قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تاسوعاى حسينى

یکى از روزهائى که بر حسین و اهل بیتش بسیار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود چنانکه در روایتى از امام صادق علیه السلام در وصف تاسوعا آمده است:
تـاسوعـا یوم حوصرفـیه الحسین علیه السلام و اصحابه بکربلا واجتمع علیه خـیل اهل الشام و انا خـوا عـلیه و فـرح ابن مـرجانه و عـمـربن سعـد بتـواقـر الخـیل و کثـرتـها و استضعفوا فیه الحسین علیه السلام و اصحابه و ایقنو انه لایاتى الحسین علیه السلام ناصرو لا یمده اهل العراق بابى المستضعف الغریب .
((یعـنى روز نهم محرم حسین و اصحابش در کربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهیان شامى او را احاطه کردند و در فشار قرار دادند، و در این روز پسر مرجانه و عمر سعد با کثـرت سپاهیانشان خوشحال شدند، حسین را ضعیف شمردند و مطمئن شدند که دیگر براى حسین یاورى نخـواهد آمـد و مردم عراق دست از یاریش کشیدند، پدرم فداى مستضعف غریب.))
و این زمـانى بود که شمر وارد صحراى کربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت لذا عـمـر سعـد با این جمـله فـرمـان حمـله را صادر کرد: یا خیل الله ارکبى و بالجنه ابشرى !!
((سپاهیان خدا سوار شوید که شما را مژده بهشت باد!!))
سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابى عبدالله هجوم آوردند، حسین جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر بر زانوى غم نهاده و بخواب رفته بود که زینب سلام الله علیها صدا زد: برادر صداى نیروها را نمى شنوى که نزدیک خیام رسیده اند، حسین بیدار شد و با یک دنیا وقـار و طمـاءنینه فـرمـود : انى راءیت رسول الله الساعه فى المنام لى انک تروح الینا. ((الان پیامبر را در خواب دیدم به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد.))
زینب لطمـه اى بصورت زد و گـفـت : واویلا، حسین فـرمـود: خـواهرم آرام که ویل از آن تو نیست ، خدا ترا رحمت کناد.
عـباس نیز خـدمـت برادر آمد و عرض کرد: برادرم جمعیت به خیمه گاه آمدند حسین فرمود: برادر، جانم بقربانت ، سوار شو و با آنها ملاقات کن و بپرس چه شده و براى چه آمده اند؟
عباس با بیست نفر سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میان آنان بودند جلو جمعیت را سد کردند و سئوال کردند چه تصمیم دارید؟
گـفتند: امیر دستور داده تا بر شما عرضه کنیم که به حکم امیر تن دهید وگرنه با شما خـواهیم جنگـید حضرت ابى الفضل فرمود: شتاب نکنید تا گفته هایتان را به حضرت ابى عبدالله عرض کنم و به سوى امام حسین علیه السلام رهسپار شد.
اصحاب امـام حسین که در برابر سپاهیان کفر ایستاده بودند، حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت : شما با اینها سخن مى گوئید یا من بگویم؟
زهیر گفت : همانطور که شروع کردید ادامه دهید.
حبیب بن مظاهر گفت : بخدا قسم بدترین جمعیت مردمى هستند که فرداى قیامت بر خدا وارد شوند در حالیکه ذریه پیامبر و اهلبیتش را مى کشند و بندگان خاص خدا و شب زنده دارن و سحرخیزان و ذاکرین خدا را به شهادت مى رسانند.
عزره بن قیس گفت : حبیب ! چه قدر خود را مى ستائى !
زهیر گـفت : عرزه ! خدا او را تزکیه کرده و هدایت نموده است از خدا بترس ‍ و نصیحت ما را بپذیر.
عزره گفت : هان زهیر تا کنون تو از شیعیان عثمان بودى و از پیروان این خاندان نبودى !
زهیر: الان که موضع مرا مى بینى و همین کافى است که بدانى از شیعیان حسینم آرى بخدا قـسم مـن نامـه اى براى حسین ننوشتم و قاصدى بسویش ‍ روانه نکردم و وعده نصرت و یارى به او ندادم ، تا اینکه راه بین مکه و عراق ما را بهم نزدیک کرد، اما همینکه چشمم به حسین افتاد به یاد رسول خدا صلى الله علیه و آله افتادم و موقعیت او را نسبت به پیامبر بیاد آوردم و دانستـم که دشمـنانش با او چه معامله خواهند کرد لذا تصمیم گرفتم او را یارى کنم و جانم را فداى حسین نمایم تا حقوق خدا و رسولش را که شما تضییع کرده اید رعایت نمایم .
عباس به خدمت حسین رسید و او را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت .
حسین علیه السلام فرمود: برگرد، اگر مى توانى از آنها امشب را مهلت بخواه تا شب را در نماز و راز و نیاز با خدا بپردازیم که خدا مى داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست مـى دارم ، عباس به سوى جمعیت برگشت و سخن برادرش را به آنان ابلاغ کرد عـمـر بن سعد که احساس کرده بود شمر مراقب حرکات او است و کارهایش را به ابن زیاد گـزارش مـى دهد از تـرس آنکه مبادا سعایت کند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهى نمود، شمر هم به خواست عمر سعد موکول کرد سرانجام گفتگوها به عدم موافقت منتهى مى شد که ناگهان عمروبن حجاج زبیدى میان حرف آنان دوید و گفت : سبحان الله بخدا قسم اگـر از مـردم دیلم بودند و یک شب از ما مهلت مى خواستند آنها را اجابت مى کردیم ، محمد بن الاشعـث نیز گفته عمرو را تاءیید کرد و ابن سعد را گفت : خواسته شان را بپذیرد، بخدا قسم فردا با شما خواهند جنگید.
ابن سعد بالاجبار به حسین و یارانش مهلت داد.(۱)

 

پی نوشت:


۱-نفـس المـهمـوم ص ۲۲۵ - حیاه الحسین ج ۳ / ص ۱۶۳. ارشاد ص ۲۳۱. کامل ج ۴، ص ۵۷. طبرى ۷، ۳۱۸.

 


منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه