در چشم باد، لاله گل ِ پرپرش خوش است
خورشید روز واقعه خاکسترش خوش است
از باغها شنیدهام این را که عطرِ یاس
گاهی نه پشتِ پنجره، لای درَش خوش است
دریا همیشه حاصل امواجِ کوچک است
یعنی علی به بودنِ با اصغرش خوش است
در راه عشق، دل نه که ما سر سپردهایم
حتا حسین پیش خدا بیسرش خوش است
جایی که آب همسفرِ ماه میشود
دلها به آب نه که به آبآورش خوش است
جایی که پیشمرگِ پدر میشود پسر
اولاد هم نبیرهی پیغمبرش خوش است
عالم شبیه آن لب و دندان ندیدهاست
لبخند نور بر لب ِ تشتِ زرَش خوش است!
این خونِ سرخ اوست که تاریخ زنده است
این شاهنامه نیست ولی آخرش خوش است:
اندوه بیشمارِ پسر را گریستن
بر شانههای مرتعشِ مادرش خوش است
***
از ماههای سال، محرّم که محشر است!
از «روز»های سال ولی «محشر»ش خوش است
منبع : مژگان عباسلو