وقتِ غروب، زیرِ تختهسنگی که از آسمان اوفتاده بود. ـ جویبارِ نازکی از خون ـ سرخترین خونِ زمین ـ جاری
شده بود. و خورشید، با همزادِ خود در آسمان، برای نخستین بار، اوّلین روزِ زمین را آغاز کرده بود. آنگاه
بود که دیدم نگاهی، نیمی به آسمان پرتاب شد و گُم شد در جاودانگی. و نیمة دیگرش الماسگون،
هرچیز را در جهان دو نیمه کرد؛ روزی که بعدِ آن هرچیز در جهان دو نیمه شد: نیمی حسینی و نیمی
دیگر یزیدی.
منبع : ضیا الدین خالقی