قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

شب عاشوراى حسينى

چون شب عاشورا فرا رسید امام حسین علیه السلام فرزندان و برادران و برادرزادگان و کلیه بستگان و اصحاب را جمع نمود.
امـام سجاد علیه السلام مى گوید: با آنکه بیمار بودم نزدیک رفتم ببینم پدرم چه مى گوید، پس از آنکه خدا را به بهترین وجه و نیکوترین ثنائى ستایش کرد فرمود:
اللّهمّ انّ احمـدک عـلى ان اکرمتنا بالنّبوّه و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّین و جعلت لنا اءسماعا و ابصارا و افئده فاجعلنا من الشّاکرین .
((خـداوند تـرا سپـاس مـى گـویم که مـا را به نبوت گرامى داشتى و تعلیم قرآن فـرمودى و ما را در دین فقیه گردانیدى و به ما گوش شنوا و دیده بینا و دلى آگاه عطا فرمودى پس ما را از شکرگزاران خود قرار ده.))
نکته: حسین علیه السلام فضائل خود و خاندانش را با ارتباط به مقام نبوت و داشتن علوم قـرآنى و احکام دینى و اینکه خدا به آنان گوش شنوا و دیده اى بصیر و دلى بیدار داده است بیان مى کند که در آن اشاره است به اینکه دشمنانشان فاقد این صفاتند.
امـّا بعـد فـانّى لا اعـلم اصحابا او فـى و لا خـیرا مـن اصحابى و لا اهل بیت اءبّر و لا اوصل من اهل بیتى فجزاکم اللهّ عنى خیرا و انّى لا اظن یوما لنا من هؤ لاء الاّ و انى قد اذنت لکم فانطلقوا جمیعا فى حلّ لیس علیکم منّى ذمام .
((مـن اصحاب و یارانى با وفـاتـر و نیکوتر از اصحاب و یاران خود سراغ ندارم و خـانواده اى بهتر از خانواده خود نمى یابم ، خدا از طرف من به شما پاداش نیک دهد، همانا گمان مى کنم با این قوم برخوردى داشته باشم پس بیعتم را از شما برداشتم و شما را به اخـتیار خودتان گذاشتم))
اینک شب فرا رسیده است از تاریکى شب استفاده کنید و هر یک از شما دست یکى از مردان اهل بیتم را بگیرید و متفرق شوید و به هر سو که مى خـواهید بروید و مـرا با این قـوم تـنها گـذارید که اینها بجز من با کسى کارى ندارند.(۱)

 


دنیاپرستان حسین را رها مى کنند


پس از بیان امام علیه السلام آنهائى که به طمع پیروزى حسین و رسیدن به حکومت همراه آن حضرت آمـده بودند به امـید اینکه در ظلّ حکومـت حسینى دست آنان هم به قـول مـعـروف به دم گـاوى بند شود اکنون که اوضاع را موافق دلخواه خود نیافتند از فرصت استفاده کرده و دسته دسته خارج شدند و حسین را تنها گذاشتند.
از سکینه خـاتـون نقـل شده که پدرم به کسانیکه همراهش آمده بودند فرمود: شما به تـصور اینکه بر جمـاعـتـى وارد مـى شوم که با جان و دل با مـن بیعت کرده اند و اکنون مى بینید که شیطان بر آنها مسلط شده و خدا را فراموش کرده اند و جز کشتـن مـن هدفـى ندارند، مـکر و خـدعـه در قـامـوس مـا اهل بیت وجود ندارد، بنابراین هر که آمادگى نصرت و یارى ما را ندارد، شب تیره را سپر خود قرار دهد و بهر کجا که خواهد برود و شرم و حیا مانعش نشود.
سکینه خـاتـون مى گوید: با شنیدن سخن امام گروه هاى ده نفره و بیست نفره از حضور رفتند و حسین را با عده قلیلى باقى گذاردند.(۲)

 


عباس پیشقدم اهلبیت و یاران


وقـتـى که جمعیت رفتند حسین علیه السلام خطاب به بنى هاشم فرمود: شما هم بروید و مـرا با این جمعیت واگذارید که با غیر من کارى ندارند هنگامیکه سخنان امام علیه السلام بپایان رسید ابى الفضل العباس آغاز سخن نمود و گفت : براى چه برویم و شما را رها کنیم آیا براى اینکه بعد از شما زنده بمانیم ؟ خدا هرگز آن روز را نیاورد که بعد از تو زنده باشیم .
سپـس سایر برادران و پسران و برادرزادگان امام حسین علیه السلام و پسران عبدالله ابن جعـفـر (همـسر زینب کبرى) هم از جناب عباس پیروى نمودند و همانند سخنان او بیان داشتند.
ثمّ نظر الى بنى عقیل فقال حسبکم من القتل بصاحبکم مسلم اذهبوا قد اذنت لکم .
((آنگـاه امـام حسین عـلیه السلام به فـرزندان عقیل توجه نموده و فرمود: شهادت مسلم شما را بس است به شما اجازه مى دهم بروید.))
فـرزندان عقیل گفتند: سبحان الله مردم به ما چه مى گویند و ما به آنها چه بگوئیم آیا بگـوئیم که مـهتر و آقا و سرور خود و پسر عموهاى خود را که بهترین عموها، هستند رها کردیم و براى نصرت و یارى و نجات آنان تیرى رها نکردیم و نیزه اى نیفکندیم و شمـشیرى نزدیم و نفهمیدیم که چکار کردند، نه بخدا چنین کارى نمى کنیم بلکه جان و مال و خانواده خود را فداى تو خواهیم کرد و با تو به نبرد خواهیم پرداخت تا بر ما وارد شود آنچه بر شما وارد مى شود که خدا زندگى بعد از تو را زشت گرداند.(۳)

 


وفادارى مسلم بن عوسجه


پـس از سخـنان فرزندان عقیل، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت : آیا تنهایت گزاریم در حالیکه دشمن ترا احاطه کرده است، در پیشگاه الهى چه عذرى خواهیم داشت که حق ترا ادا نکردیم ، خدا هرگز چنین روزى را پیش نیاورد بلکه با این دشمن به نبرد خواهیم پرداخت تا نیزه ام را در سینه هاى آنان فرو برم و با شمشیرم آنها را بزنم ، تا زمانى که دست شمـشیر در دست من است کارزار خواهم کرد و اگر هیچ سلاحى نداشته باشم با سنگ به مبارزه مى پردازم و از تو جدا نخواهم شد تا همراه تو مرگ را دریابم .(۴)

سعید بن عبدالله حنفى


آنگـاه سعـید بن عـبدالله حنفـى بپـا خـاست و گـفـت : نه بخـدا اى فـرزند رسول خـدا هرگـز تـرا تـنها نمى گذاریم تا خدا بداند که سفارش فرستاده اش محمد صلى الله عـلیه و آله را درباره تو حفظ کردیم ، بخدا سوگند اگر بدانم که در راه تو مرا مى کشند بعد زنده مى کنند آنگاه مرا مى سوزانند و خاکسترم را بباد مى دهند و هفتاد مرتبه این کار را با من انجام دهند از تو جدا نخواهم شد تا مرگ را در حضور تو دریابم و چـگـونه اینکار را نکنم و حال آنکه یک بار کشته شدن بیش نیست و دنبالش کرامتى است که هرگز پایانى ندارد.(۵)

 


ایثار زهیر


زهیر بن قـین برخـاست و گـفـت بخـدا سوگـند اى فـرزند رسول خـدا صلى الله عـلیه و آله دوست دارم که کشته شوم سپس زنده گردم آنگاه کشته شوم و این کشتـه شدن و زنده گـشتـن هزار بار تـکرار شود و خـداوند مـتـعـال بدین وسیله از کشتـه شدن تـو و این جوانان از اهل بیت تو جلوگیرى و دفع نماید.
شاها من ار بعرش رسانم سریر فضل

مملوک آن جنابم و محتاج این درم

گـر برکنم دل از تـو و برادرم از تـو مـهر

این مـهر بر که افکنم آن دل کجا برم

بقـیه اصحاب و یاران باوفاى حضرت هم هر یک سخنانى نظیر و مانند گفتار یاد شده بیان داشتند.(۶)

کم لک بالاشراق و الاصیل

من صاحب و طالب قتیل

عـلى اهل الضّلاله و النّفاق

الدّهر لا یقنع بالبدیل

ما اقرب الوعد من الرّحیل

و انّما الامر الى الجلیل
((اى روزگـار اف بر دوستى تو باد که از طلوع آفتاب تا غروب ، چه بسیار دوستان را مى کشى و در کشتن هم عوض و بدل نمى پذیرى.))
و هر زنده اى رونده این راه است، چـه نزدیک است وعـده کوچ کردن و فرود آمدن در این مـنزلگـاه، و عـاقـبت کار به سوى پـروردگـار جلیل است.))(۱۰)

بى تابى زینب سلام الله علیها


امـام سجاد عـلیه السلام گـوید: چـون پدرم این اشعار را تکرار فرمود دانستم که بلا نازل شده و پـدرم تـن به شهادت داده لذا گریه گلویم را گرفت اما سکوت را رعایت نمودم لکن عمه ام زینب که این را شنید چون شاءن زنان رقت و جزع است بیتابانه در حالى که پـیراهنش به زمـین کشیده مى شد خود را به برادر رسانید و گفت: و اثکلاه لیت المـوت اعـدمـنى الحیاه الیوم ماتت امّى فاطمه و ابى علىّ و اخى الحسن یا خلیفه الماضین .صدا را به واثـکلاه .(۱۱) بلند کرد و گفت: ((اى کاش مرده بودم و امروز را نمى دیدیم امروز روزى است که مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن را از دست دادم اى جانشین گذشتگان و یادگار آنها.))
امام حسین به خواهرش فرمود: یا اخیّه لا یذهبنّ حلمک الشّیطان .خواهرم! ((مواظب باش شیطان حلم و بردبارى ترا از تو نگیرد.))
زینب گفت: پدرم و مادرم فداى تو کاش من فداى تو مى شدم آماده شهادت شده اى؟ حسین علیه السلام ناراحت شد و اشک در چشمانش ‍ حلقه زد و فرمود:
لو تـرک القـطا لیلا لنام . یعنى: ((اگر مرغ قطا را وامى گذاشتند در آشیانه اش ‍ بخواب مى رفت.))
جناب زینب سلام الله عـلیها گفت: ((یا ویلتاه))
از اینکه راه چاره بر تو مسدود گـشتـه و تـن به مرگ داده اى بیشتر قلبم را جریحه دار و جانم را مى سوزاند و لطمه بصورت زد و گریبان چاک نمود و بیهوش شد.
امـام حسین عـلیه السلام آب بصورت خـواهر پـاشید و او را بحال آورد و فرمود:
یا اخـیّه اتـّقـى اللّه و تـعـزّى بعـزا الله و اعـلمـى انّ اهل الارض یموتون و انّ اهل السّماء لا یبقون و انّ کلّ شى ء هالک الاّ وجهه ...
((خـواهرم از خـدا بتـرس و شکیبایى و بردبارى پـیشه کن و بدان که اهل زمین مى میرند و اهل آسمان هم باقى نمى مانند و همه چیز و همه کس ‍ نابود مى شود مگر خـداى که به قدرت لایزال خود مخلوق را آفریده و برانگیخته مى شوند و به سوى او باز مى گردند و او تنها فرد واحد و بى همتائى است که مرگ ندارد، جد و پدر و مادرم از مـن بهتـر بودند و رفتند و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم براى من و هر مسلمان دیگرى الگو و اسوه است ، و بدینگونه او را دلدارى مى داد و به او فرمود: خواهرم ترا سوگند مى دهم و باید قسم مرا تحقق بخشى که وقتى من به شهادت رسیدم گریبان چاک نزنى و رخ نخراشى و صدا را به گریه و ناله بلند نکنى.))
بعـد از آنکه زینب سلام الله عـلیها صدا را به واثـکلاه بلند نمود زنان حرم همگى بگـریستند و گریبانها دریدند و لطمه بصورت زدند و ام کلثوم سلام الله علیها صدا را به وا مـحمـداه و وا عـلیّاه و وا امـامـاه و وا اخاه و وا حسینا بلند نمودند آنگاه امام با خـطاب به زنان فـرمـود: یا اختاه یا امّ کلثوم یا فاطمه یا رباب انظرن اذا قتلت فلا تشققن علىّ جیبا و لا تخمشن و جها و لا تقلن هجرا.
((خـواهرم ام کلثـوم ، دخترم فاطمه ، همسرم رباب خویشتن دار باشید هرگاه کشته شدم گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید سخن ناروا بر زبان جارى نکنید.))(۱۲)

 


عبادت در آخرین ساعت زندگى


حسین و یارانش شب عاشورا را که مى دانستند آخرین شب زندگى آنها است به عبادت و راز و نیاز به درگـاه بى نیاز پـرداخـتـند چـنانکه در روایت آمده است : و لهم دوى کدوىّ النّحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.
((پـیوستـه در حال قـیام و قـعـود و رکوع و سجود بودند و همـه آنها مانند زنبور عـسل زمـزمـه مـى کردند))
آرى حسین یک شب را مهلت گرفت تا به عبادت بپردازد، او و اصحابش تـمـام شب را به عـبادت و قرائت قرآن پرداختند، و خواب را بر خود تحریم کردند و تمام ساعات شب را به دعا و استغفار و راز و نیاز با معبود سپرى کردند.(۱۳)

 


سعادت و شقاوت

تبلیغات اعم از حق یا باطل و درست یا نادرست در انسان اثر مى گذارد اما براى درک حقیقت تـشخیص قابلیت لازم است ، اگر شخص قابل هدایت بود و وجدان بیدار و هشیارى داشت راه حق را از ناحق و صحیح را از سقیم تشخیص مى دهد آن وقت است که دیگر تبلیغات سوء در چـنین شخصى اثر نمى کند و برعکس کسانى که فاقد وجدان بیدار باشند حتى اگر در شاهراه سعـادت قـرا گـرفـتـه باشند ولى در اثر عدم قابلیت و جمود و خمودى وجدان ، سعادت ابدى را از دست مى دهند.
در شب عـاشورا دو حادثـه رخ داد که حکایت از این مـعـنى مـى کند اول آنکه گـروهى از لشکریان عمر سعد که قابلیت هدایت را داشتند به تعداد سى و دو نفـر ضمـن گشت به حرم حسینى نزدیک شدند زمزمه امام و یاران در نماز و دعا و استغفار آنان را جذب نمود و به سپاه امام پیوستند و راه حق و شهادت ابدى را در پیش گرفتند، دوم گـروهى از سپاهیان حسینى که شاید ماهها در رکاب حضرتش بودند و از خوان نعمتش بهره مـند گـردیده در آخـرین ساعاتى که نسیم سعادت مى وزید امام را رها کرده متفرق شدند.

 


خواب سحرگاه حسین علیه السلام


به هنگام سحر چشمان امام حسین علیه السلام را خواب فرا گرفت و پس ‍ از بیدار شدن فرمود:
راءیت کاءنّ کلابا قد جهدت لتنهشنى و فیها کلب اءبقع راءیته اشدّها علىّ و اءظنّ انّ الّذى یتولّى قتلى رجل ابرص .(۱۴)
((در خـواب سگـانى چند را دیدم که براى دریدن و درهم شکستن استخوانهایم کوشش مى کنند و بین آنها سگى است رنگارنگ که بیش از دیگران بر من مى تازد و گمان مى کنم کسى که متصدى کشتن من مى شود مرد ابرصى (مبتلا به پیسى) است.))
از روایات استفاده مى شود که شمر لعین به بیمارى برص مبتلا بوده است .

 


روز وصال محبوب فرا رسید


کسى که به میهمانى بزرگى مى رود سعى مى کند پاکیزه و مرتب باشد و کسیکه به دیدار محبوبش مى رود و امید و آرزوى وصالش را در سر مى پروراند علاوه از پاکیزگى خـود را مـعـطر و خـوشبو مى سازد تا در دل محبوب بیشتر جاى باز کند و اینکه حسین یکه تـاز میدان عشق و شهادت در انتظار وصال محبوب است و لذا خود را از هر جهت آماده و مهیا مى سازد.

 


سرور و خوشحالى اصحاب حسین


اصحاب امـام حسین عـلیه السلام در روز عـاشورا از اینکه ساعـت وصال محبوب نزدیک است بسیار سرور و خوشحال بودند، حبیب بن مظاهر با آن کهولت ، شادان و خندان بر یاران وارد شد یزید بن حصین تمیمى بر وى خرده گرفت که حالا وقت خنده نیست .
حبیب گفت : اگر حالا نخندم کى بخندم، بخدا قسم همینکه این جماعت با شمشیرهایشان بما حمله کنند ما هم حورالعین را در آغوش خواهیم گرفت بریربن خضیر همدانى و عبدالرحمن بن عـبدربه انصارى بر در خیمه نطافت منتظر بودند، تا امام درآید و نوبت آنان فرا رسد بریر شروع کرد به شوخى کردن و مزاح گفتن .
عبدالرحمن گفت : اکنون وقت شوخى نیست .
بریر پـاسخ داد: مـردم مـى دانند که مـن چـه در جوانى و چـه در پـیرى اهل شوخى و مزاح نبوده ام ولى اکنون از آن جهت خوشحالم و شوخى ام گرفته که لحظات دیگـر این گـروه با شمـشیرهاى خـود مـا را در برمـى گـیرند و پـس از ساعتى منهم پریرویان فراخ چشم بهشتى را در بر خواهم گرفت .(۱۵)
آرى این حرکت از ایمـان عمیق یاران کربلا خبر مى دهد که مى دانند در تاریخ بشریت از گـذشتـه و آینده چـه در بستر و چه در میدان نبرد هیچکس ‍ مرگى با این عزت و افتخار نصیبش نشده که نصیب یاران کربلاى حسینى شده است .

 

 

 

پی نوشت:


۱-اعـیان الشیعه ج ۱/ص ۶۰۰ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - روضه الواعظین ص ۱۵۷ کامل ج ۴/ص ۵۷ - بحار ج ۴۴/ص ۳۹۲ - ارشاد مفید ص ۲۳۱.
۲-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۷۱.
۳-بحار ج ۴۴/ص ۳۹۳ - نفـس المـهمـوم ص ۲۲۸ - کامل ج ۴/ص ۵۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - ارشادص ۲۳۱ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۲.
۴-بحار ج ۴۴/ص ۳۹۳ - نفـس المـهمـوم ص ۲۲۸ - ابصارالعین ص ۶۲ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۶۸ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۳.
۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۱ - ابصارالعـین ص ۱۲۶ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۶۸ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۲.
۶-بحار ج ۴۴/ص ۳۹۳ - اعـیان الشیعه ج ۱/ص ۶۰۱ - ارشاد مفید ص ۲۳۱ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۶۹ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۳.
۷-اعـیان ج ۱/ص ۶۰۱ - بحار ج ۴۴/ص ۳۹۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۷۰ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۶.
۸-نفس المهموم ص ۲۳۰.
۹-کامـل ج ۴/ص ۵۹ - حیاه الحسین ص ۱۷۴ - بحار ج ۴۵/ص ۳ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۴ - ینابیع ص ۳۴۲.
۱۰-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۱ - مـقـاتـل الطالبین ص ۱۳ - کامل ج ۳/ص ۵۹ - ارشاد ص ۲۳۲ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۳.
۱۱-ثـکل و ثـکلاه اظهار مصیبت کردن است که هنگام از دست دادن عزیزى این کلمه را بر زبان مـیرانند.
۱۲-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۱ - کامل ج ۳/ص ۵۹ - ارشاد مفید ص ۲۳۲ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۷۳ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۳.
۱۳-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۷۵ - اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۱ - کامل ج ۴/ص ۵۹ - ارشاد مفید ص ۲۳۲.
۱۴-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۶۰۱ - بحار ج ۴۵/ص ۳ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۷۷
۱۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۱ و ۶۰۲ - کامـل ج ۴/ص ۶۰ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۷۵ - بحار ج ۴۵/ص ۱ - قـامـوس الرجال ج ۳/ص ۶۱ - طبرى ج ۷/ص ۳۲۷.

 


مقاومت محمد بن بشیر


در همـین حال مردى وارد خیمه گاه ابى عبدالله شد به محمد بن بشیر حضرمى خبر داد که پـسرش در سرحد رى اسیر دیلمیان شده است گفت : او را در پیشگاه خدا بحساب مى آورم دوست نداشتم که فرزندم اسیر گردد و من زنده بمانم .
امام علیه السلام سخنانش را شنید و درباره او دعاى خیر نمود، و فرمود بیعت خود را از تو برداشتم برو پسرت را آزاد کن .
مـحمـد بن بشیر گفت : درندگان بیابان مرا زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم امام حسین علیه السلام فرمود: پس این جامه هاى یمنى را به این پسرت بده که ببرد و با آن برادرش را از قـید اسارت برهاند و پـنج دست لباس بُرد را که بهاى آن مـعـادل هزار اشرفى بود به محمد بن بشیر اعطاء فرمود هم به پسرش که همراهش بود داد تا براى نجات برادرش اقدام نماید.(۷)

 


نظر قاسم بن الحسن درباره مرگ با عزت


حسین سلام الله علیه که استقامت و پایدارى کسان و بستگان و یاران خود را آزموده و دانست که در یارى اش استـوار و پایدارند و معهذا براى رفع هرگونه ابهام و آگاهى همگان به سرنوشت آینده خـود، فرمود: من فردا شهید مى شوم و همه شما که با من هستید به شهادت مى رسید و یک نفر از شما زنده و باقى نمى ماند.
یاران عـرض کردند: خدا را سپاس مى گوئیم که ما را با یارى شما گرامى داشت و به شهادت در راه خـود مـشرف گـردانید، پـسر پـیغـمـبر! آیا خوشحال نباشیم که با شما و در درجه شما باشیم .
حسین علیه السلام فرمود: خدا به شما جزاى خیر دهد.
قـاسم بن الحسن که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود با خود اندیشید که چون سن من قـانونى نیست نباشد که این خبر شامل حال من نشود لذا از عموى بزرگوارش پرسید: آیا من هم جزء شهدا هستم؟
حسین علیه السلام بر او رقت کرد و فرمود: یا بنىّ کیف الموت عندک؟:
((پسرم مرگ در نظر تو چگونه است؟))
قال یا عمّ احلى من العسل . ((عموجان از عسل شیرین تر است.))
فـقـال اى واللّه فـداک عـمـّک انّک لاحد مـن یقـتـل مـن الرّجال مـعـى. ((حسین فرمود: آرى بخدا قسم عمویت بقربانت تو هم یکى از کسانى هستى که با من کشته مى شوند.))(۸)
آرى قاسم با آنکه جوان نورسى بود درس آموزنده اى به نوجوانان آزاده داد که مرگ با عـزت از عـسل شیرین تـر است و جوانان نورس ما هم در جنگ تحمیلى از این تز پیروى نمودند و افتخار آفریدند.

 


پیشگیرى از تهاجم احتمالى دشمن


حسین عـلیه السلام به اضافه آنکه از پیش تلوّن و تغییرپذیرى مردم کوفه را مى دانست در این چـند روزى که با آنان روبرو شد از پستى و رذالت بیش ‍ از حد آنان آگاه گـردید لذا هرگونه ضربه اى که بر آن قدرت یابند و یا هر امانتى را از سوى آنان احتـمال مى داد، از این رو براى پیشگیرى از تهاجم احتمالى نسبت به زنان حرم دستور داد خـیمـه ها را نزدیک هم نصب کنند و با طناب آنها را بهم مـتـصل سازند تـا عبور از بین خیمه ها ممتنع و غیر ممکن باشد و فقط از یکسو راه ورود و خروج داشته باشد.
بعلاوه دستور فرمود تا اطراف خیمه ها خندق حفر کنند و در آن هیزم و نى بریزند و آتش برافـروزند تـا اراذل و اوباش سپاه کوفه نتوانند به حرمسراى حسینى حمله نمایند، و این دستور انجام گرفت .(۹)
نکتـه : این هم یکى از تاکتیکهاى جنگ است که امام حسین آنرا بکار گرفت تا از خطرات احتمالى پیشگیرى نماید.

 


امام از مرگ خود خبر مى دهد


امـام سجاد علیه السلام مى فرماید: شبى که پدرم در صبح آن شهید شد من در خیمه خود بودم و عمه ام زینب از من پرستارى مى کرد پدرم به خیمه خود رفت و جون غلام ابوذر که در تـعـمـیر اسلحه استاد بود شمشیر پدرم را صیقل مى داد و شنیدم پدر بزرگوارم این اشعار را زمزمه مى کرد:
یا دهر افّ لک من خلیل


منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه