حسینِ آب، حسینِ عطش، حسینِ حُر، حسینِ حبیب ابنِ مظاهر، حسینِ باطن، حسینِ ظاهر، حسینِ این گُنبدِ طلا، حسینِ زیارتِ عاشورا، حسینِ من و تو و ما و شما، و حسینِ هرچه در این دنیا، و حسینِ هر مکان کربلا، و حسینِ هر زمان عاشورا. از غذایِ نذریِ این خانه، تا غذایِ نذریِ آن تِکیه، از حسینِ سینهزنی تا این جمع، تا حسینِ دستة زنجیرزنیِ آن هیئت، از آن شکل ـ شکلِ بلند ـ تا این هیبت، از حسینِ عام تا حسینِ عباس، تا حسین که خونِ خداست... من در کجایِ این همه عاشورا، این همه کربلا، من در کجایِ نامِ متبرکِ این نامِ بزرگ ایستادهام؟ که همة آرزوهای من آن است که غبارِ پای آن لحظهای باشم که ذوالجناح سُم بر زمین میکوبید و برمیافشاند؛ آن لحظههایی که فضا را آشوبِ خاک پُر کرده بود، تا آن غبار سپری باشد جان و تنِ حسین را؛ آن لحظههایی که میدانِ محاصره در غبار هر لحظه تنگتر و تنگتر میشد. ای کاش من آن غبار، آن غبارِ برخاسته از سُم به خاک کوبیدنِ ذوالجناح در آن لحظه بودم. ای کاش...!
منبع : ضیا الدین خالقی