قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

کرامت حسینى

حقیقت این است که ارزیابى و شناخت حادثه کربلا، که بر مبناى شخصیت فناناپذیر امام حسین (علیه السلام) به جریان افتاد، کار دشوارى است. چون آن دوران داراى ابعاد مختلف و گوناگونى بود، از نظر سرگذشت ظهور اسلام که چگونه اسلام براى بشریت عرضه شد و براى بشر چه آورد، و چه شد که مفاهیم و ارزش ها دگرگون شد و یا دگرگون تفسیرش کردند تا به داستان کربلا منجر شد؟ شناخت همه این ها کار دشوارى است . البته شما مى دانید که اغلب - نه همه - کسانى که به نام جریان کربلا و به عنوان جریان حسین بن على (علیه السلام)، دست به تاءلیف مى زنند، مخصوصا درباره ارزش ها و اخلاق و معنویات ، نمى خواهند خیلى به خودشان فشار بیاورند، زیرا باید با خودشان هم روبه رو شوند. آنان در ضمن کار، با این سؤ ال مواجه مى شوند که اینک تو نویسنده که جریان را تفسیر مى کنى ، در چه حالى هستى ؟ آیا حقیقتا تو با گفتار و کردار حسین توافق دارى ؟ براى چه مى نویسى ؟ آیا فقط حادثه را مى خواهى یادداشت کنى ؟ حادثه یادداشت شده است . شاید کارهایى که در این باره انجام شده است ، بى شمار باشد. یعنى واقعا درباره داستان حسین بن على (علیه السلام)، چه از نظر کتاب و چه از هر نظر، کارهایى که انجام شده است ، شاید لا یحصى (غیر قابل شمارش) باشد.
ضمنا هر تاریخ اسلام را ببینید که با صدر اسلام سروکار داشته ، قضیه حسین (علیه السلام) را نوشته است . که حالا خدا مى داند این تواریخ دست اول یا دست دوم یا دست سوم آن چه قدر است . شمارش آن براى ما مشکل است ، اما چرا آن گونه که باید، در این مساءله تحقیق و تجزیه و تحلیل نمى کنند؟ علل و شرایط آن را قبلا اشاره کرده ام :(۱)
۱- این است که نیاز به اطلاعات دارد. با سه، چهار کلمه این جا و آن جا دیدن، امکان پذیر نیست. حتى مقایسه هایى مى خواهد. یک روشنگرى و روشن بینى و روشن فکرى درباره حوادث تاریخ مى خواهد، تا بتوانند آن را مقایسه، تطبیق و زیرورو کنند.
۲- در طول تاریخ داستانى مانند داستان حسین دیده نمى شود، که انسان را رویاروى خود قرار بدهد تا از خود بپرسد: تو در چه حالى هستى؟ در زمان وقوع حادثه، حسین بن على (علیه السلام) در دوران میانسالى به سر مى برد و حضرت پیر نشده بود. ۵۷ یا ۵۸ سال، حداکثر سنى است که براى آن حضرت معین شده است .
پس میانسال بود و با آن امکاناتى که مى توانست با کمى انعطاف به دست بیاورد، حتى مى توانست به خود امید هم بدهد، که بلى وقتى او از دنیا رفت ، من خودم مى توانم و مى دانم چه کار کنم . این ها را چگونه بحث کنیم و واقعا چگونه این ها را ارزیابى کنیم ؟ این موارد، کار و اخلاص ، تقوا و سوز دل مى خواهد.
زمانى در یک جلسه علمى، درباره یک کتاب صحبت شد. گفتند فلانى خیلى در این باره کار کرده و مثلا درباره شرح و تفسیر این کتاب، اطلاعاتش ‍ زیاد است. فلانى از جنبه ادبى غوغا کرده است . یکى از آقایان که آن جا بود، گفت: سوز و گداز او چه قدر بود؟ از این صحبت کنید که به این قضیه چه قدر ایمان داشت ؟ بحث این است که این ها مى گفتند به طور حرفه اى بحث کرده است . بسیار خوب، اگر تاریخ حسین را به طور حرفه اى بازگو کنیم ، ما نمى توانیم نتیجه گیرى کنیم که چرا چنین حادثه اى اتفاق افتاد؟ آن طور که شایسته و بایسته است، درباره حادثه حسین (علیه السلام) تحقیق نشده است ، مخصوصا چون جنبه دینى و جنبه مذهبى دارد. به جهت عظمت قضیه، باید تا حال حداقل ده ها رساله دکترا در این باره نوشته شده باشد.
چون در حادثه حسین ، مسائل روان شناسى ، اخلاق ، فلسفه ، انسان شناسى ، جامعه شناسى ، تاریخ و... وجود دارد. تمام ابعاد انسانى را مى توان در این حادثه ، مورد تحلیل قرار داد. چرا {در این مورد} عقب نشینى مى کنند؟ چرا نمى خواهند این داستان چهره خودش را درست نشان بدهد؟ آیا غیر از این است که اول گریبان خود ما را مى گیرد؟ این یکى از انگیزه هاى خیلى مهم است که فقط به نقل حادثه مى پردازند و مقدارى احساسات شعرى نیز به آن اضافه مى کنند، سپس سر و ته قضیه را به هم مى آورند. در صورتى که اگر کسى تحلیل کند و این مساءله را از تاریخ ادیان الهى پیگیرى کند که ابراهیم به تنهایى یک امت بود، یعنى دنیا بود: و کان ابراهیم امه (۲) دیگر به این مساءله دچار نمى شود که اى حسین ، تو که در اقلیت بودى، صبر مى کردى و اکثریت دور تو جمع مى شد. دقت کنید، براى این مسأله از کجاها باید استفاده شود: از تنهایى ابراهیم، ((ابراهیم به تنهایى یک امت بود)). آیا دنیا اشتباه مى کند؟ بلى ، دنیا هم اشتباه مى کند. اگر کسى به این نکته دقت مى کرد، شخصى مثل ابن خلدون نمى گفت که حسین در این قضیه توجه نداشت که نمى توانست در برابر شوکت یزید ایستادگى کند. نخیر، {حسین} کاملا مى دانست و معناى هفتاد و دو نفر در مقابل سى - چهل هزار نفر را حدس مى زد که این جا عراق است .
یابن النبى المصطفى یابن الولى المرتضى یابن البتول الزاکیه
تبکیک عینى لا لاجل مثوبه

لکنما عینى لاجلک باکیه

تبطل منکم کربلا بدم ولا

تبطل منى بالدموع الجاریه

اءنست رزیتکم رزایانا التى

سلفت و حذنت الرزایا الاتیه

ماذا قطعن فراتهم حتى قضا

عطشا و غسل بالدماع القانیه

ورد الحسین الى العراق و ظنهم

ترکوا النفاق اذا العراق کماهى

البته آن زمان را مى خواهیم بگوییم و اکنون درباره یک جامعه نمى خواهیم صددرصد ارزیابى بکنیم .
آن موقع این گونه بود. این ها درست چیزهایى هستند که براى نشان دادن چهره واقعى این حادثه بزرگ بى نظیر تاریخ ، باید به آن ها توجه شود. آیا باید اشخاص دیگرى این مساءله را مطرح کنند که این حادثه بى نظیر است ، تا من مسلمان و شیعه هم به دنبال آن برود که عجب حادثه بى نظیرى بود؟
اصلا جا دارد رشته اى براى بحث حسین و حسین شناسى دایر شود که خدا مى داند چه قدر به این بشریت خدمت مى شود. آیا مى شود که در یک روز که محدود به ساعت هاى معینى است ، فهرست تمام ارزش هاى انسانى و فهرست تمام ضد ارزش هاى انسانى ، جنبه عملى پیدا کند؟ بلى ، امکان دارد. آن را تفسیر کنید و ببینید آیا امکان دارد یا نه ؟! این کار، کمى عشق و علاقه و سوز مى خواهد. واقعیت این است که اگر این حادثه ، جنبه دینى نداشت و یک شخصیت به عنوان یک انسان معمولى براى طرفدارى از آزادى و عدالت پدید مى آورد، آیا ده ها هزار کتاب درباره اش نمى نوشتند؟ بیچاره بشر در این باره حساسیت (آلرژى) دارد و هنوز هم خودش را فریب مى دهد. حادثه ، حادثه مذهبى است . نشان مذهب دارد و این را متوجه نیستند که اگر براى بشر قدمى برداشته شود - اى شرق ، اى غرب - فقط از راه مذهب برداشته خواهد شد. چون فقط این ها هستند که براى بشریت حرف دارند. اجازه بدهید مطلبى را بگویم .
یکى از متفکران بسیار مشهور مغرب زمین (آلبر کامو) در تفکرات پوچى ، صریحا مى گوید:
((تنها یک مساءله جدى وجود دارد که آن هم خودکشى است. به عبارت دیگر، آن چیست که زندگى را با ارزش مى کند؟ جواب مذهبى این سؤال هنوز به قوت خود باقى است، ولى امروز کمتر به آن توجه مى شود.))(۳)
مى گوید فقط مذهب است که مى تواند هدف زندگى را بگوید. اما بشر نمى شنود! معناى واقعى این منطق، مثل این است که کودکى با خاک آلوده به میکروب بازى مى کند و ممکن است این میکروب، کشنده باشد و او را نابود کند، اما بچه گوش فرانمى دهد. آیا شما اگر این کودک را از بازى با خاک باز ندارید، قاتل این بچه نیستید؟ شما اگر حتى یک سیلى نازنینى هم به گونه او بنوازید و او را از بازى با خاک بر حذر دارید و بگویید من مى خواهم جان تو را نجات دهم ، آیا این نهى از خطر، جاى ((اما)) دارد؟ او (آلبر کامو) صریحا مى گوید، فقط مذهب است که این کار را خواهد کرد. بسیار خوب ، اى نویسندگان جوامع بشرى، حال که مذهب بالاترین شاهکار را نشان داده است ، درباره آن بحث کنید که چه بوده است . مذهب چه نیرویى دارد که بگوید: هیهات مناالذله. ((که حتى اگر نام من (حسین) هم بعد از من در تاریخ باقى نماند، باز ایستادگى خواهم کرد)). مقام و امثال آن چیست؟ آیا این اقدام دینى امام حسین (علیه السلام) در راه ارزش هاى انسانى، پوچ است؟
اصلا کار من (حسین)، حتى براى این هم نیست که بعد از من بگویند حسین این کار را کرد. آیا بشر با این درس تصفیه نمى شود؟ آیا بشر با این درس، در تاریخ واقعا پیشرفت نمى کند؟ با این درسى که حتى مى شود بگوییم تراکم آن در ۲۴ ساعت بوده، یا این که اگر بگوییم از شب تاسوعا، چهره خیلى جدى براى خودش پیدا کرد و همه حوادث جدى بود. همه حوادثى که براى کل بشریت مى تواند آموزنده باشد، در چند ساعت رخ داد. یا این که از موقعى که حضرت از مدینه به مکه مشرف شد و بعد در ماه رجب سال شصت و یک هجرى قمرى راهى عراق شد. یعنى ؛ رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذى القعده ، ذى الحجه ، محرم ، باز در همین هفت ماه این حادثه بزرگ کامل شد.
{خطاب ما به امثال} جناب مولوى (ملاى رومى) است ، که گاهى از یک داستان کوچک درباره مثلا فلان شخص وارسته - که شاید از نظر تاریخ خیلى هم یقینى نباشد - حادثه اى را برداشته و با آن چه ها کرده ، و چه تابلوهایى کشیده که شاید هم فقط براى آموزندگى ، آن داستان را بیان کرده و پیرامون آن بحث کرده است ، اما درباره حرکت امام حسین (علیه السلام) درست به میدان نیامده است .
داستانى که حسین بن على (علیه السلام) فقط به زهیربن قین نگاه کرد و زهیر فقط به حسین بن على نگاه کرد و از زندگى به طرف مرگ (شهادت) راه افتاد، حقیقت دارد. روان شناسانى که براى بهداشت روانى انسان ها کار مى کنند، توجه کنند: آیا نمى توان درباره این ها بحث کرد که حسین با این نگاهش چه کار کرده و چه گفته است ؟ یا چه صحبتى این چشم ها با هم داشتند و در این میان چه سخنى رد و بدل شده است ؟ یک طرف قضیه کسى است که قبل از ملاقات خود با امام حسین، در مکتب دیگرى بوده است . خودش هم مى گوید که من از مکه بیرون آمدم و مدام چادرم را این طرف و آن طرف مى زدم که در این مسیر با حسین روبه رو نشوم ، چون مى دانستم این گونه که مى رود، شهید خواهد شد. بالاخره در جایى این دو، چادرشان به هم نزدیک شد و این جریان اتفاق افتاد. این موارد از نظر روحى، براى بشر ارمغان ها و بحث ها دارد که گاهى با تماشاى دقیق یک چشم، مى توان روح آن انسان را که در یک مرتبه بالا با روح همه انسان ها یکى است، مشاهده کرد. تحقیق و تفسیر این موارد، کار و اخلاص و پشتکار لازم دارد. در این سفرها تمام اخلاقیات و اصول انسانى دانه دانه پیاده مى شود و از مسائلى است که باید واقعا بحث شود. باید مطرح شود که چگونه حسین بن على (علیه السلام) مخصوصا بعد از قضیه حر - احساس ‍ کرد که قضیه از نظر طبیعى چه روندى را طى مى کند. او از اول مى دانست و چگونگى دانستن آن را هم عرض مى کنم ، که چگونه براى او یک ذره یأس به وجود نیامد، که آقا شما فقط هفتاد و دو نفر هستید و آن ها همه کشورهاى اسلامى را علیه شما مى توانند حرکت بدهند. در این جریان، ذره اى یاءس در ایشان پیدا نشد، آیا ما نباید از این روحیه بحث کنیم ؟
مخصوصا هرچه که به کربلا نزدیک تر مى شدند، امام حسین (علیه السلام) احساس مى فرمود که جریان از چه قرار است. ایشان تا شب عاشورا که مى خواست اردوى خود را درست کند، یک اردو همانند اردوى صد هزار نفرى {را تدارک و برنامه ریزى مى کرد.} حتى این مطلب را هم نوشته اند که : ((یک نفر از یاران ، حسین را دیده بود که حضرت دقیق و درست روى تدبیر نظامى، به این قضیه رسیدگى مى کرد که خیمه ها و سنگر را چگونه قرار بدهد)). این عمل یعنى چه ؟ با این که احساس شده بود، سى هزار نفر با شمشیر برهنه جلو آمده اند. شب عاشورا در محاصره کامل بودند. امام حسین (علیه السلام) همان شب عاشورا، کار خود را دقیقا تنظیم فرموده است . آیا این حرکات دقیق و منظم ، درس امید به شما نمى دهد؟ آیا به بشر نمى گوید که هرگز از عنایات خداوندى ناامید نباشید؟
و لا تقولن لشى انى فاعل ذلک غدا الا ان یشاء الله (۴)
((و در مورد چیزى مگوى که من آن را فردا انجام خواهم داد، مگر این که {بگویى} اگر خدا بخواهد.))
شما وضعیت یک دقیقه بعد را نمى دانید و باید وظیفه تان را انجام دهید، والسلام . این وظیفه دقیقه قبلى ، هرچه که مى گوید، اگر براى دقیقه بعد هم ماندید، چنین است و باید آن را انجام بدهید. اى جوانان عزیز!
چه درسى بالاتر از این که حتى در یک مورد، حالت یاءس و ضعف مدیریت در حضرت دیده نشد.
همان طور که قبلا اشاره اى کردم و الان هم عرض مى کنم ، امام حسین (علیه السلام) به علم امامت مى دانست که شهید مى شود، اما آیا به علم خدایى هم مى دانست ؟ در حالى که او فقط داراى علم امامت بود. یعنى با آن مقام و قداست بزرگ خود و به عنوان امامت ، پشت پرده را مى دانست که شهادت هست . اما در عین حال مى دانست که؛

یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (۵)
((خدا آن چه را بخواهد، محو یا اثبات مى کند و اصل کتاب نزد اوست.))
لذا، اگر کسى بگوید صبح {عاشورا} هم حتى هنوز حسین بن على (علیه السلام) با علم خداوندى یقین نداشت که کار تمام است و باید کارش را درست انجام مى داد، سخن او صحیح است. دوباره مى گویم : حتى صبح، کارهاى ایشان، دقیقا مثل این بود که اصلا مى خواهد زندگى ابدى کند. عوامل و قراین حاکى از این است که ایشان در حال رفتن است و هر چه لحظات مى گذرد، حسین بن على (علیه السلام) به پل شهادت و به پل کوچ از این دنیاى فانى نزدیک تر مى شود. ایشان موقعى که مى جنگیدند - البته راوى مى گوید - من ندیدم کسى این تعداد از فرزندانش شهید شوند، یا این همه اطراف او را ناگوارى بگیرد، ولى این قدر با حالت طراوت نفس برآرد و بجنگد. ما نظیر این را ندیده ام و دیده نشده است . چرا در این باره نمى توانند بحث کنند؟ زیرا در این جا مستقیما باید خدا مطرح شود. خدا که مطرح شد، دروغ باید از میان برود، چرا صاف و بى پرده صحبت نکنیم ؟ واقعا در هر لحظه از داستان حسین، توحید دیده مى شود. او عالم بود و مى دانست که شهید خواهد شد، امام علم او، علم امامت بود. فقط خداوند علم مخزون دارد. علم مخزون یعنى چه؟ یعنى علم مخفى که حتى هیچ یک از پیغمبران هم از آن اطلاع ندارند. با همان علم مخزون است که ؛ یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب.
محو و اثبات ، دست اوست . خداوند هر لحظه مى تواند قرار بدهد که نه :
ور بگیرى کیت جست وجو کند

نقش با نقاش کى نیرو کند

آیا نقشه مى تواند بگوید اى جناب نقاش! من مى دانم که اکنون شکل من در این مجموعه این گونه قرار گرفته است؟ نقش چگونه مى تواند نقاش را مخاطب قرار بدهد؟ به هر حال، باید سعى شود تا تمام جدیت تحلیل گران تاریخ، به این مواردى که گفته شد، مصروف شود. این یک نعمت بزرگ خداوندى است که ما داستانى را بار دیگر تجدیدنظر کنیم، و این داستان هم هر روز تازه و نو است.
شما داستان امام حسین (علیه السلام) را از آن آغاز که در مسجد براى آنان خبر آوردند که ولیدبن عتبه شما را خواسته است، در نظر بگیرید. حتى یکى از آن ها، خلاف منطق و قانون و اصل نیست. تمام حرکات حضرت، منظم و صحیح است. با آن سابقه اى که از نظر نسب داشته است ؛
الاصلاب الشامخه و الارحام المطهره . لم تنجسک الجاهلیه بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها. با آن نسب و با حسب ، حرکت کرده و این حادثه به وجود آمده است . یک چیزى را ما مى شنویم ، چون زیاد هم شنیده ایم ، و در حقیقت ، زیاد شنیدن آن ، حالت کنجکاوى را از انسان مى گیرد.
على بن محاربى مى گوید: من از سپاهیان حر بودم و آخر از همه رسیدم و خیلى تشنه بودم. چون امام حسین (علیه السلام) تشنگى من و اسبم را دید فرمود: انخ الراویه (۶). راویه به زبان ما، معنى مشک مى دهد. (لذا منظور امام را نفهمیدم).
سپس فرمود: یا ابن الاخ انخ الجمل، ((اى برادر، شتر را بخوابان)). من شتر را خواباندم . حضرت به یک مشک اشاره کرد و فرمود از آن بخور. مى گوید از بس دستپاچه بودم ، هر طور خواستم دهنه مشک را که از آن آب مى آید پیدا کنم نمى توانستم .
مى گوید: حسین بن على (علیه السلام) کار مرا تماشا مى کرد. چون دید ناتوانم ، خودش بلند شد آمد و فرمود: اخنث السقاء. (یعنى دهانه مشک را برگردان، یا با دست فشار بده). على بن طعان محاربى مى گوید من باز هم نتوانستم و متوجه منظور ایشان نشدم ، تا این که امام کمک کرد تا من آب بخورم .
در این کمک حضرت به على بن طعان، چه چیزى مشاهده مى کنید؟ حق حیات! حق حیات! حق ضرورى و حق عمومى بشرى. حسین مى داند که الان در مغز او (على بن طعان) چنین گنجانده و تلقین کرده اند که این مرد (حسین) باید کشته شود، و این جاهل هم تلقین را پذیرفته است. با این حال، آب را به او داد. این ها درس هایى است که در تمام لحظات حادثه حسین وجود دارد و چه حوادث متنوعى ! اگر کسى بگوید فهرست و مجموعه تمام ارزش هاى تاریخ بشرى از یک طرف ، و فهرست ضد ارزش هاى بشرى در طرف دیگر، در آن مدت معین بروز کرده است ، جاى تردید نیست . منتها، زمان کم است و انسان خیال مى کند که حادثه، حادثه یک روز، دو روز است . کمىِ زمان را نگاه نکنید. لحظات گاهى بوى ابدیت مى دهد، ولى متاءسفانه ، این لقمه هاى حرام، این زندگى ماشینى که بر انسان ها مسلط شده است ، نیز کمى تفکرات و قحطى و خشکسالى اندیشه ها، نمى گذارد انسان در این باره فکر کند که قضیه چه بوده است . دو سلسله از مهم ترین سلسله هاى حکمرانان جوامع اسلامى یعنى؛ آل بویه و دیالمه، براى این که مردم را به دین اسلام بیاورند، اصلا شمشیر نکشیدند. فقط داستان حسین را در مقابل آنان مى گذاشتند و مى گفتند بخوانید. فقط و فقط این ها درباره داستان حسین با مردم صحبت داشتند. مردم هم مى خواندند و مى دیدند که اگر کسى به خدا تکیه نکند، آیا مى تواند این حرکت را انجام دهد؟ آیا کسى که هوى و هوس خود را زیر پا نگذارد، مى تواند این حرکت را انجام دهد؟ آیا کسى که بر بشریت مشرف نباشد، مى تواند این کار را انجام دهد؟ آیا کسى که صبرش فوق صبرها نباشد، مى تواند چنین کارى را انجام دهد؟ و تمام ادعاى او، این بود: انى خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى رسول الله (صلى الله علیه وآله)، که تمامش ‍ هم اسلام بود. و این که انسان ، کرامتى گران دارد، آن را پایمال نکنید، شعار هیهات مناالذله ، از همان موقع پابرجا ماند. آن مقدارى که در زیر این آفتاب فروزان براى دفاع از زندگى ، جنازه ها در خون غلتیده است ، تاریخ نشان مى دهد اگر بیش از آن درباره دفاع از کرامت نباشد، کمتر نیست . حیثیت و شخصیت بسیار مهم است . همان گونه که شما نمى توانید زندگیتان را خرید و فروش کنید - آیا مى توانید خرید و فروش کنید؟ آیا مى توانید بگویید من مى خواهم زندگى امروزم را به فلانى بفروشم - همان طور هم کرامت و شخصیت و حیثیت را نمى توان فروخت یا اسقاط کرد و نقل و انتقال داد. نمى توان گفت من مى خواهم از حیثیت و شخصیتم دست بردارم .
مگر حیثیت و شخصیت، متعلق به توست که مى خواهى از آن دست بردارى ؟ مگر و لقد کرمنا از آنِ توست ؟
و لقد کرمنا بنى آدم (۷)
((ما فرزندان آدم را تکریم کردیم.))
بى قدرى ام نگر که به هیچم خرید و من

شرمنده ام هنوز خریدار خویش را

متأسفانه ، بشر به یک چیزهایى فروخته مى شود. شخصیت ، وجدان ، عقل (عقلى که هدر مى رود)، تفکر، وجدان و... به ما مى گوید، این همه نیروها با ما فقط یک حرف دارد:
اى گران جان ، خوار دیدستى مرا

زان که بس ارزان خریدستى مرا

آیا ما عرق جبین ریختیم و حیثیت انسانى را خریدیم ؟ نخیر، رشد کردیم و یک وقت دیدیم ، وجدان به ما مى گوید: تو حیثیت و شرف دارى . ما دیدیم ، دین ما هم مى گوید تو حیثیت و شرف دارى . هم چنین روان شناسان ، اخلاقیون و تمام وابستگان دنیا، به ما مى گویند: انسان شرف دارد و نباید آن را بفروشد و ساقط کند، نباید آن را در مجراى سوداگرى ها قرار بدهد. چنان که دیدیم ، ما را جلوى تخته سیاه نگه داشتند و گفتند: بچه ها گوش کنید، ((بابا آب داد))، و من هم فهمیدم . بعد هم ۲*۲ مساوى با چهار است . اما پیرامون این دو ضربدر دو، در مغز چه مى گذرد که دوضربدر دو مساوى با چهار منعکس مى شود؟ تاکنون فهمیده نشده است که عدد یعنى چه ؟ همین اعداد دو، ده ، یازده و...، را تعریف کرده اند، ولى هنوز مشخص نشده است که این ((۲)) یعنى چه .
این فقط یک قدرت تجرید مغز است . مغز، صدها قدرت تجرید دارد، ولى آن را مجانى به دست بشر داده اند.
اى گران جان ، خوار دیدستى مرا

زان که بس ارزان خریدستى مرا

هر که او ارزان خرد ارزان دهد

گوهرى طفلى به قرص نان دهد

اگر کودک گرسنه اى ، گوهر گرانبهایى داشته باشد، یک قرص نان که به او بدهید، گوهر را به شما مى دهد. یا یک توپ قشنگ و خوشرنگ به او بدهید، گوهر را به شما مى دهد. چون قیمت و ارزش آن را نمى داند. حسین بن على قیمت کرامت را به بشریت تفهیم نمود. یعنى تمام کیهان به این عظمت یک طرف ، و شرافت و حیثیت و کرامت انسانى یک طرف . این درسى بود که واقعا حسین بن على در این حادثه به بشریت داد. شما حداقل در این حادثه، ده ها و شاید صدها درس مى توانید بخوانید. باز ما این را داریم که این هفتاد و یک نفر، در چهره حسین چه مطالعه اى مى کردند؟ ان شاءالله در جلسات آینده بحث مى کنم. همان طور که گفتم، بدین جهت که این مباحث براى ما تکرار شده است ، اهمیت قضیه را نمى دانیم .
اگر به شما بگویند آیا قضیه عابس را شنیده اید؟ شما حسینى ها - که ان شاء الله خداوند همه شما را با حسین محشور کند - چه جوابى مى دهید؟ فقط از آمدن و رفتن او مى گویند و درون او را فاش نمى کنند.
عابس یکى از شجاع ترین مردان عراق و زاهد و عابد بود. او باید در قیافه ملکوتى حسین چه چیزى احساس کند که لباس خود را درآورد و برهنه به میدان بیاید؟ وقتى به او گفتند که اى عابس ، اجننت ؟ ((آیا دیوانه شدى؟)) این سؤ ال از نظر انسان هایى که از معنا و ملکوت خبر ندارند، سؤ الى منطقى است . به او گفتند: آیا مى دانى در مقابلت چیست ؟ شمشیر است ! آیا مى خواهى بدنت را گوشت شمشیر کنى ؟ چرا زره نمى پوشى و حتى لباس هایت را کندى و برهنه به میدان آمدى ؟ عابس فرمود: بلى ، آن عقلى که شما را وادار کرده است تا در این موقعیت قرار بگیرید و در مقابل این مرد، چهره ضد بشرى نشان بدهید، من آن عقل را ندارم و ضد آن عقل هستم . این جنون براى من ، بالاتر از هزاران عقل است که شما را براى چند صباح دنیا، در مقابل این مرد بزرگ بشریت قرار داده است .
او ز شر عامه اندر خانه شد

او ز ننگ عاقلان دیوانه شد

از ننگ شما من دیوانه شدم . آیا شما عاقلید؟ این عقل است که شما دارید؟ ولى اى عزیزان ، این را شما بدانید که معنى عقل ، مانند معناى عشق ، آزادى ، عدالت و... ورشکستند. تعجب کرده اند که انسان دست از جان بشوید و {این گونه به میدان} بیاید. البته سن عابس را ما نمى دانیم که چه قدر بوده است ، ولى جوانانى بودند که در بحبوحه جوانى، در راه حسین از جوانى خویش گذشتند. مسلما عقلى که از این دنیا، فقط آخور و علف مى فهمد، نخواهد فهمید که مساءله چیست .
اى عابس، با چه اشخاصى صحبت مى کنى ؟ چرا جواب دادى ؟ خدا رحمتت کند. مگر طرف مقابل تو که این سخن را بیان کرد، انسان بود که گفت: اجننت . اگر انسان بود که آن طرف (در لشکر یزید) نبود. خدا روحت را شاد و با حسینت محشور کند. این چه عاطفه اى بود که نخواست سؤالى بى جواب بماند!؟ آیا ناشى از همان جریان شب تاسوعا نبود؟ در شب تاسوعا، شمر براى ابوالفضل العباس (سلام الله علیه) و برادرانش که از طرف مادرى در قبیله اى به هم مى رسیدند، امان نامه اى آورده بود، و وقتى آنان را ندا داد، این ها خواستند جواب او را ندهند، اما حسین (علیه السلام) فرمود: ((جواب او را بدهید، اگرچه فاسق است)).
ما {انسان ها هنوز} در ماقبل دبستان کار مى کنیم . یکى از بزرگان ، سخن خیلى زیبایى دارد. شاید این سخن مربوط به تولستوى باشد، مى گوید:
((بگویم در این موقع، {مثلا} در اوایل قرن بیستم ، به کجا رسیدیم ؟ ما آمدیم ... بشر این همه قرون و اعصار آمده ، و درِ دانشگاه زندگى را مى زند، اما معلوم نیست در را درست به روى این انسان ها باز کنند. تازه مى خواهیم به این انسان ها بگوییم، که زندگى چیست.))
حضرت فرمود: اگرچه فاسق است، اما سلام او را پاسخ دهید. سلام چه کسى را؟ سلام شقى ترین مرد تاریخ (شمر)! یا اباعبدالله، مانند پدرت در روح انسان ها چه مى دیدى؟ یا اباعبدالله ، اى وارث حقیقى ابراهیم خلیل ، اى وارث حقیقى موسى بن عمران ، اى وارث حقیقى عیسى بن مریم ، اى وارث محمد (صلى الله علیه وآله)، آیا این همان عینک بود که پدر تو على براى شناخت انسان ها به چشم زده بود؟
خلاصه ، به نظر مى رسد واقعا دو عینک و دو مساءله است که این چه مى گوید و آن هم چه مى گوید.
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور

در خلایق مى رود تا نفخ صور

تاکنون در کلاس حسین ، درس هایى را خوانده اید. خدا گذشتگان ما را رحمت کند که ما را وارد این کلاس کرده اند. این اختیار با شماست و هر لحظه ممکن است شما به یک سؤ ال ، یا به یک سلام ، پاسخ درستى ندهید. آیا مى دانید با عدم پاسخ شایسته ، در روح و روان طرف مقابل چه مى کنید؟ این یک درس کوچک اصلا به فکر نمى آید، که حضرت فرمود: ((اگرچه فاسق است ، اما جوابش را بدهید)).
اینک ، آن کسانى که مى خواهند بگویند دین در زندگى دنیوى مردم دخالت نکند، بفرمایید این را حذف کنید. به جاى آن چه چیزى مى خواهید جایگزین کنید؟ اختیار را به دست شما دادیم . اگر این انسانیت و این عظمت حذف شود، چه چیزى مى خواهید به جاى آن بگذارید؟ که بگوید حساب فسق و حتى حساب کفر به جاى خود، و یک حساب دیگر هم داریم براى خود شرف انسانى ، که آن هم به جاى خود.
خداوند و لقد کرمنا بنى آدم ، گفته است . خداوند ((و لقد کرمنا العرب))، ((و لقد کرمنا العجم))، یا ((و لقد کرمنا بنى هاشم)) نگفته است . قائله ، همین قرآن است . لذا، براى همین قرآن است که {حسین} مى گوید باید به قرآن عمل کرد. آیا دیدید من عمل کردم و سلام او را بدون پاسخ نگذاشتم ؟
خدایا! پروردگارا! تو را سوگند مى دهیم به آن عظمتى که این سرور شهیدان از خود در تاریخ به یادگار گذاشت ، ما را در درس هاى کلاس این انسان الهى مردود مفرما.
پروردگارا! تو از دل هاى ما باخبرى و ما واقعا مى خواهیم در این ردیف حسینى باشیم و براى این که در این ردیف ، نام نویسى ما به حقیقت بپیوندد، خودت ما را یارى و یاورى بفرما.
پروردگارا! خداوندا! همان گونه که گذشتگان ما، نیکان ما، این مدرسه را به ما معرفى کردند و دامان على و آل على را به دست ما سپردند، ما راموفق بفرما تا دامان على و آل على و حسین را به نسل آینده و به فرزندانمان بسپاریم .
((آمین))

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-شب هفتم محرم، ۲۳/۲/۱۳۷۶. ۱- ر.ک: همین کتاب، ص ۲۷.
۲-سوره ابراهیم، آیه ۱۲۰.
۳-روزنامه اطلاعات ، شنبه ۲۶ آذر ماه ۱۳۴۵ شماره ۱۲۱۵۹، به نقل از مجله تایم چاپ آمریکا.
۴-سوره کهف ، آیه ۲۳ و ۲۴.
۵-سوره رعد، آیه ۳۹.
۶-راویه در زبان اهل حجاز، نام شترى است که مشک آب را بر روى آن بار مى کنند. در زبان عراق ، به مشکى مى گویند که در آن آب باشد. لذا، به همین علت ، وى منظور امام را از ((انخ الراویه)) (شتر را بخوابان) نمى فهمد تا این که امام حسین (علیه السلام) به او مى گوید: انخ الجمل ((شتر را بخوابان)).
۷-سوره اسراء، آیه ۷۰.

 

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه