قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

راز و نیاز حسینى

کوشش ما در این چند جلسه، این بود که کلماتى درباره ارزیابى حادثه شهادت حسین مطرح شود.
اگرچه این ارزیابى واقعا با این سخنان تمام شدنى نیست ، چنان که ارزش هاى بشرى و ارزش هاى جان آدمى تمام شدنى نیست . اگر سال ها درباره این پدیده بزرگ و این قهرمان قهرمانان ، حسین بن على (علیه السلام) بحث کنیم ، مسلم است که از عهده آن بر نمى آییم .
من بر آن بودم که در یکى از این جلسات براى ارائه این شخصیت بزرگ الهى ، از نیایش آن بزرگوار در صحراى عرفات بهره بردارى کنیم . چون در این نیایش ، امام حسین (علیه السلام) رابطه خود را با خدا به طرز خیلى شگفت انگیزى بیان کرده است ، و این که در مسیر این حادثه بزرگ ((الله الله)) مى گفت ، حق مى گفت . باید بدانیم که در درون این بزرگوار، درباره خدا چه چیزى نهفته بود. اگر شدت حادثه صدها بار از این هم بیشتر بود، همان {حسین} بود که بود. ((حقه مهر بدان نام و نشان است که بود)). یعنى به آن مطلق رسیده بود.
در رابطه با مطلق مى توان گفت : عشق ، ایمان و اشتیاق گاهى از انگیزه هاى زودگذر است. انسان یک شى ء زیبا مى بیند و به آن علاقه مند مى شود. بعدا زیباترها مى آیند و علاقه اش را از آن مى برد. یا بعدها نوساناتى در زندگى پیش مى آید و اصلا زیبایى براى او مطرح نمى شود. البته این مساءله اى موقت است و انگیزه هاى محدود دارد. علم هم همین طور، گاهى واقعا مورد علاقه و اشتیاق یک انسان عالم است، بعد وقتى او به مقامى و به اصطلاح به آن چه که مى خواست - مال و منال دنیا و شهرت - رسید، دیگر براى او علم و... معنا ندارد. در این مورد نمى گویند که براى او علم و زیبایى ها (زیبایى هاى معقول) به طور مطلق مطرح شده است. اما براى عده اى، علم و زیبایى به طور مطلق مطرح مى شود. زیبایى هاى معقول، کوتاه ترین راه به سوى خداست، که ما از زیبایى هاى محسوس به سوى زیبایى مطلق حرکت مى کنیم. در مورد حسین بن على باید دید در درون این مرد چه چیزى نهفته بود، که اگر حادثه صدها بار هم تندتر از این مى شد، براى او هیچ فرقى نمى کرد.
یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فى الحیاه الدنیا و فى الآخره (۱)
((خدا کسانى را که ایمان آورده اند، در زندگى دنیا و آخرت با سخن استوار، ثابت مى گرداند.))
امام حسین (علیه السلام) به آن قول ثابت رسیده بود. نه فقط از اجدادش ‍ عبدالمطلب و ابوطالب و پدرش على بن ابى طالب ، بلکه با تحمل مصائب دنیا و با تحمل و به دست آوردن امتیاز، به آن قول ثابت رسید، که: ((من زندگى با ستمکاران را جز ملالت و دلتنگى نمى بینم . این زندگى را مثل هلاکت مى بینم)). زندگى چهره مطلقى به او نشان داده بود که چگونه باید در این دنیا مصرف شود، و این سرمایه را چگونه باید مورد استفاده قرار داد. آیا این سرمایه با ((بلى)) براى چند صباح دنیا سازگار است ؟ آیا این کرامت و شرف که خدا به انسان ها داده است ؛ و لقد کرمنا بنى آدم (۲)، قابل خرید و فروش و نقل و انتقال است ؟ آیا مالکیت آدمى بر شرف (۳) و حیثیت ، مثل مالکیت او بر این کتاب یا بر این مداد است که بگوید آن را مى خواهم بفروشم ؟ ابدا نمى تواند، زیرا مالکیت حقوقى نیست . حکم و مافوق حقوق ها و قوانین قراردادى است . شما حق ندارید اجازه دهید تا به شما یک میلیاردم اهانت شود. حق ندارید، زیرا از آنِ شما نیست . من به خود نیامده ام این جا. همین طور هم ارزش من با خود من نبوده است ، که من درباره اش بتوانم {بارى به هر جهت} فکرى بکنم . حسین به آن قول مطلق رسیده بود.
اکنون چند کلمه از درس نیایش هاى امام حسین را مى خوانیم و ببینیم که با آن خداشناسى که براى امام حسین مطرح شده بود، نه فقط این حادثه برایش چیزى نبود، بلکه حضرت زینب هم زیبایى این حادثه را مى دید. یزید به حضرت زینب گفت : دیدى به برادرت چه کردند؟ زینب گفت : ما راءینا (راءیت) الا جمیلا.
حضرت زینب نمى فرماید: ((ما راءینا (راءیت) الا صحیحا)). به رغم تو، ماکیاولى صفت و پیش از وقت ماکیاولى جلو افتاده ، کار درستى بود. اصلا خیلى زیبا بود. ما باید درباره زیبایى چه تصورى داشته باشیم که قطعه قطعه شدن اعضاى یک عده پاکان اولاد آدم ، این گونه زیبا جلوه کند؟ ما از زیبایى چه چیزى باید در نظر داشته باشیم که آن همه مصائب و شداید را زیبا بدانیم . زیبا یعنى چه ؟ یعنى حادثه حسین ، جمال هم داشت ، فقط جلال نیست . فقط بزرگى حادثه نیست، بلکه خیلى به جا بود. ما راءینا (راءیت) الا جمیلا. منتها، طرف مقابل مست است و نمى فهمد جمیل یعنى چه ؟ خود خواهى چنان مستشان کرده بود که نمى فهمیدند. مساءله را مطرح مى کردند، اما نمى فهمیدند جواب چیست . اگر از اول ، آماده گیرندگى آن جواب بودند، اصلا به این کار دست نمى یازیدند. حضرت این دعا را در صحراى عرفات بیان کرده و با خداى خود صحبت کرده است . قرن هاست که پدران ما مى نشینند و حسین، حسین مى گویند، الان هم نوبت به ما رسیده است، و همین طور قرن ها ادامه پیدا خواهد کرد، زیرا:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما

امام حسین (علیه السلام) مى فرماید:
الهى ان اختلاف تدبیرک و سرعه طواء مقادیرک منعا عبادک العارفین بک عن السکون الى عطاء و الیاس منک فى بلاء(۴)
((اى خداى من ، اختلاف تدبیر و سرعت در هم پیچیدن سرنوشت ها با مشیت پیروز تو، بندگان عارفت را از تکیه به عطاى موجود و از نومیدى در ناگوارى ها باز مى دارد.))
زیرا؛
هر نفس نو مى شود دنیا و ما

بى خبر از نو شدن اندر بقا

یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (۵). صدق الله العلى العظیم
((خدا آن چه را که بخواهد محو یا اثبات مى کند و اصل کتاب نزد اوست.))
بسیار خوب ، یا اباعبدالله ، مدرک این جمله (یمحوا الله ما یشاء) را که با خداى خود در میان نهادى ، چیست ؟
لکیلا تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم (۶)
((تا بر آن چه از دست شما رفته است ، اندوهگین نشوید و به سبب آن چه شما داده است، شادمانى نکنید.))
به آن چه که از شما گذشته است ، ناامید نباشید. براى حفظ تعادل روانى ، بالاتر از این اصل چه مى خواهید؟ به خاطر آن چه که از شما فوت شده است ، به عقب برنگردید. فقط به جلو نگاه کنید.
نیک بنگر ما نشسته مى رویم

مى نبینى قاصد جاى نویم؟

پس چرا به عقب برمى گردید؟ که عجب ، دیدید، بله ، واقعا... جوانى از دست رفت ! جوانى خیلى هم خوب شد که رفت . آیا حالا به منظومه شمسى و به کهکشان خط شیرى دستور بدهم ؟ جوانى قانون الهى بود، آمده بود و رفت . قدرتى که من داشتم از دست رفت . آبادى ها روبه خرابى مى روند، زیبایى ها روبه زشتى مى روند. قانون هستى همین است . شما از این حرکت بهره بردارى کنید، چرا گریه مى کنید؟ بخندید! دو گروه هستند که در مقابل حرکت صف کشیده اند. یک گروه گریه مى کنند که چرا گذشت ؟ گروهى دیگر نیز مى خندند، به جهت این که مى گویند:
نیک بنگر ما نشسته مى رویم

مى نبینى قاصد جاى نویم ؟

به جاى نوى مى رویم ، روبه خدا مى رویم ، هر نفس که بر مى آوریم ، همان قدر به خدایمان نزدیک تر مى شویم . چرا ناراحت باشیم ؟ این مطلب را آیه شریفه : لکیلا تاءسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما اتاکم ، به ما مى آموزد.
با هر که نفس برآرم این جا

روزیش فرو گذارم این جا

آیا ماتم بگیرم ؟ این که ماتم ندارد. جریان و قانون الهى چنین است . هستى بر این مبناست . لذا، همان طور که به طور مختصر عرض کردم ، در امتداد این حادثه ، ذره اى در چهره حسین بن على یاءس دیده نشده است . واقعا مثل این که در این زندگانى مطابق مرادش ، هر لحظه به او قول ابدیت داده اند. چهره او این چهره است . او ساخت این خاک نیست ، او از این جا در نمى آید، ما خاک را مى شناسیم و با عالم ماده تا حدودى آشنایى داریم . او ساخته شده این جا نیست ، زیرا چهره جدى و چهره واقع جویانه و حق بینانه از خود نشان مى دهد و تا آخرین لحظه و بلکه با یک لذت نهانى که فوق تمام اندوه هاست ، یا با یک اندوه بزرگ و مقدس که فوق همه لذت هاست ، خود را حق مى بیند.
آب حیات من است خاک سر کوى دوست

گر دو جهان خرمى است ما و غم روى دوست

الهى ان اختلاف تدبیرک و سرعه طواء مقادیرک منعا عبادک العارفین بک عن السکون الى عطاء و الیاس منک فى بلاء.
شبیه به مضمون آیه شریفه است که وقتى بلا، ناگوارى و ناراحتى پیش آمده است ، آن را به جهت یاءس و با خودباختگى چند برابر نکنید، زیرا براى یک مرگ ، انسان نباید هزار بار بمیرد.
داستان کوچکى عرض مى کنم : در تواریخ قدیم نقل مى کنند عده اى در کشتى نشسته بودند و مى رفتند.
حکیمى هم در آن کشتى بود. در آن کشتى ، از دزدان دریایى گرفته تا تاجر و روحانى و استاد و... حضور داشتند. کشتى به گرداب نزدیک شد و توفان از همه طرف آن را فرا گرفت . معلوم بود که آن گرگ ها (دزدان دریایى) همه میش شده بودند. وقتى که مرگ چهره مى نماید، ایمان آوردن مرد بى ایمان بسى دشوار، ولى بى ایمان از دنیا رفتن محال است . یکى از آن ها که روحانى بود، برخاست و گفت : این ساعت از آن خداست . همه به زانو درافتید. یعنى دیوار زندگى شکاف برداشته است . دیدند حکیمى نشسته و اصلا گویا این کشتى از آرام ترین آب ها عبور مى کند و حیات او در این لحظه ، خیلى هم شکوفا شده است . به او گفتند:
مگر نمى بینى که کشتى در حال غرق شدن است ؟ گفت : بلى ، مى بینم . حالا چه کار کنیم ؟ گفتند مگر نمى بینى تمام اثاث را در دریا مى اندازند و تو همین طور آرام نشسته اى ؟ در پاسخ گفت : اولا؛ بنا نیست من پیش از مردن ، صد بار بمیرم ! ثانیا؛ آیا مگر کشتیبان با من ضدیت دارد؟ آیا باد فقط براى این که با ما لجاجت کند و فقط براى این که با ما تضاد دارد، وزیدن گرفته است ؟ قانون جهان بزرگ و قانون طبیعت کار خود را انجام مى دهد. آیا این کشتى که در مقابل این امواج مقاومت نمى کند و مدام بالا و پایین مى رود، با من تضاد دارد؟ قطعا نه . حال ، اگر آرام ننشینم پس چه کار کنم ؟ از قضا کشتى هم زود نجات پیدا کرد. دقت کنید: آن حکیم علم به علت دارد و مى فهمد که در این جا کسى مقصر نیست ، من هم که سوار این کشتى شدم ، کار داشتم و براى من این سفر ضرورت داشت . و نیامدم براى این که فرض بفرمایید جست و خیز کنم . اکنون به این موقعیت توفانى دریا رسیدیم و من با کمال آرامش ، از حادثه استقبال خواهم کرد.
بعضى ها مى گویند او یکى از فیلسوفان رواقى (۷) - یعنى از پیروان زنون - بود.
حسین بن على مى فرماید: خدایا، پروردگارا، سرعت اختلاف در تدابیر تو در پشت پرده است و فقط خودت مى دانى .
نداند به جز ذات پروردگار

که فردا چه بازى کند روزگار

یکى از آن طبیعى ترین متفکران که در این دنیا خیلى طبیعى فکر مى کند و اصلا به شنیدن مسائل معنوى ، آلرژى و حساسیت دارد، این مطلب را صریحا مى گوید که: ((هیچ کس یک دقیقه بعد را نمى فهمد که چه خواهد شد)). زیرا نمى داند آن چه که الان در ناخودآگاه اوست ، با نگاهش به این طرف خاموش است ، اما وقتى با چشمش به آن طرف نگاه کند، منظره اى خواهد دید که تحریک خواهد شد و حداقل در وضع روانى او تغییر ایجاد خواهد شد. هم چنین ، اقیانوسى از واحدهاى ناخودآگاه وجود دارد و انسان نمى داند از کجا به خودآگاه پرید و وضع روحى انسان را عوض کرد. بنابراین ، این یکى از جملات حسین بن على (علیه السلام) است . ببینید چه قدر آرامش بخش است : الهى ان اختلاف تدبیرک و سرعه طواء مقادیرک منعا عبادک العارفین بک عن السکون الى عطاء و الیاس منک فى بلاء.
تا در بلا و مشقت ها ناامید نشوند و آن چه که به او داده ایم ، مغرور به آن نشود. یک جمله دیگر:
الهى منى ما یلیق بلوء مى و منک ما یلیق بکرمک (۸)
((اى خداى من ! آن چه از من در این جهان هستى ساخته است ، مناسب خردى و ناتوانى من است و آن چه از تو پدیدار مى گردد، زیبنده توست.))
بى نیاز خداوندا! من از مشتى خاک هستم ، تویى خداى بزرگ . از من مطابق کوچکى و ناچیزى ام و از تو مطابق بزرگى ات برمى آید. بنابراین ، چرا من از عظمت تو ماءیوس شوم ؟ تو به وجود من نیازى نداشتى که مرا آفریدى . آیا من از حال خودم شکایت کنم ؟
ام کیف اشکو الیک حالى و هو لا یخفى علیک ؟(۹)
((آیا من از حال خودم شکایت کنم ؟ حالم که بر تو مخفى نیست.))
این جمله را در این جا مدنظر داشته باشید. امام حسین (علیه السلام) بیان مى کند که خدایا:
الهى علمک بحالى یغنیک عن مقالى
((علم تو به حال من ، تو را از این که بگویم بى نیاز کرده است.))
اما با این حال ، گفته اى که با کلماتت با من ارتباط پیدا کن . حال ، علت این را مى خواهیم بفهمیم .
من گروهى مى شناسم زاولیا

که دهانشان بسته باشد از دعا

مقصودم این است که این دو - سه بیت را در نظر داشته باشید تا بعد ببینیم عظمت کلام امام حسین چیست که مى فرماید: باز باید دعا کنم و با تو به نیایش بپردازم .
بر لبش قفل است و در دل رازها

لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان که جام حق نوشیده اند

رازها دانسته و پوشیده اند

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و لبانش دوختند

ولى ما باید بارالها، پروردگارا بگوییم ، زیرا اگر انسان به آن چه که در درونش ‍ مى گذرد کفایت کند، صاف نمى شود. درون {انسان } پر از تخیلات و توهمات است . درون انسان پر از پدیده هایى است که تا به کلام نیاید، ممکن است در آن جا با همدیگر مخلوط شوند و صاف و شفاف قابل عرضه به خدا نباشند.
اى برادر عقل یک دم با خود آر

دم به دم در تو خزان است و بهار

موج هاى تیز دریاهاى روح

هست صد چندان که بد توفان نوح

چگونه من از آن جا دعا را بیابم و استخراج کنم ؟ چه طور مقرر کنم که اینک ، من در حال ارتباط با خدا هستم ؟ مراقبت بلى ، ولى باید الفاظ مشخص کند که چه چیزى مى خواهى . نیاز تو در ارتباط با خدا چیست و با خدا از چه موضع گیرى صحبت مى کنى ؟ لذا، بدین جهت دستور به دعا شده است :
ادعونى استجب لکم (۱۰)
((مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.))
و اذا سئلک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان (۱۱)
((و هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند، من نزدیکم و دعاى دعا کننده را هنگامى که مرا بخواند، اجابت مى کنم.))
زیرا درون مغز آدمى ، پر از انواع امواج و تخیلات است . آن ها را نمى توان همان طور به خدا عرضه کرد، بلکه باید تصفیه و صاف شوند. این موقعى است که نفس آدمى ، یا آن نیروى کذایى، دعاها را مرتب و جمع کند و انسان تصمیم بگیرد که مثلا آن مطلب و سخن را نمى گویم. یا آن آرزوى عمل نشدنى و بى دلیلى را از خدا نمى خواهم. آن انتظار غلط را از خدا ندارم. این ها مورد نظر نیست، بلکه مشخص مى کنم که از خدا چه چیزى مى خواهم، با این حال که؛ لا یخفى علیک، ((حال من بر تو مخفى نیست)). با این حال، من به درگاه تو دعا مى کنم و از تو مى خواهم:
الهى ما الطفک بى مع عظیم جهلى و ما ارحمک بى مع قبیح فعلى؟(۱۲)
((اى خداى من ! با این که به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعیت واقعى خود در جهان هستى نادانم ، اما چه الطاف شایانى که شامل حالم نفرموده اى . با این کردارهاى ناشایستم ، چه رحم و عطوفتى که برایم ابراز نمى کنى.))

پروردگارا! با این جهل بزرگى که درباره تو دارم ، چه قدر به من لطف دارى . واقعا به این جهلى که ما داریم ، کمى فکر کنیم . ما از توحید به آن چه که پدران و مادران در دوران کودکى به ما کودکى گفته اند، قناعت کرده ایم . البته شما غالبا در محیطهاى دینى بوده اید و خیلى باید شکرگزار باشید که الحمدلله محیط خانوادگى شما، محیطى بوده که این مسائل در آن جدى مطرح بوده است . ما اگر حساب کنیم که دانایى ما چه قدر است و چه مقدار درباره خدا مى دانیم ، حاصل آن جز شرمندگى و سرافکندگى ، چیست ؟ ما چاره دیگرى نداریم . با این حال ، او از لطف خود کم نکرده است و ربوبیت خود را اجرا مى کند. او رحمتش را شامل حال ما مى فرماید. با این که ما جاهلیم ، محبتش را کم نمى کند. مثلا گاهى از ما سؤ الاتى مى شود، مبنى بر این که ما موقعى که مى خواهیم نماز بخوانیم ، مى گوییم : ایاک نعبد و ایاک نستعین (۱۳). (( (بارالها) تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوییم.)) این جمله راهى که کجا مى شود و مخاطب ما کیست ؟ که در بیابان ، ریگ ها و دره و تپه و ماهور را مى بینم ، یا در مقابل چشمان من هستند. یا اگر در خانه باشم ، دیوارها و فرش ، و اگر در جایى دیگر باشم ، عکس هاى اطراف خودم را مى بینم . با چه کسى صحبت مى کنم ؟ این سؤ ال در دل همه مطرح است که ایاک نعبد کیست؟ ((ک)) ضمیر خطاب است : یعنى من تو را عبادت مى کنم .
و ایاک نستعین ، ((و از تو یارى مى جویم)).
براى این مطلب ، جواب مختصرى براى جوانان عزیز عرض مى کنم که دقت کنند. اگر شما با شخصى در حال صحبت و گفتگو باشید، آیا مخاطب شما، چشم و پیشانى آن شخص است ؟ آیا شما با دست و پا و صورت و بینى او صحبت مى کند؟ یا با جان او صحبت مى کنید که آن را نمى بینید؟ لذا، اگر همان فردى که با او مشغول صحبت هستید، همان جا بیفتد و جان او گرفته شود، بدن او صد در صد همان چه را که داشته است ، دارد، اما شما دیگر با او صحبت نمى کنید و سخن خود را قطع مى کنید، زیرا شنونده ندارید. گوش و چشم او به جاى خود باقى است ، اما مخاطب شما دیگر نیست . کسى که با او صحبت مى کردید، دیگر نیست . مگر چه کسى بود؟ حیات و زندگى بود. جان بود و اکنون دیگر در مقابل شما نیست . این امر توجه مى خواهد. همان طور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جواب ذعلب یمانى که پرسیده بود: هل راءیت ربک ((آیا خدایت را دیده اى؟)) فرمود: اءفاعبد ما لا اءرى ؟(۱۴)، ((آیا چیزى را که ندیده باشم مى پرستم؟))
یا؛
لم اءعبد ربالم اءره
((خدایى را که ندیده ام ، نپرستیده ام.))
این امر، توجهى ظریف و لطیف مى خواهد. مقدارى هوى و هوس را مهار کردن مى خواهد. مقدارى غرایز را عاقلانه به کار بستن مى خواهد. مقدارى معرفت به مقام شامخ ربوبى مى خواهد که به من از رگ گردن نزدیک تر است . به روى خودتان خم شوید، و اگر از آن جا سالم سر به بالا ببرید، خدا را خواهید دید.
منتها، به یک خم شدنى جانانه نیاز است . در آن هنگام که آدم بفهمد:
خدا در دل سودازدگان است بجویید

مجویید زمین را و مپویید سما را

این امر، خیلى آسان است و یک منشاء علمى خیلى بزرگ دارد که ما از این منشاء بسیار بزرگ غافلیم .
آن منشاء چیست ؟ این است که همیشه خدا با شماست و همیشه خداوند متعال را مى توانید ببینید. وقتى مى گویید ایاک نعبد و ایاک نستعین ، مخاطب همان است که در درون شما دیده مى شود. آیا در حال اضطراب در بعضى از حالات ، واقعا با خدا انس گرفته اید؟ قطعا در موارد فراوان ، منتها متاءسفانه ناتوانى ما طورى است که فقط موقع اضطراب و احساس ‍ شکست به سراغ آن مى رویم . در موقع خنده و در زمان انبساطهاى روانى ، به سراغ او نمى رویم که این خدا معناى دیگرى هم به ما بدهد. فقط وقتى کشتى مى خواهد غرق شود، یا فقط در مواقع بیمارى و... به سراغ او مى رویم ، حرفى نیست ، اما این ((فقط)) مناسب کار ما نیست .
آیا در آن حالى که یک مطلب علمى بر شما کشف شده است ، موقعش ‍ نیست که با خدا ارتباط برقرار کنید؟
آیا وقتى که توانستید یک بیمار را براى معالجه به پزشک برسانید، یا وقتى خودتان او را معالجه کردید، موقع این نیست که بگویید خدایا! پروردگارا! تو را مى بینم !؟ در روز قیامت از بعضى ها سؤ ال مى شود که :
من بیمار شدم ، چرا به عیادت من نیامدید؟ مى گویند: خدایا، تو بالاتر از این بودى که بیمار شوى .
مى فرماید: بنده من بیمار شد، چرا به دیدن او نرفتید؟ اگر مى آمدید، مرا آن جا مى دیدید.
بنابراین ، جهلى است که مى توان آن را بر طرف کرد. این جهل ، به مسائل عالى ریاضى مربوط نیست که شما بگویید من ریاضیات ، فلسفه ، فیزیک نظرى ، مکانیک کوانتوم و... نخوانده و نمى دانم . خود را در این جا نبازیم ، زیرا قدرت درک و فهم داریم. من این مطلب را به جوانان عزیز تاءکید مى کنم ، چون این علم در دسترس همه ماست و مى توانیم .
توضیح : توجه شود که ما براى غفلت خود بهانه نداریم ، زیرا همه ما، فطرت و عقل و وجدان داریم . از آن پیرزنى که دستش را از دوک کشید و گفت تا وقتى من داشتم چرخ را مى چرخاندم مى چرخید، اما دست خود را که برداشتم ساکن شد، در نظر بگیرید تا آن خداشناسان بزرگ تاریخ ، از آن دید موسى یک شبانى را به راه که کلمات آن نشان مى دهد که از علم درونى و علم فطرى و علم الهى مختصر استفاده کرده بود، همگى معنا کننده تمام دانش ها است . تعبیرى از یکى از اولیا دیدم که پیرزنى را توصیف مى کرد که این زن از معلومات چه داشت . مى گفت آن چه که از معلومات دنیا نصیب او شده بود، یک امضاى غلط بود. یکى هم این که خدا وجود دارد و مرا مى بیند و بر من ناظر است . به طور ساده ، از علم فقط این دو مورد، زندگى را براى او قابل تفسیر کرده بود. به هر حال ، باید کوشش کنیم ، زیرا غفلت از این دانش براى ما مسموع نیست .
اول خودمان حساب کنیم و ببینیم اگر این را بخواهیم نادیده بگیریم ، مى توانیم خودمان براى خودمان عذر بتراشیم ؟ آیا این درک علم ، کتاب شفاى ابن سینا و اشارات ابن سینا را مى خواهد؟ آیا نیاز به فلسفه هاى بسیار دشوار تاریخ شرق و غرب دارد؟ نخیر! این علم در اختیار همه است و هر لحظه هم شما مى توانید از آن استفاده کنید. الهى ما الطفک بى مع عظیم جهلى ، ((اى خداى من ! با این که به مقام شامخ ربوبى تو و به موقعیت واقعى خود در جهان هستى نادانم ، اما چه الطاف شایانى که شامل حالم نفرموده اى.))
جهل خیلى بزرگ است ، زیرا در درون ما وجود دارد. یعنى جهل به خویشتن و خداى خویشتن که قابل عفو نیست و خدا ان شاءالله از ما برطرف کند. یعنى با این جهل باز گوش ما مى شنود، چشم ما مى بیند، و مى توانیم هنر انجام بدهیم ، مى توانیم مکتشف باشیم و به قول سعدى رحمه الله : تا خداوند متعال ، روزى بندگان را به خطاى فاحشى نبرد.
هر لحظه مشغول کار و فعالیت خود باشید. خداوند مى فرماید من شما را براى این زندگى به دنیا آورده ام و به شما لطف خواهم کرد. محبت من براى زندگى شماست . منتها، چه چیزى مى خواهید در زندگى بیندوزید؟ ما الطفک بى مع عظیم جهلى ، ((خدایا، پروردگارا! با این جهل بزرگ من ، تو چه قدر به من لطف دارى))! آن وقت ببینید بشر چه چهره اى نشان مى دهد {که در روز عاشورا} مى گوید ما نمى فهمیم شما چه مى گویید.
در روز عاشورا، حسین بن على (علیه السلام) چند کلمه صحبت فرمود، که واقعا سرنوشت بشریت را در آن چند سطر خلاصه کرد. اما مخاطبان او چنین گفتند: ما نسمع ما تقول . ((ما نمى شنویم تو چه مى گویى.))
چشم باز و گوش باز و این عمى!

حیرتم از چشم بندى خدا

انسان به آن مرحله هم مى رسد، نگویید ما نمى رسیم . نباید مغرور شویم . در آن موقع است که حق در مقابل چشمان انسان است و نمى بیند، حتى گوشش هم نمى شنود. گفتند: ما نسمع ما تقول یا اباعبدالله .
حضرت فرمود: ((بلى، درست است. باید هم این را نشنوید، زیرا شکم ها و بطون شما از حرام پر است. من چه بگویم تا شما بشنوید؟ مگر در درون شما شخصیتى باقى مانده است که گوشتان را به صدایى که از من مظلوم و از من تنها مى آید، بسپارید؟))
آدم وقتى واقعا این ها را مى بیند، نمى فهمد آن هایى که در بعضى از مکتب ها به نام اومانیسم مبالغه مى کنند، چه مى گویند. آرى ، اومانیسم اگر واقعا به راه بیفتد، ممکن است یک مقدمه باشد براى انسان ها که ساخته شوند، ولى انسان ساختن مى خواهد، انسان باید از بالا ساخته شود. ما با این قبیل انسان ها چه کار کنیم که مى گویند: ما نسمع ما تقول . و تو {حسین} حکم پسر عموهایت را قبول کن و تسلیم شو. آن وقت هرچه بخواهى ، براى تو هست . یعنى بشریت را تو نابود کن ، چند صباحى هم تو به آقایى برس و تمام ارزش ها را زیر پاى خود بگذار، آن وقت هرچه بخواهى آماده است .
به هر حال ، شما اکنون با این جملات متوجه مى شوید که او چه مى گفت و آن ها چه مى گفتند. این هم جمله اى دیگر؛
الهى ما اقربک منى و ابعدنى عنک و ما ارافک بى فما الذى یحجبنى عنک ؟(۱۵)
((خداوندا! با این دورى که من از تو احساس مى کنم و این فاصله که من با تو ایجاد کرده ام ، تو چه قدر به من نزدیکى . چه مهربان خدایى ! پس آن چه که حجایى میان من و تو گشته است چیست؟))
امام حسین (علیه السلام) مى گوید: خدایا، بشر چه قدر از تو دور مى شود؟! خدایا، چرا با این نزدیکى که به من دارى ، من آن قدر از تو دورم ؟ چیست که تو را آن قدر به من نزدیک نموده و مرا از تو دور کرده است ؟
بیت زیر، نمونه اى از ادبیات ما و شما بوده است. از آن مراقبت و نگهدارى کنید. براى این ادبیات بسیار باعظمتى که در پشت سر گذاشتیم ، وارث نالایق نشویم. (خداوند نیاکان ما را رحمت کند).
یار نزدیک تر از من به من است

وین عجب تر که من از وى دورم

چه کنم با که توان گفت که او

در کنار من و من مهجورم

خدایا، یک عمر هجران از خویشتن و نزدیک تر از خویشتن را چه کنم ؟ آیا این غیر از این است که ما را وادار مى کند تا درباره خودخواهى خود تجدید نظر کنیم ؟ آیا بالاتر از این خسارت براى اولاد آدم تصور مى شود که خود خواهى اش را تعدیل نکند؟ و این طور خودش را از خدا دور ببیند، آن هم با این نزدیکى اش به انسان ها.
الهى، با این دورى که من از تو احساس مى کنم ، و این فاصله که با تو ایجاد کرده ام ، چه قدر به من نزدیکى . چه مهربان خدایى! پس آن حجابى که میان من و تو فاصله و مانع شده است که احساس کنم من از تو دورم ، چیست ؟ خدایا، آن حجاب را به من نشان بده . منابع دیگر مى گوید: آن حجاب، خودخواهى و خودخواهى و خودخواهى است . همان دردى که بشر در مقابل آن با سرافکندگى تمام به زانو در آمده است. که هم شرق و هم غرب، به آن معترف است که نتوانسته اند براى رفع آن، کارى انجام بدهند.
نتوانسته اند و نمى توانند، در صورتى که مشکل نیست - به اصطلاح - سهل الممتنع است . {بشر} از یک جهت مى گوید آیا من به خودم تیراندازى کنم و خودم را تعدیل کنم ؟ از آن طرف :
ورتو نگدازى عنایت هاى او

خود گدازد اى دلم مولاى او(۱۶)

{مولوى} مى گوید: خودت را از صفات پلیدى هم چون ؛ حسادت، بخل، جهل و... بگداز. بعد مى گوید ((من)) را هم تعدیل کن، ولى بشر مى گوید این دیگر امکان پذیر نیست و کار من نیست. آیا من به خودم هم تیراندازى کنم ؟ مى گوید: بلى، شما انسان ها یک ((من اعلى)) دارید که به خود طبیعى ات باید بگوید اجازه بده من زندگى ام را ادامه بدهم. یا در همان ((من))، ((خود)) و ((شخصیت))، حقیقتى وجود دارد که مى تواند از ((خود)) بالا برود و آن ((خود)) را تحت تصرف قرار بدهد و بگوید درست راه بروید؛ همان گونه که ((من)) را انسان درک مى کند، بدون این که در برابر آیینه بایستد و بدون یک نمود فیزیکى به آن نگاه کند. این درک ((من))، سرمایه بزرگ و باعظمتى است. در همین جا بحث خودخواهى مطرح است، و عجیب هم این است.
البته نمى خواهم بگویم در این مورد چیزى ننوشته اند، بلکه پیرامون آن کار شده است ، اما جدى به میدان نمى آیند. در واقع ، جنبه حرفه اى و علمى آن بیشتر از این است که {به بشر} بگویند اول به درون خود رجوع کن ، سپس ‍ صحبت کن . مثلا مى گوید به من چه که برگسون و ابن سینا و... چه گفته اند؟ بسیار خوب ، آن ها هم - چه شرقى و چه غربى - براى خودشان مطالب خیلى عالى گفته اند، اما من خودم باید بفهمم مطلب چیست . چیزى که مى تواند شخصیت انسان را تعدیل کند، شناخت خود است که خود انسان باید بشناسد.
خود انسان با درون خودش انس بگیرد و آشنایى پیدا کند و آن را تعدیل نماید. در آن هنگام است که :
دل سراى توست پاکش دارم از آلودگى

کاندرین ویرانه مهمانى ندانم کیستى ؟

حسین بن على (علیه السلام) فرمود: برادر، به آن ها بگو امشب را به ما مهلت بدهند. بالاخره ، شب هم به بامداد مى رسید و تمام مى شد. ساعت ها پشت سر هم ، دقایق و ثانیه ها پشت سر هم مى آمدند و به گذشته مى خندیدند. اباعبدالله آن شب را مى خواهد مهلت بگیرد، جریان چیست ؟ آیا حادثه عوض خواهد شد؟
{یزیدیان} مى خواستند مهلت ندهند، اگرچه شهادتین ؛ اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله را هم مى گفتند، ولى خون این مرد را مى ریختند. اگر بر مى گشتند، قرآن را هم خیلى با قرائت مى خواندند.
۱- جاؤ وا براءسک یاابن بنت محمد

مترملا بدمائه ترمیلا

۲- و کانما بک یاابن بنت محمد

قتلوا جهارا عامدین رسولا

۳- قتلوک عطشانا و لما یرقبوا

فى قتلک التاءویل و التنزیلا

۴- ویکبرون بان قتلت و انما

قتلوا بک التکبیر و التهلیلا

۱- ((اى پسر دختر پیغمبر، سر بریده تو را غلتیده به خون آوردند.))
۲- ((و گویى با این کارشان ، پیامبرى (یا پیامبراکرم صلى الله علیه وآله ) را آشکارا و عمدا کشتند.))
۳- ((تو را با لب تشنه به قتل رساندند و در این باره ، به ظاهر و باطن قرآن {که به رعایت حق اهل بیت سفارش مى کند} توجهى نکردند.))
۴- ((آنان قتل تو را کار بزرگى مى پندارند، و توجه ندارند که با کشتن تو، صلاى تکبیر و تهلیل (۱۷) را کشتند.))(۱۸)
لا اله الا الله را کشتند و با کشتن تو، الله اکبر هم مى گفتند. واقعا خداوند، شاعر و سراینده اشعار مذکور را رحمت کند.
یک خودخواه بزرگ ، و به دنبال او خودخواه ها، خواستند و خیال کردند که مى توانند خدا را از افکار و درون انسان ها نفى کنند. آنان اشتباه کرده بودند و بلکه خداشناسى خداشناسان را شدیدتر کردند و نتیجه اى عکس آن چه که خیال مى کردند گرفتند.
پروردگارا! خداوندا! تو را سوگند مى دهیم به حقیقت حسین بن على ، تو را سوگند مى دهیم به آن عظمتى که به این مرد انعام فرموده بودى ، از دریافت تو، از توحیدى که به مقام شامخ تو داشت ، از آن لطفى که به ابى عبدالله کرده اى و او را به آن مقام شامخ رسانده اى ، شامل بندگان خودت بفرما. پروردگارا! جوانان ما را از این درس حسینى ، موفق و پیروز بیرون بیاور. خدایا! پروردگارا! تو را قسم مى دهیم به عظمتت و جلالتت ، روز به روز ما را با حسین بن على بیشتر آشنا بفرما. پروردگارا! خداوندا! ما را تا آخرین نفس ‍ ها از این درسى که حسین به بشریت داد، برخوردار بفرما.
((آمین))

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-سوره ابراهیم، آیه ۲۷.
۲-سوره اسراء، آیه ۷۰.
۳- Dignity
۴-ر.ک: نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحراى عرفات (شرح دعاى عرفه)، محمدتقى جعفرى ، ص ۹۴.
۵-سوره رعد، آیه ۳۹.
۶-سوره حدید، آیه ۲۳.
۷-اپیکتت .
۸-ر.ک: نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحراى عرفات (شرح دعاى عرفه)، محمدتقى جعفرى ، ص ۹۴.
۹-همان ماءخذ. ص ۹۸.
۱۰-سوره مؤمن ، آیه ۶۰.
۱۱-سوره بقره ، آیه ۱۸۶.
۱۲-ر.ک: نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحراى عرفات (شرح دعاى عرفه)، محمدتقى جعفرى ، ص ۱۰۱.
۱۳-سوره فاتحه ، آیه ۵.
۱۴-نهج البلاغه ، خطبه ۱۷۹.
۱۵-ر.ک: نیایش امام حسین (علیه السلام) در صحراى عرفات (شرح دعاى عرفه)، محمدتقى جعفرى ، ص ۱۰۳.
۱۶-ر.ک: تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى، محمدتقى جعفرى، ج ۱، ص ۳۲۵.
۱۷-تهلیل = لا اله الا الله .
۱۸-امام حسین (علیه السلام) و حماسه کربلا، ترجمه کتاب ((لواعج الاشجان))، علامه سید محسن امین ، ص ۴۲۴.

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه