قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

علم حسينى

این قاعده که هر کس با عینکى که به چشم زده است ، دنیا و انسان ها را مى بیند، قاعده درستى است . هر کسى با مشتى از تخیلات و با انبوهى از آرمان هایى که براى خود، ثبت شده فرض کرده است ، الگوها و اندازه هایى دارد و درباره سایر انسان هاى دیگر هم همان گونه فکر مى کند. بلوغ {فکرى} سخت است ، و در صورتى که ((سخت)) گفتن ما اشتباه باشد، باید بگوییم بلوغ {فکرى} سختى نماست .
خلق اطفالند جز مرد خداى

کیست بالغ جز رهیده از هواى

انسان تا وقتى بالغ نشود، نمى تواند آن عینک عاریتى و بى معنا را که به چشم زده است و دنیا و مردم را با آن مى خواهد ببیند، از چشمش دور کند. این را در نظر داشته باشید. دیدگاه هاى خودمان را گسترش بدهیم . مقدارى از سطوح قضایا عبور نموده و تجاوز کنیم و به عمق قضایا برویم . این چیزى است که همه ما مى دانیم . قیاس کردن دیگران به خود، و یک آینه در مقابل خود گذاشتن و درباره بشر صحبت کردن ، کار جدیدى نیست . انسان ، آینه را در مقابل خود مى گذارد تا خودش را ببیند، و دیگران را با آن خودش تفسیر کند. او درباره خودش صحبت مى کند. در طول تاریخ ، از این موارد فراوان است . متاءسفانه اشخاصى هم در طول تاریخ با همین عینک ، شهرت هایى جهانى یافته اند، البته نه براى آگاهان . صریح به شما بگویم :
براى ناآگاهان سخت است که تشخیص بدهند که این شخص درباره خودش صحبت مى کند، و بشریت این نیست که ایشان مى گوید. بزرگان را هم با خودشان قیاس کردند و گفتند: ((ما که غیب نمى دانیم ، پس پیغمبران و ائمه هم غیب نمى دانند.)) این هم از موارد و از همان عینک هاست . که خود او در جهل غوطه ور است ، خود او روى پرده را مى بیند و متوجه نیست که خداوند بندگان و انسان هایى دارد که در همین گوشه از کره خاکى ، به همه هستى اشراف دارند.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گرچه باشد در نوشتن شیر شیر(۱)

جمله عالم زین سبب گمراه شد

کم کسى ز ابدال حق آگاه شد

همسرى با انبیا برداشتند

اولیا را هم چو خود پنداشتند

آن یکى شیر است آدم مى خورد

آن یکى شیر است آدم مى درد

آن یکى شیر است اندر بادیه

آن یکى شیر است اندر بادیه

یک شیر بیابانى داریم و دیگرى شیرى که داخل کاسه مى ریزیم و مى خوریم . همسرى با انبیا برداشتند... و از این جهت گمراه شدند، زیرا قیاس به صورت مى کنند: ((مگر او سه ابرو داشت ؟ پشت پرده را از کجا مى داند؟ مگر او هفت چشم داشت ؟ من دو چشم و دو ابرو دارم ، او هم که همین دو چشم و دو ابرو را داشت ، پس از کجا غیب مى داند))؟ این ذهنیات ، بر خلاف واقعیت و بر خلاف حقیقت است . این همان عینکى است که {شخص} به چشم خود زده است . اى کاش بگوید من درباره خودم چنین فکر مى کنم ، ولى متاءسفانه در طول تاریخ زیاد مى بینیم که یک شخص ‍ خود را مى خواهد تفسیر کند و مى گوید بشر این گونه است .
یکى از کسانى که مشهور شده (دیوید هیوم ، متولد ۱۷۱۱ - متوفاى ۱۷۷۶ م ) است . او صریحا مى گوید:
((من وارد درونم شدم و حقیقتى به نام خویشتن ندیدم . آن چه که دیدم تن رنج و شادى و تصور و کنیه و محبت بود.))
ایشان مى خواهد براى من (انسان) تکلیف معین کند. البته شاید {به هنگام گفتن این سخن}، قیافه خیلى متفکرانه هم به خود گرفته بود. جمله بعدى او طنزآمیز است که مى گوید: ((بعضى ها مى گویند که ما مى بینیم)). این شخص در نوشته هاى خود، عاشق شهرت است. در سه مورد (مدرک) ذکر شده است که این شخص عاشق شهرت بود. من هم در انتقاد از او نوشته ام: چه چیز توست که مى گویى هدفم در زندگى، شهرت ادبى بودن است تا همه دنیا مرا به عنوان علم بشناسند؟ آیا همان رنج شما مى خواست مشهور شود، یا تصورات شما شهرت را هدف گیرى کرده بود؟(۲)
لااقل طورى بگویید که دم خروس از آن جا زود پیدا نشود. کارى دیگر کنید، یا در کتابى دیگر، مطلبى دیگر بنویسید، تا اقلا سریعا نتوان گفت که این دم خروس چیست؟! مثلا رنجى که در درون من است ، در تصورى که در مورد فلان باغ داشتم ، وقتى که به آن باغ رفته بودیم ، آن باغ خیلى زیبا بود و من از آن باغ لذت بردم . هنوز آن باغ در ذهن من است . آیا آن باغ ، شهرت طلب است یا ((من)) تو؟ البته تلفات در افراد ناآگاه است ، وگرنه یک انسان آگاه نگاه مى کند و با دو کلمه مى فهمد که اوضاع از چه قرار است. ولى بیچاره آن هایى که لنگان لنگان در این جاده بسیار پرپیچ و خم علم و معرفت قدم بر مى دارند. بینوا آن کسانى که، عصا به دست و لنگان لنگان، یا مى دوند، یا مى افتند. آنان چه کنند؟ کسى که مى خواهد براى بشریت از نظر علم تکلیف معین کند، وجدانى بالاتر از خود جهان هستى مى خواهد. با جزم و قطع مى گویم، وجدانى بالاتر مى خواهد. مخصوصا اگر آن شخص احساس کند که از او مى شنوند، چون نام او بزرگ است و بر سر زبان ها افتاده است .
ابن ابى الحدید در سى و دو مورد نقل مى کند که على بن ابى طالب (علیه السلام) غیب را گفته و واقع شده است. آیا حالا من حضرت على (علیه السلام) را با خودم قیاس کنم؟ من هم دو چشم و دو ابرو دارم . من هم دو دست و دو پا دارم ، اما من غیب نمى دانم. غیب که سهل است، حتى حال حاضر را هم نمى دانم . على بن ابى طالب مى داند!
کار پاکان را قیاس از خود مگیر. شما درون خود را پاک و صاف کنید.
آیینه دل چون شود صافى و پاک

نقش ها بینى برون از آب و خاک

هم ببینى نقش و هم نقاش را

فرش دولت را و هم فراش را(۳)

با این دل هاى تیره، غیب که سهل است، حتى ظاهر و شاهد را هم نمى بینیم . همان طور که مى دانید، ابن ابى الحدید، شارحى از برادران سنى است. او درباره نهج البلاغه مى گوید: در سى و دو مورد، على بن ابى طالب (علیه السلام) گفته است چنان مى شود و شده است .(۴) مساءله ما این است که آیا حسین (علیه السلام) مى دانست شهید مى شود یا نه ؟ پس ‍ آن هایى که آیه شریفه را در نظر دارند که آیا امام حسین غیب مى داند؟ مى گوییم بلى ، همین طور است ، ولى اگر خود خداوند اذن بدهد:
الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا(۵)
((مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آن ها قرار مى دهد.))
حتى شما دیده اید و ابن خلدون هم مى گوید: اشخاصى هستند که به جهت تزکیه نفس از آینده خبر مى دهند، چه رسد به انبیا و خاندان عصمت (علیه السلام ) که از همه جهات شایسته هستند. قضیه خبر کشته شدن زید را ابن خلدون نقل نموده و مى گوید: امام صادق (علیه السلام) گفت : عمو تو کشته مى شوى ، و قطعا شهید مى گردى .
او مى گوید: ((اگر سندهاى این روایات درست باشد، حق است ، چون اهل بیت شایسته این مساءله هستند)).
بحث ما در این جلسه این است که حسین بن على (علیه السلام) مى دانست شهید مى شود. گاهى این سؤ ال مطرح مى شود که با این که {حسین } مى دانست شهید مى شود، پس چه طور {به این قیام } اقدام فرمود؟ و چه طور حرکات ایشان مثل این بود که زنده مى ماند، مثل ؛ نظم شدید ایشان در کار، مراعات نکات ریز کار. مثل این که مثلا ۵۰ - ۶۰ سال دیگر ایشان زنده خواهند ماند. اى حسینى ها، اى مسلمانان ، در کارهایى که حضرت انجام مى داد، ذره اى یاءس و ناامیدى دیده نشده است . حتى در آن جمله که روایت شده ، دستشان را به محاسن مبارک خود گذاشته و دوبار فرمودند: ان من هوان الدنیا على الله (۶)... ((از پستى دنیاست پیش خدا که سر یحیى بن زکریا را بریدند و نزد زناکارى از زناکارهاى بنى اسرائیل فرستادند. سر مرا نیز به نزد نابکارى از نابکاران آل امیه مى فرستند)).
{همان گونه که در جلسه پیش عرض کردم }، بنى اسرائیل پیغمبران را مى کشتند، سپس در بازار مشغول خرید و فروش خود مى شدند! کانهم لم یصنعوا شیئا فامهلهم الله فاءخذهم بعض ذلک اخذ عزیز ذى انتقام ، ((گویى هیچ کارى نشده است و خدا به آنان مهلت (فرصت ) داد و انتقام گرفت )). {امام حسین (علیه السلام)} عبارت {ان من هوان الدنیا على الله ...} را دوبار فرموده است و این هم بیانى بود براى آن چه که پیشامد خواهد کرد. خود این عبارات ، دلیلى بود که این کار انجام خواهد شد. بدون کوچک ترین ناامیدى و یاءس این مطلب را مى فرمود و خبر مى داد و بیان مى کرد که به دنیا تکیه نکنید، زیرا دنیا آخرین منزلگه شما نیست. من هم از این جا رد مى شوم، به ترتیبى که یحیى رد شد. در شعر نیر رحمه الله چنین بیان شده است:
چون سحرگه چهره صبح سفید

شد ز پشت خیمه نیلى پدید

آسمان گفتى گریبان کرده چاک

در فراق آفتابى تابناک

خور ز مشرق سر برهنه شد برون

چون سر یحیى میان طشت خون

تشبیه بسیار زیبایى است که براى عاشورا کرده است . بدین معنى که صبح عاشورا، آفتاب نشان مى داد که چنین سرى (سر امام حسین) امروز براى تاریخ مطرح است .
به هر حال، حسین بن على (علیه السلام) مى دانست که شهید مى شود. دلایل و منابع اسلامى ما در این مورد کافى است. حتى ما بیش از سى مدرک تاریخى را شمارش کردیم که مى گویند: خبر قتل حسین بن على (علیه السلام) را عده زیادى فهمیده بودند. داستان ام سلمه را بعضى از آقایان سنى هم نقل کرده اند. خبر قضیه ام سلمه را امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) هم بیان کرده بودند. حال ، این سؤ ال پیش مى آید که با این که حسین مى دانست ، چرا حرکت کرد؟ این سؤ ال باز از این جهت پیش مى آید که ما، زندگى و مرگ را طور دیگرى تفسیر مى کنیم . مى گوییم این زندگى است و وقتى هم که نفس قطع شد، مرگ است . یعنى زندگى آن جا تمام شد و مرگ شروع شد. این منطق عامیانه و این منطق اسف انگیز، چنین اقتضا مى کند که {انسان } بگوید با این که مى دانست ، چرا حرکت کرد؟! و او چه طور مى توانست جدى حرکت کند، مثل این که زنده خواهد ماند؟
زندگى و مرگ آن نیست که ما خیال مى کنیم . مرگ مکمل زندگى است . همان گونه که میوه ، مکمل و نتیجه شکوفه ها و شاخه هاى درخت است ، مرگ هم میوه زندگى ماست .
مرگ هر یک اى پسر همرنگ اوست

پیش دشمن ، دشمن و بر دوست ، دوست

اى که مى ترسى ز مرگ اندر فرار

آن زخود ترسا نه از وى هوش دار

روى زشت توست نى رخسار مرگ

جان تو هم چون درخت و مرگ برگ

گر به خارى خسته اى خود کشته اى

ور حریر و قز(۷) درى خود رشته اى

کسى که {به زندگى} مشرف است و حرکت مى کند، خواه نفس بکشد یا نکشد، بالاخره در فراسوى آن چه که متن طبیعت، عده اى را براى خود به این عنوان زندگى جلب کرده است ، قدم بر مى دارد. مرگ به عنوان نوع دیگرى از زندگى و به عنوان معناى اصلى زندگى آمده است .
واعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا و اعمل لآخرتک کانک تموت غدا(۸)
((براى دنیا خود، چنان عمل کن که گویى براى همیشه زنده خواهى ماند و براى آخرت خود، چنان عمل کن که گویى فردا خواهى مرد.))
((امام حسن مجتبى (علیه السلام) ))
من گمان مى کنم که اگر در این کلاس هاى حسین که تشکیل مى شود، ما فقط این جمله را به عنوان درس از حسین مى خواندیم ، خیلى پیشرفت مى کردیم : ((براى دنیا چنان عمل کن که گویى تا ابد خواهى ماند، یا؛ در این دنیا چنان زندگى کن که گویى ابدى هستى ))، اگرچه یقین دارى که یک دقیقه دیگر از دنیا مى روى .
به خاطر دارم که در جنگ ایران و عراق (۱۳۵۹ - ۱۳۶۷)، تعدادى از جوانان که عازم جبهه بودند، پیش من مى آمدند و ضمن دیدار و احوالپرسى ، مى گفتند شما دعا کنید که ما شهید بشویم . مى گفتم ابدا چنین دعایى نمى کنم . یعنى چه که شما شهید بشوید! آن چه که دعاى حقیقى شماست ، این است که خدا شما را موفق بدارد تا تکلیفتان را در جبهه ، به بهترین وجه انجام دهید. این تکلیف شماست که اگر یک لحظه از زندگى شما مانده است ، باید به تمام معنا از زندگى دفاع کنید. اگر هم شهید شدید، احدى الحسنیین .
این منطق اسلام است. من چه طور دعا کنم که شما شهید بشوید؟ اگر شهادت پیش آمد، خوش آمد. معناى زندگى خیلى باعظمت تر از این است. معناى این هم که ما در دعاها داریم که خدایا، من از دنیا شهید بروم و شهادت را نصیب من کن، چنین است که عرض مى کنم: یعنى پروردگارا! اگر بناست زندگى من با شهادت تکمیل شود، من آماده هستم، ولى اعتراض ‍ ندارم به تو که چرا عمر من، شصت و یک سال و سه دقیقه خواهد شد. من نیم حاکم حکایت مى کنم. ما نمى توانیم به خدا حاکم باشیم، ولى مى توانیم بگوییم پروردگارا! احدى الحسنیین را در دلم گذاشته ام و زندگى مى کنم. و اعمل لدنیاک کاءنک تعیش ابدا. اگر چیزى را مى سازید، طورى بسازید که تا ابد به شخصیت شما بچسبد. در این صورت، شما در زندگى قطعا پیشرفت خواهید کرد. البته آخرت به جاى خود. {شما} هر کارى انجام مى دهید، چه در فن آورى، چه در صنعت، چه در کارهاى فکرى، چه در کسب و کار و... آن طور احساس کنید که نتیجه کار به شخصیت شما مى چسبد. این طور خیال کنید که {نتیجه کار} تا ابد با شما سر و کار خواهد داشت. {یا در کارهاى علمى} نوک قلمى را که با آن مى نویسید، به حال خود رها نکنید، زیرا خطرناک است، احساس کنید که این کلمات، دانه دانه در درون شخصیت شما نقش ابدى مى بندد و روز قیامت، با آن نقشه باید به ابدیت وارد شوید. انسان تعجب مى کند که بعضى از جوامع دنیا این فرمول ها را ندارند، اما وقتى کالاى تولید شده خود را روانه بازار مى کنند، آن را همانند معشوق مى بوسند و کار و نتیجه آن، معشوقه آنان است. خدا را گواه مى گیرم که این عبارت؛ واعمل لدنیاک... را آن ها ندارند، اما شما دارید. این را از دوستانى که در بعضى ممالک (کشورهاى پیشرفته) بودند، مى پرسیدیم که به ما بنویسید؛ این مسأله کار چیست که این طور پیشرفت کردند؟ در جواب مى گویند: ((عاشق کارشان هستند)). واقعا ما چه فکر مى کنیم؟ این فرمول متعلق به شماست: واعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا. پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) وقتى یکى از اصحاب خود را دفن مى فرمودند، خودشان به داخل قبر تشریف بردند. او از صحابه خیلى بزرگ بود. بعد از این که جنازه را گذاشتند، یک تکه مثلا کلوخى که خیلى نرم بود، به دست پیامبر (صلى الله علیه وآله) دادند که آن را داخل قبر بگذارند.

بدین جهت که خودشان مى خواستند آن کارهاى اولیه را انجام دهند، فرمودند آن یکى که محکم تر است ، به من بدهید. شما معناى این جمله را توجه فرمایید. در صورتى که سه روز دیگر آن باشد یا این باشد، پوسیده مى شود و مى ریزد، حتى کفن هم مى پوسد. از پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله ) سؤ ال کردند که یا رسول الله ، این که بالاخره مى پوسید! فرمود: بله مى دانم . یعنى ؛ آیا به من درس مى دهید؟ آیا من نمى دانم این {بدن} خواهد پوسید؟ سپس فرمودند:
رحم الله امرء عمل عملا و اتقنه
((خدا رحمت کند مردى را که در کارى که انجام مى دهد، محکم کارى کند.))
من موظفم کارى کنم که این پوسیدگى با دست من شتاب نگیرد و زودتر به سراغ این تازه در خاک رفته نیاید. دقت کنید، یک کار حسین با یأس و ((حالا ببینیم چه طور مى شود)) نبود. جدى ترین نفس را حسین در این مسیر کشیده است ، خدایا! این حرکات حسین متعلق به ماست . گاهى آدم - البته ان شاءالله این طور نیست و خدا کند این طور نباشد، فقط براى بیدار کردن و تشویق جوان ها عرض مى کنم - دریافت هاى خیلى باعظمت خود را با عمل خارجى و گردیدن اشتباه مى کند. مثال آن را که خیلى ساده و ابتدایى است عرض مى کنم . این مطلب را در کنگره ایران شناسى نیز مطرح کرده بودم .
بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سر بلندى بر آسمان توان زد

مى گوییم عجب شعرى است! عجب معناى بزرگى دارد! به به! با احساس ‍ این که این معرفت ادبى، این معرفت بسیار زیباى روحى را من در مغز دارم، خیال مى کنم من همان هستم. اما تو همان نیستى! فقط در ذهن تو موج مى زند. آن قدر مطالب خوب در ذهن ما موج مى زند و وجود دارد که گاهى مى گوییم: خدایا! ما نمى خواهیم ناشکرى کنیم، از آن ها کم کن و بر عمل ما بیفزا.
شخصى درباره جامعه اى قضاوت نموده و گفته بود: با عقیده شان صحبت مى کنند و با ((مى خواهم )) شخصى شان عمل مى کنند. {یعنى؛} وقتى صحبت مى کنند، صحبت آنان بسیار عالى و عقاید و آرمان هاى آنان بالاست، ولى عملشان بر مبناى این است که من این طور مى خواهم : ((مى خواهم ))، پس حق است .
منطق را توجه کنید: ((من مى خواهم )) شما را به خدا بیایید از حسین درس هایى یاد بگیریم . واقعا حیف است . اگر این درس براى ما و شما درس ‍ نباشد، آن وقت جبر روزگار؛
من لم یؤ دبه الابوان ادبه الحدثان
((کسى را که پدر و مادر {مهربان و دانا} نتواند تاءدیب کند، روزگار او را {با خشونت } تاءدیب مى کند.))
آن چه که پدر و مادر و معلم مى گوید، این طور است : پسرم بیا و در کنار من بنشین . یا این مساءله را که این طور شد درست نیست ، تو باید حواست جمع باشد و مواظب باش و... اما روزگار این گونه نیست . روزگار نمى گوید راه برو. کار روزگار مشت است . اگر بالاتر از این منطق سراغ دارید بفرمایید. واعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا. عملا حسین (علیه السلام) هم این طور نشان داد. عملا على بن ابى طالب (علیه السلام) هم این طور نشان داد. شما یک مورد در تاریخ پیدا کنید که على بن ابى طالب (علیه السلام) در روز هجدهم ماه رمضان - شب آن روز که ضربت جانکاه به مغز حبیب خدا وارد شد - سست شود، یا در گوشه اى بنشیند و آه بکشد. به خدا قسم ، چنین چیزى در روایت نیست . همان کارهاى جدى ادامه داشته است ! چرا؟ چون به زندگى و مرگ مسلط است .
او با اشراف حرکت مى کند. در حقیقت ، این شخص بالاتر از زندگى و مرگ حرکت مى کند. آیا {او غیب } مى داند، یعنى چه ؟ او مافوق زندگى و حرکت معمولى حرکت مى کند. حتى بعد از ضربت کذایى - این مطلب را من در مقتل ابوبکربن ابى الدنیا دیدم و جاى تاءمل است که چه قدر آگاهى مى خواهد. البته نمى خواهم بگویم چنین چیزى حقیقت نیست ، ولى در خور شخصیت على (علیه السلام) مى باشد - مى گوید: وقتى ضربت را زدند، همین طور که به طرف سجده به رو افتاد، خون که به این طرف جارى مى شد، سر خود را بر مى داشت و به طرفى مى گذاشت که خونى نباشد. مى خواست حداقل یک لحظه بدون خون ، سر به سجده روى خاک بگذارد. حتى یک لحظه !
اى گران جان خوار دیدستى مرا

زان که بس ارزان خریدستى مرا

عمر را {مجانى} به ما داده اند و نشسته ایم براى آن فلسفه مى نویسیم . معلوم است که وقتى آدم ، عمر مجانى به دستش رسید، نداند که فلسفه دنیا چیست . آیا اصلا زنده هستیم که از فلسفه آن بپرسیم ؟ بیاییم از عینک على بن ابى طالب (علیه السلام) به زندگى نگاه کنیم و ببینیم که یک لحظه اش ‍ مساوى با میلیارد میلیارد جهان هستى است . سرش را از آن طرف بر مى داشت و مى گذاشت آن طرفى که خونى نباشد. تا حداقل یک لحظه ، سر خود را روى خاک بگذارد، چون ماءمور است که سر به روى خاک بگذارد، نه بر روى خون .
ما باید با رعایت امانت در کارمان و با درستکارى هایمان ، براى دنیا الگو باشیم . ما انسان هاى بزرگى داریم که خیلى خوب مى دانند و همیشه در جوشش و فعالیت هستند. واقعا آیا این مساءله است که یک فرد مسلمان بپرسد: هدف زندگى من چیست ؟ آیا زنده باشد و بپرسد؟ کسى که زنده باشد، امکان ندارد بپرسد:
فلسفه زندگى من چیست ؟ چون عظمت زندگى به قدرى است که فلسفه و هدف در درون آن مى جوشد.
بسیار خوب ، امام حسین (علیه السلام) چه طور مى دانست که شهید خواهد شد و با این حال به راه خود ادامه داد؟
عمده مساءله این جاست ، زیرا - همان طور که مى دانید - بعضى ها نوشته بودند: حسین بن على (علیه السلام) نمى توانست حدس بزند که شهید خواهد شد و غالبا هم استناد کرده اند به این که : این گونه که ایشان حرکت مى کرد، اصلا یقین داشت که زنده مى ماند. لذا، همان طور که قبلا نیز عرض ‍ کردم ؛ فرمول زندگى چنین است : واعمل لدنیاک کانک ...
بعد از ضربت جانکاهى که بر سر مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) زدند، تا آخرین لحظات ، به جاى آه و ناله کردن ، یا در حال ذکر خدا، یا در حال تعلیم و تربیت مردم بود.
اءوصیکما، و جمیع و لدى واءهلى و من بلغه کتابى ، بتقوى الله ، و نظم اءمرکم ، وصلاح ذات بینکم ، فانى سمعت جدکما - صلى الله علیه و آله وسلم - یقول : صلاح ذات البین اءفضل من عامه الصلاه و الصیام .(۹)
((شما و همه فرزندان و دودمانم و هر کسى را که نامه من به او برسد، توصیه مى کنم به تقواى الهى و نظم امور خویش و اصلاح در میان مسلمانان . من از جد شما رسول خدا (صلى الله علیه وآله ) شنیدم که مى گفت : اصلاح میان مردم ، از عموم نماز و روزه برتر است .))
حالا اگر آن جا فقط به ذهن امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین خطور مى کرد که مثلا به قوم و خویشان خود رسیدگى کنید، یا تشکل خانواده تان را به هم نزنید، یا اگر توصیه هایى در رابطه با نماز و روزه مى نمودند، معمولى بود. اما فرمود: الله الله ... یعنى دنیا در مقابل چشم على بن ابى طالب خودش را خوب نشان مى داد، که توصیه کن به بچه هایت ، توصیه کن به آن هایى که بعدها خواهند گفت و پیرو تو هستند:... بتقوى الله و نظم امرکم . حالا حسین بن على چه طور مى دانست؟
توضیح ؛ علم امامت امام حسین (علیه السلام) به جهت آن وارستگى از آب و خاک ، وارستگى از خودخواهى ها، وارستگى از خودکامگى ها، تقوا در حد اعلا؛ والاصلاب الشامخه و الارحام المطهره هم از نظر ارث ژنى و هم از نظر تربیتى که آغاز وجودش در خانواده اى شروع شد که نسیم رسالت وزیدن گرفته بود - على یک طرف ، فاطمه هم یک طرف - این محیط تربیتى او و آن هم پشت به پشت ، از نسل ابراهیم خلیل آمده است .
همه این ها دست به هم داده اند، ولى خود این عواملى که جبرى بود، سرمایه و شخصیتش بر این مبنا نیست ، بلکه شخصیت او روى همین است که اینک بحث مى کنیم . چرا شما در عمرتان براى ابراهیم خلیل مجالس ‍ ترتیب نداده و براى او ننشسته اید؟ ابراهیم خلیل هم سرمایه خیلى بزرگى دارد. او پدر انبیا (ابوالانبیا) است . ولى براى حسین (علیه السلام) مى نشینید که روى اختیار کار کرده و شک هم نکرده که پسر على است . اگر خودش را معرفى مى کرد، براى این بود که آگاه کند، من (حسین ) چه کاره ام . افتخار به على بن ابى طالب (علیه السلام ) نمى کرد. مى گفت : آیا مى دانید که من پسر چه کسى هستم ؟ آیا مى دانید که اکنون در روى زمین ، پسر پیغمبرى غیر از من نیست ؟ بعد از این که خود را معرفى کرد، گفت : آیا حلالتان را حرام کرده ام ؟ بعد به کارهاى اختیارى اشاره فرمود: آیا حرامتان را حلال کردم ؟ چه کار کردم ؟ یک جمله به من بگویید، بعد خون من براى شما حلال است و از دست شما هم فرار نمى کنم .
تکیه شما الان بر این است که این مرد در حد عالى ترین اختیار، قدم برداشت ، اى حسین ، درود و سلام خدا بر تو باد! هیچ کس اختیار را مثل حسین بن على (علیه السلام) ثابت نکرد. چه جلوه اى داشت این اختیار! آزاد با کمال آزادى . محمدبن حنفیه آیا نمى آیى ؟ حتى شوهر همشیره اش ‍ (همسر حضرت زینب ) عبدالله بن جعفر، و هیچ کس دیگر را اجبار نمى کرد. حتى در طى مسیر نیز، احساس مى شود که هیچ کسى را اجبار نفرمود.
شب عاشورا هم صریح گفت : در این شب تاریک بروید. همه را آزاد کرده بود. حتى نگفت که مثلا اگر بلند بشوید بروید، در روز قیامت مسؤ ول هستید. در تواریخ چنین مطلبى نداریم . فقط مى گویند چند شب قبل از عاشورا، از بزرگان بنى اسد آن زمین را خواست ، که یا به حضرت فروختند، یا این که از آن ها اجازه خواست ، تا با یاران خود در آن مکان سکونت کنند. سپس فرمود: من ممکن است این جا شهید شوم ، از این جا بلند شوید و بروید (از این چادرها دور شوید) تا صداى مرا نشنوید. حادثه اى در انتظار این سرزمین است که من نمى خواهم شما بشنوید. اگر بشنوید، مسؤ ول مى شوید. ولى حضرت در همان شب اول گفت و بعد از آن هم گفت که شما آزادید. این آزادى که این قدر حسین بن على (علیه السلام ) در این جریان مراعات فرمود، براى درس ابدیت ما بس است .
به هر حال ، علم حضرت چگونه بود؟ طبق امامت و تزکیه نفسى که {آن پسر فاطمه (علیها السلام ) و اهل بیت (علیه السلام)} موفق به دریافت آن شده بودند، خداوند به آنان علم غیب را داده بود و مى دانستند. با توجه به این مطلب ، حسین بن على نیز مى دانست که شهید مى شود. اما این سؤ ال مطرح مى شود، پس چرا آن طور جدى حرکت مى کرد؟ پس چرا چنین و چنان مى کرد؟ اگر هم مى دانست شهید مى شود، شاید بگوییم خوب مى دانست و دیگر اجرش این قدر بالا نبود. در این جا مساءله اى هست . آیه اى در قرآن است که مى فرماید:
یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (۱۰)
((خدا آن چه را که بخواهد، محو یا اثبات مى کند و اصل کتاب نزد اوست .))
خدا هرچه را که بخواهد، در هر لحظه محو و اثبات مى کند. دست خدا در مقابل قوانین هستى بسته نیست . طبق قوانین هستى ، حسین (علیه السلام) مى دانست که شهید مى شود، اما نه مطابق علم خدایى . علم مطلق خدایى را نه فقط حسین (علیه السلام)، حتى محمد مصطفى (صلى الله علیه وآله ) آگاه نبود. آن علم مخزون که به آن علم مکتوم و علم ربوبى مى گویند، در دسترس کسى نیست . حسین به شهادت خود یقین داشت و یقین او، منطقى و شهودى غیبى بود. ولى شهودى غیبى در حیطه دیدگاه مبارکش . اما چه مى دانست که مشیت خداوندى چیست ؟
احتمال داشت که همان لحظه ، دستگاه یزید را متلاشى کند. احتمال آن وجود داشت که همان لحظه ، موانعى از طبیعت و از غیر طبیعت پیش ‍ بیاورد. ((بداء)) در نظر شیعه ، یکى از اصولى است که خداوند با قانونى که مقرر مى فرماید، دست هایش را نمى بندد و هر لحظه آزاد است .
بنابراین ، اگر امام حسین (علیه السلام) مى دانست ، علم او مبنى بر امامت و ولایت عظما بود. اما آیا علم او، علم مطلق بوده است ؟ نخیر، علم مطلق فقط از آن خداست . این هم توضیح این مساءله است که اگر با دوستانتان بحث کردید، در نظر داشته باشید، مطلب عمده و مهم - همان طور که در اول بحث عرض کردم - کار پاکان را قیاس از خود مگیر. غالبا این طور است که در جهل و در هوى و هوس غوطه وریم . من خودم با چشمم دیده ام که به چند نفر، به گونه اى از آینده خبر دادند، که دقیقا همان طور واقع شد. ما با چشم خود دیدیم . یا به قول ابن خلدون ، اشخاصى هستند که با تزکیه نفس ، این نوع خبرها را مى دهند، چه رسد به خاندان عصمت (علیه السلام).
بنابراین ، شهادت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با این علم بوده است و تمام اجر و عظمتى که خداوند براى آن قرار داد، در حد اعلى مقرر فرمود و آن عظمت براى حسین (علیه السلام) خیلى بالاتر از همه شهداست و بالحق ، سیدالشهداء (سرور شهیدان با تمام عظمت ها) نامیده شده است .
من اگر احساس وظیفه نمى کردم ، نمى گفتم . واعمل لدنیاک کانک تعیش ‍ ابدا. براى دنیاى خود، چنان زندگى کنیم که گویى براى ابد خواهیم ماند. در کارها نباید مسامحه کنیم ، زیرا آن مسامحه ها به خودمان باز مى گردد. کارهایمان را باید جدى در نظر بگیریم . وقتى کارى به ما رجوع شد، آن را در حد اعلا انجام بدهیم ، تا آن جا که خیال بکنیم این وصله (آویزه ) شخصیت ما خواهد شد و از ما دست نخواهد کشید. واعمل لدنیاک کانک ... این درس ‍ بزرگى بود که امام حسین (علیه السلام) به ما داد.
پروردگارا! خداوندا! امشب شب دوازدهم محرم و بنابر بعضى روایات ، هنوز جنازه ها روى خاک است . چون در بعضى روایات هست که روز سوم آمدند و این ها را دفن کردند. آفتاب و ماه این بدن ها را تماشا کرده است . ستارگان هم نگاه کردند. تاریخ هم دقیقا در سینه اش دارد. یقین بدانید که اگر از روى طبیعت چیزى محو شد، در ماوراى طبیعت ثبت مى شود. آرى ، از دید یزیدى ها تمام شد، در صورتى که تاریخ از آن جا شروع شد. و لابد، زود نامه نوشتند که کار حسین را تمام مى کنند. در روایت و در تاریخ نیز دارند که : ((مگر این که چند لحظه اى همه آن ها را کشتیم و تمام شد)). خدایا، واقعا بشر چه قدر سقوط مى کند؟ بشر چگونه گاهى بیچاره مى شود؟! این {اعمال } از بیچارگى بشر است . در صورتى که یقین داشته باشد، تاریخ اسلام با پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) شروع شده و ادامه آن با حسین بن على (علیه السلام) از کربلا بوده است .
خدایا! پروردگارا! ما را در شناخت حسین (علیه السلام) بیش از این موفق بدار.
پروردگارا! در عمل و در فراگیرى این درس ها که هر سال تشکیل مى شود و هر سال بزرگان ، خطبا و دانشمندان این درس ها را مى دهند، همه ما را موفق بفرما.
((آمین))

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

پی نوشت:


۱-شب دوازدهم محرم ، ۲۰/۳/۱۳۷۴
ر.ک : تفسیر و نقد تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۱، ص ۱۴۵.
۲-- ر.ک : بررسى و نقد نظریات دیوید هیوم ، محمدتقى جعفرى ، چاپ سال ۱۳۷۹، ص ۱۴ - ۱۶.
۳- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۳، ص ۸۱.
۴- ر.ک : همین کتاب ، ص ۱۳۰.
۵- سوره جن ، آیه ۲۷.
۶- بحارالانوار، علامه مجلسى ، ج ۴۴، ص ۳۶۵، چاپ بیروت .
۷- قز = ابریشم .
۸- بحارالانوار، علامه مجلسى ، ج ۴۴، ص ۱۳۹، چاپ بیروت .
۹- نهج البلاغه ، نامه شماره ۴۷.

۱۰-جزو مصطلحات عرفانى قرار گرفته است .

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه