قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آغاز دعوت و بى وفائى با فرستاده امام

امام حسین علیه السلام به دنبال نامه هاى مردم کوفه ، پسر عموى خود مسلم ابن عقیل را از طرف خود به کوفه فرستاد و فرمود: من برادرم و پسر عمویم و شخص مورد اعتماد از خاندانم را نزد شما فرستادم ، و به او گفتم حال شما را برایم بنویسد، اگر آراء شما همچنانکه در نامه هاى شما بود، باشد، سریعا نزد شما خواهم آمد انشاء الله
مسلم به کوفه آمد در ابتداء چیزى نگذشته بود که هیجده هزار نفر با او بیعت کردند، مسلم نیز طى نامه اى جریان را گزارش کرد و از حضرت خواست که به کوفه بیاید،
چند روزى گذشت ، تا اینکه پس از دستگیرى هانى ابن عروه حضرت مسلم خروج کرد، عبیدالله ، با سى نفر نظامى و بیست نفر اشراف به داخل قصر پناه برد، و مسلم قصر را محاصره کرد، مردم به عبید الله و پدرش ناسزا مى گفتند.
عبید الله به سران قبائل دستور داد تا بروند و افراد قبیله خود را بترسانند و مردم را امان دهند، همینکه مردم این سخنان را از بالاى قصر شنیدند، شروع کردند به متفرق شدن ، به گونه اى که زن مى آمد و دست پسر و برادرش را مى گرفت و مى گفت :
بیا برویم ، دیگران هستند، مردها هم چنین مى کردند، تا اینکه از آن عده بسیار نماند مگر سى نفر، با این تعداد نماز مغرب را حضرت مسلم در مسجد خواند، اندکى نگذشت ، که با او جز ده نفر نماند، وقتى از در بیرون آمد، هیچکس با حضرتش نبود، حتى کسى نبود که راه را به مسلم (که در این شهر غریب بود) نشان دهد، سرگردان در میان کوچه هاى کوفه مى گذشت .


نویسنده:سید محمد نجفی یزدی

 


منبع : کتاب اسرار عاشورا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه