قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ميعادگاه عاشقان

حسین در روز پـنجشنبه دوم محرم الحرام سال ۶۱ وارد کربلا شد که پس ‍ از شنیدن نام کربلا حسین عـلیه السلام دانست که به مـیعادگاه عاشقان رسیده است دستور داد تا اهل بیت فـرود آیند و خیمه ها را برافرازند و فرمود: این زمینى است که در آن کشته مى شوم و در آن مـدفـون مـى گـردم و اضافه فرمود: همراه پدرم امیرالمؤمنین از اینجا عبور کردیم، در این نقـطه مـتـوقـف شد و از نام این زمـین پـرسید و پس از شنیدن پاسخ فـرمـود:هاهنا مـحطّ رکابهم وههنا مـهراق دمـائهم. ((اینجاست مـحل فـرود آمـدن کاروان آنها و اینجا است محل ریختن خون آنان))
حضار عرض کردند یا امیرالمؤ منین این فرمایش شما درباره چه کسانى است؟
امـام فـرمـود: جماعتى از خاندان محمد صلى الله علیه و آله و سلم در این زمین بشهادت مى رسند.
قال انزلوا هنا ارى مجدّلا

و ههنا اءجبّتى تلقى الرّدى

و ههنا تشبّ نیران الوعى

و ههنا ینهب رحلى و الخیا(۱)

((آرى این سرزمـین مـحل محنت و بلا است، اینجا میعادگاه عاشقان حق است اینجا وعده گاه مـلاقـات دوست است، در اینجا عـاشقـان بیقـرار و شوریده حال بوصال مـحبوب مـى رسند، اینجا لب تـشنگـان مـجروح و داغـدار از جام وصال دوست سیراب مى گردند اینجا وعده گاه عشاق راه حق و حرّیت و آزادى و عدالت است.))

 


دعا و شکوه حسین علیه السلام


پـس از آنکه خـیمـه برافـراشتـه شد حسین عـلیه السلام اهل بیت و افـراد خـانواده و یارانش را جمع کرد و تصور قطعه قطعه شدنشان را از ذهن گـذرانید، اشک چشمان مبارکش را فرا گرفت و دست به دعا برداشت و با خداى خود به راز و نیاز پرداخت و از گرفتاریها شکوه کرد و فرمود:
اللّهمّ انّا عـتـره نبیّک محمّد صلى الله علیه و آله و سلم قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدّنا و تعدّت بنو امیّه علینا اءللّهمّ فخذ لنا بحقّنا و انصرنا على القوم الظّالمین .
((بار خدایا مائیم عترت پیامبرت محمد که ما را از خانه و کاشانه مان بیرون کردند و از حرم جدمان رانده شدیم ، بنى امیه بر ما ستم کردند، خدایا تو خود حق ما را بستان و ما را بر مردم ستمکار پیروز گردان.))
و نیز براى اینکه یاران ابى عبدالله موقعیت خود را بدانند و در تعیین سرنوشت خود تصمیم بگیرند.
به یاران و انصارش خطاب کرد و فرمود: النّاس عبید الدّنیا و الدّین لعق على السنتهم یحوطونه ما درّت معایشهم فاذا محّصوا بالبلاء قلّ الدّیّانون.
((مردم بنده و برده دنیایند و دین لقلقه زبان آنها است از هر سو که زندگیشان تاءمین شود به همـان سو مـى چـرخـند هرگـاه به گـرفـتـاریها مـبتـلا شوند دینداران تقلیل خواهند یافت.)) (۲)

 


اولین سخنرانى امام در کربلا


پـس از آنکه حسین علیه السلام و یارانش در کربلا مستقر شدند اولین سخنرانى خود را به این ترتیب ایراد کرد:
حمداللّه و اثنى علیه ثمّ قال انّه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون ، و انّ الدّنیا تغیّرت و تـنکرّت و ادبر معروفها و استمرّت حذّا و لم یبق منها الاّ صبابه کصبابه الاناء و خسیس عـیش کالمـرعـى الوبیل ، الا تـرون الى الحق لا یعـمـل به و الى الباطل لا یتناهى عنه ، لیرغب المؤ من فى لقاء ربّه محقّا، فانّى لا ارى الموت الاّ سعاده و الحیاه مع الظّالمین الاّ برما.
((پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود: بطوریکه مى بینید کار ما باینجا رسیده و دنیا تـغـییر یافـتـه بدیهایش به ما روى آورده و نیکى هایش به ما پشت کرده و از حیات و زندگـى مـا باقـى نمانده است مگر جرعه کمى همانند رطوبتى که در ته کاسه بعد از تـخـلیه مـى مـاند و زندگـى پـستـى مـانند چـراگـاه خـشک آیا نمـى بینید که بحق عـمـل نمـى شود و از باطل جلوگیرى بعمل نمى آید، در چنین حالتى مؤ من حقا باید مشتاق لقاى پروردگار باشد (یعنى مرگ را آرزو مى کند.)
پـس بدرستى که من مرگ را جز سعادت و رستگارى نمى دانم و زندگى با ستمکاران را جز محنت و رنج و ملالت و ذلت نمى یابم.)) (۳)
نکتـه: هدف امام حسین علیه السلام از این سخنرانى این بود که یاران را به مسئولیتى که بر عهده دارند توجه دهد تا در انجام آن بکوشند.

 


پاسخ دلنشین یاران حسین


یاران حسین حقـا هدف امـام را درک کردند و هر یک پـاسخ مـثـبت دادند قـبل از همـه زهیر بن قـین برخـاست و گـفـت: خـدا تـرا هدایت کند اى فـرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم سخنانت را شنیدیم، اگر دنیا براى ما الى الابد باقى بود و ما در آن زندگى جاودانه و همیشگى داشتیم جنگ و کشته شدن در رکاب تو را بر زندگى همیشگى در این جهان ترجیح مى دادیم.
سپـس نافـع بن هلال بجلى برخـاست و عـرض کرد: یابن رسول الله (شمـا از رو گـرداندن مـردم ناراحت نباشید) که جدتـان رسول خدا نتوانست محبتش را در دل همه مردم جاى دهد که گروهى منافق به او وعده نصرت مى دادند ولى در باطن با او مکر و حیله کردند، در برخورد با پیامبر بسیار گرم و جذاب بودند ولى در خفاء سخت ترین دشمنى را انجام مى دادند تا آنکه خدا او را به جوار رحمت خویش خواند، و نیز پدر شما در یک چنین موقعیتى قرار داشت یک گروه و جمعیت تصمیم بر یاریش گـرفـتند و در کنار او با دشمنانش جنگیدند و سه گروه دیگر با او جنگیدند تا اجلش ‍ فرا رسید و امروز شما هم در چنین موقعیتى قرار دارید، هر که عهدشکنى کند و بیعت خود را نقض نماید جز به خودش لطمه نمى زند و خداوند از بندگانش بى نیاز است ما در اطاعـت شمائیم ما را بهر سو مى خواهى اعزام فرما به شرق یا به غرب، بخدا قسم از مـقـدرات الهى ناراضى نیستیم و از لقاء پروردگار هم خوشحالیم نیت و عقیده ما آن است که دوست بداریم هر که را که شما دوست دارید و دشمن بداریم هر که را که شما دشمن دارید.
بیشتـر یاران حسین عـلیه السلام همانند نافع سخن گفتند و امام علیه السلام از آنان تقدیر و تشکر کرد.(۴)

 


نامه ابن زیاد به حسین علیه السلام


حربن یزید ریاحى جریان نزول حسین علیه السلام را به کربلا به ابن زیاد گزارش نمود و عبیدالله که از جریان نزول حسین در کربلا واقف گردید نامه اى بدین شرح به امام حسین علیه السلام نوشت :
امـا بعـد فـقـد بلغنى یا حسین نزولک بکربلاء و قد کتب الىّ امیرالمؤ منین یزید! ان لا اتـوسّد الوثـیر و لا اشبع من الخمیر او الحقک باللّطیف الخبیر او ترجع الى حکمى و حکم یزید والسّلام .
((حسین، به من گزارش رسیده که تو در کربلا فرود آمده اى و امیرالمؤ منین یزید! به مـن نوشته است که در جاى نرمى استراحت نکنم و از نان سد جوع ننمایم تا ترا به خداى لطیف و خـبیر برسانم (یعنى بکشم) یا اینکه بحکم من و حکم یزید تسلیم شوى.))
ابن زیاد نامه را بوسیله پیکى براى امام حسین فرستاد و امام پس از خواندن نامه را به زمـین انداخت و فرمود: لا افلح قوم اشتروا مرضاه المخلوق بسخط الخالق، ((مردمى که خریدار خشنودى مخلوق در مقابل غضب و نارضایتى خالق و آفریدگار باشند رستگار نخواهند شد.))
فرستاده ابن زیاد از امام مطالبه پاسخ نمود و امام فرمود: این نامه جواب ندارد پیک ابن زیاد ماوقع را به عبیدالله گزارش نمود و او خشمناک گشت و به مسجد رفت و خطبه خواند و از یزید و پدرش تعریف و تمجید نمود و مردم را به جنگ با حسین علیه السلام تحریک و تحریص کرد و وعده داد که پاداش و عطاى آنرا صد چندان خواهد کرد.(۵)

 


ابن سعد در سر دوراهى


به نوشتـه مورخین ابن زیاد قبلا عمر بن سعد بن ابى وقاص را به حکومت رى منصوب نمـود ضمـنا چـهار هزار سپاهى تجهیز شده بودند که عمر بن سعد ضمن ایفاء ماءموریت مـحوله به جنگ با مردم دیلم بپردازد و چون امام حسین علیه السلام وارد کربلا گردید و حر گزارش آنرا براى ابن زیاد فرستاد عبیدالله بن زیاد به عمر بن سعد گفت : سر الیه فاذا فرغت فسر الى عملک .
((یعـنى اول برو کار حسین علیه السلام را تمام کن وقتى از او فارغ شدى آنگاه به سوى محل خدمت خود (رى) برو.))
عمر سعد : مرا از این کار معاف دار؟
ابن زیاد: بسیار خوب فرمان حکومتى را به ما رد کن؟
عمر سعد که چنین انتظارى نداشت و فکر انصراف از حکومت رى در مخیله اش خطور نمى کرد دچار حیرت شد و لذا یک شب مهلت خواست و با اطرافیان خود به مشورت پرداخت همه او را منع کردند.
حمزه پسر مغیره بن شعبه خواهرزاده ابن سعد به وى گفت :
انشدک اللّه یا خال ان تسیر الى الحسین فتاءثم عند ربّک و تقطع رحمک فو الله لان تخرج من دنیاک و مالک و سلطان الارض کلّها لو کان خیر لک من ان تلقى اللّه بدم الحسین .
((ترا بخدا دائى ! مبادا بسوى حسین بروى که نزد پروردگارت گنه کار و قطع کننده رحم خواهى بود بخدا سوگند اگر تمام دنیا از آن تو باشد و پادشاه همه جهان باشى و از آن دست بکشى بهتر است از اینکه خدا را ملاقات کنى در حالیکه خون حسین را به زمین ریخته باشى.))
ابن سعد گفت : انشاءالله آنچه گفتى خواهم کرد و تمام شب را در فکر بود و این اشعار را مى خواند:
دعانى عبیداللّه من دون قومه

للّه الى خطّه فیها خرجت لحینى

فو اللّه لا ادرى و انّى لواقف

افکّر فى امرى على خطرین

اءاتـرک مـلک و الرّى مـنیتـى

ام اءرجع مـذمـومـا بقتل حسین

و فى قتله النّار الّتى لیس دونها

حجاب و ملک الرّىّ قرّه عین

۱ ـ ((عبیدالله از میان همه اقوام مرا انتخاب و به سرزمین (رى) حکومت داد.))
۲ ـ ((پس بخدا قسم متحیرم که کدام یک از این دو امر خطیر را برگزینم.))
۳ ـ ((آیا رى را که مورد اشتیاق و آروزى من است رها کنم یا دست به خون حسین بیالایم و با مذمت فراوان به خانه برگردم.))
۴ ـ ((جزاى کشتن حسین آتش جهنم است که گریزى از آن نیست اما حکومت رى هم نور چشم من است.)) (۶)

 

 


ابن سعد کشتن حسین را مى پذیرد


عـمـر بن سعـد صبح روز بعد نزد ابن زیاد رفت و گفت : حکومت رى را به من سپرده اى و مـردم هم شنیده اند، اگر فرمان حکومتى رى را تنفیذ نمائى و از اشراف کوفه به جنگ حسین بفرستى بهتر است و نام چند نفر را هم ذکر نمود.
ابن زیاد گـفـت: مـن در تمام مقام مشورت با تو نیستم اگر حاضر نیستى که با سپاهیان به جنگ حسین بروى فرمان حکومتى را به من بازگردان.
عـمـر سعـد گـفـت : مـى روم و با چـهار هزار نفر سپاهى که قرار بود به جنگ دیلم برود بسوى کربلا روان شد و به جنگ پـسر پیغمبر خدا آمد و به حر و سپاهیانش پیوست .(۷)

 


اعزام نیرو به کربلا


با اینکه ابن زیاد تعداد یاران حسین را مى دانست مع ذلک تا آنجا که مى توانست نیرو اعـزام کرد، مـبادا حادثه غیر مترقبه اى رخ دهد و جنگ با حسین به نتیجه نرسد لذا پس از اعـزام عـمر سعد مرتبا تجهیز سپاه مى کرد و به کربلا روانه مى نمود چنانکه طرماح مى گوید: یک روز قبل از آنکه از کوفه خارج شوم به ظهر کوفه عبور کردم جمعیتى را دیدم که هرگز چنین جمعیتى را در یک جا ندیده بودم پرسیدم: این تجمع براى چیست؟
گفتند: جمع شده اند تا سان ببینند و سپس به جنگ حسین اعزام گردند اسامى فرماندهان و تعداد تحت فرماندهى آنان بدین شرح است:
۱ ـ حربن یزید ریاحى با هزار نفر ۲ ـ عمر سعد با چهار هزار نفر ۳ ـ یزید بن رکاب کلبى با دو هزار نفر ۴ ـ حصین بن تمیم سکونى با چهار هزار نفر ۵ ـ مازنى با سه هزار نفر ۶ ـ نصر بن خرشه با دو هزار نفر ۷ ـ کعب بن طلحه با سه هزار نفر ۸ ـ شبث بن ربعـى با هزار نفر ۹ ـ حجاربن ابجر با هزار نفر ۱۰ ـ یزیدبن حارث بن رویم با هزار نفـر ۱۱ ـ شمـر بن ذى الجوشن با چـهار هزار نفـر و پـیوسته تجهیز سپاه و ارسال مى نمود.
تا تعداد سپاهیان سواره و پیاده اعزامى به کربلا به سى هزار نفر رسید.
گـرچـه گـفتار دیگرى در تعداد سپاهیان عمر سعد در تاریخ آمده لیکن عدد سى هزار نفر صحیح تـرین اقـوال است چـنانکه از امام صادق علیه السلام نیز چنین روایت شده است .(۸)

 

 

 

فرار سپاهیان کوفه


در نامـه اى که مـردم کوفـه به امام حسین علیه السلام نوشتند که ذکر آن گذشت اظهار داشتـند صدهزار نفـر نیرو در انتظار شما است ، هر چند به نظر مى رسد کوفه چنین استعدادى نداشته و خالى از مبالغه نیست ولى با اصرار زیادى که ابن زیاد براى اعزام نیرو داشت مـى باید بیش از سى هزار نفر اعزام شده باشد چنانکه بعضى از مورخین پـنجاه هزار نفـر و برخـى هشتـاد هزار نفـر نیز ثـبت کرده اند ولى جمـع بین اقـوال به این است که از کوفه این تعداد اعزام شدند لیکن چون بیشترشان حاضر به جنگ با حسین نبودند فرار مى کردند.
چنانکه از بلاذرى در انساب الاشراف نقل شده : فرماندهى را با هزار نفر از کوفه اعزام کردند ولى بیش از سیصد یا چـهارصد نفـر به کربلا نمـى رسیدند و نیز نقل شده که ابن زیاد عمرو بن حریث را در کوفه به جاى خود گماشت و شخصا به نخیله که لشکرگاه بود آمد و در آنجا احساس کرد افراد یک نفره و دو نفره و سه نفره از طریق فـرات به کربلا مى روند و به حسین ملحق مى گردند، لذا دستور داد جسر را ببندند و بر آن مراقب بگمارند تا کسى نتواند عبور کند.(۹)

 


سیاست ظالمانه در جمع آورى نیرو


ابن زیاد براى اینکه هم مردم کوفه را بسیج کند و از فرار افراد جلوگیرى نماید از هیچ جنایتى کوتاهى نمى کرد، و هر عمل غیر انسانى را مرتکب مى شد!
در این داستان دقت کنید: ابن زیاد دستور داد منادى در شهر اعلان کند: هر که در شهر بماند و به جنگ حسین نرود خونش بر ما حلال است .
پس از این اعلامیه شخص غریبى را یافتند. او را نزد ابن زیاد بردند، ابن زیاد از وضع او پـرسید، گـفـت مـن مـردى غـریب و اهل شامم از یک نفر عراقى طلب داشتم آمده ام طلبم را وصول کنم .
ابن زیاد گـفت : او را بکشید تا براى کسانى که به جنگ حسین نمى روند عبرتى باشد دستور ابن زیاد اجراء شد و او را کشتند.(۱۰)

 


تصمیم به ترور ابن زیاد


یاران وفـادار حسین عـلیه السلام براى نابود کردن دشمنان آن حضرت از پاى نمى نشستـند و آنچه که به فکرشان مى رسید اعمال مى نمودند چنانکه عمار بن ابى سلامه دالابى که یکى از شجاعان کوفه بود و جزء سپاهیان اعزامى به نخیله اعزام شده بود تـصمـیم گرفت عبیدالله ابن زیاد را ترور نماید لیکن در اثر محافظت شدید و مراقبین فـراوان این کار برایش ‍ مقدور نشد لذا کوشید تا از نخیله فرار کرد و به حسین علیه السلام پیوست و جز شهداى کربلا به حساب آمد.(۱۱)

 


پیک عمر بن سعد بسوى امام علیه السلام


عـمر بن سعد روز ششم محرم رؤ ساى قبائل و عشایر کوفه را جمع نمود و از آنان خواست که یک نفر بسوى امام حسین برود و از علت آمدن حضرت جویا شود، همگى معذرت خواستند و از حسین عـلیه السلام شرم داشتند زیرا آنها نامه نوشته و امام را دعوت کرده بودند فـقـط کثـیربن عبدالله که مردى شجاع و بیباک و سفاک بود برخاست و گفت من مى روم و اگر بخواهى او را ناگهانى مى کشم .
عـمر سعد گفت نمى خواهم او را به قتل برسانى برو و از او بپرس براى چه به اینجا آمده اى ؟
کثیر حرکت کرد چون نزدیک حسین رسید ابو ثمامه صائدى او را دید خدمت امام عرض کرد: این مرد بدترین مردم روى زمین و خونریز و تروریست است و بلند شد و به کثیر گفت : شمشیرت را بینداز، کثیر گفت : نه به خدا چنین نخواهم کرد من فرستاده اى هستم که اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم والا بازگردم .
ابو ثمامه گفت : من دسته شمشیر تو را مى گیرم آنگاه سخن بگو.
کثیر گفت : نمى گذارم شمشیرم را لمس کنى .
ابو ثـمـامه گفت : پیامت را به من بگو تا به حضرت برسانم و تو را که مرد فاجرى هستـى نمـى گذارم به حضور امام برسى ، پس به یکدیگر بد و ناسزا گفتند و کثیر برگـشت و عمر سعد را از ماوقع مطلع ساخت ابن سعد هم قره بن قیس حنظلى را به سوى امـام روانه نمـود وقـتـى نزدیک امام رسید حضرت به اصحاب فرمود: آیا این مرد را مى شناسید؟
حبیب بن مـظاهر گـفـت : بلى او از حنظله تمیم و پسر خواهر ما است و خوش نیت است و من تـصور نمى کردم که در سپاه عمر سعد و در این جنگ حضور یابد قره بن قیس حضور امام رسید و سلام کرد و پـیام عـمـر بن سعـد را به حضرت رسانید امـام عـلیه السلام فرمود: کتب الى اهل مصرکم هذا اءن اقدم فاما اذا کرهتمونى فانى انصرف عنکم .
((مـردم شهر شمـا به مـن نامـه نوشتـه اند که به سوى شمـا بیایم حال اگر از آمدنم ناخوشایندید برمى گردم))
حبیب بن مظاهر او را گفت : واى بر تو قـره چـرا به این گروه ستم پیشه پیوسته اى بیا این مرد (حسین علیه السلام) را یارى کن که خـدا بوسیله جدش ترا مؤ ید به کرامت فرماید قره گفت : نزد عمر سعد بروم و پـاسخ پـیامـش را برسانم سپس در این باره اندیشه خواهم کرد و رفت نزد ابن سعد و پاسخ امام را رسانید.
عـمر بن سعد گفت : امیدوارم خداوند مرا از جنگ با حسین علیه السلام نجات دهد و جریان را براى ابن زیاد نوشت .
ابن زیاد وقتى نامه ابن سعد را خواند گفت :
الان اذ علقت مخالبنا به

یرجو النجاه ولات حین مناص

((اکنون که چنگالهاى ما به او بند شده و او را فرا گرفته در صدد رهائى خود بر آمده است و حال آنکه راهى براى نجات او نیست!))
سپـس به ابن سعـد نوشت که به حسین و یارانش بیعـت یزید را عرضه کن اگر قبول نمودند آن وقت راءى نظر ما اعلام مى شود.
امـا ابن سعد نامه ابن زیاد را به اطلاع امام نرسانید زیرا مى دانست که حسین پیشنهاد ابن زیاد را نمى پذیرد و هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد.(۱۲)


مذاکره امام علیه السلام با پسر سعد وقاص


امـام حسین علیه السلام عمروبن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد که مى خواهم با تـو سخن گویم امشب بین دو سپاه مرا ملاقات کن شبانگاه ابن سعد با بیست نفر و امام هم با بیست نفر حرکت نمودند وقتى به محل ملاقات نزدیک شدند امام علیه السلام به اصحابش فـرمـود: شمـا همـین جا باشید، و خود باتفاق قمربنى هاشم و على اکبر به محل ملاقات رفتند.
عـمـر بن سعد نیز قبل از رسیدن به محل همراهان خود را ترک گفت و به اتفاق پسر خود حفص و غلامش به امام پیوست .
امـام به ابن سعـد گفت : واى بر تو اى پسر سعد از خدا نمى ترسى که بازگشت تو به سوى او است ، مـى خواهى مرا بکشى و حال آنکه مى دانى من پسر کیستم ، این قوم را رها کن و به نزد من بیا که نزدیکى تو به خدا در این است که با من باشى .
ابن سعد: مى ترسم خانه ام را خراب کنند.
امام : من براى تو خانه مى سازم .
ابن سعد: مى ترسم املاکم را بگیرند.
امام : من از املاکم در حجاز بهترینش را به تو مى دهم .
ابن سعد: من همسر و خانواده دارم بر آنها مى ترسم .
فـانصرف عـنه الحسین و هو یقول مالک ذبحک الله على فراشک عاجلا و لا غفرلک یوم حشرک فو الله انى لا رجو اءن لا تاکل من بر العراق الا یسیرا.
((امـام از او روى گـردانید و برخـاست و در اینحال مى فرمود: خدا تو را به زودى در رختخواب بکشد و تو را نیامرزد به خدا قسم امیدوارم از گندم عراق به جز اندکى نخورى .
عمر سعد با مسخره گفت : جو هم مرا کفایت مى کند.(۱۳)

 


حائل شدن بین آب و امام علیه السلام


ابن زیاد در تعقیب نامه قبلى نامه دیگرى براى ابن سعد فرستاد مشعر بانکه بین حسین و یارانش و بین آب حائل شو و مگذار قطره آبى بنوشند چنانکه تقى زکى !! عثمان بن عفان را از آب منع کردند.(۱۴)
عـمـر بن سعد بلافاصله عمرو بن حجاج را با پانصد سوار بر شریعه فرات گماشت تـا امـام و یارانش را از استـفـاده آب و بردن آن به خیام حسینى جلوگیرى نمایند و چون تـشنگـى بر امـام و یاران فـشار آورد امـام به قـمـر بنى هاشم جناب ابى الفـضل العـباس فرمود: برو قدرى آب بیاور، حضرت عباس با سى نفر سوار و بیست نفـر پـیاده درحالیکه نافع بن هلال پرچم را بدوش گرفته و پیشاپیش حرکت مى نمود به شریعـه فـرات نزدیک شدند عمرو بن حجاج به نافع گفت : کیستى ؟ پاسخ داد: نافـعـم ، پـرسید براى چـه آمـدى ؟ گـفـت براى آشامـیدن آبى که شمـا بین ما و آن حائل شدید، عمرو گفت : بخور گوارایت باد، نافع گفت : به خدا نمى آشامم در حالیکه حسین و یارانش تـشنه اند اطرافـیان عمرو گفتند: ما را اینجا نگهبان قرار داده اند که نگذاریم آب را ببرند نافع اعتنائى به گفتار آنان ننمود و به پیادگان گفت : مشکها را پـر کنید عمرو بن حجاج و سپاهیانش آمدند که نگذارند، جناب عباس و نافع به آنها حمله نموده و متفرقشان ساختند وقتى پیادگان ظرفها را پر از آب نمودند عمرو و سپاهیانش راه را بر آنان بستند جناب عباس و همراهان با آنان به نبرد برخاستند و آنها را به جاى خود بازگـرداندند و آبرا به خـیام رساندند و این جریان سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام اتفاق افتاد.(۱۵)

 


پستى تا کجا و چه قدر


مـردم کوفـه سالها تحت حکومت عدالت گستر على علیه السلام قرار داشتند و رفتار با مـعـاویه را در صفین پس از سلطه بر فرات و ممانعت سخت و شدید معاویه هنگامیکه آب در اخـتـیار آنان بود دیده اند و روش ‍ بزرگوارانه حسین علیه السلام را با حر و سپاهیانش آنهم در بیابانى دور از آب که اگر حسین آنان را سیراب نمى کرد شاید اکثر آنها از تـشنگى هلاک مى شدند و یا اقلا براى به دست آوردن آب مجبور مى شدند حسین را براى مـدت زمـانى به حال خـود رها کنند و در پى رفع تشنگى بر آیند، مشاهده کرده بودند گـویا در کربلا با مشاهده قدرت و کثرت جمعیت مسخ گشته که نه تنها از جلوگیرى آب شرمنده نشدند بلکه به آن افتخار هم مى نمود که داستانهاى زیر گواه بر آن است :
۱ ـ مهاجرین اوس تمیمى با صداى بلند فریاد مى کشید: حسین آب را مى بینى چگونه موج مى زند به خدا قسم نمى گذارم مزه آب را بچشى تا بمیرى !!
امام علیه السلام فرمود:
انى لارجو ان یوردنیه الله و یحلئکم عنه.
((امیدوارم خدا مرا سیراب گرداند و شما را از آشامیدن منع نماید.))
۲ ـ عـمرو بن حجاج که خود از کسانى بود که که با حسین علیه السلام مکاتبه نموده و او را دعـوت به آمـدن به کوفه کرده و اکنون مسئول شریعه فرات است نزدیک لشکرگاه امـام آمـد و فـریاد کشید: حسین ! فرات را مى بینى سگها در آن غوطه مى خورند و الاغها و خـوکها از آن مـى آشامـند لیکن شما یک قطره از آن نخواهى آشامید تا آنکه حمیم جهنم را بیاشامى !!
۳ ـ عـبدالله بن حصین ازدى بسوى خیمه گاه امام مى دوید و فریاد مى کشید: حسین ! آب را مـى بینى که مانند آسمان کبود موج مى زند به خدا قسم یک قطره از آن نخواهى چشید تا آنکه از تشنگى بمیرى!!
امـام عـلیه السلام که این زخم زبان را که از شمشیر برنده تر و از آتش ‍ سوزاننده تر بود شنید دستها را به نفرین به طرف آسمان بلند کرد و گفت اللهم اقتله عطشا و لا تغفرله ابدا.
((خدایا او را با تشنگى بکش و هرگز او را نیامرز.))

 

 

 

حمید بن مسلم گوید:
پـس از واقـعـه کربلا عـبدالله مریض شد به عبادتش رفتم به خدائى که جز او خدائى نیست او را دیدم که آنقدر آب مى خورد که شکمش ورم مى کرد، سپس قى مى نمود و صداى العطش العطش بلند مى کرد باز آب مى خورد تا ورم مى کرد همچنین بود تا مرد.(۱۶)
اینها براى خود شیرینى نزد عبیدالله بن زیاد با بى شرمى این کلمات زشت و رکیک را بر زبان مى آوردند که گویا حسین نه فرزند پیامبر آنها است و نه مسلمان .
اینها درحالیکه مى دیدند اطفال حسین از تشنگى مشرف به مرگند و آب را در برابر خود مـشاهده مى کنند، انگیزه اى براى آنها در این عمل ناجوانمردانه جز پستى و وحشیگرى نمى تـوان تـصور نمـود البتـه در برابر اینها افرادى هم در میان سپاهیان بودند که این عمل وحشیانه و غیر انسانى را تقبیح نموده و بر عمر سعد ایراد گرفتند لیکن به او اثر نکرد.


انتقاد یزید بن حصین از عمر بن سعد


هنگامى که تشنگى بر حسین و اهل بیت و یارانش فشار آورد یزید بن حصین همدانى به امام عـرض کرد: اجازه مـى دهى با عمر سعد در مورد آب سخن بگوییم ؟ حضرت فرمود: خود دانى .
همدانى بر ابن سعد وارد شد و سلام نکرد، عمر سعد گفت : برادر همدانى چرا بر من سلام نکردى مگر مرا مسلمان نمى دانى ، من خدا و رسولش را مى شناسم و به آن معتقدم .
همـدانى : اگر مسلمان بودى به قتل فرزند پیامبر اقدام نمى کردى ، گذشته از این آب فـرات را سگـها و خـوکها مـى آشامـند اما حسین پسر فاطمه و برادران و خانواده اش از تـشنگـى مـى مـیرند و آب را از آنان دریغ مـى کنى و خیال مى کنى خدا و پیامبر را مى شناسى ؟
عـمـر سعـد مـدتـى سر به زیر افکند آنگاه سربرداشت و گفت : برادر همدانى ابن زیاد حکومت رى را به من سپرده و هر چه مى اندیشم نمى توانم از حکومت رى دست بکشم .
یزید همـدانى به خـدمـت امـام عـلیه السلام بازگـشت و عـرض کرد: یابن رسول الله عـمـر سعـد تـصمـیم گـرفـتـه به خـاطر حکومـت رى تـو را به قتل برساند.(۱۷)

 

حسین علیه السلام و چشمه آب


چـون آب در خـیمـه گـاه ابى عـبدالله علیه السلام نایاب شد صداى زنان و کودکان از تـشنگـى بلند گشت ، حسین علیه السلام کلنگى برگرفت و پشت خیمه هاى زنان آمد و نوزده قدم به طرف قبله بر شمرد سپس شروع کرد به کندن زمین ، هنوز چیزى نکنده بود که ناگـهان چـشمـه آب گـوارائى نمـودار شد حسین عـلیه السلام و تـمـام یاران و اهل بیت آب نوشیدند و ظرفها را پر کردند آنگاه آب فروکش کرد و اثرى از آن باقى نماند.
خبرگزاران داستان چشمه را به ابن زیاد گزارش نمودند.
عبیدالله زیاد از این خبر بر آشفت و نامه اى به عمر سعد نوشت بدین مضمون :
به مـن رسیده است که حسین چاه حفر مى کند و به آب مى رسد و خود و اصحابش آب مى نوشند همینکه نامه اى به تو رسید تا آنجا که مى توانى او را از کندن چاه بازدار و بر آنها منتهى درجه سخت بگیر و آنها را از نوشیدن آب بازدار.
نامـه ابن زیاد که به سردار کوفه رسید مراقبت ها را تشدید کرد و نگهبانان فرات را مضاعف گردانید که مبادا یکى از یاران حسین از فرات آب بیاشامد.(۱۸)

 


حبیب بن مظاهر و جمع نیرو


ابن زیاد هر روز براى عـمـر سعد کمک و نیرو مى فرستاد ولى بر یاران حسین افزوده نمـى شد، حبیب بن مـظاهر اسدى خـدمـت امـام عـرض کرد: یاین رسول الله طایفـه اى از قـبیله بنى اسد در این نزدیکى مـنزل دارند اجازه مـى فرمائید بروم و آنان را به کمک شما بخوانم امید است که خدا به وسیله آنان بلا را از شما برطرف گرداند؟ امام فرمود اجازه دادم برو.
حبیب نیمه هاى شب بصورت ناشناس بر بنى اسد وارد شد پس از معرفى خود گفتند: چه حاجتى دارى ؟
حبیب : من بهترین هدیه اى که ممکن است انسانى براى بستگانش بیاورد براى شما آورده ام ، آمده ام تا شما را به یارى پسر دختر پیامبرتان حسین بن على بخوانم که او در میان عده اى از مؤ منان خالص که هر یک از آنان از نظر ارزش و ایمان به هزار نفر برترى دارند قـرار دارد که هرگـز او را رها نمى کند و دست از یارى او نمى کشند، عمر سعد با سپاه انبوهى او را مـحاصر کرده است ، شما بستگان منید و سزاوارترین انسانها به نصحیت و خیرخواهى من ، اگر او را یارى کنید شرف دنیا و آخرت نصیب شما خواهد شد، به خدا قسم هر که از شمـا با پـسر پـیغـمـبر کشتـه شود در آخـرت رفـیق و هم نشین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود.
مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشیر برخاست و اظهار داشت من اولین کسى هستم که به این دعوت پاسخ مثبت مى دهم .
پـس از او جمـاعـت زیادى اعـلام آمـادگى کردند تا آنکه شماره آنان به نود نفر رسید این جماعت به سوى حسین علیه السلام حرکت نمودند ولى از آنجا که یاران شیطان در همه جا هستـند و یا آنکه خدا خواسته حسین مظلوم شهید گردد، یکنفر از این قبیله با شتاب خود را به عـمـر سعـد رسانید و داستان را بازگو کرد عمر سعد هم ارزق را با چهارصد نفر ماءمور کرد که به طرف قبیله بنى اسد بروند و آنان را از حرکت و رسیدن به حسین باز دارند، همـانطور که آنان از ساحل فرات به نزدیکى حسین رسیده بودند با سپاه ازرق برخورد و با هم درگیر شدند.
حبیب بن مظاهر، ازرق را مورد خطاب قرار داد و گفت : چرا مانع ما مى شوى ما را واگذار و خود را گرفتار عذاب الهى مگردان؟
ازرق نپـذیرفت و گفت : من ماءمورم که نگذارم این جمعیت به حسین برسند جماعت بنى اسد که قدرت مقاومت نداشتند به طرف قبیله خود باز گشتند و همه جمعیت نیمه شب از قرارگاه و منزل خودشان کوچ کردند که مبادا عمر سعد به آنها شبیخون بزند.
حبیب تنها به حضور امام رسید و واقعه را گزارش نمود.
امام فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله.((هر آنچه خدا بخواهد مى شود.)) (۱۹)

 


پیام ابن سعد براى ابن زیاد


امـام حسین عـلیه السلام پـس از مـلاقـات نخـست با عـمـر سعـد که نتـیجه اى حاصل نگـردید تـرتـیب مـلاقـاتهاى دیگرى را مى دهد و این ملاقاتها سه یا چهار بار صورت مى گیرد و سخنان زیاد گفته مى شود، سرانجام ابن سعد نامه اى بدین مضمون به عـبیدالله بن زیاد مى نویسد: بدرستى که خدا آتش ‍ جنگ را خاموش ساخت و اتحاد و وحدت کلمـه بوجود آمـد و امـر امـت به اصلاح گـرائید و حسین به مـن قول داده است که برگردد به مکانى که از آنجا آمده یا برود بیکى از سرحدات و مرزها و مـانند یکى از مسلمانان باشد و یا برود نزد یزید و دست در دست او گذارد تا هر چه او خواست انجام دهد!!
و این امر براى تو مایه خشنودى است و صلاح امت ، هم در آن است .
تـوجه : عـمـر سعـد براى اینکه مـبتـلا به جنگ با حسین نشود به دروغ از قـول امـام حسین عـلیه السلام نقل کرده که حاضر است نزد یزید برود و دست در دست او واگـذارد یا به یکى از سرحدات برود و مانند یکى از مسلمانان به زندگى ادامه دهد، و دلیل اثـبات این امر روایت عقبه بن سمعان است که مى گوید: من از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا با حسین علیه السلام بودم و تمام سخنان او را در این مسیر شنیدم لیکن به خدا قـسم حسین علیه السلام نگفته بود که حاضرم دست در دست یزید بگذارم ، یا بروم به یکى از سرحدات که آن کذب محض است بلکه گفته بود: مرا رها کنید تا بجائى که از آنجا به سوى شما آمده ام برگردم یا در این زمین پهناور به گوشه اى بروم .(۲۰)

 

 


شمر مفسده مى آفریند


وقـتـى نامـه پـسر سعـد به ابن زیاد رسید و مـلاحظه کرد که مـشکل حل شده و اتـحاد کلمه حاصل گردیده با تعجبى که نشانگر خشنودى و رضا بود گفت: هذا کتاب ناصح مشفق، این نامه فردى خیرخواه و دوست است، من هم پذیرفتم.
در این وقـت شمـر بن ذى الجوشن که نزد ابن زیاد بود و بر موقعیت ابن سعد حسد مى ورزید گـفـت : امیر از حسین این پیشنهاد را مى پذیرى درحالیکه به سرزمین تو آمده و در پـهلوى تـو قـرار گـرفـتـه است ، اگر از اینجا برود و دست در دست تو نگذارد، او به عـزت و قـدرت خـواهد رسید و تو دچار ضعف و زبونى و ناتوانى خواهى شد پس دستور بده که او و یارانش ‍ تسلیم حکم تو شوند آنگاه اگر خواستى آنها را عقوبت مى کنى که شایسته عقوبتند و اگر خواستى عفو کنى آن هم به دست تو است به علاوه من شنیده ام که حسین و سعـد بیشتر شبها را بین دو لشکر مى نشینند و صحبت مى کنند. ابن زیاد گفت: راءى تـو پـسندیده است حرکت کن و نامه ام را به عمر بن سعد برسان تا دستور مرا به حسین و یارانش عرضه نماید.
اگـر تـسلیم حکم من شدند آنها را سالما نزد من بفرستند و اگر خوددارى نمودند با آنها بجنگند، اگر ابن سعد به دستور من عمل کرد، از او اطاعت کن و فرمانش را اجرا نما و اگر سرپـیچى کرد، گردن عمر سعد را بزن و سرش را براى من بفرست و تو خود فرمانده سپاه خواهى بود.
و در نقلى آمده که ابن زیاد گفت:
الان و قد علقت مخالبنابه

یرجو النجاه ولات حین مناص

((یعـنى حالا که چنگال ما بر او بند شده (چنین اظهار مى کند) و امید نجات دارد که دیگر راه فرار وجود ندارد.)) (۲۱)

آخرین تصمیم


ابن زیاد پس از گفتگوى با شمر نامه ابن سعد را به این مضمون پاسخ داد من ترا به سوى حسین نفـرستادم که با او مماشات و مدارا کنى و به مماطله بگذارانى و یا تمناى سلامـت و بقاى او را نمائى و یا از جانب او عذر خواهى کنى و نخواسته ام که از او نزد من شفاعت کنى ، ببین اگر حسین و اصحابش حکم مرا مى پذیرند و تسلیم من مى شوند آنها را صحیح و سالم نزد من بفرست و اگر امتناع و خوددارى نمودند بر آنها بتاز و آنان رابه قـتـل برسان و مـُثـله کن که مستحق آنند و چون حسین را کشتى اسبها را بر پشت و سینه او بتاز، گر چه مى دانم اینکار پس از مردن زیانى به مرده نمى رساند ولى چون گفته ام که چـنین خواهم کرد باید اینکار صورت پذیرد، پس اگر فرمان مرا اجرا نمودى پاداش مـاءمور فرمانبر و شنوا را خواهى داشت و اگر خوددارى نمودى از سمت فرماندهى معزولى و از سپاه کناره گیر و لشکر را به شمربن ذى الجوشن واگذار که او امر ما را اجرا خواهد نمود والسلام .(۲۲)

 


شمر وارد کربلا مى شود


شمربن ذى الجوشن که در شرارت و خبث باطن سر آمد زمان بود، به امید اینکه عمر سعد حاضر به جنگ با حسین نمى شود با شتاب فراوان وارد سرزمین کربلا شد و از عمر سعد خبر گرفت ، گفتند در فرات آب تنى مى کند، شمر از بس شتاب داشت که نظر عمر سعـد را به دست آورد، جویریه بن بدر تمیمى را ماءمور ساخت که : برو به بین اگر ابن سعـد جنگ با حسین را پـذیرا نیست او را گـردن بزن !! لیکن قـبل از آنکه جویریه ابن سعد را ملاقات کند مردى از سپاهیان عمر سعد برایش خبر آورد که داستان از این قرار است .
ابن سعد به سرعت از آب خارج شد و لباس پوشید و چون فهمید که شمر چه کرده است ! رو به شمـر کرد و گفت : واى بر تو خدا خانه ات را خراب کند و زشت گرداند آنچه (حکمـى) را که آورده اى، گـمـان مى کنم که تو راءى ابن زیاد را زدى و آنچه را که من اصلاح کرده بود، به فساد کشانیدى ، اگر فکر مى کنى که حسین تسلیم امر ابن زیاد مـى شود اشتباه است ، حسین هرگز فرمان ابن زیاد را نمى پذیرد که قلب و روح پدرش على در کالبد او نهفته است.
شمـر: بگو امر امیرت را اجراء مى کنى و با دشمن او مى جنگى؟ وگرنه لشکر را به من واگذار و خود را از سپاه کنار بکش .
عـمـر سعـد: این مـوقـعـیت و کرامـت براى تـو نیست من خود انجام خواهم داد و تو فرمانده پیادگان باش.(۲۳)
نکته : عجبا که کشتن پسر پیغمبر را کرامت و افتخار به حساب مى آورند!

 


شمر براى حضرت ابى الفضل و برادران امان نامه مى گیرد


شمـر که از قـبیله کلاب است و ام البنین نیز از همین قبیله است براى آنکه جنگ ساده تر و آسان خاتمه پذیرد به ابن زیاد پیشنهاد کرد: خواهرزاده هاى ما با حسینند اگر امان نامه اى براى آنان بدهى بجا و شایستـه است عـبدالله بن ابى المـحل نیز که برادرزاده ام البنین مـادر حضرت ابى الفضل بود برخاست و خواسته شمر را تکرار و تاءیید نمود.
ابن زیاد براى حضرت ابى الفضل العباس و برادرانش امان نامه نوشت و تسلیم شمر نمود شمر در برابر سپاه حسین علیه السلام ایستاد و فریاد کرد: این بنو اختنا العباس و اخوه.
((کجایند خواهرزاده هاى ما عباس و برادرانش؟))
حضرت ابى الفضل و برادرانش نزدیک شمر شدند، و پرسیدند: از ما چه مى خواهى؟ـ شما در امانید.
ـ خدا تو را و امانت را لعنت کند! آیا ما در امانیم و براى حسین پسر پیغمبر امان نیست.
ـ دشمـن خـدا مـى خـواهى که برادر و سید و سرورمان را رها کنیم و به اطاعت لعین فرزند لعین در آئیم؟(۲۴)

 


نویسنده:آیت الله محمد على عالمى

 

 

پی نوشت:
۱-الحسین فـى طریقه ص ۱۴۳ کامل ج ۳ / ص ۳۷۹ - اعیان الشیعه ج ۱ / ص ۵۹۸.
۲-حیاه الحسین ج ۳/ص ۹۷ - بلاغه الحسین ص ۳۵.
۳-بلاغه الحسین ص ۳۴ - اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - ابصارالعین ص ۷ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۹۸.
۴-حیاه الحسین ج ۳/ص ۹۸ - اعیان الشیعه ج ۳/ص ۵۹۸ - بلاغه الحسین ص ۳۴ - ابصارالعین ص ۷ و عقدالفرید ج ۴/ص ۳۸۰.
۵-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - بلاغه الحسین ص ۳۵ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۰۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۳.
۶-اعـیان الشیعـه ج ۱/ ص ۵۹۸ - کامـل ج ۳/ ص ۳۷۹ - مـقـاتـل الطالبین ص ۱۱۲ - حیاه الحسین ج ۳/ ص ۱۳ - طبرى ج ۷/ ص ۳۰۸ - کامل ج ۴/ ص ۵۲.
عـمـر بن سعـد با آنکه شخصا یک انسان پست و بى ارزشى بود لیکن به لحاظ موقعیت پدرش که از یاران رسولخدا صلى الله علیه و آله و یکى از فاتحین صدر اسلام بود و مـخـصوصا عراق به دست او فتح شده بود، و یکى از شش نفرى بوده عمر بن خطاب آنها را کاندیداى خلافت معرفى کرد در میان مردم موقعیتى داشت و ابن زیاد از این موقعیت سوء استـفاده کرد، به اضافه اینکه ابن زیاد دریافته بود که هر کس مسئولیت کشتن حسین را بعـهده نمى گیرد و از عدم ثبات فکرى و نقاط ضعف ابن سعد آگاه بود به او پیشنهاد کرد و او هم پذیرفت اما دلایل پستى و بى ارزشى وى :
۱. اقـدام به قـتـل حسین بن عـلى پـسر فـاطمـه که با این عمل دنیا و آخرت خود را تباه ساخت .
۲. مـسلم بن عقیل که او پیشنهاد وصیت مى کند به خاطر جلب رضایت ابن زیاد از پذیرش وصیت مسلم خوددارى مى کند تا اینکه ابن زیاد به او اجازه پذیرش مى دهد.
۳. با تـوجه باینکه وصیت مسلم سرى بود لیکن عمر سعد علنى نمود که مورد توبیخ ابن زیاد قـرار گـرفت و گفت لا یخونک الامین ولکن قد یوتمن الخائن ((شخص امین خـیانت نمـى کند لیکن گاهى خائن را امین قرار مى دهند))
که در این جمله ابن زیاد او را خائن معرفى مى کند.
۴. فرمانده کل قواى کفر در صحراى کربلا پس از شهادت حسین علیه السلام زره امام را غـارت کرد و پـوشید که با این عملش به سپاهیان کوفه جرئت داد خیام حرم حسینى را غـارت کنند و البسه و زر و زیور آل رسولخدا و زنان و دختران بنى هاشم و علویین را به یغما برند!
۵. عـمـر سعـد آنقـدر پـست و بى اراده بود که براى صحه گـذاشتـن به قتل امام حسین ، منکر همه چیز مى شود چنانکه مى گوید:
یقـولون ان الله خـالق جنه

 

و نار تـعـذیب و غل یدین

(( مـردم مـى گـویند که خـداوند بهشت و دوزخـى آفـریده و انسانهاى گنه کار را با دستبندهاى آتشین عذاب مى کند.))
۷- اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۱۴ - طبرى ج ۳/ص ۳۰۹ - کامل ج ۴/ص ۵۳.
۸-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۲۳.
۹-حیات الحسین ج ۳/ص ۱۱۸.
۱۰-ابصارالعین ص ۸.
۱۱-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۱۹.
۱۲-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۹ - بحارج ۴۴/ص ۵۳ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۲۶- ارشاد مفید ص ۷ و ۲۲- طبرى ج ۷/ ص ۳۱۰.
۱۳-اعـیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۹ - کامل ج ۴/ ص ۵۴ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۸ - حیاه الحسین ج ۳/ ص ‍ ۱۳۳ - ارشاد مفید ۲۲۹ - طبرى ج ۷/ ص ۳۱۳.
۱۴-ابن زیاد مانند اربابانش معاویه و یزید پیوسته حقایق را وارونه جلوه مى داد در این نامه خواسته محاصره عثمان و جلوگیرى از بردن آب بخانه او را هنگام کشتنش به امیر المومنین على علیه السلام و یارانش نسبت دهد در حالیکه قضیه بر عکس است و تاریخ نشان مى دهد که اولا امیر المومنین حسنین را بیارى عثمان فرستاد در حالیکه معویه که به درخواست عثمان به کمک او آمده بود با سپاهیان خود در خارج مدینه توقف نمود و در انتظار پـایان کار بود ثـانیا امـام حسن بدستور پدر بزرگوارش آب بخانه عثمان برد و محاصره کنندگان باحترامش مانع نشدند.
۱۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۵۹۹ - ابصار العین ص ۸ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۸ - کامل ج ۴/ص ۵۴ - ارشاد ص ۲۲۸ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۲.
۱۶-حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۷. نفس المهموم ص ۲۱۵.
۱۷-کشف الغمه ج ۲/ص ۲۲۶ - نفس المهموم ص ۲۱۷.
۱۸-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۴۰ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۷ - نفس المهموم ۲۱۷.
۱۹-نفس المهموم ص ۲۱۶ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۴ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۶.
۲۰-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۰- کامـل ج ۴/ص ۵۵- بحارج ۴۴/ص ۳۸۹ - حیاه الحسین ج ۳/ص ‍ ۱۲۸ - ارشاد ص ۲۲۹ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۴.
۲۱-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۶۰۰ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۳ و ۱۱۴ - ارشاد مفید ص ۲۳۰ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۳۱ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۵.
۲۲-اعـیان الشیعه ج ۱، ص ۶۰۰. مقاتل الطالبین ص ۱۱۴. حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۱. و ارشاد ص ‍ ۲۳۰. طبرى ج ۷، ص ۳۱۶.
۲۳-حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۲. کامل ج ۴، ص ۵۵. ارشاد مفید ص ۲۳۰.
۲۴-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۳۴ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۶.

 

و نار تـعـذیب و غل یدین

(( مـردم مـى گـویند که خـداوند بهشت و دوزخـى آفـریده و انسانهاى گنه کار را با دستبندهاى آتشین عذاب مى کند.))
۷- اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۱۴ - طبرى ج ۳/ص ۳۰۹ - کامل ج ۴/ص ۵۳.
۸-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۲۳.
۹-حیات الحسین ج ۳/ص ۱۱۸.
۱۰-ابصارالعین ص ۸.
۱۱-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۱۹.
۱۲-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۹ - بحارج ۴۴/ص ۵۳ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۲۶- ارشاد مفید ص ۷ و ۲۲- طبرى ج ۷/ ص ۳۱۰.
۱۳-اعـیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۹ - کامل ج ۴/ ص ۵۴ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۸ - حیاه الحسین ج ۳/ ص ‍ ۱۳۳ - ارشاد مفید ۲۲۹ - طبرى ج ۷/ ص ۳۱۳.
۱۴-ابن زیاد مانند اربابانش معاویه و یزید پیوسته حقایق را وارونه جلوه مى داد در این نامه خواسته محاصره عثمان و جلوگیرى از بردن آب بخانه او را هنگام کشتنش به امیر المومنین على علیه السلام و یارانش نسبت دهد در حالیکه قضیه بر عکس است و تاریخ نشان مى دهد که اولا امیر المومنین حسنین را بیارى عثمان فرستاد در حالیکه معویه که به درخواست عثمان به کمک او آمده بود با سپاهیان خود در خارج مدینه توقف نمود و در انتظار پـایان کار بود ثـانیا امـام حسن بدستور پدر بزرگوارش آب بخانه عثمان برد و محاصره کنندگان باحترامش مانع نشدند.
۱۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۵۹۹ - ابصار العین ص ۸ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۸ - کامل ج ۴/ص ۵۴ - ارشاد ص ۲۲۸ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۲.
۱۶-حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۷. نفس المهموم ص ۲۱۵.
۱۷-کشف الغمه ج ۲/ص ۲۲۶ - نفس المهموم ص ۲۱۷.
۱۸-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۴۰ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۷ - نفس المهموم ۲۱۷.
۱۹-نفس المهموم ص ۲۱۶ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۴ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۶.
۲۰-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۰- کامـل ج ۴/ص ۵۵- بحارج ۴۴/ص ۳۸۹ - حیاه الحسین ج ۳/ص ‍ ۱۲۸ - ارشاد ص ۲۲۹ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۴.
۲۱-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۶۰۰ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۳ و ۱۱۴ - ارشاد مفید ص ۲۳۰ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۳۱ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۵.
۲۲-اعـیان الشیعه ج ۱، ص ۶۰۰. مقاتل الطالبین ص ۱۱۴. حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۱. و ارشاد ص ‍ ۲۳۰. طبرى ج ۷، ص ۳۱۶.
۲۳-حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۲. کامل ج ۴، ص ۵۵. ارشاد مفید ص ۲۳۰.
۲۴-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۳۴ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۶.

و نار تـعـذیب و غل یدین

(( مـردم مـى گـویند که خـداوند بهشت و دوزخـى آفـریده و انسانهاى گنه کار را با دستبندهاى آتشین عذاب مى کند.))
۷- اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۱۴ - طبرى ج ۳/ص ۳۰۹ - کامل ج ۴/ص ۵۳.
۸-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۸ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۲ - بحار ج ۴۴/ص ۳۸۴ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۲۳.
۹-حیات الحسین ج ۳/ص ۱۱۸.
۱۰-ابصارالعین ص ۸.
۱۱-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۱۹.
۱۲-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۹ - بحارج ۴۴/ص ۵۳ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۲۶- ارشاد مفید ص ۷ و ۲۲- طبرى ج ۷/ ص ۳۱۰.
۱۳-اعـیان الشیعه ج ۱/ص ۵۹۹ - کامل ج ۴/ ص ۵۴ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۸ - حیاه الحسین ج ۳/ ص ‍ ۱۳۳ - ارشاد مفید ۲۲۹ - طبرى ج ۷/ ص ۳۱۳.
۱۴-ابن زیاد مانند اربابانش معاویه و یزید پیوسته حقایق را وارونه جلوه مى داد در این نامه خواسته محاصره عثمان و جلوگیرى از بردن آب بخانه او را هنگام کشتنش به امیر المومنین على علیه السلام و یارانش نسبت دهد در حالیکه قضیه بر عکس است و تاریخ نشان مى دهد که اولا امیر المومنین حسنین را بیارى عثمان فرستاد در حالیکه معویه که به درخواست عثمان به کمک او آمده بود با سپاهیان خود در خارج مدینه توقف نمود و در انتظار پـایان کار بود ثـانیا امـام حسن بدستور پدر بزرگوارش آب بخانه عثمان برد و محاصره کنندگان باحترامش مانع نشدند.
۱۵-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۵۹۹ - ابصار العین ص ۸ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۸ - کامل ج ۴/ص ۵۴ - ارشاد ص ۲۲۸ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۲.
۱۶-حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۷. نفس المهموم ص ۲۱۵.
۱۷-کشف الغمه ج ۲/ص ۲۲۶ - نفس المهموم ص ۲۱۷.
۱۸-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۴۰ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۷ - نفس المهموم ۲۱۷.
۱۹-نفس المهموم ص ۲۱۶ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۴ - بحارج ۴۴/ص ۳۸۶.
۲۰-اعـیان الشیعـه ج ۱/ص ۶۰۰- کامـل ج ۴/ص ۵۵- بحارج ۴۴/ص ۳۸۹ - حیاه الحسین ج ۳/ص ‍ ۱۲۸ - ارشاد ص ۲۲۹ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۴.
۲۱-اعیان الشیعه ج ۱/ص ۶۰۰ - مقاتل الطالبین ص ۱۱۳ و ۱۱۴ - ارشاد مفید ص ۲۳۰ - حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۳۱ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۵.
۲۲-اعـیان الشیعه ج ۱، ص ۶۰۰. مقاتل الطالبین ص ۱۱۴. حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۱. و ارشاد ص ‍ ۲۳۰. طبرى ج ۷، ص ۳۱۶.
۲۳-حیاه الحسین ج ۳، ص ۱۳۲. کامل ج ۴، ص ۵۵. ارشاد مفید ص ۲۳۰.
۲۴-حیاه الحسین ج ۳/ص ۱۳۴ - طبرى ج ۷/ص ۳۱۶.

 


منبع : کتاب آنچه در کربلا گذشت ((از مدینه تا کربلا))
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه