قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آزادى حسینى

آیات قرآنى براى صبر و شکیبایى ، امتیازات فوق العاده اى مطرح کرده است . سرگذشت بشر هم در تاریخ نشان مى دهد که پیروزمندان تاریخ کسانى بودند که از نعمت بسیار بزرگ صبر و تحمل و متانت ، در حد اعلا برخوردار بودند. صبر آنان به جهت علم به علل ، علم به شرایط و توجه به این نکته بود که این طور نیست که هر کس با حق باشد، همان لحظه باید پیروز شود.
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(۱)
((و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده اند (سفارش ‍ کرده اند.) ))
ضمنا به همدیگر بفهمانید که واقعیت چنان نیست که هر وقت حق از آن کسى بود، یا حق در اختیار کسى بود، او مى تواند آن را اجرا کند و مى تواند آن را به جا بیاورد و از مردم براى احقاق حق استفاده کند.
درباره آیه مذکور، کمى تاءمل کنید. این آیه را از زبان کسى مى شنوید که صد در صد حق را با خودش مى دید و صد در صد حق با او بود. اگر این انسان بزرگ (پیامبر صلى الله علیه وآله)، از بالاترین قله تاریخ به بشر نمى نگریست ، این سخن و وحى از زبان او جارى نمى شد. و اگر این سخن حق نبود، به صورت وحى بر او نازل نمى شد. حق ، با آرامش و صبر و شکیبایى همراه است . در جملاتى از نهج البلاغه هست که کسى که مى خواهد میوه درختى را قبل از رسیدن بچیند، نتیجه نخواهد گرفت . شما در جریان امام حسین - در زمان معاویه - صبر و تحمل زیادى از امام مى بینید. در حقیقت - همان طور که قبلا عرض کردم - این ها با مفاهیم جزئى قابل تفسیر نیست . این قدر صبر و شکیبایى که خود صبر را به شگفتى وامى دارد! حتى در زمان پدر یزید، شیعیانى از عراق به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشتند که اگر شما حرکت کنید و به عراق بیایید، ما از شما حمایت خواهیم کرد. حضرت فرمود: ما تعهدى بسته ایم که تا آن تعهد تمام نشود، حرکت نمى کنیم .
حسین رفتنى بود، هم چنین تمام پیامبران و اولیاءالله همه رفتند و باید هم بروند. آن چه که براى بشر از این اولیاءالله مى ماند، همین جمله است : ((من تعهد کرده ام.)) والا فرض بفرمایید که امام حسین (علیه السلام) چند سال دیگر هم حکومت را به دست مبارکش مى گرفت و در روى زمین عدالت را پر مى فرمود، و همان گونه که پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) در نظر داشت ، اسلام را مى گستراند. بالاخره ، خود ایشان هم مى رفتند، اما باز انسان است و اختیارش . باز انسان است و معرفتش . باز انسان است و آزمایش ها. بالاخره ، جریان حسین همان طور که فرمود: اگر رفتیم و به پیروزى رسیدیم ؛ نحمدالله على ذلک ، ((به خدا حمد خواهیم کرد))، اگر هم {پیروزى میسر} نشد، به شهادت مى رسیم . در هر حال ، {نتیجه حرکت امام حسین} احدى الحسنیین بود. بالاخره ، آن بزرگ ، مانند سایر بزرگان و پیامبران مى رفت ، اما باز انسان بود و خواسته ها و تمایلات و چهره حیوانى او، و جریان حسین نمى توانست مردم را مجبورا در خِرد، دین و ایمان نگهدارد. از خود پیامبراکرم (صلى الله علیه وآله) که بالاتر نمى شد. ملاحظه کردید که آن همه نشانه هاى وحى را مى دیدند و هیچ کس تردید نداشت که سخنان او، ساخت ریگزار {عربستان} نیست . فرهنگ آن ریگزار براى ما روشن است و با آن آشنا هستیم . عمده فرهنگ {آن مرز و بوم} اشعارى بود که از نظر لفظى خوب بود. شما دقت کنید به قصاید سبعه معلقه (هفت قصیده) که در دوره جاهلیت از کعبه آویزان کرده بودند، مثل؛ ((قفانبک من ذکرى حبیب و منزل، و سایر قصاید که در مقابل یک قصیده متنبى، از نظر معنا و از نظر مطلب هیچ بود. آیا آن فرهنگ مى توانست چنین چیزى را به وجود بیاورد؟ البته انسان براى توجیه خودش ممکن است بگوید بله، اما باید خودش را خیلى توجیه کند. باید خیلى در مقابل آفتاب بایستد و به آفتاب بگوید: تو تاریک هستى. بسیار خوب، اکنون نیز همان محیط و ریگزار وجود دارد و خیلى هم پیشرفت و ترقى کرده است، حتى قابل قیاس با آن زمان نیست. پس یک هزارم شخصیت محمد (صلى الله علیه وآله) را الان به ما بدهید، زیرا خیلى لازم داریم . هم اکنون تمام بشریت به انسانى {معادل} یک میلیونیوم پیامبراکرم نیاز دارد، تحویل بدهید. پس امام حسین (علیه السلام) صبر فرمود و شکیبایى کرد تا حادثه، درست منطق خودش را در نوردد. تاکنون چند قرن است که مى گویند این قضیه درست بوده است؟ گذشت روزگاران نیز نتوانست کوچک ترین اشتباهى براى این حادثه اثبات کند، با این که این حادثه به ضرر خیلى ها بوده و هست و خواهد بود. آنان که مى خواهند در این زندگانى با قدرت هاى محاسبه نشده زندگى کنند و یکه تازان میدان تنازع در بقا باشند، مسلما داستان حسین براى آن ها اسباب ناراحت کننده اى است که: عدالت وجود دارد. ((من مى توانم)) یک مساءله و ((من مى خواهم پس حق است)) مسأله اى دیگر، و خود حق نیز یک مساءله دیگر است. ((مى خواهم)) شما مدار حق نیست.
این را داستان حسین مى گوید. مسلم است که براى پوشاندن چنین حادثه اى ، بارها خیلى ها دست به کار شده اند، اما نمى توان آن را پوشاند، زیرا جریان با یک مدیریت و صبر و محاسبه دقیق الهى انجام گرفته است .
این جریان به شب دهم رسید. فجمع الحسین (علیه السلام) اصحابه عند قرب المساء. ((حسین (علیه السلام) یاران خود را نزدیکى هاى شب جمع کرد.))
قال على بن حسین (علیه السلام): فدنوت منه لا سمع ما یقول لهم و انا اذ ذاک مریض فسمعت اءبى یقول لاصحابه (۲)
((على بن حسین (علیه السلام) فرمود: من خودم را به طرف پدرم نزدیک کردم که ببینم با آن ها چه صحبتى مى کند. من بیمار بودم ، ولى نزدیک شدم تا ببینم چه مى گوید. دیدم پدرم به یارانش این طور مى فرمود)):
اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء والضراء. اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدین و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده فاجعلنا من الشاکرین .(۳)
((من شکر و ثناى خداوندى را به جاى مى آورم (بهترین ثنا و شکر). ستایش ‍ او را مى گویم براى هر شادى و اندوهى (براى هرگونه گشایش و گرفتارى). خداوندا، حمد تو را مى گویم که ما را تکریم فرمودى به نبوت . ما را در دودمان پیغمبر قرار دادى . قرآن را بر ما تعلیم فرمودى . دین را بر ما تفهیم نمودى و براى ما گوش هاى شنوا، و چشم هاى بینا و دل هاى جوان (نیک) قرار دادى . اینک ، در میان این همه بلا و خطر، از تو مى خواهیم که ما را از بندگان شکرگزارت محسوب نمایى.))
{امام حسین} نمى گوید من که خوب حرکت مى کردم ، حال این چه جریانى است که پیش آمده است !
این که این جریان ، عظمت حسین را بالاتر از عظمت تاریخ اثبات کرده است ، به همین علت است . اصلا مثل این که در عالى ترین موقعیت زندگى طبیعى ، زندگى مى کند. اثنى على الله احسن الثناء. یعنى حالم خیلى خوب است و دنیا به مراد من و زندگى به مرام من است . اصلا من همین را مى خواستم که باشد. معناى این گونه ستایش و این گونه سپاسگزارى چنین است . اثنى على الله احسن الثناء. در ناگوارى شکرگزارش هستم . در خوشى ها تسلیم محض هستم ، براى خدا، به خدا و به بارگاه خدا. او با این جملات شروع کرد. دقت کنید که آن هفتاد و یک نفر در چهره ملکوتى {حسین} که هر لحظه بر شکوفایى اش افزوده مى شد، چه مى دیدند؟
اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوه و علمتنا القرآن و فهمتنا فى الدین و جعلت لنا اسماعا و ابصارا...
((تو را حمد مى گویم که ما را با نبوت اکرام فرمودى و قرآن را بر ما تعلیم دادى ، و دین را بر ما تفهیم فرمودى ، و به ما گوش و چشم (دیدگان) دادى که با این ها بفهمیم.))
ایشان فقط پیرامون این که الان به طور جدى محاصره شده است ، صحبت نمى کند، بلکه درست مثل این که - به اصطلاح - در یک حالت فارغ البال، در بزرگ ترین محفل دانش صحبت مى کند، که ما چگونه باید با خدایمان ارتباط برقرار نموده و سپاسگزار او باشیم. هم چنین، یک تعلیم و تربیت در درجه بسیار عالى مطرح فرموده است. یعنى از آن کلمات که قاعدتا اطراف چنین شخص محاصره شده اى را - آن هم چه محاصره ناجوانمردانه اى - مى گیرد و او دست و پاى خویش را گم مى کند، خبرى نیست. خوب دقت کنید!
حتى به دشمنانش هم نمى گوید که شما کمى ببینید در آن طرف (ابدیت) چه خبر است ؟ درست مثل این که یک درس الهیات را مى خواهد شروع کند، صحبت کرده است .
پدر این پسر، على بن ابى طالب بود. این پسر على بود که در غوغاى جنگ هاى صفین ، یک سرباز خطاب به على گفت :(۴) یا امیرالمؤمنین یک سخنرانى درباره الهیات براى ما بفرمایید. بعضى از فرماندهان گفتند: مگر نمى بینى امیرالمؤمنین مشغول اداره جنگ هستند؟ الان که موقع این بحث نیست . حضرت فرمود: پس چرا به این جا آمده اید؟ بگویید مردم جمع شوند تا من چند کلمه صحبت کنم . در همان لحظه که سرها و دست ها مى پرید و قطرات خون به زمین مى ریخت ، حضرت اوج مى گیرد و سخنانى بیان مى دارد.
خدایا، انسان چگونه اوج مى گیرد که {در آن حال اوج }، براى او انگیزه ها از انگیزگى مى افتد!؟ اصلا مثل این که با آن ها نیست . بعضى تواریخ دارد که به امیرالمؤمنین یک حل روحانى در صفین دست داد و فرمود مردم جمع شوند. فلما حشد الناس جمیعا قام خطیبا.(۵) این مطلب را هم کافى و هم توحید صدوق رحمه الله دارد، که حضرت خطبه اى در آن جا فرمود. البته زمانى هم این جانب درباره آن خطبه کار مى کردم .
همان طور که ابن ابى الحدید گفته است، ما هم بگوییم: ابراهیم خلیل چشمانت به چنین پسرى روشن باد که اصلا انگار نه در جنگ است، و تو گویى همه پیامبران و تمام حکما نشسته اند و به على بن ابى طالب مى گویند: یا على، براى ما درسى بگو، و او با کمال آرامش و فراغت سخن مى گوید. این (حسین) پسر اوست که خدا را این گونه حمد و ثنا مى کند. خدایا! پروردگارا! خودت ما را از درد کم ظرفیتى نجات بده . این کم ظرفیتى بد چیزى است . این هیجان ها، عجول بودن ، شتابزدگى ها، کوچک بودن قلب و... در بسیارى از موارد، توفیقات را از دست ما مى گیرد. حضرت فرمود: و جعلت لنا اسماعا و ابصارا. ((حق را خواهیم شنید و خواهیم نگریست)). زیرا او به من دیده عطا کرده است . دقت بفرمایید، در این جا سایر نعمت هاى مادى را بیان نمى فرماید، با آن که آن ها هم نعمت اند، بلکه مى گوید: ((ثنایش مى گویم ، که به من نعمت فهم داده است. گوش دارم که بشنوم ، دیده دارم که ببینم ، دل دارم که دریابم)). صلوات الله علیک یا ابا عبدالله ، واقعا براى چنین تعظیمى که امت بزرگى در طول این قرون و اعصار درباره تو داشته اند، شایسته اى . مى گوید: ((ما خدا را سپاسگزاریم که به ما دیده داده، مى بینیم ، مى شنویم و با قلبمان دریافت مى کنیم)). آیا این درس براى همیشه براى ما کافى نیست ؟ اول عوامل را درنظر بگیرید. او مى داند که فرزندانش فردا در چه اضطرابى هستند. مى داند و مى بیند، زیرا در مقابل چشمان اوست . او مى داند که این از خدا بى خبران و ضد انسان ها چه وضعى را به وجود خواهند آورد. مساءله این نیست که بکشند و دست بردارند. آن ها هزاران نوع شماتت ، نابخردى ، نابکارى و شدیدترین شقاوت را نشان خواهند داد. با این حال ، با آرامش کامل مى گوید: خدایا! ما چه قدر شکرگزارت باشیم که به ما بینایى داده اى ، به ما گوش داده اى ، به ما قلب داده اى . فاجعلنا من الشاکرین ، ((خدایا ما را از سپاسگزارانت قرار بده)). نیایش او در آن هنگام با خدا این است که پروردگارا، در مقابل این سه نعمت بزرگ ، که بزرگ ترین نعمت ها در انسان شدن انسان هاست ، به ما لطف کن تا شاکر باشیم . سپس مى فرماید:
اما بعد، فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابرا و لا اوصل و لا افضل من اهل بیتى ، فجزاکم الله عنى خیرا. الا و انى لا ظن یوما لنا من هؤ لاء(۶)
((اما بعد، من سراغ ندارم، نمى دانم یارانى باوفاتر از یاران من، و یارانى بهتر از یاران من، اهل بیتى نیکوکارتر از اهل بیت من. خداوند از طرف من خودش به شما پاداش بدهد. آگاه باشید که گمان من آن است که روز سختى را با اینان دارم.))
در آن هنگام ، هفتاد و یک نفر هم نشسته اند و گوش مى دهند، ولى روى آتش شعله ور و در یک حالت بسیار غیرعادى نشسته اند. در یک حالتى که نگاهشان نفوذ مى کند و قرون و اعصار را کنار مى زند. در مقابل خود، مردى را مى بینند که مظلوم ترین فرد تاریخ است و مى دانند که فردا چه خواهد شد.
الا و انى قد اذنت لکم فانطلقوا جمیعا فى حل لیس علیکم منى ذمام و هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملا و لیاءخذ کل واحد منکم بید رجل من اهل بیتى و تفرقوا فى سواد هذا اللیل و ذرونى و هؤ لاء القوم فانهم لا یریدون (یطلبون) غیرى (۷)
((آگاه باشید! به همه شما اجازه دادم ، اعلام مى کنم ، اذن دادم که همه شما برخیزید و بروید، بدون این که هیچ بیعتى از من بر شما باشد. شب فرا رسیده است ، آن را غنیمت بشمارید و در تمام شب به راه ادامه دهید. هر یک از شما نیز دست مردى از خاندانم را بگیرید و در سیاهى شب متفرق گردید، و مرا با این قوم که جز مرا نمى خواهند، واگذارید.))

از این کهسار و دشت بوى خون مى آید. حرکت کنید و بروید. البته با این گونه آزادى که امام حسین (علیه السلام) به آنان داد، آیا شرعا مى توانستند بلند شوند و بروند؟ بعضى ها مى گویند آن {آزادى} فوق حقوقى بود. {در حقیقت}، قضیه، قضیه عشق بود. واقعا امام حسین (علیه السلام) کسى را در راه مجبور نکرد و این یکى از آن دلایل است ، که امام حسین مى دانست که بر اساس قاعده، پیروزى جسمانى و فیزیکى بسیار بعید است . این مطلب را بعضى از تحقیق کنندگان درباره امام حسین (علیه السلام) باید بدانند، والا ایشان به جمع آورى یاران و جمع آورى کمک ها مى پرداخت . البته همان طور که عرض کردم ، حرکات نشان مى دهد که ایشان خیلى دقیق حرکت مى کرد، مثل این که اصلا شهادتى در کار نبود. یعنى در مرز بین زندگى و مرگ حرکت مى کرد، که آن حال براى ما قابل درک نیست . آن حال که چگونه زندگى و مرگ ، على السویه در مقابل این مرد بزرگ الهى مجسم بود. او این طور حرکت مى کرد و دیدید چه قدر آماده بود. امشب اردویى ساخت ، مثل این که لشکرش به مقدار آنان است . بعضى ها که دیده بودند، گفتند: تعجب آور بود که چگونه این نقشه را حضرت پیاده فرموده بود.
البته یک نقل تاریخى چنین است . مرحوم سید عبدالرزاق مقرم رحمه الله در نجف یک مقتل الحسین دارد. او درباره امشب (شب عاشورا) دو مساءله را چنین ذکر مى کند:
۱- امام حسین (علیه السلام) بنى اسد را که در همان حوالى بودند، صدا کرد. ان شاءالله اگر خدا قسمت کند و به کربلا بروید، از هیجده کیلومترى کربلا به آن طرف ، قبیله بنى اسد مستقر هستند. ما با طلبه ها گاهى پیاده از نجف به کربلا مى رفتیم و در طول مسیر، یک شب در آن جا اقامت مى کردیم . خودشان هم مى گویند که ما بنى اسد هستیم . حضرت بزرگان آنان را جمع کرد و گفت : شما در این جا نمانید. یا این جا را موقتا ترک کنید و بروید. بعضى ها مى گویند امام حسین مقدارى از زمین هاى آن جا را خرید و فرمود این جا را ترک کنید و بروید، زیرا اگر کسى در این مکان باشد و فردا صداى مرا بشنود و اجابت نکند، قطعا به آتش الهى گرفتار خواهد شد.
به خاطر دارم شبى که ما پیاده به سمت کربلا رفته بودیم ، در همان منطقه ، چند نفر از بنى اسد دور ما نشسته بودند. یکى از پیرمردها گفت : سودالله وجوههم ...، ((خدا چهره هاى پدران ما را سیاه کند. حسین این سخن را به آنان گفت و آن ها بلند شدند و رفتند و او را تنها گذاشتند. براى ما هنوز این ننگ مانده است.))
۲- حبیب آمد و دید حضرت تنها در خیمه خودشان مشغول مناجات است . صبر کرد تا نماز ایشان تمام شد. عرض کرد، آیا اجازه مى دهید که من در این نزدیکى ها نزد قبیله بنى اسد بروم ، بلکه عده اى را بیاورم ؟
حضرت فرمود: برو اختیار دارى . او رفت و توانسته بود نود نفر را جمع آورى کند و بیاورد. اما در راه ، با ابن ازرق که چهار صد نفر همراه داشت روبه رو شدند، و طى یک درگیرى شدید، عده اى کشته و عده اى دیگر به محل خودشان برگشتند و حبیب تنها آمد. به حضرت سلام کرد و قضیه را عرض کرد. حضرت نگاهى به آسمان کرد و با صبر و آرامش فرمود: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم.
به هر حال، آن شب حضرت فرمود: من به همه شما اجازه دادم که بروید، من شما را حلال کردم و شما از طرف من تعهدى ندارید. این لیل (شب) است که پرده هاى تاریکش را به روى ما انداخته است. هر کسى از شما (هر مردى) دست یکى از این بچه ها را بگیرد و برود و در این سیاهى متفرق شوید تا خداوند به شما فرج بدهد. فانهم لا یریدون (یطلبون) غیرى. ((این مردم فقط مرا مى خواهند)). و لو اءصابونى لهوا عن طلب غیرى. ((اگر مرا کشتند، دیگر به من مشغولند و با کسى کارى نخواهد داشت)). و همان طور که شنیدید، هر کدام برخاستند و مطالبى را گفتند که معلوم شد مسأله، مساءله سیاهى لشکر نبود. مسأله، مساءله این که در معذورات قرار بگیرند و بگویند ما هم آمدیم، نبود. آنان که دنبال انگیزه هاى دنیا بودند، در میان راه رفتند.
آن ها دیگر باقى نماندند و در خدمت حضرت نبودند. و آنان که ایستادند، سخنان خود را گفتند. اگر کسى سخنان این انسان هاى تبدیل شده از مس به طلا را، به وسیله کیمیاى روح حسین ، تحلیل کند و بفهمد، خواهد فهمید که این علوم انسانى که امروز در مسیر انسان هاست ، چه قدر انسان را کوچک کرده است .
آن ها (یاران حسین ) در چه جاذبه اى قرار گرفته بودند که جواب حضرت را آن گونه بیان کردند؟ هیچ کدام حضرت سیدالشهدا را ترک نکردند و فردا به تمام معنا ایستادگى کردند. در جلسات گذشته نیز عرض کردم ، حضرت خیلى اصرار فرمودند که امشب به ایشان مهلت بدهند. گفت : خدا مى داند که من نماز را دوست دارم ، بلکه امشب با ذکر یا حق و الله اکبر و با نماز، لحظات آخر عمرمان را سپرى کنیم .
جوانان عزیز، این پیشتاز شما حسین است . یک شب مهلت گرفتن او فقط براى نماز بود، والا مى دانست که آنان دست بردار نیستند. شاید اگر به فکر این بود که بالاخره قرار است کشته شود، مى گفت هر چه زودتر بهتر. چون حتى فکرش هم ناراحت کننده بود. هم فکر بچه ها، هم فکر ناجوانمردى دشمن ، ناراحت کننده بود. ذهن انسانى اگر به طور طبیعى به این ها فکر مى کرد، ناراحت مى شد. اگر طبیعى فکر مى کرد، بدین جهت که روح در سطح بالا بود، روح خود را بالا مى گرفت و این مسائل نمى توانست براى حضرت مساءله شود. آن شب را فقط براى نماز مهلت گرفت .
احساس مى شود که بعضى از جوانان ما کمى در نماز مسامحه مى کنند. یقین بدانید کسانى که ممکن است کارى براى این جامعه انجام بدهند، شما نمازگزاران هستید، زیرا کسى که با خدا تعهد ندارد، به هیچ انسانى تعهد ندارد. این را هم به شما عرض مى کنم که اگر خداى ناخواسته در نماز مسامحه کنید، در حقیقت ، در تعهد با خدا مسامحه کرده اید. آیا براى شما افتخار نیست که پیشواى شما حسین (علیه السلام) نمازگزار است ؟ پیشواى شما على بن ابى طالب (علیه السلام) نمازگزار است . پیشواى شما فاطمه زهرا (علیها السلام) نمازگزار است .
کسانى که خواستند براى بشر قدم بردارند، آن هایى بودند که با خدا ارتباط داشتند و چه ارتباطى بالاتر از نماز. ان شاءالله از همین امشب - و از آن احساساتى که ما مى بینیم و خیلى عمیق است - نتیجه بگیریم که از راه حسین روانه و رهسپار بارگاه خدا شویم و به نماز اهمیت بدهیم . اگر به نماز اهمیت ندهیم ، لا تقبل ((چیزى دیگر از ما قبول نمى شود)). آیا این {سخن و درخواست حسین براى نماز} افتخار انسان نیست ؟
در کتابى درباره عبادت چنین نوشته است:
معبد چیست ؟ مقصود از مسجد، کلیسا و... معابدى است که بشر از آغاز تاریخ با دست خود ساخته و از آن جا به پرواز در آمده است . بشر آن ها را به عنوان معابد در روى زمین ، براى خودش سکوى پرواز ساخته است . حال که گذار ما به معبد افتاد، جملاتى نیز درباره آن صحبت کنیم.
((در معبد چه مى کنند؟ در معبد نماز مى گزارند. در معبد به چه کسى نماز مى گزارند؟ به خدا و براى خدا، براى خدا نماز مى گزارند چه معنا مى دهد؟ احتیاج به اندیشه خیلى زیادى نیست که نماز عبارت است از:
رابطه برقرار کردن یک من بى نهایت کوچک با یک من بى نهایت بزرگ به نام خدا، آن هم با معرفت.))(۸)
در معبد این کار را انجام مى دهند، که هم بیابان و هم گوشه خانه ، هم مسجد، هم کارگاه و هم دانشگاه مى تواند معبد شود. هر کجا مى تواند معبد باشد. واقعا آیا ما فکر کرده ایم که وقتى خدا به ما مى گوید با من رابطه برقرار کن ، یعنى چه ؟ چون ماه را به تاریکى دیده ایم . واقعا اگر خدا براى بشر مطرح بود و به او مى گفتند مى توانى با او ارتباط برقرار کنى ، و اگر ما واقعا مى دانستیم معناى این مطلب چیست ، لحظات ما بوى ابدیت مى داد. اما حیف که نمى دانیم . یا اگر مى دانستیم که معناى این جمله چیست: کفالى فخرا ان اکون لک عبدا، چه افتخارى بالاتر از این که به انسان بگویند تو با خدا رابطه برقرار کن! پس سروکار ما با آن مربیان و معلمان است که با ما درباره خدا کمى صحبت کنند و ما را آن قدر به هجران خدا مبتلا نکنند. ما یک عشق ناآگاهى به خدا داریم که آفریننده ماست . عشق به خدایى داریم که حسین را در برابر ما گذاشته است . عشق به خدایى داریم که على را براى ما به وجود آورده است . عشق به خدایى داریم که انسان هایى به وجود آورده ، که هر یک ، مساوى با تمام هستى است .
بگذر از باغ جهان یک سحر اى رشک بهار

تا ز گلزار جهان رسم خزان برخیزد

ما این ارتباط با خدا را کجا رها کنیم ؟ اى عزیزان ، عمر مى گذرد و دو بار هم عمر نمى کنیم . یک وقت احساس مى کنیم که عمر گذشت و دیگر برگشت پذیر نیست . نکند موقعى بیدار شویم که بگوییم :
من کیستم تبه شده سامانى

افسانه اى رسیده به پایانى

افسانه چیست که به پایان برسد؟ در آن موقع بگوییم از دست ما چه چیزى رفت ؟ واقعا معلوم مى شود که ارتباط با خدا براى ما مطرح نیست . در ذهن ما چه مفهومى نهفته است که ما را به خود جلب نمى کند؟
خدایا، ما را به سوى خودت جلب بفرما. خدایا، خودت ما را مورد عنایت قرار بده و عظمت نماز را براى ما قابل درک بفرما.
فردا در آن هیجان و جریان ، ابوثمامه صائدى آمد و گفت : یا اباعبدالله ، موقع اذان شده و آفتاب از نصف النهار گذشته است ، خدمت شما نماز بخوانیم . البته بعضى ها مى گویند خود حضرت اقدام فرموده بود.
به هر حال ، امام حسین (علیه السلام) فرمود:
ذکرت الصلوه جعلک الله من المصلین
((از نماز یاد کردى، خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد.))
((حضرت به زهیربن قین و سعیدبن عبدالله حنفى دستور داد تا پیش روى او بایستند. سپس حضرت با نیمى از باقیمانده یارانش (به ترتیب نماز خوف) به نماز ایستاد. در این اثنا تیرى به جانب حضرت پرتاب شد و سعیدبن عبدالله خود را در مسیر تیر قرار داد و آن را به جان خرید. به همین منوال خود را سپر تیرهاى دشمن نمود تا آن که از پاى در آمد و بر زمین افتاد.))(۹)
بار دیگر مى خواهم عرض کنم که خداوند به شما جزاى خیر بدهد. این چند شب واقعا با خلوص کار کردید. این فعالیت ها بى خلوص نمى شود و شوخى بردار نیست . امکان ندارد که این دل ، آن قدر ارزان باشد که بگوییم این گریه ها، گریه ساختگى است . مسأله دل بالاتر از این حرف هاست .
تو همى گویى مرا دل نیز هست

دل فراز عرش باشد نى به پست

ولى باز در این روزها مى بینیم که دل عرشى شما حرکت مى کند و به هیجان در آمده است . اشک ها از دریاى این دل موج مى زند. از خدا و هم چنین از این شهید دار بقا و شهید راه انسانیت بخواهیم تا از خدا بخواهد که عشق و علاقه به نماز را در دل هاى ما بیافروزد.
خدایا! پروردگارا! این عزیزان را که واقعا مى بینیم در عزاى محبوب تو چگونه اخلاص دارند و آن را نشان مى دهند، امشب با تو تعهد مى کنند - من از طرف شما عرض مى کنم و از طرف شما تعهد مى کنم - خدایا تو را قسم مى دهم به آن قطرات خون حسین ، ان شاءالله این فرزندان عزیز ما نمازهاى خود را ترک نکنند، خدایا آنان را موفق بفرما. خدا ان شاءالله به شما اجر بدهد، خدا به شما توفیق دهد. تعهد کردید، دیگر فراموش ‍ نفرمایید! پروردگارا! ما را با فلسفه وجودیمان آشنا بفرما. پروردگارا! ما را از این عبادتى که تفسیر شد و از آن عبادتى که در قرآن فرموده اى ، محروم مفرما. خداوندا! پروردگارا! ما را در این دنیا موفق بفرما تا زندگیمان بیهوده سپرى نشود. پروردگارا! ما را در تعلیم فلسفه و هدف زندگى به جوانان ، یارى بفرما.
پروردگارا! خودمان را عامل به گفتار خودمان قرار بده . خداوندا! پروردگارا! در این چند روز، چه از نظر احساسات پاک بارى محبوب تو حسین (علیه السلام)، چه از نظر تفکرات و اندیشه ها درباره القاء مطالب و فکر درباره مطالب ، لحظاتى را ما گذراندیم ، آن لحظات را از همه ما قبول بفرما. پروردگارا! خداوندا! خودت وسایل درک و فهم و گردیدن جوانان را آماده بفرما. پروردگارا! ما را در مقابل جوانانمان شرمنده مفرما. یعنى در روز قیامت نشود که این ها واقعا گریبان ما را بگیرند و بگویند: ما که آماده بودیم ، ما که مى خواستیم بفهمیم ، ما که مى خواستیم درک بکنیم ، ولى چرا نگفتید؟ خدایا! پروردگارا! وسایل را خودت لطف کن و آماده بفرما و دست همه ما را از دامان على و آل على (علیه السلام)، کوتاه مفرما.
((آمین))

 

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-شب دهم محرم ، ۲۶/۲/۱۳۷۶ ۱- سوره عصر، آیه ۳.
۲-نفس المهموم ، قمى ، ص ۲۲۷ - بحارالانوار، مجلسى ، ج ۴۴، صص ۳۹۲ و ۳۹۳.
۳-تاریخ طبرى ، ج ۵، ص ۴۱۸، - نفس المهموم ، ص ۲۲۷ - الکامل ، ابن اثیر، چاپ ۱۳۸۷ هجرى قمرى بیروت ، ج ۳، ص ‍ ۲۸۵.
۴-درباره این داستان دو روایت گفته شده است .
۵-توحید، شیخ صدوق ، ص ۴۱.
۶-تاریخ طبرى ، ج ۵، ص ۴۱۸ - نفس المهموم ، ص ۲۲۷ - الکامل ، ابن اثیر، چاپ ۱۳۸۷ هجرى قمرى ، بیروت ، ج ۳، ص ‍ ۲۸۵.
۷-همان ماءخذ.
۸-بینوایان ، ویکتورهوگو، چاپ نهم ، ص ۶۷۲.
۹-لهوف ، سیدبن طاووس، ترجمه فهرى ، ص ۱۱۰ و ۱۱۱ - نفس المهموم ، قمى ، ص ۲۷۵ - تاریخ طبرى ، ج ۵، ص ۴۴۱.

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه