودرو باید چراغ هم داشته باشد تا راه را بنمایاند و خودرو داخل دست انداز و گودال و پرتگاه نیفتد. اگر در فضایى تاریک، موتور خودرو به خوبى انرژى مکانیکى تولید کند، اما راه قابل رؤ یت نباشد، ممکن است سرنشینان با خطرهاى بسیار جدى مواجه شوند. ممکن است تصادفاتى روى دهد که به از دست رفتن جان راننده و سرنشینان بینجامد. پس خودرو باید افزون بر داشتن سوخت براى تولید انرژى مکانیکى، چراغ نیز داشته باشد تا راه را به ما بنمایاند. (۲) همچنین فعالیتهاى آگاهانه انسان به دو نوع عامل نیازمند است: نخست عاملى باید در درون انسان باشد تا وى را برانگیزاند. از این عامل مى توان با عناوینى چون میل، شور، شوق، و علاقه تعبیر کرد؛ دیگرى عامل شناختى است که با آن، انسان درمى یابد به چه دلیل کارى را انجام مى دهد، آن کار چگونه باید صورت گیرد، و انجام آن چه فایده اى دربر دارد.
بنابراین عوامل شناختى را مى باید به دقت بررسى کرد و براى انجام هر کارى، معرفت و شناخت لازم را از طریق منابع متناسب آن به دست آورد. اما باید دانست که فقط شناخت کافى نیست تا انسان را به حرکت درآورد. عامل روانى دیگرى نیاز است تا فرد را به سوى کار سوق دهد و او را براى انجام آن برانگیزاند. این گونه عوامل که انگیزه هاى روانى نامیده مى شوند - همان طور که پیش تر بدان اشاره رفت - اسمهاى دیگرى نیز، همچون سائقه، احساسات و عواطف دارند. این عوامل، در مجموع، میل به حرکت را در انسان پدید مى آورند، عشق به انجام کار را ایجاد مى کنند و شور و هیجان مى آفرینند. تا این عوامل نباشند، کار صورت نمى گیرد. حتى اگر انسان به یقین بداند که فلان ماده غذایى براى بدن او مفید است، تا اشتها نداشته باشد یا اشتهاى او تحریک نشود، سراغ آن غذا نمى رود. اگر اشتهاى کسى کور شود یا به بیمارى اى مبتلا شود که اشتها پیدا نکند، هرچه به او بگویند این ماده غذایى براى وى بسیار مفید است، تمایلى به خوردن آن پیدا نمى کند. پس غیر از دانستن، باید میل و انگیزه نیز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعى و سیاسى نیز چنین حکمى دارد. هرچند شخص بداند فلان حرکت اجتماعى خوب و مفید است، تا انگیزه اى نداشته باشد، آن را انجام نمى دهد.
حال، پس از آنکه پذیرفتیم براى حرکتهاى آگاهانه و رفتارهاى انسانى دو دسته عوامل شناختى و انگیزشى لازم است و بعد از اینکه دانستیم حرکت سیدالشهدا علیه السلام چه نقش مهمى در سعادت انسانها داشته است، در مى یابیم که این شناخت، خود به خود، براى ما حرکت آفرین نمى شود. هنگامى دانستن و به یاد آوردن آن خاطره ها ما را به کارى مشابه کار امام علیه السلام و به پیمودن راه او وامى دارد که در ما نیز انگیزه اى پدید آید و براساس آن، ما نیز دوست داشته باشیم آن کار را انجام دهیم. شناخت، به تنهایى این میل را ایجاد نمى کند، بلکه باید عواطف ما تحریک شود و احساساتمان برانگیخته گردد تا ما نیز بخواهیم کارى مشابه کار او انجام دهیم، بنابراین تحقق چنین امرى نیازمند دو دسته از عوامل است که جلسات بحث و گفت وگو و سخنرانیها مى توانند بخش اول آن را تاءمین کنند؛ یعنى شناخت لازم را به ما بدهند؛ اما به عامل دیگرى نیز براى تقویت احساسات و عواطف نیازمندیم، البته خود شناخت، یادآورى و مطالعه یک رویداد، مى تواند در این امر نقشى داشته باشد، اما نقش اساسى را عواملى ایفا مى کنند که تاءثیر مستقیمى بر تحریک احساسات و عواطف داشته باشند.
هنگامى که صحنه اى بازسازى مى شود و انسان را نزدیک آن را مى نگرد، این مشاهده با هنگامى که انسان بشنود چنین جریانى واقع شده یا اینکه فقط بداند چنین حادثه اى رخ داده است، تفاوت بسیار دارد. هر کسى مى تواند این نکته را در زندگى خود تجربه کند و دریابد که اطلاع از وقوع حادثه اى هیچ گاه به میزان مشاهده آن حادثه در انسان تاءثیر ندارد؛ آگاهى از احوال محرومان، افراد مریض و یتیم مانند دیدن آنان در روح انسان اثر نمى گذارد. هر کس مى تواند در زندگى شخصى خود به این مطلب پى ببرد؛ چنان که منابع دینى نیز مؤ ید همین امرند.
آن گاه که خداوند، حضرت موسى علیه السلام را براى عبادت، به کوه طور دعوت کرد، به مردم گفته شد که ایشان یک ماه در آنجا خواهد ماند؛ اما اراده خداوند بر آن بود که حضرت موسى علیه السلام چهل روز در طور بماند: و واعدنا موسى ثلاثین لیله و اءتممناها بعشر. (۳) مردم از آن ده روز بى خبر بودند، و این آزمایشى براى قوم بنى اسرائیل بود تا آشکار شود آنان تا چه میزان در ایمانشان استوارند. بعد از اینکه سى روز تمام شد، بنى اسرائیل نزد هارون - که جانشین موسى علیه السلام بود - آمدند و پرسیدند: چرا برادرت نیامد؟ هارون جواب داد: منتظریم؛ به زودى مى آید. روز بعد نیز موسى نیامد. دوباره پرسیدند: چرا موسى نیامد؟ گفتند از تاءخیر او معلوم مى شود که ما را تنها گذاشته و رفته است. سامرى این فرصت را غنیمت شمرد و گوساله اى ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت کرد:
هذا إ لهکم و إ له موسى؛ (۴) این خداى شما و خداى موسى است.
بسیارى از بنى اسرائیل در برابر گوساله به سجده افتادند و مشغول پرستش ‍ آن شدند. خداوند متعال در کوه طور به حضرت موسى علیه السلام وحى کرد که در میان قومت چنین ماجرایى رخ داده است و طى این غیبت ده روزه، مردم گوساله پرست شده اند. موسى علیه السلام نیز شنید، اما عکس العملى نشان نداد. ده روز تمام شد و پس از چهل روز الواح آسمانى را که بر او نازل شده بود، براى مردم آورد تا ایشان را به اطاعت از احکام الاهى و عمل به شریعت نازل شده دعوت کند. اما مشاهده کرد که مردم گوساله مى پرستند. حضرت موسى علیه السلام با دیدن گوساله پرستى آنان بسیار عصبانى شد؛ به گونه اى که الواح را به کنارى افکند: و اءلقى الا لواح و اءخذ براءس اءخیه یجره إ لیه. (۵) سراغ برادرش هارون رفت و سر او را گرفت و با عصبانیت به سوى خود کشید و از او بازخواست کرد چرا اجازه دادى مردم گم راه شوند: اءفعصیت اءمرى. (۶) اینجاست که فرق میان شنیدن و دیدن آشکار مى شود. خداى تعالى ماجراى گوساله پرستى قوم موسى را به او خبر داده بود. حضرت موسى نیز در این باره هیچ شکى نداشت؛ زیرا این خبر از جانب خدا بود. وقتى موسى علیه السلام خبر را شنید، چندان آثار غضب در او ظاهر نشد؛ اما زمانى که بازگشت و با چشم خود دید که مردم گوساله مى پرستند، برآشفت و نتوانست تحمل کند؛ سراغ برادر خود رفت و به او اعتراض کرد. (۷)
خداوند متعال آدمى را به گونه اى آفریده است که وقتى چیزى را مى بیند یا منظره اى را مشاهده مى کند، اثرى مى پذیرد که هیچ گاه گفته ها، شنیده ها و دانسته ها چنان تاءثیرى ندارند. بازسازى یک صحنه - در قالبهاى سنتى یا با روشهاى جدید و به صورت نمایش و فیلم - اثرى دارد که گفتن و دانستن نمى تواند چنین اثرى برجاى گذارد. نمونه این مسئله را دوست داران و عاشقان امام حسین علیه السلام بارها تجربه کرده اند. وقتى مرثیه خوانان در مجالس عزادارى مرثیه مى خوانند، به خصوص اگر لحن خوبى داشته باشند و داستان کربلا را به صورت جذابى بیان کنند، بى اختیار اشکها بر گونه ها جارى مى شود. این شیوه مى تواند در تحریک احساسات مردم تاءثیرى داشته باشد که خواندن در کتاب و دانستن، ندارد. با این توضیحات روشن مى شود که ما افزون بر اینکه باید بدانیم چرا امام حسین علیه السلام قیام کرد و چرا مظلومانه شهید شد، باید این موضوع به گونه اى بازسازى شود که عواطف و احساساتمان را برانگیزد. هر قدر این بازسازى در برانگیخته کردن عواطف و احساسات ما مؤ ثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگى ما مؤ ثرتر خواهد بود. بنابراین صرف بحث و بررسى عالمانه واقعه عاشورا نمى تواند نقش عزادارى را ایفا کند. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. باید صحنه هایى در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که مردم وقتى صبح از خانه بیرون مى آیند مشاهده مى کنند که شهر سیاه پوش و پرچمهاى سیاه نصب شده است، این دگرگونى دلها را منقلب مى سازد. گرچه مردم بدانند فردا محرم است، دیدن پرچم سیاه اثرى در دل آنان مى گذارد که دانستن اینکه فردا روز اول ماه محرم است، ندارد. راه انداختن دسته هاى سینه زنى با شور و هیجان مى تواند آثارى در پى داشته باشد که هیچ کار دیگرى چنین اثرى ندارد.
این امر در نهضت امام خمینى قدس سره به روشنى قابل مشاهده است. در دوران نهضت، نام سیدالشهدا علیه السلام و عزادارى سیدالشهدا علیه السلام در ماه محرم و صفر بود که مردم را به حرکت وامى داشت. هر کارى که عواطف و احساسات مردم را تحریک کند، مى تواند در عمل و رفتار تاءثیرگذار باشد. بر این اساس باید کارى کرد که عواطف به حرکت درآید. از این روست که امام خمینى قدس سره بارها فرموده است: «آنچه داریم از محرم و صفر داریم»(۸) و اصرار مى ورزید که عزادارى امام حسین علیه السلام به همان شیوه سنتى برگزار شود. (۹) تاءملى در تاریخ سیزده قرن گذشته نشان مى دهد که این امور نقش عظیمى در برانگیختن احساسات و عواطف دینى مردم ایفا مى کنند. همچنین مى توان گفت بیشتر پیروزیهاى نهضت امام خمینى قدس سره و دوران جنگ، بر اثر شور و نشاط ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء علیه السلام حاصل شده است؛ و اگر بگوییم در هیچ مکتب یا جامعه اى چنین عامل محرکى وجود ندارد، سخنى به گزاف نگفته ایم.

۳. چرا باید به یاد وقایع عاشورا فقط عزادارى کرد؟

همان گونه که گذشت باید در جامعه عواملى ایجاد کرد تا احساسات و عواطف دینى مردم را تحریک کند و آنان را برانگیزاند تا به هدف او علاقه مند شوند و راه سیدالشهداء علیه السلام را ادامه دهند. اما موضوع دیگرى در اینجا مطرح مى شود: آیا یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزادارى و گریه بر امام حسین علیه السلام است؟ عواطف مردم را با مراسم جشن و سرور نیز مى توان تحریک کرد. در ایام ولادت و از جمله میلاد سیدالشهدا علیه السلام، و آن گاه که مراسم جشن برگزار مى شود و اشعارى در مدح آن بزرگوار خوانده مى شود، مردم شور و نشاط مى یابند و عواطفشان برانگیخته مى شود. با وجود این چرا براى تحریک احساسات، از مراسم شاد استفاده نمى شود؟ چرا باید براى این کار فقط به مراسم عزادارى و سینه زنى و زنجیرزنى پرداخت؟ آیا نمى توان به جاى این کارها جشن گرفت و سرود خواند تا احساسات مردم تحریک شود؟
باید توجه داشت که احساسات و عواطف انواع مختلفى دارد، و تحریک هر کدام از آنها باید به نحوى متناسب صورت گیرد. شهادت ابا عبدالله علیه السلام واقعه اى بود که در تاریخ اسلام مهم ترین نقش را ایفا کرد و مسیر تاریخ اسلام را تغییر داد. شهادت آن حضرت درسى براى حرکت، براى نهضت، براى مقاومت و براى استقامت تا روز قیامت به انسانها آموخت. از این روى، براى تجدید خاطره این حادثه بزرگ، جشن و شادى مناسب نیست، باید کارى کرد که حزن مردم برانگیخته شود؛ اشکها از دیده ها جارى گردد؛ و شور و عشق در دلها پدید آید. در این باره، چیزى که مى تواند چنین نقشى ایفا کند، همین مراسم عزادارى و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالى که برگزارى جشن و شادى هیچ گاه چنین تاءثیرى نمى تواند داشت. خنده و شادى هرگز انسان را شهادت طلب نمى سازد و او را به صحنه جهاد نمى کشاند. عشق به امام حسین علیه السلام و عبرت گرفتن از حادثه عاشورا بود که سختیها و مصیبتهاى هشت سال جنگ را بر مردم ایران هموار ساخت. روحیه جهاد و شهادت از سوز، اشک، شور و عشق پدید مى آید، و عزادارى امام حسین علیه السلام بهترین راه وصول به این روحیه است.

۴. چرا باید دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن کرد؟

چنین پرسشى را غالباً منافقان، به ویژه منافقان مدرن، مطرح مى سازند. آنان مى گویند: ما مى پذیریم که بیان تاریخ شهادت امام حسین علیه السلام حرکت آفرین است و باید آن را در خاطره ها زنده نگاه داشت و به یاد امام حسین علیه السلام عزادارى کرد؛ اما در عزاداریهاى سنتى افزون بر یاد کرد خاطره آن حضرت و گریه بر شهادت او، لعن و نفرین بر دشمنانش نیز صورت مى گیرد، و این امر، نوعى خشونت با دیگران به شمار مى آید که از جمله احساسات منفى است و با منش «انسان مدرن» نمى سازد. آیا براى فرونشاندن احساسات، افزون بر گریه و عزادارى، لازم است دشمنان را نیز لعن کرد و جمله اءتقرب الى الله... بالبرائه من اعدائک را بر زبان جارى ساخت. (۱۰) چرا باید در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین علیه السلام را لعن کرد؟ آیا بهتر نیست به جاى صد مرتبه لعن دشمنان، صد مرتبه سلام بر امام حسین علیه السلام بفرستیم؟ در این عصر، باید با شادى و لبخند با مردم رفتار کرد و از صلح و آشتى سخن گفت، و امروزه تبرا از کسانى که هزار و چهار صد سال پیش، امام حسین علیه السلام را کشتند، پسندیده نیست. با نظر به اینکه اسلام، دین محبت و راءفت و رحمت است، بهتر آنکه، طریق صلح و آشتى و محبت در پیش ‍ گیریم.
همان گونه که سرشت انسان تنها از شناخت و اندیشه شکل نگرفته و بخشى از آن را احساسات تشکیل داده است، احساسات و عواطف نیز به احساسات مثبت محدود نیست. انسان موجودى است که هم احساس و عاطفه مثبت و هم احساس و عاطفه منفى دارد. همان گونه که شادى در وجود انسان هست، غم نیز در نهاد او وجود دارد. خداوند انسان را چنین آفریده است. هیچ انسانى نمى تواند بدون غم یا بدون شادى زندگى کند. همان گونه که خداوند استعداد خندیدن را در انسان نهاده، استعداد گریستن را نیز به او عطا فرموده است، و همچنان که در جاى خود خندیدن خوب است، گریستن نیز در جاى خود پسندیده است. تعطیل کردن بخشى از سرشت و نهاد انسان و به کار نگرفتن استعدادهاى خدادادى معقول نیست. بر این اساس، همین که خدا در نهاد انسان استعداد گریستن را نهاده، دلیلى است بر اینکه گریستن او نیز در مواردى لازم است و این استعداد در وجود وى لغو و بیهوده نیست. بنابراین با توجه به حکمتى که وجود این احساس ‍ در نهاد انسان دارد، مى توان گفت که گریه در زندگى انسان، براى خود جایگاهى خاص دارد که از جمله مى توان به مواردى چون گریه براى خدا به دلیل خوف از عذاب یا شوق با لقاى الاهى، گریه به خاطر شوق لقاى محبوبى که در تکامل انسان نقش دارد و گریه بر اثر از دست رفتن محبوب اشاره کرد. طبیعت انسان چنان است که در مواردى رقت قلب پیدا مى کند و بر اثر آن، گریه سر مى دهد.
خداوند متعال محبت را در انسان آفریده است که تا به کسانى که به او خوبى مى ورزند و به کسانى که کمالى دارند - خواه این کمال جسمانى باشد خواه عقلانى یا روانى - ابراز علاقه و محبت کند. وقتى انسان در مى یابد که در جایى کمالى یا صاحب کمالى یافت مى شود، به طور فطرى به آن کمال و صاحب کمال محبت و علاقه پیدا مى کند. نقطه مقابل محبت، بغض و کینه است. همان گونه که انسان، به طور فطرى، کسانى را که به او خوبى و خدمت مى کنند دوست مى دارد، همچنین سرشت او چنان است که کسانى را که به او ضرر و زیان مى زنند، دشمن بدارد. البته ضررهاى مادى و دنیوى براى مؤمن اهمیت چندانى ندارد؛ و دنیا در نظر مؤمن، ارزش ذاتى ندارد؛ اما ضررهاى معنوى که متوجه سعادت ابدى انسان است، قابل اغماض و گذشت نیست. قرآن مى فرماید:
إ ن الشیطان لکم عدو فاتخذوه عدوا؛ (۱۱) شیطان دشمن شماست، شما هم با او دشمنى کنید.
از این روى، با شیطان نمى توان کنار آمد. در غیر این صورت، انسان نیز شیطان مى شود. اگر دوستى با اولیا و دوستان خدا امرى بایسته است دشمنى با دشمنان خدا نیز ضرورت دارد. این امرى فطرى، و عامل تکامل و سعادت انسان است. اگر «دشمنى» با دشمنان خدا مطرح نشود، به تدریج، رفتار با آنان دوستانه شده، فرد بر اثر معاشرت با آنان، رفتار سخنانشان را مى پذیرد، و رفته رفته، شیطانى همچون آنان مى گردد. بهترین شاهد این مدعا، فرمایش قرآن است:
و إ ذا راءیت الذین یخوضون فى آیاتنا فاءعرض عنهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره؛ (۱۲) هرگاه دیدى کسانى درباره دین بدگویى و به آن اهانت مى کنند (با زبان مسخره و استهزا درباره دین سخن مى گویند) به آنان نزدیک نشو (هر چه گفتند، گوش نده) تا زمانى که به بحث دیگرى بپردازند.
و در جاى دیگر مى فرماید:
و قد نزل علیکم فى الکتاب اءن إ ذا سمعتم آیات الله یکفر بها و یستهزاء بها فلا تقعدوا معهم حتى یخوضوا فى حدیث غیره؛ (۱۳) و البته [خدا] در کتاب [قرآن] براى شما نازل کرده که: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار مى گیرد، با آنان منشینید تا به سخنى غیر از آن درآیند.
بعد مى فرماید: اگر کسانى این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آنها محلق خواهند شد، و إ ن الله جامع المنافقین والکافرین فى جهنم جمیعا. (۱۴) سرانجام کسانى که به استهزاکنندگان دین محبت مى ورزند و به آنان روى خوش نشان مى دهند، این است که به تدریج سخنان استهزاکنندگان بر آنان اثر مى گذارد. هنگامى که چنین شد، شک در دلها پدید مى آید و در این حال، دم زدن از ایمان، نفاق است. اظهار مسلمانى در صورتى که ایمان در دل نباشد عین نفاق است. به فرموده قرآن، کسانى که در دنیا به سبب هم نشینى با کافران منافق مى شوند، در آخرت نیز همراه کافران داخل جهنم خواهند شد.
به عبارت دیگر، دشمنى با معاندان نوعى آمادگى دفاعى در مقابل خطرات پدید مى آورد. بدن مادى انسان نیز چنین است: همان گونه که عامل جذب کننده اى دارد که مواد مفید را جذب مى کند، دستگاه دفاعى اى نیز دارد که سموم و میکروبها را دفع مى کند؛ دستگاهى که با میکروب مبارزه مى کند و آن را از بین مى برد. گلبولهاى سفید در بدن این وظیفه را بر عهده دارند. اگر دستگاه دفاعى بدن ضعیف شود، میکروبها رشد مى کنند و رشد آنها به بیمارى انسان مى انجامد. انسان بیمار نیز ممکن است با مرگ مواجه گردد. از این روى، بدن به طور طبیعى نمى تواند با میکروب رفتار مسالمت آمیز داشته باشد، و در غیر این صورت، سلامت بدن به مخاطره مى افتد.
از جمله سنتهاى حکیمانه الاهى این است که براى هر موجود زنده اى دو سیستم در نظر گرفته است: یکى براى جذب، و دیگرى براى دفع. همان گونه که جذب مواد مورد نیاز براى رشد هر موجود زنده اى لازم است، دفع سموم و مواد زیان بار نیز ضرورت دارد. اگر بدن سموم را دفع نکند، آدمى نمى تواند به حیات خود ادامه دهد.
به طور کلى، تمام موجودات زنده قوه دافعه دارند. نقش قوه دافعه در موجودات زنده، به ویژه حیوانات و انسانها این است که مواد زیان بار را از بدن بیرون بریزند. دستگاههایى نظیر کلیه و مثانه، به طور عادى این وظیفه را در بدن بر عهده دارند. اما آن گاه که میکروبهاى خارجى حمله ور شوند، گلبولهاى سفید فعال مى شوند و با میکروبها جنگیده، آنها را از بین مى برند. در روح انسان نیز چنین استعدادى وجود دارد. جاذبه روانى باعث مى شود کسانى را که براى او مفید هستند دوست بدارد و خود را به آنان نزدیک سازد و از ایشان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق بیاموزد. این جاذبه موجب مى شود که کارهاى پسندیده و نیک، براى انسان خوشایند باشد، و او افراد صالح و کسانى را که منشاء کمال اند و در پیشرفت جامعه مؤ ثرند، دوست داشته باشد. در مقابل، لازم است کسانى که در سرنوشت جامعه نقش مثبتى نداشته، بدان ضرر مى رسانند، برخورد منفى داشته باشد. خداى تعالى مى فرماید:
قد کانت لکم اسوه حسنه فى إ براهیم و الذین معه إ ذ قالوا لقومهم إ نا برآؤ ا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم و بدا بیننا و بینکم العداوه و البغضاء اءبدا حتى تومنوا بالله وحده؛ (۱۵) قطعاً براى شما در [پیروى از] ابراهیم و کسانى که با اویند سرمشقى نیکوست: آن گاه که به قومشان [که بت پرست بودند] گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا مى پرستید، بیزاریم. ما شما را طرد مى کنیم و میان ما و شما تا ابد دشمنى و عداوت برقرار است، مگر اینکه به خداى یگانه ایمان بیاورید.
حضرت ابراهیم علیه السلام در فرهنگ اسلامى جایگاهى بس رفیع دارد و خداى تعالى به پیامبر اکرم صلى الله علیه و اله دستور مى دهد که از آیین ابراهیم علیه السلام پیروى کند: ثم اءوحینا إ لیک اءن اتبع مله إ براهیم حنیفا.(۱۶) اسلام هم نامى است که حضرت ابراهیم علیه السلام براى این دین و آیین داده است؛ چنان که قرآن کریم مى فرماید: هو سماکم المسلمین من قبل.(۱۷)
دشمنى و کینه ما با دشمنان اسلام و بیزارى مان از امریکا به تاءسى از حضرت ابراهیم علیه السلام است. قرآن به ما دستور مى دهد، به پیروى از ابراهیم علیه السلام، عداوت و بیزارى خود را با دشمنان اسلام، به صراحت ابراز کنیم. همه جا نباید لبخند زد، بلکه در بعضى موارد باید عبوس بود و اخم کرد. فروع دین ده قسم است و در کنار اقسامى چون نماز، روزه و حج، تولا و تبرا نیز دو قسم به شمار مى آیند که مسلمانان مى باید همچون سایر واجبات، بدانها اهتمام ورزند. تولا و تبرا یعنى باید دوستان خدا را دوست داشت و با دشمنان خدا دشمنى ورزید. اگر دشمنى با دشمنان خدا نباشد، دوستى دوستان نیز از بین خواهد رفت. چنان که اگر دستگاه دفاعى بدن نباشد، دستگاه جذب بدن نیز نابود مى شود. آنچه باید بدان اهتمام داشت اینکه جایگاه جذب و دفع درست شناخته شود؛ چه گاه امور مشتبه مى شوند و در موقعیتى که باید جذب صورت گیرد، دفع تحقق مى یابد؛ مثلاً در حق کسى که به اشتباه و از روى ناآگاهى، سخن گفته یا لغزشى از او سر زده و بعد پشیمان شده است، یا پس از بیان و حل شبهه، خطا و اشتباه خود را دریافته، به حق اذعان مى کند، نباید رفتار منفى و دفعى داشت. نباید به صرف ارتکاب گناهى، کسى را از جامعه طرد کرد، بلکه مى باید با مهربانى با او رفتار کرد و درصدد اصلاح او برآمد؛ چرا که او همچون یک بیمار است و باید به معالجه اش پرداخت. چنین مواردى جاى دفع و اظهار دشمنى نیست. اما اگر کسى عمداً و به طور علنى، گناه را در جامعه رواج دهد، این عمل خیانت به شمار مى آید و حاکى از خباثت و پلیدى اوست. رفتار با چنین شخصى مى باید متفاوت با رفتار با کسى باشد که از روى اشتباه مرتکب گناهى شده است. چنان که خداى تعالى درباره دشمنان کینه توز و قسم خورده اسلام مى فرماید:
ولن ترضى عنک الیهود و لا النصارى حتى تتبع ملتهم؛(۱۸) [اى پیامبر] یهود و نصار هیچ گاه از تو خشنود نخواهند شد، مگر اینکه از آیین آنان پیروى کنى.
و در جاى دیگر مى فرماید: و لا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إ ن استطاعوا؛(۱۹) همواره با شما مى جنگند تا اینکه اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند.
پس نمى توان با چنین دشمنانى آشتى کرد و به روى آنان لبخند زد؛ زیرا تنها چیزى که آنان را راضى و خشنود مى سازد، مرگ شخصیت دینى و زوال آیین اسلام است، و حتى مرگ جسم و روح مسلمانان آنان را راضى نمى کند. برخورد صحیح با آنان همان اظهار بغض و غضب و دشمنى است.
بنابراین مى توان گفت بزرگداشت شهادت سیدالشهدا علیه السلام و اقامه مراسم عزادارى به نوعى بازسازى مرام حسینى است، تا از آن به بهترین شکل استفاده شود. در این مقام، نباید به بحثهاى علمى اکتفا کرد؛ زیرا برانگیخته شدن عواطف و احساسات، امرى بایسته است. عواطف نیز منحصر در عواطف مثبت نیست، و زنده نگاه داشتن خاطره سیدالشهدا علیه السلام و مظلومیت او تنها از طریق شور و هیجان و برانگیختن احساسات و اظهار حزن و گریه و برگزارى سوگوارى امکان پذیر است. در نتیجه، همراه درود و سلام بر حسین علیه السلام و یاران شهیدش، باید دشمنان اسلام و خداوندند، لعن و نفرین کرد؛ و بلکه لعن دشمن مى تواند مقدم بر درود و سلام بر حسین علیه السلام باشد؛ زیرا قرآن اول مى فرماید: اءشداء على الکفار،(۲۰) و بعد مى فرماید: رحماء بینهم.(۲۱) بنابراین همراه با ولایت، تبرا و بیزارى از دشمنان اسلام نیز ضرورى است.

نویسنده:آیت الله محمدتقى مصباح یزدى

پی نوشت:


۱-یوسف (۱۲)، ۱۱۱.
۲-ر.ک: مرتضى مطهرى، مقدمه اى بر جهان بینى اسلامى، ص ۳۶۸.
۳-اعراف (۷)، ۱۴۲.
۴-طه (۲۰)، ۸۸.
۵-اعراف (۷)، ۱۵۰.
۶-طه (۲۰)، ۹۳.
۷-قطب الدین راوندى، قصص الانبیاء، تحقیق غلامرضا عرفانیان، ص ۱۷۰.
۸-صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۲۰۱.
۹-صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۲۰۱.
۱۰-«من با تبرا از دشمنان تو، به خدا تقرب مى جویم» (زیارت عاشورا).
۱۱-فاطر (۳۵)، ۶.
۱۲-انعام (۶)، ۶۸.
۱۳-نساء (۴)، ۱۴۰.
۱۴-نساء (۴)، ۱۴۰.
۱۵-ممتحنه (۶۰)، ۴.
۱۶-نحل (۱۶)، ۱۲۳.
۱۷-حج (۲۲)، ۷۸.
۱۸-بقره (۲)، ۱۲۰.
۱۹-بقره (۲)، ۲۱۷.
۲۰-فتح (۴۸)، ۲۹.
۲۱-فتح (۴۸)، ۲۹.

 


منبع : کتاب آذرخش کربلا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه