قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تاراج حرم حسينى در عصر عاشورا

آه از دمى که لشکر اعداء نکرد شرم         کردند رو به خیمه سلطان کربلا
پس از شهادت امام حسین علیه السلام آن نامردها به سمت خیام حرم حسینى و خاندان پیامبر هجوم بردند، به گونه اى که براى غارت و تاراج ایشان مسابقه نهاده بودند، چنانکه چادر از سر زنان مى کشیدند، دختران پیامبر در حالى که گریان بودند خارج مى شدند و از فراق دوستان و یاوران شیون مى کردند(۱).
تمام اثاث و شتران و بار و بنه حضرت را غارت کردند، حتى جامه هاى زنان را ربودند، حمید ابن مسلم گوید: مى دیدم زنى از زوجات مکرمات و دختران پاک با آن بیشرمان بر سر جامه در کشمکش بود، عاقبت آنها جامه را از او مى ربودند(۲).
شمر وارد خیام حرم شد، امام چهارم را که بیمار بود دید، شمشیر کشید تا حضرت را بکشد، حمید ابن مسلم از حضرت دفاع کرد و گفت : این بیمارى او را بس است ، تا اینکه عمر ابن سعد آمد و دست شمر را گرفت و گفت : آیا از خدا حیا نمى کنى ، مى خواهى این جوان بیمار را بکشى ؟ شمر گفت : فرمان امیر عبیدالله این است که تمام فرزندان حسین را بکشم ، عمر سعد ممانعت کرد تا شمر صرف نظر نمود،
بانوان از عمر سعد خواستند که آنچه از آن ها ربوده شده برگردانند تا خود را بپوشانند، عمر سعد صدا زد هر کس هر چه برده برگرداند، اما بخدا قسم هیچکس چیزى بر نگرداند(۳).
از فاطمه دختر امام حسین نقل شده است که ظالمى مرا دنبال کرد، من مى گریختم ، با انتهاى نیزه بر پشتم کوبید، بر زمین افتادم ، مقنعه و گوشواره هایم را کشید، به گونه اى که خون بر سر و صورتم جارى شد، سپس ‍ برگشت به طرف خیمه ها، و من بیهوش بودم ، وقتى بهوش آمدم ، عمه ام را دیدم که بالاى سرم مى گرید، به عمه ام گفتم : اى عمه پارچه اى هست که سر خود را از نامحرمان بپوشانم ، حضرت فرمود: عمه تو هم مثل توست ، نگاه کردم ، دیدم که سر عمه ام باز و بدنش از تازیانه سیاه است (۴).
طبق روایت دیگرى ظالمى حرم امام حسین را غارت و زیور ایشان را مى ربود و مى گریست ! گفتند: چرا مى گریى ؟ گفت : چرا نگریم در حالى که دختر پیامبر را غارت مى کنم ، فرمود: نکن گفت : مى ترسم دیگرى بیاید و انجام دهد.
طبق پاره اى روایات حضرت زینب فرمود: ظالمى وارد خیمه شد بعد از غارت اثاث آن ، نگاهش به امام سجاد افتاد که بر زیرانداز پوستى قرار داشت ، زیرانداز را کشید و حضرت را روى زمین انداخت و سپس به طرف من آمد و مقنعه از سر من برگرفت . (۵)
چون کار شاه و لشکر بر سر آمد         بسوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروت         به یغما رفت میراث نبوت
هر آن چیزى که بد در خرگه شاه         فتاد اندر کف آن قوم گمراه
بسى گوش از پى تاراج گوهر         درید از دست قوم کینه پرور
بسى رخساره گل رنگ نیلى         نمود این آسمان از ضرب سیلى


نویسنده:سید محمد نجفی یزدی

 

 

 

 

 

پی نوشت:
۱- نفس المهموم .
۲- همان مآخذ
۳- نفس المهموم .
۴- معالى السبطین
۵- همان مآخذ

 


منبع : کتاب اسرار عاشورا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه