قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

ارزش هاى حسينى

تحلیل و تفسیر حوادث بسیار بزرگ و مهم که در تاریخ به وقوع مى پیوندد، کار بسیار مشکل و مهمى است . یک اشتباه کوچک و یک غرض ورزى ، ممکن است به ضرر اقوام و مللى تمام بشود. به همین جهت ، همان گونه که قبلا گفته شد، سه شرط بسیار مهم باید مراعات شود تا حوادثى که بزرگ و سرنوشت ساز است و با بشر سروکار دارد، درک گردد:
شرط اول : اطلاعات لازم و کافى . البته در حد مقدور، که درباره ماهیت و علل نتایج حادثه ، شخص این حق را پیدا کند که درباره حادثه اى مانند حادثه کربلا و سایر حوادث بزرگ اظهارنظر کند. البته سایر حوادث به این عظمت نیست ، اگرچه حوادث بسیار مهمى در تاریخ اتفاق افتاده است ، ولى همان طور که ان شاءالله خواهیم دید، به اعتراف حتى همه آن ها که مسلمان هم نیستند، این حادثه بالاترین حادثه اى بوده که بشر تاکنون به خود دیده است. مشخص است که اگر در چنین حادثه اى ، کسى با اطلاع لازم و کافى داورى و قضاوت نکند، مسلما به جاى نفع رساندن، ضرر خواهد زد. پس در هر حادثه باید انگیزه ها، علل و نتایج آن را مورد ارزیابى قرار داد.
شرط دوم : آگاهى هرچه بیشتر از اصول ثابت و قضایاى متغیر در آن حادثه . در حادثه اى ، چه مقدار عدالت - که اصل ثابت است - مى بینیم ؟ و چه تعداد از افراد؟ این موارد متغیر است . کمى و زیادى افرادى که در حادثه دست داشته اند، خودش ذاتا مهم نیست . مثلا فرض کنیم که دویست و شصت هزار نفر یا دویست و پنجاه هزار نفر بوده یا دویست و چهل و پنج هزار و خرده اى ، آن مهم نیست ، زیرا جزء متغیرات است . ولى از اصول ثابت ، در جریان چه دیده مى شود؟ اصل کلى آن چیست و چه بوده است ؟ این شرط دوم است که هر محققى باید این مساءله را مراعات و تحلیل کند.
این دو شرط که عرض کردم ، مورد اتفاق همه مورخان و کسانى که با تاریخ سروکار دارند مى باشد. که اگر درباره مساءله اى اطلاع ندارید، چرا سخن مى گویید؟ بسیار خوب ، فردى سخنى را گفته است . بگذارید بگوید، زیرا در موقعى که قلم را روى کاغذ مى برد، احساس مسؤ ولیت نمى کرد.
یکى از بزرگان مغرب زمین ، در تاریخى که درباره کشورى نوشته است ، اهانت هاى خیلى شدیدى نموده و در آن جا برترى خودشان را بر مردم آن کشور که تاریخش را نوشته ، اثبات کرده و گفته است : ((نژاد ما قوى تر از آن هاست ، نژاد ما چنین است و چنان است .)) یکى از متفکران همان کشورى که مورد قضاوت آن شخص مورخ بوده است ، مى گوید: ((این جناب مورخ ، امانت را شرط قضاوت و شرط داورى در تاریخ نمى داند)). مى دانید که بالاتر از این اهانت به این شخص نمى شود، که این مرد مى تواند به خود اجازه بدهد که در تاریخ خیانت کند. آنان با این گونه جملات ، از آدم استقبال مى کنند، چه رسد به این که داستان ، داستان حسین (علیه السلام) باشد. داستانى که در آن جا، ارزش ها موج مى زند. انسان در این داستان ، عجیب جلوه کرده است . اگر در این جا این دو شرط مراعات نشود، قطعا خیانت بزرگى است ، و غیر از این که واقعیت ها را زیر و رو کرده اند، خیانت بزرگى براى بشر محسوب مى شود، چون بشر به این حادثه تکیه دارد. یک دفعه ، حادثه تاریخ این است که هزار و دویست و پنجاه نفر در آن تاریخ از رود جیحون عبور کردند. خوب ، حالا ما چه کار کنیم که عبور کردند؟ مثلا آن روز براى ناهار گوشت شکار پیدا نکردند و به جاى آن ماست پیدا کردند! این موارد مهم نیست و بشر با آن سروکار ندارد. روزانه میلیون ها حادثه رخ مى دهد و نیازى نیست که حوادث عادى و روزانه دو هزار سال پیش بازگو شود. معناى طبیعت انسانى هم این است که در این حوادث غوطه ور است . ولى در حادثه اى که با عظمت ها و ارزش هاى بشر سروکار دارد، مراعات این گونه شرایط، فوق العاده مهم است . به همین جهت ، اشخاصى که بدون مراعات دو شرط مذکور به این گونه حوادث وارد مى شوند، آن هم به این نوع قضایایى که واقعا با ارزش ها و عظمت ها سروکار دارد، اگر نگوییم خیانت مى کنند و کار آنان عمدى نبوده است ، حداقل جهل آن ها به بشر صدمه مى زند.
توضیح بیشتر پیرامون دو شرط مذکور ضرورى به نظر نمى رسد، زیرا واضح و روشن است ، عمده ، شرط سوم است .
شرط سوم: برخوردارى از دریافت طعم واقعى اصول و ارزش هاى والاى انسانى که در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
مثلا یک مورخ مى گوید: من مى خواهم فقط حوادث را با قلم به روى کاغذ بیاورم . مثلا نرون سیصد هزار نفر مسیحى را یک جا کشت . فلان کس این قدر کشت . گالیگولا این کار را کرد. چنگیز آسیا را ویران کرد. یک گردو از درخت افتاد. یک لنگه کفش من پاره بود. یک بار این گونه حوادث است که اصلا خشک خشک بیان مى شود، بدون کوچک ترین تکیه بر این که اصلا {مورخ } مى فهمد چه مى گوید؟ اى مورخ ! وقتى از سیصد هزار نفر مى گویى ، آیا از عدد سر در مى آورى یا نه ؟ سیصد هزار انسان را کشتن ، یا یک قاره را به خاک و خون کشیدن ! اصلا مى فهمى چه مى گویى ؟ بعد مى گویى یک لنگه کفش من پاره بود؟
این هم یکى از تواریخ است . یا مثلا در آن روز یک نفر هم بود که به یک نفر گفت سلام و او نیز پاسخ نداد.
حقیقت این است که این گونه اشخاص ، فقط نمود فیزیکى تاریخ را مى بینند. مثل این که یک بچه را وارد باغ کنید. او یک درخت سرو و چند نوع گل مى بیند، یک طرف چمن مى بیند، ولى نمى فهمد چمن و گل و سرو یعنى چه ؟ یا لاشه سگ و گربه هم در آن جا مى بیند. آیا به استناد مشاهدات ، شما مى توانید براى درک ماهیت آن باغ از این بچه حرف بشنوید، که براى او لاشه گربه با زیبایى آن سرو بسیار عالى و با آن گل و با آن درخت میوه دار بسیار مفید، همه آنها یک نمود فیزیکى است ؟ آیا برداشت و ارزیابى کودکانه او را مى توان قبول کرد؟
این بزرگترین خیانت به بشر است که مورخ فقط بگوید، حادثه اى پانصد هزار نفر تلفات داد، یا پانصد هزار نفر را کشتند، ضمنا دو تا سگ هم با هم دعوا کردند، آن روز باد هم مى وزید و دو - سه سیب را از درخت انداخت . اى مورخ چه مى گویى ؟ چه چیزى را با چه چیز مقایسه مى کنى ؟ واقعا انسان ، این مغز را چگونه تفسیر کند؟
بعضى از دانشمندان غربى وقتى عاشق چیزى مى شوند، مى خواهند همه چیز را با آن تفسیر مى کنند.
آقاى کورت فریشلر در کتاب ((امام حسین و ایران )) از آقاى مارکوارت ، محقق آلمانى چنین نقل مى کند:
((مورخ کسى است که فقط حوادث را بنویسد و اگر در آن حوادث به یک نفر ایمان داشت، او مورخ نیست، بلکه مؤمن است))(۱).
توجه کنید: مورخ ولو تحلیل گر هم باشد، باید حداقل توضیح بدهد که مقصود او از نقل یک حادثه چیست ؟ مثلا ماءمور و کارمند یک موزه ، یک کاسه شکسته را در محل مخصوص مى گذارد، سپس یک کتاب بسیار پر ارزش قدیمى را پاک نموده و کنار آن مى گذارد. بعد از آن یک نى قلیان و یک قوطى کبریت پیدا کرده و نمى دانیم از کجا پیدا کرده است . بعد هم قانون حمورابى و... شما چگونه مى خواهید مجموع و چگونگى این ها را تفسیر کنید؟ بعضى ها مى گویند ما تاریخ را بازگو مى کنیم ، خوب و بد آن را چه کار داریم . ولى این ها واقعا متوجه نیستند. اگر مقصود شما این است که مورخ با تکیه بر ایمان خود، تاریخ را کم و زیاد نکند، این حق و درست است . فرض ‍ بفرمایید من به میرزاتقى خان امیر کبیر، این مرد بسیار شریف سرزمین ایران علاقه دارم . حال ، اگر اضافه کنم که ایشان فیزیک دان ، ریاضى دان ، شیمى دان ، فقیه و فیلسوف بود، دروغ است . علاقه به این شخص بسیار عالى است ، اما اضافه کردن چیزى درباره او که اصلا صحت و واقعیت نداشته باشد، غلط است . شما باید ارزش آن چه را که شخصیت او دارا بوده است بیان کنید.
شما آقاى مارکوارت ! منظور شما این است که مورخ نباید کارى با خوب و بد داشته باشد، نباید مؤمن باشد، اضافه و کم نکند، اما وقتى مى بینیم در یک شخصیت ارزش هایى وجود دارد، آیا مى گویید من از او قطع نظر کنم ؟ مگر من عکاسم که فقط با دوربین عکسى بگیرم و بروم ؟ در درون این تاریخ ، شخصیت هاى بزرگى هم چون ؛ على بن ابى طالب (علیه السلام)، سلمان فارسى ، ابوذر، و انسان هایى رذل مثل شمربن ذى الجوشن و ابن ملجم وجود دارند. در درون تاریخ ، هزاران هزار مطلب است. چه طور خطاب به ما مى گویى که تو فقط دوربین عکاسى را تنظیم کن و عکس بگیر، سپس عکس مربوط را در کتاب خود بگذار! آیا تاریخ چنین است ؟ این چه تاریخى است ؟ شما مى بینید که در دوران ما، بشر را از ارزش ها بریدند. حالا به کجا وابسته است ؟ والا بشر به این زودى از ارزش ها دل نمى کند و هم چنین ، از عظمت ها، معنویات و ملکوت دست برنمى داشت . اشخاص ‍ ناجور به میدان آمدند و کسى هم پیدا نشد که دست خود را بلند نموده و بگوید: صبر کنید، مقصود شما چیست ؟ نه این که ببینید آیا این جمله زیباست ، یا نه ؟ اى جوانان و اى دانشجویان !
خواهش مى کنم دقت کنید، اگر معناى جملات زیبا مخالف واقع باشد، سرنوشت تعیین کننده نیست . زود خودتان را نبازید، فقط به این که بگویند عجب جمله زیبا و قشنگى است ، قناعت نکنید: ((اگر مورخ در آن حوادث تاریخى که مى نویسد، به یک نفر ایمان و علاقه داشته باشد، او مؤمن است مورخ نیست !)) بیچاره آن دانشجویى که دیروز دبیرستان را تمام کرده و وارد دانشگاه شده است و خبر ندارد، نمى تواند بگوید آقا صبر کن ببینم . مقصود شما از این که مورخ نباید مایه گذارى کند، زیاد و کم کند از آن چه که واقع شده است ، چیست ؟ یکى از مشخصات حق هم این است که فلان شخصیت داراى چنین ارزشى است ، یا شخصیتى دیگر داراى این ارزش ‍ است . آیا بشر این ضد ارزش را نگوید؟ این چه توصیه اى است که شما به بشر مى کنید؟
این هم یکى از عواملى است که انسان ها را به ماشین تبدیل مى کند، تا ببیند عاقبت چه مى شود، یقین داشته باشید و شک نکنید که ؛
ترسم نرسى به کعبه اى اعرابى

کاین ره که تو مى روى به ترکستان است

این بشر که واله ارزش ها و عاشق عظمت هاست ، او را خشکاندید و گفتید انقلابى در فکر بشر ایجاد کردیم . این چه انقلابى بود؟ شما بشر را به بیابان بى سر و ته نیهیلیستى و پوچ گرایى روانه ساختید.
شما ببینید چه طور از انسان برمى آید که داستان حسین بن على (علیه السلام) را مطالعه کند، سپس حوادث را مد نظر داشته و فقط بگوید: بلى ، آن جا این طور شد، آن قضیه آن طور شد و فقط فیزیک حادثه را بیان کند.
مگر تواى مورخ ! روح و دل و مغز ندارى ؟ حوادث به تو با چه چهره اى نگاه مى کنند؟ چرا متوجه نیستى ؟
لذا، بار دیگر عرض مى کنم ، فریب جذابیت کلمات و جملات را نخورید. یک نمونه آن را بیان مى کنم تا ببینید چه قدر با عقول ساده لوحان بازى مى شود.
یکى از بزرگان که خیلى معروف است و قطعا نام او را شنیده اید، دقت کنید و ببینید چه قدر جمله او جذاب است ، مى گوید:
((براى من ، آزادى آن قدر باارزش است که حاضرم براى این که شما سخن خود را آزادانه بگویید، خودم را فدا کنم ، اگرچه مخالف سخن شما بوده باشم !))
نام ها و چنین جملاتى شما را فریب ندهد. بعضى ها مى گویند که اهل فرانسه یک طرف و عقل ولتر هم یک طرف . مى گوید: ((من حاضرم شما سخن خود را آزادانه بزنید، من جان خودم را فدا کنم . من قربانى این آزادى شما باشم ، اگرچه خودم با سخن شما مخالف باشم )).
به به! عجب سخنى است! آیا این گفته درست است؟ نخیر، صد در صد غلط است. شما که مى گویید ((سخن خود را آزادانه بگو، من خودم را قربانى مى کنم))، اگر سخنى ضد آزادى بود چه طور؟ اگر مطلبى براى اثبات جبر بود، آیا باز قربانى مى شوى؟

بسیار خوب ، جناب ولتر! من مى خواهم سخنى را آزادانه بگویم و شما خودت را قربانى کن . معلوم مى شود به فکر خودکشى افتاده بوده است . حساب و کتاب سرشان نمى شود. مى گویند چون ولتر این جمله را گفته است ، بنابراین زیباست . خدایا! خودت بر تفکر و تعقل جوانان ما بیفزا، تا این گونه تلف نشوند.
آن ها مطلب را طورى نمى گویند که شما ناراحت شوید. بعد از شنیدن هر مطلبى، کمى فکر کنید. آیا من قربانى این جمله زیبا شوم؟
بسیار خوب ، من مى خواهم سخنى را آزادانه بگویم و جامعه هم به من اجازه مى دهد تا چنین توهین کنم : ((جناب جامعه ! شما انسان نیستید. اى افراد جامعه ! شما حیوان هستید)). آیا شما رضایت مى دهید؟
آیا شما به من اجازه مى دهید به جامعه اى که میلیون ها انسان داشته است و دارد، آزادانه توهین کنم ؟ نیازى به فداکارى هم نیست ، فقط اجازه بدهید. یا این که بگویم : این آزادى سیاسى ، آزادى روانى و آزادى تاریخى که مى شنوید، خیالات محض است . یا این که بگویم : آزادى وجود ندارد و همیشه ما با حرکت هاى دتر مینیسمى (جبرى ) حرکت مى کنیم ! (البته کلمه دتر مینیسمى را من اضافه کردم.)
خلاصه، شرط سوم این بود: برخوردارى از دریافت طعم واقعى اصول و ارزش هاى والاى انسانى ، که در سطوح و ابعاد مختلف آن حادثه وجود دارد.
خواهید گفت : مگر مورخان انسان نیستند. وقتى مورخ با داستان حسین رویاروى مى شود، چه طور ممکن است تحریک نشود؟ چه طور ممکن است ارزش هاى چنین حادثه بزرگ تاریخى را با این واحدها و قضایاى شگفت انگیز، نادیده بگیرد. اجازه دهید این مطلب را هم بگویم که اگر بعدا تکرار شد، حواستان جمع باشد.
محقق آلمانى آقاى کورت فریشلر مى گوید:
((کشته شدن حسین مانند هر کشته شدن ، یک فاجعه بوده است .))(۲)
به عبارت مذکور دقت کنید. بسیار خوب ، حال که تاریخ نویسى ، این را هم بنویس که کشته شدن یک انسان ، فاجعه و جنایت است . این طور نگو که از جهت قانون تنازع در بقا، یک ضعیف بود و یک قوى ، و {قوى } او را از پاى درآورد! انسانى که انسان دیگر را کشت ، نامش جنایت است . یا بچه اى که از زنا متولد مى شود، نامشروع (ولدالزنا) است . شما {حقوق دانان غرب } لطفا نگویید که این فرزند طبیعى است ، زیرا این قضیه را پایین مى آورد. آیا توجه فرمودید؟ حقوق فرانسه نیز در بعضى موارد، عبارت فرزند نامشروع و طبیعى را ذکر مى کند و ما اشکال گرفتیم که چرا مى گویید طبیعى ؟ آیا معناى طبیعى را مى دانید؟ بسیار خوب ، این (فرزند نامشروع ) طبیعى است و اگر قوى ، ضعیف را بکشد آن هم خیلى طبیعى است ، ولى چرا نام آن را جنایت مى گذارید؟ چرا مى گویید فاجعه ؟ که البته درست هم مى گویید.
راه هموار است و زیرش دام ها

قحطى معنا میان نام ها

لفظها و نام ها چون دام هاست

لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست (۳)

واقعا این الفاظ به بشر چه کرده اند! هنوز هم بشر نمى خواهد درصدد اصلاح برآید. هنوز با این که این همه خسارت دیده است، نمى خواهد دقت کند.
کورت فریشلر مى گوید:
((کشته شدن حسین مانند هر کشته شدن ، یک فاجعه بود، اما فاجعه اى استثنایى ، و بعد از چهارده قرن ، یک مورخ بى طرف ، آن فاجعه را به شکل یک کوه طولانى و مرتفع مى بیند، که فاجعه جنگ هاى دیگر در پشت آن پنهان است و به چشم نمى رسد.))
این قضیه داراى عظمتى بسیار است . نویسنده {عبارات مذکور}، نه شیعه و نه سنى است . مسلمان هم نیست ، بلکه آلمانى است و معلوم هم نیست اصلا مذهبى باشد. مى گوید: ((داستان حسین ، کوه بسیار مرتفع و سلسله بسیار طولانى است که سایر حوادث کشتارهاى دنیا، در پشت سر آن اصلا دیده نمى شود.
بزرگ ترین علتى که این فاجعه را بزرگ کرد، این بود که فقط براى حفظ جان صورت نگرفت، بلکه جان خود را نیز بر سر آن نهاد)).
منظور مادى هم در آن نبود. حتى حسین علاقه نداشت با این فداکارى، نام خود را در تاریخ باقى گذارد که بعد از او بگویند حسین چه کرد. از شما و بشر امضا نمى خواست. امضا را از او (خدا) برگرفته بود. بشر بگوید یا نگوید، براى او فرقى نمى کرد. بشر اگر بگوید، به خیر خود اوست . اگر به این عنوان ، نام حسین را نگه دارد که اى حسین ! درود و سلام خداوندى بر تو باد که از ارزش هاى من دفاع کردى و در این راه شهید شدى ، این فهم خود بشر و به سود خودش است .
بیا در کربلا بیداد بین ، کین گسترى بنگر

حریم مصطفى در معرض ‍ یغماگرى بنگر

فروشنده حسین ، هستى اش کالا، مشترى یزدان

بیا کالا ببین بایع نگه کن مشترى بنگر

((لاهوتى ))
مردم بدانند یا ندانند، او خود را مدیون خدمت به جان هاى آدمیان مى دانست، نه محتاج امضاى آن ها.
او هیچ احتیاجى به امضاى آنان نداشت که بعد از او بگویند که {حسین} چه کرد. اگر کسى در یک بیابان سوزان ، شخص تشنه اى را که جانش به لب رسیده است سیراب کند، دیگر به پشت سر خود نمى تواند نگاه کند و توقع تشکر داشته باشد. چه شکرى بالاتر از این که آن چه منظور اصلى خداوند بود، انجام داده است !؟ اگر یک جان را نجات دادى ، به کار خود مشغول باش و لازم نیست به همه خبر بدهى که من چنین انسانى هستم . جوانان عزیز ما، دانشگاهیان ما، حوزوى ها، مقدار زیادى از نبوغ جوانان ما صرف این مى شود که به مردم اثبات کنند که : نبوغ دارند. شما با مردم چه کار دارید، خودشان مى فهمند. بروید و کار خود را انجام دهید! حیف آن نبوغى که فقط براى این صرف شود که اى مردم ! بدانید من کیستم .
نمى خواهیم بدانیم ! اگر واقعا شما مى خواهید به جامعه خدمت کنید، کار خود را انجام دهید. تعبیر نویسنده آلمانى را دقت کنید، مى گوید:
((حسین حتى علاقه هم نداشت که با این فداکارى ، نام خود را باقى بگذارد. دیگران نام او را حفظ کردند و باقى گذاشتند.))
{همان گونه که } ملاحظه مى کنید، {نام حسین} هنوز باقى مانده است . در آن روز سوزان و در آن بیابان سوزان ، اصلا در این فکر نبود که بعد از او چگونه نامش را ببرند، ولى اگر حساب کنید، از آن ساعت تاکنون میلیاردها انسان نشسته و گفته اند: یا حسین! و چه قدر ساخته شده اند. حتى به نظر هم نمى رسد که سرنوشت شصت ساله یک انسان وارسته را یک ((یا حسین)) ساخته باشد، که بگوید اى مردم ! من از یک ((یا حسین )) متاءثر شدم . آدم عامى این کار را نمى کند. ولى امام حسین (علیه السلام) به طور نامحسوس ‍ و ناملموس ، در ساختن همه انسان هاى بعد از خود دست داشته است . البته سلسله هاى اسلامى هم چون ؛ فاطمیین ، آل بویه ، دیالمه ، که به نام حسین مساءله اسلام را پیش بردند، به جاى خود، گاندى ، کشور پانصد میلیون نفرى هند را در موقع خود (آن موقع جمعیت هند پانصد میلیون نفر بود)، با این جمله تکان داد:
((ما چیزى جز همان مساءله اى که امام سوم شیعیان مى گوید، نمى گوییم و همان راه حسین را مى رویم (۴).))
این جمله را در تمام تاریخ هند نوشته اند. آیا دقت مى کنید که از حادثه کربلا در کجا بهره بردارى شده است ؟ نه در جامعه اى که مثلا رسما اسلامى باشد، بلکه در یک جامعه هندو. مى گوید ما همین راه را داریم و چیز دیگرى نمى گوییم . آیا حسین بن على ، گاندى را در نظر داشت ؟ چه کسى را در نظر داشت ؟ او فقط {خدا} را در نظر داشت ، چون مى دانست خریدار این جان و خریدار این فداکارى ، اوست . اى عزیزان ! بر اخلاص خود بیفزاییم ، مخصوصا آن هایى که با انسان سروکار دارند. اگر کارمند و ماءمور و داراى هر شغلى که هستید، هر کجا با انسان سروکار دارید، مزد شما بالاتر از این هاست که فقط شما را با آفرین آفرین گفتن و جملات دیگر تشویق کنند. اخلاص خیلى سرمایه بزرگى است . اخلاص دائما درون شما را شاد و خندان و شکوفا نگه خواهد داشت .
{فریشلر} مى گوید: ((حسین حتى علاقه هم نداشت که با این فداکارى ، نام خود را باقى بگذارد. دیگران نام او را حفظ کردند و باقى گذاشتند)). تعبیر بسیار خوبى است . {یعنى } شما کار خود را انجام بدهید و {مردم } و جامعه هم مى بینند. اگر هم نبیند، خدا مى بیند. این درس بسیار بزرگى است که حسین (علیه السلام) به ما مى دهد.
حال ، چرا {مورخان و محققین } خیلى به {حادثه } نزدیک نمى شوند؟ عده اى هستند که مى گویند: قضیه حسین بن على چنین و چنان است ... و رفتیم که دنباله کار را بگیریم . یا در سال ۶۱ هجرى ، چنین شد و بعد از او، یک یا دو سال هم یزید ماند و بعد رفت . چرا روى این موضوع کار و تحقیق نمى کنند؟ زیرا این {قضیه }، تاریخ سد معرب یمن نیست که مهندسینى براى کشف تمدن یمن بروند و بگویند: آن جا سد بزرگى ساخته شده است و واقعا عجب مهندسینى بوده اند، و مثلا الان آن سد ترمیم مى خواهد. با این که یمن ، یمن شمالى و یا یمن جنوبى بوده ، قحطانى و یا عدنانى بوده است . قضیه این نیست، پیام حادثه حسین این است :
{اى انسان ، در زندگانى} سر خود را بالا بگیر!
بسیار خوب ، من تاریخ سد معرب را شناختم ، اما اگر کسى در داستان حسین وارد شد و حقیقتا خواست تحقیق کند، به عبارت : هیهات مناالذله خواهد رسید. یعنى من آن انسان داراى شرافتى هستم که نباید حیات را بدون آن شرافت ، حیات بنامم . ذلت را قبول نمى کنم .
مثلا من وقتى که مى بینم کسى از تشنگى در حال تلف شدن است ، چون حق حیات دارد، اگر چه قاتل من باشد، از دسترسى او به آب ، جلوگیرى نمى کنم . درون این داستان زیاد پیش نمى روند، چون در آن ((باید)) دارد. یک عده هم هستند که مى خواهند با مختصر اطلاعاتى ، داستانى را سر هم کنند و چون اطلاعات آنان عمیق نیست ، نمى خواهند وقت بگذارند. عمده این است که اگر به قضیه وارد شوند، موج تکلیف و موج ((باید))ها درون آنان را فرا خواهد گرفت . آیا یک انسان باید این قدر جدى از حق دفاع کند؟
پس من چه کاره ام ؟ {این حادثه }، انسان را با خود رویاروى قرار داده و مى گوید تجدیدنظر کن . این ((من )) نیست که تو دارا هستى، تجدیدنظر کن . حال ، پس از شصت سال زندگى در چه چیزى تجدیدنظر کند؟ یکى از عرفا مى گوید: آدم با خودش مى گوید، آیا من بعد از شصت سال زندگى در خودم تجدیدنظر کنم ؟ {و در پاسخ مى گوید:} مگر نشنیدى که ماهى را هر وقت از آب بگیرى تازه است ؟ بلى ، شما تجدیدنظر بفرمایید، بلکه سال شصت و یکم عمر شما، شصت سال گذشته را جبران بکند. سال شصت و دوم زندگى شما، با یک استغفار دقیق ؛ ((استغفرالله ربى و اتوب الیه )) اصلاح مى شود. یعنى اى خدا! من توبه کردم و بعد از این ، راه را درست ادامه خواهم داد. شخصى مى گوید آیا در شصت سالگى ؟ بلى ، در سن شصت سالگى و هشتاد سالگى هم مى توان اقدام کرد. عده اى داراى عقاید مختلفى هستند که از پدران و مادران به آنان تلقین شده است، و اگر تمام این قضیه حسین را دقیقا بررسى کنند، براى آنان قابل قبول خواهد شد و باید از ایدئولوژى خود دست بردارند. در این صورت چه کار کنند؟ ((با شیر اندرون شده با جان به در رود؟))؟ مى گوید: ((بله ، البته انصافا یک حادثه اى بود. البته اگر براى این که ... به جهت این که ...)) اگر بخواهند بگویند جریان این است، به او خواهند گفت چرا؟ و چون و چراها وضع او را به هم خواهد زد و این شخص نمى خواهد تسلیم آن چون و چراها شود. این هم یکى از عللى است که به خاطر آن، نمى خواهند زیاد به حادثه حسین (علیه السلام) نزدیک شوند.
از خدا توفیق بخواهیم که عشق به واقعیت ها را در درون ما تقویت فرماید.
خدایا! تو را قسم مى دهیم به محبوب تو حسین (علیه السلام)، ما را براى برخوردارى از حسین و حماسه حسین آماده بفرما.
((آمین))

 

 

 

 

 

 

نویسنده: علامه محمدتقى جعفرى

 

 

 

 

 

 

پی نوشت:


۱-ر.ک : همین کتاب ، ص ۳۱.
۲-امام حسین و ایران ، کورت فریشلر.
۳-ر.ک : تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى ، محمدتقى جعفرى ، ج ۱، ص ۴۸۳.
۴-((من مبارزه را از شهیدان عاشورا آموختم )). گاندى .
{قیام جاودانه ، محمدرضا حکیمى ، ص ۸۷}

 

 


منبع : کتاب امام حسین (علیه السلام) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه