قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تفکيک دو اسلام در نهضت حسيني

«استاد مصطفي دلشاد تهراني»[1]

چکيده

از ابتداي ظهور اسلام، به ويژه پس از رحلت پيامبر اکرم(ص) در عرض اسلام نبوي، اسلام‌‌هايي شکل گرفت که نسبتي با اسلام رحماني پيامبر(ص)نداشت. از اين رو پس از رحلت حضرت ختمي مرتبت، يکي از محورهاي اساسي راهبرد ائمه، تفکيک دو اسلام بوده است؛ يعني تلاش براي جدا کردن اسلام نبوي از آن چه نامي از اسلام داشت، ولي نسبتي با روح اسلام و اهداف آن نداشت و بلکه باز توليد شده جاهليت يا پردازش شده مقاصد قدرت طلبانه و هواپرستانه تحت لواي اسلام بود. در اين مسير، امويان در پي استحاله کامل اسلام بودند و با قدرت يافتن يزيد، اين امر در نهايت خود ظهور يافت، و اگر امام حسين علیه السلام با نهضت خود، دو اسلام در اوج را تفکيک نمي‌کرد، و در آموزه‌هاي خويش نشان نمي‌داد که اسلام رحماني کدام اسلام است، يزيد و يزيديان همه چيز را در جهت مقاصد خودکامانه خويش استحاله مي‌کردند. امام حسين علیه السلام با ارائه معيارهاي نظري براي تشخيص دو اسلام، و تفکيک عملي دو اسلام در نهضت خويش، اسلام را در بلنداي خود چنان نشان داد که هرگز در محاق ننشيند. او در هر مرحله‌اي از نهضت خود و در هر فرصتي سخن گفت و معيار داد، و عمل کرد و دو اسلام را از يك‌ديگر جدا نمود. در اين نوشتار مروري بر موارد برجسته آن‌ها شده است، تا تصويري از دو اسلام بر اين مبنا ارائه شود.

 

کليد واژه‌ها: تفکيک دو اسلام، نهضت حسيني، اسلام نبوي و علوي، اسلام اموي.


طرح مسئله

پس از عاشوراي سال 61 هجري، يزيد و يزيديان گمان مي‌کردند که همه چيز تمام شده است؛ امام حسين علیه السلام و يارانش کشته شده‌اند؛ خاندان امام حسين علیه السلام به اسارت رفته‌اند؛ و هر گونه مخالفت و ايستادگي در برابر خودکامگي حکومت اموي پايان يافته است. امّا با نهضت امام حسين علیه السلام بنيان‌هايي شکل گرفت که هر يک منشأ تحولات و تأثيراتي مهم در تاريخ گشت؛ از جمله «تفکيک دو اسلام در اوج».

آنان که مقابل امام حسين علیه السلام ايستادند و آن جنايات را به بار آوردند، خود مدعيان اسلام بودند. يزيد، خويش را خليفه رسول‌الله(ص) نام ‌داده بود، و امام حسين را خارجي مي‌خواند؛[2] که بر امام زمان خويش خروج کرده، با حکومت اسلامي مخالفت نموده، نظم جامعه را بر هم زده، و موجب شکاف در امّت اسلامي شده است.[3]

فجايعي که در عاشوراي سال 61 هجري در سرزمين کربلا روي داد، به نام اسلام و تحت لواي دفاع از دين انجام يافت؛[4] و اين خود بيانگر واقعيتي تلخ است و آن اين که دو اسلام از صدر تاريخ آن روز در روي يکديگر قرار گرفتند. سخن قاضي ابوبکر بن العربي گوياي اين واقعيت گزنده است؛ آن جا که در توجيه آن کشتار فجيع نوشت: «کسي براي جنگ با حسين بيرون نشد مگر اين که خبري را از رسول خدا(ص) تأويل کرد، و کسي با او نجنگيد مگر به سبب حديثي که از جدّش ـ سرآمد پيامبران ـ شنيده بود که از تباهي اوضاع [در آينده] خبر داده و مردمان را از ورود در فتنه‌هايي [که پيش خواهد آمد] پرهيز داده بود. و سخنان وي در اين باره فراوان است؛ و از جمله آن سخنان اين است که رسول خدا (ص) فرمود: «به زودي فتنه‌اي بپا خواهد شد و هر کس بخواهد در ميان اين امت تفرقه بيندازد، هر کس که باشد، با شمشير گردنش را بزنيد.» و مردم بر حسين نشوريدند [و او را نکشتند] مگر به دليل همين حديث و امثال آن»[5].

اين سخن بيانگر سيمايي تحريف شده از اسلام است؛ همان که امويان و در رأس آنان يزيد، نمودار آنند.

يزيد دو چهره دارد؛ چهره‌اي شرابخوار، سگ باز و جنايتکار؛[6] و چهره‌اي مدعي خلافت نبوي، و پناه اسلام و مسلماني.[7] در اين چهره است که از قول او چنين خطبه پارسايانه و اسلام پناهانه‌اي آورده‌اند: «سپاس و ستايش خداوندي راست که او را مي‌ستايم و از او ياري مي‌جويم؛ و به او ايمان دارم و بدو توکل مي‌نمايم. به خدا پناه مي‌برم از بدي‌هاي نفس‌ها و نفسانيت‌هايمان، و از زشتي‌هاي کردارمان ... بندگان خدا! شما را سفارش مي‌کنم به پرواداري نسبت به خداي بزرگ ... آن گاه شما را از دنيا بيم مي‌دهم که شيرين و سرسبز مي‌نمايد و سراسر پوشيده در خواهش‌هاي نفساني است، و با اندک بهره، خود زيبا مي‌نمايد و دلربايي مي‌کند... کشنده‌اي است بس فريبنده و غافلگير کننده)![8]

چه اين خطبه را به واقع يزيد بن معاويه ايراد کرده باشد و چه به او نسبت داده باشند، آن چه مسلّم است اين است که جنايتکاران تاريخ نيز از دين و دينداري سخن رانده‌اند و تلاش نموده‌اند جنايات خود را تحت لواي آن پنهان کنند.

بر سر کار آمدن يزيد و حرکتي که او در پيش گرفت، اوج تحولات او در جهت استحاله کامل دين و دينداري بود، و بي‌گمان جز امام حسين علیه السلام کسي نمي‌توانست چهره دين را از پلشتي‌ و زشتي‌هاي دوران او بزدايد و اسلام را احيا کند و پرچمي برافرازد که همه تاريخ گوياي تفکيک دو اسلام باشد؛ اسلام نبوي و رحماني او اسلام اموي و ظلماني.

سير تفكيك دو اسلام

پيشينه تفکيک دو اسلام به قدمت خود اسلام است. پيامبر اکرم (ص) اسلام را در معناي نبوي آن ابلاغ کرد و تبيين نمود و از همان زمان، اشخاص، گروه‌ها و جريان‌هايي تلاش مي‌کردند تا اسلامي ديگر ـ در جهت مقاصد و منافع خود ـ جلوه دهند و تحقق ببخشند. آنان اين راه مطالبي خلاف آموزه‌ها و سيره پيامبر(ص)مطرح مي‌کردند. حديث متواتر «من کذب علي متعمّدا فليتبوّأ مقعده من النّار»[9] ناظر بر چنين حقيقتي است، همان طور که حضرت علي علیه السلام در ضمن خطبه‌اي در پاسخ به پرسشي درباره بدعت‌هاي پديد آمده در اسلام فرمود: «و قد کذب علي رسول الله(ص) علي عهده حتي قام خطيبا فقال: من کذب علي متعمّدا فليتبوّأ مقعده من النّار[10] و بر پيامبر خدا (ص) در روزگار زندگي اش چنان دروغ بسته شد که به سخنراني برخاست و فرمود: هرکس آگاهانه بر من دروغ بندد، پس بايد جايگاه خود را براي آتش دوزخ آماده سازد».

از همان زمان، افراد و جريان‌هايي تلاش مي‌کردند که به اسلام نبوي که آمده بود به جاهليت با تمام ويژگي‌ها، روابط و مناسبات و مظاهرش پايان بخشد، رنگ جاهلي بزنند و در کنار اسلام نبوي، اسلام‌هايي جاهلي برپا سازند و پايدار نمايند.[11] البته در عصر نبوّت، به دليل جاري بودن وحي و جايگاه و موقعيت رسول خدا (ص)، آن‌ها نتوانستند در عرض اسلام نبوي، اسلامي بدلي را جلوه بخشند، و به صرف اقوال و رفتاري بدعت آميز بسنده کردند. در اين موارد نيز هرجا سخني و رفتاري تحت لواي اسلام و مسلماني و مخالف سيره و سنّت نبوي و آيين رحماني ظهور مي‌کرد، پيامبر (ص) به صراحت با آن مخالفت مي‌نمود و آن را زير پا مي‌گذاشت. چنان که در ماجراي قبيله بني جَذيمه پيش آمد.[12]

پس از پيامبر(ص)‌ با توجه به کنار زده شدن امام علي علیه السلام از سرپرستي جامعه، اين فرصت فراهم شد تا در عرض اسلام نبوي، اسلام سازي صورت گيرد و در اسلام رحماني دخل و تصرف‌هاي بسيار مغاير با آن کنند. امير مؤمنان علي علیه السلام در اين باره فرمود: «تا اين که چون خداوند، جان فرستاده‌اش را ـ که درود خدا بر او و خاندانش باد ـ گرفت، گروهي به قهقرا بازگشتند، و کژراهه‌ها به نابودي شان کشانيد و خود را به دوستي‌هاي باطني با گمراهان وابستند، و به کساني به جز خويشان پيامبر پيوستند، و از ريسماني که به دوستي با آن فرمان يافته بودند بريدند، و ساختمان را از پي استوار چيده شده بگردانيدند، سپس آن را در جايگاهي به جز جاي خود بساختند. آنان اساس هر خطايي هستند، و به جاي درهاي گشوده دربرابر هر گام زننده در بيابان گمراهي؛ در درياي سرگشتگي به موج زدن افتاده‌اند، و در بي‌هوشي سرگرم شده‌اند؛ بر همان شيوه و بنيان فرعونيان. دسته‌اي از ايشان از همه چيز بريده‌اند و به دنيا گرويده‌اند؛ يا دسته‌اي ديگر از دين جدا گرديده و دوري از حق را برگزيده‌اند.[13] با رويداد سقيفه بنيان‌هايي گذاشته شد و ادامه يافت و رسميت پيدا کرد؛ از جمله:

اصالت يافتن حکومت.

مشروع شدن اباحيت وسيله.

برهم خوردن اصل رعايت اهليت.

مشروعيت يافتن زور.

شکل‌گيري استبداد و تمامت خواهي.

گروه گرايي و باند بازي.

بازتوليد روابط و مناسبات قبيله‌اي در لباس اسلام.

دگرگوني ارزش‌هاي اسلامي.

تبعيت و اطاعت کورکورانه.

شکسته شدن حريم‌هاي اخلاقي.

و دنيازدگي و دنياپرستي.

همين بنيان‌ها راه فاجعه کربلا را هموار کرد، آن هم به نام اسلام. به تعبير مهيار ديلمي، شاعر گران‌قدر شيعي، درگذشته به سال 428 هجري:[14]

فيوم السقيفة يابن النّبي                      طرّق يومک في کربلا[15]

اي پسر پيامبر! اين حادثه سقيفه بود که راه فاجعه کربلا را بر تو هموار ساخت.

به دليل انحرافات پيش آمده پس از پيامبر (ص) ، تفکيک دو اسلام، يکي از محورهاي اساسي راهبرد ائمه: قرار گرفت، و اين راهبرد در تمام دوران امامت دنبال شد؛ چنان که حديث امام صادق علیه السلام به عمّار بن ابي احوص نشان دهنده اهميت اين راهبرد است: «بر مردم فشار نياوريد! آيا نميداني که حکومتداري و روش ادارة امور بني‌اميه به زور و شمشير و خشونت و ستم بود، ولي حکومتداري و روش اداره امور ما به نرمي و مهرباني و متانت و تقيه و حسن معاشرت و پرواداري و کوشش است ؟ پس کاري کنيد که مردم به دين شما و مسلکي که داريد رغبت پيدا کنند.»[16]

بر اساس اين رويکردِ راهبردي، امير مؤمنان علي علیه السلام در عصر خلفا در برابر سيل بدعت‌ها[17]، پاسدار اسلام نبوي بود[18] و در هر موقعيتي که ممکن مي‌گشت، اسلام پيامبر (ص) را يادآور مي‌شد و از آن دفاع مي‌کرد.

امّا هميشه و در همه موارد چنين نبود و اسلام خلفا در عرض اسلام نبوي شکل گرفت و استوار گشت؛ و چون امير مؤمنان علي علیه السلام زمام امور را به دست گرفت و تلاش کرد تا اسلام نبوي را احيا کند، با آن همه مخالفت و مقابله رو به رو شد؛ و سه جنگي که به امام تحميل گرديد، خاستگاهي چنين داشت همان طور که رسول خدا (ص) در حديث مشهور خود فرموده بود: «إنّ فيکم [منکم] من يقاتل علي تأويل القرآن کما قاتلت علي تنزيله و هو علي بن أبي طالب؛[19] بي‌گمان در ميان شما کسي است که بر تأويل قرآن مي‌جنگد، چنان که من بر تنزيل آن جنگيدم، و او علي بن ابي طالب است.»

پس از شهادت امام علي علیه السلام تفکيک دو اسلام به وسيله امام حسن و امام حسين8 با شدت و سختي بيشتري دنبال شد. حسن علیه السلام تلاش کرد تا سرنوشت اسلام و مسلمانان را از چنگ امويان بيرون آرد، و چون در نبرد با معاويه به سبب خيانت برخي فرماندهان و سستي ياران و ناهمراهي مردمان، ناچار به صلح گشت، [20] به گونه‌اي عمل کرد که چهره معاويه افشا گردد و مشخص شود که امويان در پي چه مقاصدي‌ هستند.[21]سخنراني معاويه خطاب به مردم کوفه پس از صلح نامه، اين واقعيت را بر همگان آشکار کرد: «بي‌گمان به خدا سوگند من با شما نجنگيدم که نماز بگزاريد و روزه بگيريد وحج به جاي آوريد و زکات دهيد، که شما اين کارها را انجام مي‌دهيد. جز اين نيست که با شما جنگيدم تا بر شما فرمانفرمايي کنم و اين را خداوند به من بخشيده است هرچند شما ناخوش داريد».[22] در واقع با حاکم شدن معاويه، روند استحاله اسلام شدت يافت؛ و آن چه در دوران خلفا شکل گرفته بود رو به اوج گذاشت:

بيعت اجباري.

برهم خوردن مساوات اجتماعي.

منسوخ شدن عدالت.

حاکم شدن ضد ارزش‌هاي جاهليت در لباس اسلام.

بسته شدن باب آزادي.

تبديل بيت المال مسلمانان به خزانه شخصي زمامداران.

متداول شدن دستگيري، زنداني کردن، شکنجه و کشتار.

مصادره اموال بدون مجوز شرعي.

شکنجه و آزار به خاطر گرويدن به مذهبي خاص با داشتن طرز تفکري مخصوص.

تبديل خلافت به سلطنت.

و پيدايش نظام استبدادي موروثي.[23]

در اين ميان خطرناک‌ترين رويدادي که در پرتو تبديل خلافت نبوي به سلطنت اموي و پيدايش نظام استبدادي موروثي شکل مي‌گرفت، وارونه کردن اسلام بود: اسلامِ رحمانيت و معنويت و عدالت، به اسلامِ خشونت و استبداد و جنايت؛ آن چه به بيان امام علي علیه السلام اين گونه مطرح شده بود: «لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا؛[24] اسلام همانند پوستين وارونه پوشيده شود.» اين خطر همه چيز را بر باد مي‌داد. به تعبير امام خميني: «خطري که معاويه و يزيد بر اسلام داشتند، اين نبود که غصب خلافت کردند، اين يک خطر کمتر از آن بود. خطري که اين‌ها داشتند اين بود که اسلام را به صورت سلطنت مي‌خواستند در بياورند، مي‌خواستند معنويت را به صورت طاغوت درآورند، به اسم اسلام، اين که ما خليفه رسول‌الله هستيم، اسلام را منقلب کنند به يک رژيم طاغوتي. اين مهم بود... اين‌ها اصل اسلام را مي‌خواستند وارونه بکنند.»[25] اين گونه بود که امام حسين علیه السلام بپا خاست و با نهضت خود اين ننگ را از دامن اسلام و مسلماني شست.

تفکيک دو اسلام در نهضت حسيني

اوج تفکيک دو اسلام، در نهضت حسيني ديده مي‌شود؛ زيرا روند ياد شده، پنجاه سال پس از پيامبر (ص) به جايي رسيده بود که جز با نهضت حسين علیه السلام دو اسلام به درستي و با روشني تمام تفکيک نمي‌شد. البته تفکيک دو اسلام به عنوان محوري اساسي از محورهاي راهبرد ائمه: پيوسته از جانب امامان شيعه دنبال شده و امام حسين علیه السلام نيز در تمام دوران امامت خود چنين کرده، هرچند که اقدامات او در اين جهت از اواخر حکومت معاويه شدّت يافت. امام حسين علیه السلام همچون ديگر ائمه: در اين باره دو کار انجام داد:

الف) ارائة معيارهاي نظري براي تشخيص دو اسلام.

ب) تفکيک عملي دو اسلام.

شناخت مواضع و رفتارها در نهضت حسيني، بيانگر اين دو امر و تصويري روشن براي تفکيک دو اسلام است که به مواردي از آن‌ها در دوران معاويه به عنوان اقدامات زمينه ساز نهضت حسيني بر اساس تفکيک دو اسلام و سپس مواردي چند در طول نهضت بزرگ آن حضرت پرداخته مي‌شود.

1. افشاي ماهيت معاويه پس از شهادت حُجر بن عَدي

پس از به شهادت رسيدن حُجر بن عَدي و يارانش به فرمان معاويه در سال 51 هجري، موجي از احساسات ضدّ معاويه در جامعه پيدا شد و تحرّكي در ميان شيعيان به وجود آمد و تني چند از سران كوفه در مدينه به حضور امام حسين علیه السلام رسيدند و پس از بيان ماجرا در آن‌جا ماندند و ارتباط شيعيان با آن حضرت رو به فزوني گذاشت.[26] حاكم مدينه، مروان بن حكم، كه احساس خطر نمود، در نامه اي به معاويه نوشت: «مرداني از اهل عراق نزد حسين آمده اند و در مدينه مانده اند و با او آمد و شد دارند، هرچه مصلحت مي داني برايم بنويس تا انجام دهم.»

 معاويه در نامه اي به او چنين پاسخ داد: «در هيچ كاري متعرّض حسين نشو كه او در بيعت با ماست و بيعت خود را نخواهد شكست و از پيمانِ بسته شده تخلّف نخواهد كرد.»

 سپس معاويه نامه اي براي امام حسين علیه السلام نوشت: «خبرهايي درباره تو به من رسيده است كه در خورِ تو نيست؛ زيرا كسي كه با دست راست خود بيعت مي كند، شايسته است كه به پيمان خويش وفادار بماند. خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد. آگاه باش هرگاه من حقّ تو را انكار كردم، تو نيز حقّ مرا انكار كن؛ و بدان كه اگر با من مكر كني، من نيز چنان خواهم كرد. پس نابخرداني كه دوستدار فتنه و آشوبند تو را نفريبند، والسلام.»[27]

بدين ترتيب معاويه در نامه خود به امام حسين علیه السلام با يادآوري پيمان بسته شده، او را از فتنه و آشوب و نيز ايجاد تفرقه در جامعه پرهيز داد.[28]

امام حسين علیه السلام در عين آن‌كه به پيمان بسته شده پايبند بود و معتقد بود تا وقتي كه معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامي زد،[29] و اين پايبندي، خود بيانگر ماهيت اسلام آن حضرت است که امانتداري و پايبندي به عهد و پيمان از اصول حاکم و خلل ناپذير آن است؛ امّا از هر فرصتي براي تهاجم به ستمگري و ستمگران و افشاي ماهيت آنان استفاده مي كرد. از اين رو پس از دريافت نامه معاويه در نامه اي كوبنده و افشاگرانه به وي چنين نوشت:

«من اكنون در پي نبرد و كارزار، و مخالفت آشكار با تو نيستم، و به خدا سوگند پيكار با تو را [به سبب پيمان بسته شده] كنار گذاشتم و در اين باره از خدا بيمناكم و در اين امر عذري براي خود نمي بينم و گمان نمي كنم كه خداوند به واگذاشتن محاكمه تو و يارانت ـ يعني ستم پيشگان بي دين و حزب ستمگران و دوستان شيطان ـ راضي باشد. مگر تو نبودي كه از سرِ بيداد و تجاوز حُجْر بن عَدي و ياران او را به قتل رساندي؟ آن نمازگزاران و عابدان كه ستم را انكار مي كردند و بدعت را بزرگ مي شمردند، و در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندگان نمي هراسيدند؛ آن هم پس از امان دادنشان با سوگندها و پيمان‌هاي محكم و استوار؟ مگر تو نبودي كه عمرو بن حَمِق، صحابي پيامبر (ص) را به قتل رساندي؟ آن انساني كه عبادت بسيار او را فرسوده و تكيده و رنگ پريده نموده بود. مگر تو نبودي [كه براي رسيدن به مقاصدت] زياد بن سُمَيّه را به خود بستي؟ آن كه در خانه عُبَيْد، عبد ثقيف به دنيا آمده بود و تو گفتي كه او فرزند پدر تو است؟ در حالي كه رسول خدا (ص) فرموده بود: «فرزند به بستري نسبت داده مي شود كه با نكاح گسترده شده باشد و بدکار را طرد نصيب است.» تو سنّت رسول خدا (ص) را پشت سر افكندي و با فرمان او از سرِ عمد مخالفت نمودي و بدون هدايت الهي در پي هواي نفس خود رفتي. پس از آن، زياد را بر بصره و كوفه مسلّط كردي تا او دستان مسلمانان را قطع نمايد و چشمان آنان را كور سازد و ايشان را بر درختان نخل به دار آويزد. گويا تو از اين امّت مسلمان نيستي و مسلمانان با تو هيچ نسبتي ندارند... و مگر تو فرمان قتل دو فرد حَضْرَمي [ منسوب به حَضْرَموت] را ندادي؟ تنها به اين دليل كه [ زياد] فرزند سُمَيّه به تو نوشت كه آنان بر دين علي اند و از پيروان اويند؟ و تو به او نوشتي: «هركس را بر دين علي و پيرو او يافتي بكش.» او نيز به فرمان تو آنان را كشت و مُثْله كرد. آيا جز اين است كه دين علي علیه السلام همان دين محمد (ص) است؛ كسي كه پدر تو با او مبارزه مي كرد؟ اين همان ديني است كه تو با چنگ زدن بدان در اين جايگاه نشسته اي و اگر اين دين نبود، بالاترين فضيلت و برترين شرافت تو تحمّلِ پر مشقّت سفر زمستاني و تابستاني براي به دست آوردن خمر بود.

 اين‌كه در نامه ات گفته اي: «درباره خودت و دينت و امّت بينديش و از ايجاد تفرقه و شكاف در همبستگي مردم بپرهيز و در جامعه فتنه ميانگيز»، بدان كه من هيچ فتنه اي را در امّت اسلامي بزرگ‌تر و خطرناك‌تر از فرمانروايي تو نمي بينم، و براي خود و دينم هيچ كاري را با ارزش تر از جهاد با تو نمي دانم. پس اگر آن را انجام دهم، به پروردگارم نزديك شده ام، و اگر آن را ترك نمايم، گناهي مرتكب شده ام كه كوتاه آمدن در مبارزه با تو است و بايد از آن طلب آمرزش نمايم؛ در هر حال از خداوند مي خواهم كه مرا در كارم و انجام دادن تكاليفم به بهترين وجه توفيق فرمايد... اي معاويه، بشارت باد تو را به قصاص [خون‌هايي كه ريخته اي] و به حسابرسي [اعمالت]. بدان كه خداوند را كتابي است كه همه كارهاي كوچك و بزرگ در آن به شمار مي آيد. آري، خداوند اين كارهاي تو را فراموش نمي كند كه براساس گمان، مردمان را به بند مي كشي و بر مبناي شبهه و تهمت، دوستان خدا را مي كشي و مردمان را به بيعت با فرزند نا‌بخرد و شراب‌خوار و سگ بازت وامي داري. معاويه! تو را نمي بينم جز كسي كه خود را به خسران در افكنده و دين خود را تباه ساخته و امانت را ضايع نموده و مردم را فريب داده و جايگاه خود را از آتش آكنده كرده است. پس «مرگ بر قوم ستمكار.[30]»[31]

چه کسي جز امام حسين علیه السلام مي‌توانست پرده رياکاري و ستمگري امويان را بدرد و ماهيت پليد آنان را افشا کند؟

2. افشاي ماهيت معاويه براي ايجاد سلطنت موروثي

معاويه براي تثبيت موقعيت يزيد پس از آن‌كه تصميم گرفت او را جانشين خود سازد، وارد مدينه شد تا براي او بيعت بگيرد. در ملاقاتي با امام حسين علیه السلام و عبداللَّه بن عبّاس، از پيامبر اكرم (ص) ياد كرد و سپس به تعريف و تمجيد يزيد و شايستگي او براي خلافت پرداخت و از آنان خواست تا نظر او را تأييد كنند. حسين علیه السلام برخاست و خطبه اي ايراد كرد و دو اسلام را تفکيک نمود و فرمود:

«امّا بعد، اي معاويه، بدان كه گوينده هر اندازه سخن خود را درباره رسول خدا (ص) طولاني سازد، باز هم هرگز نتواند صفات آن حضرت را در همه جهات برشمرد. من خوب مي دانم كه مردمان پس از رسول خدا (ص) چگونه رفتار كردند، و در برابر صفات نيك و كمالات و فضايل آن حضرت ستم روا داشتند و از بيعت با جانشين بر حقّ او سر باز زدند. هيهات، هيهات، كه سپيده صبح تاريكي شب را رسوا نمود و روشني درخشان خورشيد بر پرتو ناچيز چراغ‌ها چيره گرديد. تو برتري جويي كردي و در اين راه افراط نمودي و تمامت خواهي كردي و همه چيز را به خود و طرفدارانت اختصاص دادي و چنان خود را برتر شمردي كه مانندي براي خود نيافتي، و به تجاوز پرداختي و حقوق انسان‌ها را زير پا گذاشتي و بهره هايشان را نپرداختي، تا آن‌جا كه شيطان به بهره فراوان و نصيب كامل خويش رسيد. به آن‌چه از يزيد و شايستگي و سياستمداري براي امّت محمد (ص) يادآور شدي آگاه گشتم. تو در پي آني كه مردمان را درباره يزيد به گمان غلط بكشاني و چنان از او ياد مي كني كه مي پنداري چهره او بر مردم پوشيده و شخصيت او در جامعه ناشناخته است! و چنان درباره او سخن مي راني كه گويا با دانشي مخصوص به كشف او نايل شده اي. در حالي كه يزيد جايگاه خود را در انديشه و سيره به مردم نشان داده است. پس بهتر آن است كه براي يزيد همان راهي را پيش گيري كه او خود رهرو آن است و او را همان طور معرّفي كني كه هست؛ يعني در پي سگ بازي و تماشاي جنگ و ستيز سگ‌ها، و كبوتربازي و تماشاي جفتگيري آن‌ها، و نوازندگي و خوانندگي زن‌ها و گوش سپاري به آن‌ها، و انواع و اقسام ابتذال‌ها كه يزيد در همه اين فنون اهل بصيرت و نظر است. اي معاويه! از اين خيال درگذر. آيا اين همه وزر و وبال و بار گناه مردمان را كه بر دوش گرفته اي، در پيشگاه خدا برايت كافي نيست، كه باز هم مي كوشي با گمراه كردن اين مردم و حاكم كردن يزيد بر گناهان خود بيفزايي؟ اي معاويه!‌ به خدا سوگند، تو پيوسته در اين انديشه اي كه آتش باطل را شعله ور سازي و مردمان را به ستم گرفتار نمايي، و جز به بيدادگري مشغول نبوده اي، چنان‌كه ستمگري تو همه جا را فرا گرفته است؛ امّا خود با مرگ، چندان فاصله اي نداري. بدان كه در روز قيامت بر اعمالي وارد خواهي شد كه ثبت و ضبط گرديده و پرده ها از اعمال فرو افتاده است، «و هرگز از آن گريزي نيست.[32]»[33]

3.دعوت به مبارزه با حکومت معاويه

تا زماني که جامعه در گمراهي و گم‌گشتگي به سر مي‌برد و به معيارهاي درست و استوار براي تفکيک حق و باطل متکي نمي‌باشد، فريب دادن مردمان و منحرف ساختن آنان و به تباهي کشيدن ايشان امري جاري است. امام حسين علیه السلام که به خوبي از بي معياري و غفلت نسبت به معيارها آگاه بود، تلاش کرد تا با آگاهي بخشي معيارگرايانه به جامعه و به ويژه به عالمان، دو اسلام را تفکيک کند. و از اين رهگذر هم ستم ستمگران را مهار سازد، و هم اسلام و مسلماني را از اسارت برهاند. به اين جهت، در سال‌هاي آخر حکومت معاويه از تمام کساني که رسول خدا (ص) را ديده بودند و افتخار مصاحبت با آن حضرت را داشتند، و نيز از فرزندان آن ها، در سرزمين‌هاي اسلامي دعوت نمود و براي همه آنان نامه نوشت. به دنبال اين حرکت حدود هزار نفر از صحابه و تابعين در سرزمين مني حاضر شدند، [34] و امام حسين علیه السلام در خطبه‌اي به تفکيک دو اسلام پرداخت.

آن حضرت پس از بيان فضايل اميرمؤمنان علي علیه السلام و خاندان پيامبر (ص) به عنوان ادامه دهندگان خط نبوت و هاديان امت، به خطر استحاله دين و آيين پرداخت و آنان را متوجّه رسالت خويش در امر به معروف و نهي از منکر کرد و آن را به صورت دعوتي عام مطرح نمود، با بيان اهميت آن، لزوم عمل به امر به معروف و نهي از منکر را اعلام و آن گاه به تبيين وظايف عالمان و لزوم قيام آنان در برابر ستمگران و اصلاح حکومت به عنوان اساسي ترين امور پرداخت و آثار و نتايج زيانبار و تباهگر سهل انگاري عالمان در اين امر را يادآور شد و زمينه نهضت بزرگ خود را همان جا پي‌ريزي نمود. [35]

امام حسين علیه السلام در آن خطبه فرمود: «امّا بعد، شما ديديد و شاهد بوديد و مي دانيد كه اين ستمگر (معاويه) با ما و شيعيان ما چه كرد. اكنون مي خواهم از شما از اموري پرسش كنم كه اگر راست گفتم، تصديقم كنيد، و اگر دروغ گفتم، تكذيبم نماييد. گفتار مرا بشنويد و سخنان مرا بنويسيد و آن گاه كه به شهر و ديار خود باز گشتيد، آن‌چه را درباره حق و حقيقت ما فرا گرفته ايد به گروهي از مردم كه به آنان اطمينان داريد و مورد وثوق شمايند ابلاغ نماييد؛ زيرا من نگرانم كه اين آيين به فراموشي سپرده شود و حق و حقيقت از ميان برود و باطل چيره گردد، «اگر چه خداوند نور خود را كامل خواهد گردانيد، هر چند كه كافران را ناخوش افتد.»[36]»[37]

 سپس امام حسين علیه السلام به تبيين جايگاه اميرمؤمنان علي علیه السلام نسبت به پيامبر و امامت آن حضرت و منزلت و مقام و فضايل وي پرداخت و چيزي را از آن‌چه خداوند در قرآن درباره آنان نازل كرده است فرو نگذاشت و همه آيات مربوطه را خواند و تفسير كرد و همه آن‌چه را كه رسول خدا درباره پدرش، برادرش، مادرش، خودش و اهل بيتش فرموده بود روايت كرد. اصحاب در پي شنيدن اين سخنان، اظهار كردند: آري! ما هم شنيده ايم و حاضر بوده ايم! و تابعين گفتند: ما نيز گواهي مي دهيم كه فردي از اصحاب كه مورد اعتماد ما بوده است، اين سخنان را براي ما نقل كرده است، و امام حسين علیه السلام با سوگند از آنان خواست كه سخنانش را فقط براي اشخاص مورد اعتماد نقل كنند.[38]

آن گاه خطاب به آنان فرمود: «اي مردم، از آن‌چه خداوند اولياي خود را با نكوهش از عالمان يهود پند داده است، عبرت بگيريد؛ آن‌جا كه مي فرمايد: «چرا خداگرايان و عالمان ديني مردمان را از گفتار گناه آلودشان باز نمي دارند؟»[39] و آن‌جا كه فرموده است: «آن كساني از بني اسرائيل كه كفر ورزيدند، از رحمت خدا دور شدند ـ تا آن‌جا كه فرموده است ـ چه بد است آن‌چه مي كردند.»[40] و خداوند آنان را بدين سبب نكوهش كرده است كه كارهاي زشت و تباهگري ستمگراني را كه در ميان ايشان بودند، مي ديدند، ولي آن ستمگران را از آن‌چه مي كردند باز نمي داشتند، به طمع اين‌كه از جانب آنان به نوايي و بهره اي برسند و يا مي ترسيدند كه از آنان گزندي ببينند، با اين‌كه خداوند مي فرمايد: «از مردمان نترسيد و از من بترسيد.»[41] و مي فرمايد: «مردان و زنان با ايمان، دوستان يك‌ديگرند، كه امر به معروف و نهي از منكر مي كنند.»[42] و خداوند بدين سبب سخن خود را با امر به معروف و نهي از منكر به عنوان فريضه اي از سوي خود آغاز كرده كه آگاه بوده است، چون اگر اين فريضه ادا گردد و برپا داشته شود، تمام فرايض و واجبات ديگر، از آسان و دشوار، برپا داشته مي‌شوند؛ و اين از آن روست كه امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است همراه با ردّ مظالم و مخالفت با ستمگر و تقسيم درآمدهاي عمومي و غنيمت‌هاي جنگي و جمع آوري زكات و صدقات از جاي خود و صرف آن در جاي خود.»[43]

امام حسين علیه السلام در اين بخش از خطبه خويش امر به معروف و نهي از منكر را در جايگاه واقعي آن تعريف كرده و تلاش مي كند كه امّت اسلامي را با روح امر به معروف و نهي از منكر و حقيقت آن آشنا سازد و از اين راه که بهترين راه اصلاح است، جامعه را توانمند سازد و حکومت را مهار گرداند.

«امام علیه السلام در اين سخنراني به مفهوم درست و دقيق امر به معروف و نهي از منكر اشاره مي كند و آن را شامل دعوت به اسلام، ردّ مظالم، مخالفت با ستمگر، تلاش براي توزيع عادلانه بيت المال و غنايم و گرفتن ماليات‌هاي شرعي و به كار بستن آن‌ها معرفي مي نمايد. بنابراين تعريف، شعاع امر به معروف و نهي از منكر بسي گسترده از نصايح كوچك و شخصي و فراتر از معناي متداول آن مي رود. در اين بيان، امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام، مبارزه با ظلم و تحقق نظام عدالت گستر اسلامي را در بر مي گيرد، و راستي آيا مفهوم امر به معروف و نهي از منكر جز اين است؟»[44]

امام حسين علیه السلام در ادامه خطبه خويش فرمود: «اي مردمان نيرومند، شما گروهي هستيد نامور به دانش، و نامدار به نيكويي، و معروف به خيرخواهي، و به عنايت خدا در دل مردمان مهابتي پيدا نموده ايد؛ شرافتمند از شما پروا كند و ناتوان گراميتان دارد، و آنان كه با شما هم درجه و همپايه اند و بر ايشان مزيّتي نداريد، شما را بر خود مقدّم مي دارند. هر گاه نيازمندان از رسيدن به نيازِ خود محروم ماندند، شما را واسطه گيرند، و شما با هيبتي چون هيبت شهرياران، و بزرگواري بزرگان، در راه گام بر مي داريد. آيا اين همه از آن رو نيست كه شما به مرتبتي دست يافته ايد كه مردمان به شما اميد دارند تا به حقّ خدا قيام كنيد؟ و اگر در اقدام كردن در برپايي بيشتر حقوق الهي كوتاهي ورزيد، حقّ پيشوايان را خوار شمرده ايد. امّا درباره حقّ ناتوانان، چنين است كه آن را تباه ساخته ايد. ولي در مورد آن‌چه حقّ خود مي پنداريد، برخاسته ايد و بدان دست يافته ايد؛ نه مالي [در راه حق] داده ايد، و نه جاني در راهِ جان آفرين به خطر افكنده ايد، و نه براي خدا با گروهي [كه حق و عدالت را زير پا مي گذارند] در افتاده ايد. شما كساني هستيد كه از خداوند تمنّاي بهشت مي كنيد و همجواري پيامبران را مي جوييد و امان از عذاب خدا را مي خواهيد؛ امّا من بر شما از آن مي ترسم كه انتقامي از انتقام‌هاي الهي بر سرتان فرود آيد؛ زيرا شما به سبب كرامت الهي به جايگاهي دست يافته ايد كه بر ديگران برتري و پيشتازي پيدا كرده ايد، و در حالي كه خداشناسان و نيكان [از جانب مردمان] بزرگداشتي نمي بينند، شما به سبب خدا در ميان مردم ارجمنديد. و من از آن رو بر شما بيمناكم كه شما براي شكسته شدن برخي از پيمان‌هاي پدرانتان به هراس مي افتيد و نگران مي شويد، امّا به چشم خود مي بينيد كه پيمان‌هاي الهي شكسته شده و قوانين ديني زير پا گذاشته شده است، ولي هراس نمي نماييد؛ و نيز پيمان‌هاي رسول خدا خوار و بي مقدار گشته است و شما اهميّت نمي دهيد، و كوران و لالان و زمينگيران در همه سرزمين‌هاي اسلامي وانهاده مانده اند و بر آنان ترحّمي نمي شود، و شما در خور مسئوليت خويش و در حدّ توانايي خود كاري نمي كنيد و نيز بدان كس كه در اين جهت كار مي كند، مددي نمي رسانيد، و با سازش و همكاري با ستمكاران خود را آسوده مي داريد.

تمام اين‌ها از آن چيزهاست كه خداوند شما را مأمور به جلوگيري فردي و همياري جمعي براي جلوگيري از آن‌ها كرده است و شما از آن غافليد. مصيبت شما از مصائب همه مردم سهمگين تر است؛ زيرا در حفظ پايگاه عدالت‌خواهانه عالمان كوتاهي كرده ايد و اجازه چيرگي به ستمگران داده ايد، و اي كاش مي دانستيد و توجّه مي نموديد. زمام امور و اجراي احكام بايد به دست عالمان الهي باشد كه به احكام خدا دانايند و بر حلال و حرام خدا امينند. اين پايگاه از شما گرفته شده است، و اين پايگاه را از شما نگرفتند مگر به سبب پراكندگي شما از حق و اختلاف شما در سنّت پيامبر با وجود دليل روشن؛ و اگر بر آزارها شكيبا بوديد و در راه خدا تحمّل به خرج مي داديد، زمام امور دين در اختيار شما قرار مي گرفت و احكام خدا از سوي شما صادر مي شد و مرجع مردمان شما بوديد؛ ولي شما خود، ستمگران را در مقام خويش جاي داديد و امور حكومت خداوند را به آنان واگذاشتيد تا به شبهه ها كار كنند و به راه شهوت‌ها روند. آن‌چه سبب گرديده است آنان را بر اين مقام مسلّط كنيد، گريز شما از مرگ است و دلبستگي تان به زندگي دنيا است كه از شما جدا خواهد شد. شما ناتوانان را به چنگ آنان سپرديد تا گروهي را به استضعاف كشند و درمانده تأمين حداقل زندگي كنند و به سُخره كشند، و مملكت را به رأي و دلخواه خويش زير و رو و دگرگون كنند و به پيروي از تبهكاران و از روي گستاخي نسبت به خداي جبّار، دل به رسوايي و هوسراني بسپارند و از هيچ چيز پروا نكنند. در هر شهري گوينده اي و سخنراني زبان باز و حيله ساز بر منبر دارند و تمام سرزمين‌هاي اسلامي بي دفاع زير پايشان افتاده است و دستشان در همه جا باز است و مردم برده وار در اختيار آنانند و دستِ ظلمي را كه بر سرشان مي كوبد از خود دور نتوانند كرد. گروهي خودكامه ستيزه جويند كه بر ناتوانان تهاجم مي كنند و سخت مي گيرند، و گروهي فرمانروايند كه خدا و قيامتي نمي شناسند [و هرچه بخواهند روا مي دارند].

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمين در تصرّف ستمگري دغلكار و باجگيري ستمكار و حاكمي نابكار است كه بر مؤمنان رحم نيارد و جبّارانه حكم رانَد. پس خداوند در كشمكشي كه ما داريم حُكم كند، و به حُكم خود در مشاجره اي كه ميان ماست داوري نمايد. خدايا! تو مي داني آن‌چه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و نه از دنياي ناچيز، خواستنِ زيادت، بلكه مي خواستيم نشانه هاي دين را بنمايانيم، و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم، تا بندگان ستمديده ات را ايمني فراهم آيد، و واجبات و احكام و سنّت‌هاي تو اجرا گردد. پس اگر شما مردم ما را ياري نكنيد و به ما حق ندهيد، قدرت ستمگران و بيدادگران همچنان بر سرِ شما خواهد بود و آنان همچنان به خاموش كردن نور پيامبرتان ادامه خواهند داد. خداوند ما را بسنده است كه بدو توكّل مي كنيم و به او پناه مي بريم و بازگشت همه به سوي اوست.»[45]

خطبه امام حسين علیه السلام در برانگيختن به نيكي و بازداشتن از بدي، كاملاً گوياي نوع نگاه امام علیه السلام به امر به معروف و نهي از منكر و جايگاه رفيع آن است و اين‌كه آن حضرت اين گوهر والاي ديني را متوجّه امور اساسي ساخته و همه كجي‌ها و انحراف‌ها را از جانب زمامداراني دانسته است كه پيمان‌هاي الهي را شكسته و قوانين ديني را زير پا گذاشته اند و سنّت‌هاي نبوي را بي مقدار نموده و مردمان را به خواري كشانده و حرمت انسان‌ها را دريده و راهِ هوسراني پيش گرفته و آدميان را بنده خويش دانسته و بي پروايي را به اوج رسانده و دست ستمگري بر همگان گشوده اند. پيشوايان حق، امر به معروف و نهي از منكر را در زدودن ظلم و برپا كردن عدالت مي ديدند و اين امر جز به وسيله قدرت و حكومت ميسّر نمي شود.

امام صادق علیه السلام در نامه اي به ابوالخطّاب[46] چنين نوشت: «به من گزارش رسيده است كه تو گمان مي كني كه زناكار و شرابخوار شخصيت واحد دارند، و نماز و روزه نيز شخصيت واحد دارند، و اين‌كه كارهاي بد و گناهان اموري مستقل اند، در حالي كه اين طور كه تو گمان مي كني نيست [و همه اين‌ها به اصلي باز مي گردد]؛ و ما اصل و ريشه حقّيم، و فروع و شاخه هاي حق طاعت خداست، و دشمن ما اصل و ريشه شرّ است، و شاخه هاي آنان كارهاي بد و گناه است.»[47]

 امام علیه السلام در اين سخن، اهميت حياتي و اصلي حكومت را بيان مي كند و به همگان مي فهماند كه معروف‌ها و منكرها اصل و اساسي دارد كه بايد بدان پرداخته شود و در مبارزه با كجي‌ها و انحراف‌ها بايد ريشه آن‌ها را كه حاكمان طاغوتي و زمامداران خودكامه اند خشكانيد و اگر حكومت در دست صالحان و زمامداران آزاده باشد، بستر راستي‌ها و نيكي‌ها و درستي‌ها فراهم مي گردد؛ و اين راه و رسم همه مصلحان الهي بوده است. امام حسين علیه السلام راه نجات امت اسلامي را در احياي امربه معروف و نهي از منکر، آن هم درباره اصل و ريشه مسائل معرفي کرده است. و اين همان آموزه والاي علوي است که فرمود: «و ما أعمال البرّ کلّها و الجهاد في سبيل الله عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنکر إلّا كنفثة في بحر لجّي... و أفضل من ذلک کلّه کلمة عدل عند إمام جائر؛ [48] همه کارهاي نيک و تمام تلاش‌هاي در راه خدا در برابر امر به معروف و نهي از منکر، مانند آب دهاني است در برابر درياي عميق و خروشان... و از همه اين‌ها برتر سخن عدالت خواهانه‌اي است که در برابر پيشواي ستمگر ايراد شود.»

4. نفي بيعت با يزيد

پس از مرگ معاويه و فرمان يزيد بر گرفتن بيعت از امام حسين علیه السلام براي او، استاندار مدينه، وليد بن عُتبَه بن ابي سفيان، آن حضرت را فراخواند و از او براي يزيد به عنوان خليفة مسلمانان بيعت خواست. امام حسين علیه السلام همان جا نشان داد که در اسلام او، حکومت حق شايستگاني است که به خواست و رضايت مردمان عهده‌دار مسئوليت زمامداري شوند، نه نابکاران و جنايتکاراني که به زور شمشير و به قدرت تطميع مي‌خواهند خود را بر جامعه تحميل نمايند.

آن حضرت به صراحت به وليد بن عُتبَه فرمود: «اي امير! ماييم خاندان نبّوت، و اساس رسالت، و جاي آمد و شد فرشتگان و فرود آمد نگاه رحمت؛ خداوند به وجود ما [اسلام را] آغاز کرده و به ما ختم نموده است. و يزيد فردي است شرابخوار که دستش به خون اشخاص بي‌گناه آلوده است. او شخصي است که آشکارا حرمت‌هاي الهي را مي‌درد؛ و همچون مني با چون اويي بيعت نمي‌کند».[49]

«حسين بن علي8 نمي‌فرمايد من با يزيد بيعت نمي‌کنم، مي‌گويد که مثل من با مثل يزيد بيعت نمي‌کند؛ يعني اين قضايا شخصي نيست، بلکه تا تاريخ هست، اين مبارزات هم هست؛ هرکسي که مثل من فکر کند، با کسي که مثل يزيد فکر مي‌کند، بيعت نمي‌کند.»[50]

در همين احوال بود که امام حسين علیه السلام خطاب به مروان بن حکم که او را به عدم بيعت با يزيد فرا خواند و خير دنيا و آخرتش را در آن اعلام نمود! فرمود:«إنّا لله و إنّا إليه راجعون، و علي الإسلام السلام إذ بليت الأمة براع مثل يزيد؛[51] إنّا لله و إنّا إليه راجعون، زماني که امّت گرفتار سرپرستي چون يزيد شوند، با اسلام بايد وداع کرد».

5. تبيين هدف از قيام

امام حسين علیه السلام در پي آن بود که اسلام و مسلماني به انحراف رفته و واژگونه شده را به سامان آرد، و سيرت نبوي و علوي را احيا سازد، چنان که پس از نشان دادن مخالفت خود در بيعت با يزيد، هنگام خروج از مدينه به مکّه، در وصيت خويش به برادرش محمد بن حنفيه فرمود: «إنّي لم أخرج أشرا و لا بطرا، و لا مفسدا و لا ظالما، و إنّما خرجت لطلب الإصلاح في امّة جدي محمد(ص) أريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنکر، و أسير بسيرة جدّي محمد، و سيرة أبي علي بن أبي طالب؛[52] همانا من به منظور تباهگري و خودخواهي، و فساد و ستمگري قيام نکرده‌ام؛ و جز اين نيست که براي اصلاح امت جدّم محمد(ص) قيام کرده‌ام. من مي‌خواهم امر به معروف و نهي از منکر را به جا آورم، و به سيره جدّم محمد و سيره پدرم علي بن ابي طالب رفتار کنم».

مشخص است که امام حسين علیه السلام در مقام تفکيک دو اسلام برآمده و تلاش کرده است تا اسلام و مسلماني را به مسير حقيقي‌اش راه بَرَد.

6. نامه شيعيان کوفه

چون خبر مخالفت امام حسين علیه السلام در بيعت با يزيد و ورود حضرت به مکه به شيعيان کوفه رسيد، آنان در خانه سليمان بن صُرَد اجتماع کردند و خداوند را به خاطر مرگ معاويه شکر کردند و تعهّد نمودند که امام حسين علیه السلام را در قيامش ياري کنند. سليمان بن صُرَد پيشنهاد کرد که نامه‌اي به آن حضرت بنويسند.

در آن نامه چنين نوشتند: «به حسين بن علي از سليمان بن صُرَد و مُسَيب بن نَجَبه و رفاعه بن شدّاد و حبيب بن مُظاهر و ديگر پيروان مؤمن و مسلمان او از اهل کوفه. درود بر تو، ما در پيشگاه تو، خدايي را ستايش مي‌کنيم که جز او خدايي نيست. امّا بعد، ستايش خدايي را سزاست که دشمن بيدادگرِ کينه توز تو را فرو کوفت؛ دشمني که بر اين امت جهيد و سررشته امور اين مردم را از دستشان ربود و بر اموال عمومي چنگ انداخت و آن را به زور فروگرفت و بي رضايت مردمان بر اموال آنان فرمان راند و آن گاه نيکانشان را کشت و بدانشان را زنده نگه داشت و بيت المال را بازيچه دست ستمگران و سرمايه‌داران نمود. نابود شوند نابود، چنان که قوم ثمود نابود شدند.»[53]

چون اين نامه به امام حسين علیه السلام رسيد، بدان پاسخ مثبت داد که امام حسين علیه السلام بر ضدّ همه اين بي عدالتي‌ها و ستم‌ها بپا خاسته بود و او آموخته است که اسلام را هيچ نسبتي با خودکامگي، چپاولگري، تمامت خواهي و ستمگري نيست. منطق شيعيان در اين نامه، منطق اسلامي است که برخاسته از مدرسه نبوي و علوي است، و امام حسين علیه السلام در همين جهت نهضت کرده بود. پس امام علیه السلام نامه‌اي به آنان نوشت و در آن يادآور شد که پسر عموي خود، مسلم بن عقيل را به سوي ايشان اعزام مي‌نمايد تا وي را از حال آنان و اوضاع آن‌جا آگاه سازد تا در صورت آمادگي مردمان، خود نيز به انجا رهسپار شود.

سپس امام در نامه خويش چنين آورد: «فلعمري ما الإمام إلا العامل بالکتاب، و الآخذ بالقسط، و الدائن بالحق و الحابس نفسه علي ذات الله؛[54] به جان خودم سوگند که پيشواي [مسلمانان] نبايد کسي باشد جز آن که به کتاب خدا عمل کند، و راه قسط و عدالت را پيشه خود سازد، و از حق پيروي نمايد، و وجود خويش را وقف ذات الهي کند». بدين بيان، امام به صراحت اعلام مي‌داردکه يزيد و چون اويي شايستگي زمامداري ندارد و نبايد به حكومت چنين کسان تن داد.

 علیه السلام. نامه امام به سران و بزرگان بصره

در اوايل حضور امام حسين علیه السلام در مکّه، آن حضرت در نامه‌اي که به مردم بصره نوشت و آن را براي سران و بزرگان آن‌جا فرستاد، چنين فرمود: «و أنا أدعوکم إلي کتاب الله و سنة نبيّه ـ صلّي اللهُ عَليهِ وَ سَلَّم ـ فإنّ السنّة قد أميتت و إنّ البدعة قد أحييت، و أن تسمعوا قولي و تطيعوا أمري أهدکم إلي سبيل الرشاد؛[55]  من شما را به کتاب خدا و سنّت پيامبر او (ص)دعوت مي‌کنم که سنّت را ميرانده‌اند و بدعت را زنده کرده‌اند. اگر گفتار مرا بشنويد و فرمانم را ببريد شما را به راه رشد و سعادت هدايت مي‌کنم».

بيان امام گوياي آن است که وي بپا خاسته است، چون سنّت را مي‌رانده‌اند و بدعت را جان بخشيده‌اند؛ مرزباني و حريم‌داري و اخلاق‌مداري را که اسلام بدان زنده است، زير پا گذاشته‌اند و فراقانوني و حريم‌شکني و بي‌اخلاقي را ميدان دار کرده‌اند؛ سيرت نبوي را پشت سر افکنده‌اند، و راه و رسم فرعوني را حاکم نموده‌اند؛ و امام حسين علیه السلام در مقام دگرگون کردن اين‌ها بود. اسلام جز با اخلاق نمود عيني نمي‌يابد، و نهضت حسيني نهضت بازگشت به اخلاق در آن معنايي است که پيامبر اکرم (ص) براي آن برانگيخته شد، چنان که در حديث مشهور نبوي آمده است: «بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق؛[56]جز اين نيست که من برانگيخته شدم براي اين که بزرگواري‌هاي اخلاقي را تمام کنم.»

8. اخلاق مداري مسلم در نهضت حسيني

در آن روزهايي كه مسلم بن عقيل مخفيانه در كوفه به‌سر مي برد و به سازماندهي شيعيان مشغول بود و عبيداللَّه بن زياد تلاش مي كرد تا او را بيابد و از بين ببرد و جاسوساني را در پوشش تشيّع و طرفداري از امام حسين علیه السلام درون ارتباطات شيعيان نفوذ داده بود، مسلم براي اين‌كه محلّ اختفايش مشخص نشود، از خانه مختار به خانه هاني بن عُروه كه شريك بن اعور نيز در آن‌جا بود رفت. شريك مردي بزرگ و سرشناس بود و عبيداللَّه بن زياد بدو حرمت بسيار مي نهاد. و چون شنيد شريك بيمار است، به او پيغام داد كه شب هنگام به عيادت وي خواهد آمد. شريك به مسلم گفت: اين مرد به عيادت من مي آيد، تو بايد در نهانخانه بماني. چون نزد من نشست بر وي بتازي و كارش را بسازي. وقت بيرون آمدنِ تو هنگامي باشد كه من آب بخواهم.

مسلم پذيرفت. ابن زياد به عيادت شريك آمد و با او به گفت و گو پرداخت. شريك آب خواست و منتظر بود كه مسلم با شمشير كشيده از نهانخانه بيرون آيد و كار ابن زياد را بسازد. امّا او چنين نكرد. شريك ترسيد كه فرصت از دست برود، بيتي خواند بدين معني كه چرا انتظار مي بري؟ چون اين بيت را چند بار بر زبان راند، ابن زياد نگران شد و ترسيد كه مبادا پشت پرده خبري باشد، پرسيد: اين چه سخني است كه او بر زبان مي آورد؟ هاني بن عُروه گفت: او بيمار است و دچار هذيان شده و اين شعر خواني بر اثر همان بيماري و هذيان است. امّا ابن زياد احتياط را از دست نداد و برخاست و از خانه بيرون رفت.

پس از رفتن ابن زياد، شريك از مسلم پرسيد چرا او را نكشتي. مسلم پاسخ داد به خاطر حديثي كه از پيامبر روايت شده است كه ايمان مانع فتك (ترور) است و انسان با ايمان، كسي را به ترور نمي كشد.[57] هاني گفت: به خدا سوگند اگر او را مي كشتي فردي فاسق، فاجر، ستمكار و مكّار را كشته بودي.[58]

«به اين ترتيب بزرگ‌ترين دشمن مسلم و حسين بن علي8 و هاني و شريك از چنان مهلكه اي كه به پاي خود بدان‌جا آمده بود بيرون جست، تنها به خاطر اين‌كه مسلماني پاكدين و پاك اعتقاد، كه جز به اجراي درست احكام دين به چيزي ديگر نمي انديشيد، نخواست به سبب سلامت خود و پيروزي در مأموريتي كه به عهده داشت، حكمي از احكام دين را نقض كند، هر چند با رعايت اين حكم آينده او و كسي كه او را فرستاده است به خطر افتد.»[59]

موضع و عملکرد مسلم بن عقيل آموزه‌اي است روشن در تفکيک اسلام اخلاق مدار و حريم نگه‌دار، در مقابل اسلام با مردمان بي‌اخلاق و حريم‌شکن؛ اسلامي که در سخت‌ترين و بحراني‌ترين شرايط دست به ترور نمي‌گشايد و اسلام آنان که براي پيشبرد مقاصدشان از هيچ خلاف و تجاوز و جنايتي رويگردان نيستند.

(ص). اسلام امام حسين و اسلام عبدالله بن عمر

چون امام حسين علیه السلام از بيعت با يزيد ابا کرد و به مکه رفت، از جمله کساني که با وي سخن گفت تا او را از رويارويي با يزيد بازدارد و به پذيرش بيعت برانگيزد، عبدالله بن عمر بود؛ انساني عبادت پيشه، متنسّک و اهل تهجّد که در اين ميدان گوي سبقت از بسياري ربوده بود، و روز و شب را بدين امور سپري مي‌نمود.[60]

عبدالله بن عمر نزد امام حسين علیه السلام رفت و با آن حضرت گفت و گو کرد و امام را به تقواپيشگي و پرهيز از قيام بر ضدّ جنايتکاران اموي فراخواند و چنين گفت: «اي ابوعبداللّه! خداوند تو را رحمت كند، تقواي خدا پيشه كن كه بازگشتت به سوي اوست. تو خوب مي داني كه اين خاندان تا چه اندازه با شما دشمني دارند و چه قدر به شما ستم كرده اند؛ و اكنون مردم با اين مرد (يزيد بن معاويه) بيعت كرده اند و با توجّه به اين كه زر و سيم در دست اوست، مردم به سوي او گرايش دارند و [در صورت مقابله] كشته خواهي شد و گروهي بسيار نيز همراه تو كشته خواهند شد و من از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: «حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ فَلَئِنْ خَذَلُوهُ وَ لَمْ يَنْصُرُوهُ لَيُخْذِلَنَّهُمُ اللَّهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛[61] حسين كشته خواهد شد و اگر او را خوار كنند و دست از ياري او بكشند، خداوند آنان را تا روز قيامت گرفتار ذلّت و خواري خواهد كرد»؛ و من پيشنهاد مي كنم كه [با يزيد]بيعت كني، همان گونه كه مردم بيعت كرده اند.»

امام حسين علیه السلام به شدّت با دعوت به ذلّت و سازش با ستمگران مخالفت كرد و راه و رسم خود را چنين معرفي نمود: «أَفٍّ لِهذَا الْكَلَامِ أَبَدًا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ؛[62] ننگ بر چنين دعوتي كه مادام كه آسمان ها و زمين پا بر جايند، تن به ذلّت و سازش نخواهم داد.»

عبداللّه بن عمر دوباره آن حضرت را به سازش فرا خواند و از او خواست تا به عافيت در خانه خويش نشيند و كاري با ستمگران نداشته باشد.[63] امام حسين علیه السلام با او از انتخاب خود سخن گفت؛ انتخابي براساس فهم امام حسين علیه السلام از زندگي و دينداري و مناسبات انساني امام حسين علیه السلام او را به تقوا و پرواپيشگي حقيقي فراخواند و از او خواست تا به او بپيوندد و او را ياري دهد؛ و مگر پرواپيشگي جز اين است كه انسان از اموري كه با هوا و هوس او موافق است بپرهيزد، و اصول زندگي انساني و پيروي ديني را پاس بدارد و تن به پستي و تباهي ندهد؟[64]

پس امام حسين علیه السلام حقايقي را به عبداللّه بن عمر يادآور شد و او را به پرواپيشگي و تقواي حقيقي دعوت نمود و فرمود: «هيهات اي پسر عمر! اين قوم اگر دستشان به من رسد، رهايم نكنند، و اگر دستشان به من نرسد، در جست و جويم برآيند و به اكراه بر بيعت با يزيد وادارم كنند، و اگر نپذيرم، خونم را بريزند. اي عبداللّه! مگر نمي داني كه دنيا چنان حقير و پست است كه سرِ بريده [پيامبر خدا] يحيي بن زكريّا [به صورت هديّه] براي فردي ناپاك و سركش از ناپاكان و سركشان بني اسرائيل فرستاده شد و آن سر براي اتمام حجّت با آنان سخن مي گفت؟ اي ابوعبدالرحمن! مگر نمي داني كه بني اسرائيل از ساعتي كه صبح دميد تا وقتي خورشيد طلوع كرد هفتاد پيامبر را كشتند، سپس [فارغ و آسوده] به خريد و فروش و كارهاي روزانه خويش مشغول شدند كه گويا هيچ جنايتي مرتكب نشده اند؛ و خداوند به آنان مهلتي داد و در عذاب تعجيل نكرد، امّا عاقبت امر، ايشان را به سزايشان رسانيد و انتقام خداي قادر و مقتدر، آنان را به شديدترين وجهي فراگرفت. اي ابوعبدالرحمن! تقواي الهي پيشه كن و دست از نصرت و ياري ما برندار!»[65]

بدين ترتيب امام حسين علیه السلام قيام بر ستم و ستمگران و مرگ با عزّت را برگزيد و عبداللّه بن عمر، عبادتي بي جان و زندگي با ذلّت را.

نقل شده است كه پس از خروج امام حسين علیه السلام تقواي كاذب و ساختگي عبداللّه بن عمر او را واداشت تا از مدينه مكتوبي به يزيد نوشت و عرض ارادت و بندگي و بيعت كرد؛[66] و در ادامه، پس از انتقال حكومت اموي از شاخه سفياني به شاخه مرواني و به قدرت رسيدن عبدالملك مروان و پس از آن كه حجّاج بن يوسف ثقفي مأمور سركوب عبداللّه بن زبير شد و خانه خدا را به منجنيق بست و پيكر ابن زبير را بر دار كشيد،[67] و به دارالاماره رفت، همان شب عبداللّه بن عمر براي بيعت با او به نزدش رفت. عبداللّه بن عمر كه با علي علیه السلام بيعت نكرده بود؛ زيرا از شدّت احتياط و به سبب تقوا گريزي خود در اقدامات علي علیه السلام شك داشت! و از اين رو در سلك قاعدين درآمد و خود را كنار كشيد تا مبادا تقوايش آسيب ببيند.[68] او به نزد حجّاج رفت تا با او بيعت كند كه مبادا يك شب بدون امام به سر برد؛ زيرا او خود از پيامبر خدا(ص) نقل مي كرد كه «مَنْ مَاتَ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مَاتَ مِيْتَهً جَاهِلِيَّهً؛ هركه بميرد درحالي كه امامي نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است». حجّاج در برخورد با او تا آن جا كه مي توانست ذليلش ساخت و درحالي كه دراز كشيده بود، پاي خود را از بستر خارج كرد و گفت: «با اين بيعت كن!»[69]

10. اخلاق مداري امام حسين در رويارويي با دشمن

نخستين رويارويي امام حسين علیه السلام با سپاه دشمن، تصويري زيبا از اسلام رحماني است. هنگامي كه آن حضرت با سپاه حرّ بن يزيد رياحي رو به رو شد، سپاه حرّ که حدود هزار نفر بودند، در برابر امام و کاروان او صف کشيدند. گرماي نيم‌روز طاقت فرسا بود. امام حسين علیه السلام که تشنگي سپاه دشمن را ديد، به جوانان خود فرمان داد تا آنان را سيراب کنند و اسب‌هايشان را نيز از آب بهره‌مند سازند. پس همة سپاه حرّ و اسب‌هايشان سيراب شدند.[70]

علي بن طعان محاربي نقل کرده است: من آن روز در سپاه حرّ بودم و ديرتر به آن منطقه رسيدم. چون حسين علیه السلام تشنگي من و مرکبم را ديد، فرمود: راويه[71] را بخوابان! منظور او از راويه، شتر آب‌کش بود و فهم من از راويه مشک آب. از اين رو مقصود او را درنيافتم، فرمود: اي فرزند برادر! شتر را بخوابان. من شتر را خوابانيدم. فرمود: از آب بنوش. ولي من نمي‌توانستم به خوبي دهانة مشک را در اختيار بگيرم و آب مشک مي‌ريخت. حضرت فرمود: دهانة مشک را بپيچان! من نمي‌دانستم چه بکنم. پس خود حضرت برخاست و دهانة مشک را پيچاند تا آب آشاميدم، و نيز مرکبم را سيراب کرد.[72]

امام حسين علیه السلام دست‌پرورده اسلام نبوي و علوي است و پاسداشت اخلاق براي او حتي در رويارويي با دشمن در درجه نخستِ اهميت است.

11. اسلامِ مرزباني، روياروي اسلامِ مرزشکني

امام حسين علیه السلام در سخت ترين اوضاع و احوال نيز پايبند اصول بود و حريم‌ها را پاس مي داشت؛ چنان‌كه براي حفظ حرمت خانه خدا در مكّه نماند. روايت شده است كه چون عبداللَّه بن عبّاس از تصميم امام حسين علیه السلام در رفتن به سوي كوفه آگاه شد، نزد حضرت رفت و از وي خواست كه از اين تصميم منصرف شود و به يمن رود و به مردم كوفه اعتماد نكند كه مبادا خونش در آن سرزمين ريخته شود.[73] حسين علیه السلام در پاسخ به عبداللَّه بن عبّاس بر تصميم خود تأكيد كرد و به او يادآور شد كه يزيديان دست از او بر نمي دارند تا خونش را بريزند.[74] آن گاه فرمود: «لَأَنْ أُقْتَلَ وَ اللَّهِ بِمَكَانٍ كَذَا أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُسْتَحَلَّ بِمَكَّةَ؛[75] به خدا سوگند اين‌كه در چنين جايي دور از مكّه كشته شوم، برايم محبوب‌تر است از اين‌كه ريختن خونم در مكّه مباح شمرده شود».

پس از اين سخن، ابن عبّاس دريافت كه امام حسين علیه السلام مصمّم به رفتن از مكّه است. چون ابن عبّاس از نزد امام حسين علیه السلام بيرون رفت، با عبداللَّه بن زبير روبه‌رو شد كه او نيز از مخالفان حكومت يزيد بود، امّا در راه مقاصد خود بر خلاف امام حسين علیه السلام قائل به مرزباني و پاسداري حدود الهي نبود و آن‌چه برايش مهم مي نمود، كسب قدرت بود. از اين رو ابن عبّاس بدو گفت: «چشمت روشن باد اي ابن زبير! زيرا حسين از اين‌جا مي رود و حجاز را برايت خالي مي گذارد.»[76]

عبداللَّه بن زبير ـ بر خلاف امام حسين علیه السلام ـ جز به قدرت نمي انديشيد و مرزباني و حفظ حريم‌ها برايش مطرح نبود. امام حسين علیه السلام را رقيب خود در كسب قدرت مي ديد و بالطبع رفتن امام از مكّه، آن پايگاه را براي او خلوت مي ساخت؛ زيرا تا حسين علیه السلام در مكّه بود، او نمي توانست داعيه كسب قدرت داشته باشد، چون مردم به هيچ وجه او را با حسين علیه السلام برابر نمي گرفتند. از اين رو چيزي براي عبداللَّه بن زبير دلپسندتر از اين نبود كه امام حسين علیه السلام از مكّه بيرون شود.[77] امّا براي اين‌كه خود را از چنين اتّهامي دور بدارد، نزد امام حسين علیه السلام رفت،[78] و گفت: «اي اباعبداللَّه، چه تصميمي گرفته اي؟ به خدا سوگند، من بيم دارم كه در جهاد با اين قوم ستمگر كه بندگان صالح خدا را خوار گردانيده اند كوتاهي كرده باشم.» امام حسين علیه السلام گفت: «تصميم گرفته ام به كوفه بروم.» گفت: «خدا تو را توفيق دهد، اگر من نيز ياراني چون ياران تو در كوفه داشتم، از آن‌جا چشمپوشي نمي كردم.» آن گاه از بيم آن‌كه امام علیه السلام به او بدگمان شود، گفت: «امّا اگر اين‌جا بماني و ما و اهل حجاز را به بيعت خويش بخواني، دعوت تو را مي پذيريم و به سوي تو مي شتابيم، كه تو از يزيد و پدر يزيد به خلافت و حكومت سزاوارتري.»[79]

امام حسين علیه السلام فرمود: «إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي أَنَّ بِهَا كَبْشًا يُسْتَحَلُّ حُرْمَتُهَا، فَمَا أُحِبُّ أَنْ أَكُونَ أَنَا ذلِكَ الْكَبْشَ.[80] وَ اللَّهِ لَئِنْ أُقْتَلَ خَارِجًا مِنْ مَكَّةَ بِشِبْرٍ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ فِيهَا، وَ لَئِنْ أُقْتَلَ خَارِجًا مِنْهَا بِشَبْرَيْنِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ خَارِجًا مِنْهَا بِشِبْرٍ؛[81] همانا پدرم مرا از وجود قوچي در مكّه خبر داده است كه اگر در خانه خدا كشته شود، حرمت خانه خدا شكسته شود؛ و دوست ندارم كه آن قوچ من باشم. پس به خدا سوگند اگر يك وجب دورتر از مكّه كشته شوم، برايم محبوب‌تر است از اين‌كه در حرم خونم را بريزند، و اگر دو وجب دورتر از مكّه به قتل برسم، برايم محبوب‌تر است از اين‌كه در يك وجبي آن خونم را بريزند.»

پس از رفتن عبداللَّه بن زبير، امام علیه السلام به اطرافيانش فرمود: «إِنَّ هذَا لَيْسَ شَيْ ءٌ مِنَ الدُّنْيَا أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ أُخْرَجَ مِنَ الْحِجَازِ، وَ قَدْ عَلِمَ النَّاسُ لَا يَعْدِلُونَهُ بِي فَوَدَّ أَنِّي خَرَجْتُ حَتَّي يَخْلُونَهُ؛[82] همانا براي اين مرد در اين جهان چيزي محبوب‌تر از اين نيست كه من از حجاز بيرون بروم؛ زيرا او مي داند كه با بودنِ من، مردم به او روي نمي آورند؛ از اين رو دوست دارد كه من بيرون بروم تا ميدان براي او تهي شود».

مواضع امام حسين علیه السلام كاملاً گوياي اين حقيقت است كه حفظ حدود و حريم‌هاي الهي و مرزباني براي او از هر چيز مهم‌تر بوده است. اساساً علت قيام امام حسين علیه السلام براي اين بود كه حدود الهي زير پا گذاشته شده بود، حرمت مردمان دريده شده بود و حقوق انسان‌ها پايمال گشته بود.

12. معيارهاي نبوي در تشخيص حکومت خودکامه و تکليف مسلماني

امام حسين علیه السلام در مسير نهضت خود به سوي کوفه، پس از رويارويي با سپاه حرّ بن يزيد رياحي كه مانع حركت آن حضرت به سوي كوفه بود، در منزل «بِيْضَه»[83] خطاب به آنان و ياران خود و كوفيان،[84] و همه مردمان خطبه اي ايراد كرد و چنين فرمود: «مردم! همانا رسول خدا (ص) فرموده است: «هركس حاكم ستمگري را مشاهده كند كه حرام‌هاي خدا را حلال مي سازد، عهد و پيمان الهي را زير پا مي گذارد، با سنّت پيامبر مخالفت مي ورزد، با بندگان خدا با دشمني و از سرِ گناه رفتار مي نمايد، ولي در برابر چنين حاكمي با زبان و عمل قيام نكند، بر خداوند است كه او را با همان ستمگران در يك جايگاه عذاب كند». مردم! آگاه باشيد كه اينان (امويان) پيروي از شيطان را بر خود واجب نموده و اطاعت خدا را ترك كرده اند، و فساد را ترويج نموده و حدود الهي را تعطيل كرده اند، و اموال عمومي را به خود اختصاص داده اند، و حرام خدا را حلال نموده و حلال او را حرام ساخته اند، و من شايسته ترين كسي هستم كه اين وضع را تغيير دهم. نامه هاي شما را دريافت كرده ام و سفيران شما بيعتتان را به من رسانده اند كه پيمان بسته ايد كه مرا در برابر دشمن تنها نگذاريد و دست از ياري من برنداريد. پس اگر بر پيمان خود وفادار بمانيد و استوار باشيد، به هدايت و سعادت دست يابيد؛ زيرا من حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر و فرزند علي هستم، من با شمايم و خاندانم با خاندان شماست، و من سرمشق و الگوي شمايم. اگر چنين نكنيد و پيمان خود بشكنيد و بيعتي كه با من بسته ايد از گردن خويش برداريد، به جان خودم سوگند كه اين كار از شما شگفتي ندارد؛ زيرا پيشتر اين كار را با پدرم و برادرم و پسرعمويم مسلم كرده ايد. پس فريب خورده كسي است كه به شما دل بندد و به پيمانتان اعتماد نمايد. شما مردماني هستيد كه در يافتن خواسته خود به اشتباه رفته ايد و بهره حقيقي خود را تباه نموده ايد؛ و هركه پيمان شكني كند، بي گمان به زيان خود عمل نمايد؛ و خداوند مرا از شما بي نياز سازد، و سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد.»[85]

13. معيار قيام حسيني

پس از رويارويي امام حسين علیه السلام با سپاه حرّ، کاروان امام تحت مراقبت سپاه حرّ قرار گرفت. چندي نگذشت که نامه‌اي از سوي عبيدالله بن زياد به حرّ رسيد که در آن عملکرد حرّ را دربارة امام مورد سرزنش قرار داده و از وي خواسته بود که بر امام حسين علیه السلام سخت بگيرد و اجازه فرود بدو ندهد، مگر در بياباني بي‌آب و علف تا آن که فرمان بعدي در نحوه رفتار با امام حسين علیه السلام برسد. پس چون حرّ نامه را بر امام خواند،[86] آن حضرت ضمن خطبه‌اي فرمود: «بي‌گمان رويدادهاي دنيا همين هاست که مي‌بينيد؛ و به راستي اين دنيا سخت دگرگون گشته و زشتي‌هاي آن آشکار شده است. خيرش از آن رخت بربسته و از آن جز رطوبتي، چون نمي که در ته ظرفي مانده، و جز زندگاني پستي چون چريدني وبال‌آور باقي نمانده است. آيا به عيان نمي‌بينيد که به حق عمل نمي‌شود و از باطل دوري نمي‌شود ؟ در اين حال مؤمن را سزد که به استقبال مرگ و ديدار خدا سخت راغب باشد. بي‌گمان من مرگ را جز شهادت [خوشبختي] نمي‌دانم، و زندگي با ستمکاران را جز به ستوه آمدگي و بدبختي نمي‌بينم»[87].

در منطق امام حسين علیه السلام آن‌جا که حقوق انساني و حريم‌هاي الهي زير پا گذاشته مي‌شود، و از مرزشکني و پرده‌دري و ستمکاري پرهيزي وجود ندارد، جاي سکوت نيست؛ اسلامي که امام حسين علیه السلام بر آن تربيت شده است، همان او را به مخالفت و مبارزه فرا مي‌خواند، نه سازش و همراهي.

اين‌ها نمونه‌هايي است از آموزه‌هاي والاي نهضت حسيني در تفکيک دو اسلام، تا راه روشن باشد و تکليف معين؛ و جز اين، پذيرا شدن ستم و نکبت اين جهاني است، و عذاب و خسارت آن جهاني.


نتيجه‌گيري

يکي از راهبردهاي اساسي ائمه: در تمام دوران امامت، تفکيک دو اسلام بوده است، اسلام نبوي و علوي از ديگر اسلام ها؛ و اين امر در نهضت حسيني در اوج خود صورت گرفته است. لازم است براي پاسداشت دين و دين‌داري، پيوسته بدين امر توجه کرد و معيارهاي اسلام رحماني را در نظر گرفت و آن را پاس داشت، چنان که در نهضت حسيني معيارهاي روشن ارائه شده است تا اين امر تحقق يابد؛ زيرا اسلام را هيچ نسبتي با استبداد و خودکامگي، خشونت و جنايت، زورگويي و تمامت‌خواهي، دنيازدگي و بي اخلاقي، ستم نمودن و سازش با ستمگران نيست. امام حسين علیه السلام در برابر اين‌ها ايستاد و راه ايستادگي را به تمام نسل‌ها نشان داد و اسلام انسان‌گرا و اخلاق‌مدار، و پاک از ستم و بيداد، و ضدّ خودکامگي و استبداد، و مبتني بر آزادگي و وارستگي، خداپرستي و انسان دوستي، و عقلانيت و معنويت را جلوه‌گر ساخت.

جمع‌بندي

در اين نوشتار ديديم كه سيدالشهدا علیه السلام عزت را برتر از يك ارزش اخلاقي، و به عنوان يك نظريه سياسي مطرح نموده است و نتايجي مهم از اين طرح برگرفته است كه عبارتند از: ممنوعيت هر اقدامي كه به برتري كفار نسبت به مسلمانان بينجامد؛ نفي حاكميت نامشروع سياسي؛ دعوت به پذيرش رهبري مشروع؛ و ترسيم خط مشي روشن براي شناخت حاكميت مشروع و نامشروع.

نيز خوانديم كه آن حضرت حكمت را در رهبري بزرگ‌ترين قيام ضد طاغوتي تاريخ در حد اعلا مراعات نموده است. از اين رو حسن تدبير و كفايت سياسي كه يكي از شئون امامت مي‌باشد، با نهايت وسواس در راهبري آن حضرت علیه السلام مشاهده مي‌شود و لوازم آن كه عبارتند از: گريز از تهلكه؛ تحقق و تفحص در مسائل مهم؛ توجه به امتياز ندادن به رقيب و جلوگيري از تضعيف موقعيت رهبري جامعه؛ نيز به خوبي در رفتار سياسي امام علیه السلام ديده مي‌شود، چنان كه آن حضرت علیه السلام به مشورت به عنوان ركن حكمت سياسي توجه كافي مبذول نموده است، هرچند در انگيزه‌هاي مشورت‌هايي كه ابراز مي‌گرديد، نقش رهبري هوشمند و سياسي را ايفا نموده است.

در اين نوشتار همچنين ديديم كه امام حسين علیه السلام بسيار محتاط و دورانديش بوده و از اين رو در پاسخ به پيشنهادهاي خصم حداكثر دقت را نموده و در عين حال در جريان واقعه جانگداز عاشورا، تلاش ويژه‌اي براي نيفتادن در دام جنگ نابرابر؛‌ مبذول كرده است.

آنچه در اين نوشته آمده است،‌ گوشه‌اي بود از جلوه عزّت و حكمت و در عين حال مصلحت در بزرگ‌ترين قيام ضد طاغوتي تاريخ بشر كه با رهبري امام و پيشواي معصوم علیه السلام صورت گرفت. نگارنده معتقد است همان‌طور كه آن حضرت خود فرمود: «و لكم فيّ اسوة» راه و رسم رهبري و پيشوايي آن حضرت تا هميشه تاريخ الگوي مناسبي براي همگان خواهد بود ... .


كتابنــامه

1.  الاحکام، يحيي بن الحسين العلوي الرسي ( ف 2(ص)8 ق )، تحقيق ابوالحسن علي بن احمد بن ابي حريصه، الطبعة الاولي، 1410 ق.

2.  الاحتجاج علي أهل اللجاج، أبومنصور احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي (از عالمان قرن ششم)، نشر المرتضي، مشهد، 1403 ق.

3. الأخبار الطوال، أبوحنيفه احمد بن داود الدينوري (ف 282 ق)، تحقيق عبدالمنعم عامر، الطبعة الاولي، داراحياء المکتب العربيه، القاهرة، 1(ص)60 م.

4. الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، أبوعبدالله محمد بن نعمان البغدادي الملقّب بالمفيد (ف 413 ق)، صحّحه و أخرجه السيد کاظم الموسوي المياموي، دارالکتب الاسلامية، طهران، 13 علیه السلام علیه السلام ق.

5. إعلام الوري بأعلام الهدي، أمين الاسلام أبوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي (ف 548 ق)، تصحيح و تعليق علي اکبر الغفّاري، دارالمعرفة، بيروت، 13(ص)(ص) ق.

6. الأغاني، أبوالفرج علي بن الحسين بن محمد الاصفهاني (ف 356 ق)، شرحه و کتب هومشه عبد‌علي مهنّا و سمير جابر، الطبعة الاولي، دارالکتب العلميه، بيروت 140 علیه السلام ق.

7.  الامالي، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي (ف460 ق)، قدّم له السيد محمد صادق بحرالعلوم، المطبعة الحيدرية، النجف.

8.  الامامة و السياسة، أبومحمد عبدالله بن مسلم بن قُتَيبة الدينوري (ف 2 علیه السلام6 ق)، مکتبة الحلبي، مصر، 1388ق.

9.  الايضاح، أبومحمد الفضل بن شاذان الازدي النيسابوري (ف 260 ق)، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1402 ق.

 

10.     أنساب الاشراف، أبوالحسن احمد بن يحيي البَلاذُري (ف 2 علیه السلام(ص) ق)، حقّقه و قدّم له سهيل زكّار، رياض زركلي، دار الفكر، بيروت، 1408 ق.

11.     بحارالانوار الجامعة لعلوم الأئمّة الاطهار، محمدباقر المجلسي (ف 1110 ق)، الطبعة الثالثة، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1403 ق.

12.     بررسي تاريخ عاشورا، محمدابراهيم آيتي، (ف 1343 ش)، مقدّمه از علي اكبر غفّاري، چاپ اوّل، كتابخانه صدوق، تهران 134 علیه السلام ش.

13.         پس از پنجاه سال، سيّد جعفر شهيدي، چاپ اوّل، انتشارات اميركبير، تهران 1358 ش.

14.     پيشگاه حقيقت: کربلا و عاشورا، راه‌ها و انتخاب‌ها، مصطفي دلشاد تهراني، چاپ پنجم، انتشارات دريا، تهران 138 علیه السلام ش.

15.         تاريخ الادب العربي، عمر فرّوخ، الطبعة الخامسة، دارالعلم للملايين، بيروت، 1(ص)84 م.

16.         تاريخ ادبيات زبان عربي، حنّا الفاخوري، ترجمه عبدالمحمد آيتي، انتشارات توس، تهران.

17.         تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، سيّد جعفر شهيدي، چاپ اوّل، مركز نشر دانشگاهي،تهران، 1362 ش.

18.         تاريخ بغداد أو مدينة السلام، أبوبكر احمد بن علي الخطيب البغدادي (ف 463 ق)، دارالكتب العلمية، بيروت.

19.     تاريخ الخلفاء، جلال الدين عبدالرحمن بن أبي بكر السيوطي (ف (ص)11 ق)، حقّقه و قدّم له و خرّج آياته قاسم الشماعي الرفاعي، محمد العثماني، الطبعة الاولي، دارالقلم، بيروت، 1401 ق.

20.     تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ الطبري)، أبوجعفر محمد بن جرير الطبري (ف 310 ق)، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، الطبعة الرابعة، دارالمعارف، القاهرة، 1(ص) علیه السلام(ص) م.

21.     تاريخ مدينة دمشق، أبوالقاسم علي بن الحسن المعروف بابن‌عساكر (ف 5 علیه السلام1 ق)، تحقيق علي شيري، الطبعة الاولي، دار‌الفكر، بيروت، 1415 ـ 141(ص) ق.

22.         تاريخ اليعقوبي، احمد بن أبي يعقوب بن جعفر بن واضح اليعقوبي (ف 284 ق)، دارصادر، بيروت.

23.     تجارب الأمم، أبوعلي احمد بن محمد مسكوية الرازي (ف 428 ق)، تحقيق ابوالقاسم امامي، الطبعة الاولي، دارسروش للطباعة و النشر، تهران، 1366 ش.

24.     تحف العقول عن آل الرسول، أبومحمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبة الحرّاني (از عالمان قرن چهارم)، مكتبة بصيرتي، قم، 13(ص)4 ق.

25.         تراجم الرجال، السيّد احمد الحسيني، الطبعة الاولي، مکتبة المرعشي النجفي، قم، 1414ق.

26.     ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، أبوعبداللَّه محمد بن سعد (ف 230 ق)، تحقيق السيّد عبدالعزيز الطباطبائي، الطبعة الاولي، مؤسّسة آل البيت لاحياء التراث، قم، 1415 ق.

27.     تفسير العيّاشي، أبوالنضر محمد بن مسعود السُلّمي العيّاشي (ف 320 ق)، تحقيق هاشم الرسولي المحلّاتي، المكتبة العلمية الاسلامية، طهران.

28.         تهذيب الاحكام، أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي (ف 460 ق)، حقّقه و علّق عليه السيّد حسن الخرسان، دارالكتب الاسلامية، طهران، 13(ص)0 ق.

29.         حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، أبونُعَيم احمد بن عبداللَّه بن احمد الاصبهاني (ف 430 ق)، دار الفكر، بيروت.

30.     الخصال، أبوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه القمي (الصدوق) (ف 381 ق)، صحّحه و علّق عليه علي اكبر الغفّاري، مكتبة الصدوق، طهران، 138(ص) ق.

31.     خصائص أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب كرّم اللَّه وجهه، أبوعبدالرحمن احمد بن شعيب النسائي (ف 303 ق)، دار مكتبة التربية، بيروت، 1(ص)8 علیه السلام م.

32.         الدر النظيم في مناقب الأئمة اللهاميم، جمال الدين يوسف بن حاتم العاملي، (ف 664ق) ، مؤسسة النشر الاسلامي، قم.

33.         دلائل الامامة، أبوجعفر محمد بن جرير الطبري الامامي (از عالمان قرن چهارم)، الطبعة الاولي، مؤسسة البعثة، قم، 1413 ق.

34.     دلائل النبوّة، أبوبكر احمد بن الحسين البيهقي ( ف 458 ق)، وثّق اصوله و خرّج حديثه و علّق عليه عبدالمعطي قلعجي، الطبعة الاولي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1405ق.

35.         ديوان طَرَفة بن عبد، عمرو بن عبد بن سفيان الملقّب بطَرَفَة بن عبد (ف 56(ص) م)، قدّمه كرم البستاني، دار صادر، بيروت.

36.     روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، شهاب الدين أبوالفضل محمود الآلوسي البغدادي (ف 12 علیه السلام0 ق)، داراحياء التراث العربي، بيروت، 1405 ق.

37.         روضة الواعظين، أبوعلي محمد بن فتّال النيسابوري ( ف 508 ق )، الطبعة الاولي، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1406 ق.

38.         سفينة البحار و مدينة الحكم و الآثار، عبّاس بن محمدرضا القمّي (ف 135(ص) ق)، مؤسّسه انتشارات فراهاني، تهران.

39.     السقيفة و فدك، أبوبكر احمد بن عبدالعزيز الجوهري (ف 323 ق)، رواية عزّالدين بن عبدالحميد بن هبة‌اللّه بن أبي الحديد المعتزلي، تقديم و جمع و تحقيق محمدهادي الاميني، مكتبة نينوي الحديثة، طهران.

40.         سنن الدارمي، عبداللّه بن عبدالرحمن الدارمي السمرقندي (ف 255 ق)، داراحياء السنّة النبويّة.

41.         السنن الكبري، أبوبكر احمد بن الحسين البيهقي (ف 458 ق)، دارالمعرفة، بيروت.

42.     السنن الكبري، أبو‌عبدالرحمن احمد بن شعيب النسائي (ف 303 ق)، تحقيق عبدالغفار سليمان البنداري، سيّد كسروي حسن، الطبعة الاولي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1411ق.

43.     سيرة ابن حبّان (السّيرة النّبويّة و أخبار الخلفاء)، أبوحاتم محمد بن حبّان التميمي البستي (ف 354 ق)، صحّحه السّيد عزيز بک، الطبعة الاولي، مؤسسة الکتب الثقافية، بيروت، 140 علیه السلام ق.

44.         سيرة النبي، أبومحمد عبدالملك بن هشام (ف 213 ق)، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحمي، دارالفكر، بيروت.

45.     السيرة النبويّة، أبوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقي (ف  علیه السلام علیه السلام4 ق)، ضبطه و صحّحه احمد عبدالشافي، دارالكتب العلمية، بيروت.

46.     شرح الأخبار في فضائل الائمّة الاطهار، أبوحنيفة النعمان بن حمد التميمي (ف 363 ق)، تحقيق السيّد محمد الحسيني الميلاني، الطبعة الثانية، مؤسّسة النشر الاسلامي، قم، 1414 ق.

47.     شرح نهج البلاغة، عزّالدين عبدالحميد بن هبةاللَّه ابن أبي الحديد المعتزلي (ف656 ق)، بتحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، الطبعة الاولي، داراحياء الكتب العربية، مصر، 13 علیه السلام8 ق.

48.     الشعر و الشعراء، أبومحمد عبداللَّه بن مسلم بن قتيبة الدينوري (ف 2 علیه السلام6 ق)، حقّقه و ضبط نصّه مفيد قميحة، راجعه و ضبط نصّه نعيم زرزور، الطبعة الثانية، دار الكتب العلمية، بيروت، 1405 ق.

49.     صحيح ابن حبّان، أبوحاتم محمد بن حبّان التميمي البُستي (ف 354 ق)، تحقيق شعيب الأرنؤوط، الطبعة الثانية، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 1414 ق.

50.         صحيح البخاري، أبوعبداللّه محمد بن اسماعيل البخاري (ف 256 ق)، الطبعة الاولي، دارالفكر، بيروت، 1401 ق.

51.         صحيح مسلم، أبوالحسين مسلم بن الحجّاج القشيري (ف 261 ق)، بشرح النووي، دارالكتاب العربي، بيروت، 140 علیه السلام ق.

52.     صحيفه نور، مجموعه رهنمودهاي امام خميني، امام روح اللَّه موسوي خميني (ف 1368 ش)، چاپ اوّل، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران، 13 علیه السلام1ـ1361 ش.

53.         الطبقات الكبري، أبوعبداللَّه محمد بن سعد (ف 230 ق)، داربيروت للطباعة و النشر، بيروت، 1405 ق.

54.     عبقات الأنوار (تلخيص)، السيّد حامد حسين اللکهنوي (ف 1306 ق)، تلخيص و تقديم السيّد علي الحسيني الميلاني، الطبعة الاولي، دارالکتاب الاسلامي، بيروت.

55.         عرفان و حماسه، عبداللَّه جوادي آملي، چاپ اوّل، مركز نشر فرهنگي رجاء، تهران، 13 علیه السلام2 ش.

56.     العقد الفريد، أبوعمر احمد بن محمد بن عبد ربّه الاندلسي (ف 328 ق)، شرحه و ضبطه و عنون موضوعاته احمد امين، احمد الزين، ابراهيم الابياري، الطبعة الاولي، دارالاندلس، بيروت، 1408 ق.

57.     العواصم من القواصم، أبوبکر محمد بن عبدالله المعروف بابن العربي (ف 543 ق)، تحقيق محب‌الدين الخطيب، الطبعة الاولي، مکتبة اسامة بن زيد، بيروت، 13(ص)(ص) ق.

58.     عيون الاثر في فنون المغازي و الشمائل و السّير، محمد بن عبداللَّه بن يحيي بن سيّد الناس، (ف  علیه السلام34 ق)، دارالحضارة، بيروت، 1406 ق.

59.     فتح الباري (شرح صحيح البخاري)، شهاب الدين احمد بن علي ابن حجر العسقلاني (ف 852 ق)، تحقيق عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز، محمد فؤاد عبدالباقي، الطبعة الاولي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1410 ق.

60.         الفتوح، أبومحمد احمد بن أعثم الكوفي (ف 314 ق)، دارالندوة الجديدة، بيروت.

61.         فجر الاسلام، احمد امين (ف 13 علیه السلام3 ق)، الطبعة العاشرة، دارالكتب العربي، بيروت، 1(ص)6(ص) م.

62.     فضائل أميرالمؤمنين علیه السلام ، أبوالعبّاس احمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة الکوفي (ف 332 ق)، جمعه و رتّبه و قدّم له عبدالرزّاق محمد حسين حرزالدين، الطبعة الاولي، الدّليل، قم، 1421 ق.

63.         فيض القدير (شرح الجامع الصغير للسيوطي)، محمد عبدالرؤوف المناوي (ف 1031ق)، دارالفكر، بيروت، 13(ص)1 ق.

64.     الكافي، أبوجعفر محمد بن يعقوب الكليني (ف 32(ص) ق)، صحّحه و علّق عليه علي اكبر الغفّاري، دارالكتب الاسلامية، طهران، 1388 ق.

65.         الكامل في التاريخ، عزّالدين أبوالحسن علي بن محمد المعروف بابن‌الاثير (ف 630 ق)، دارصادر، بيروت، 1385 ق.

66.     كتاب سُلَيْم بن قيس (كتاب السقيفة)، سُلَيْم بن قيس الهلال العامري الكوفي (ف حدود (ص)0 ق)، دارالفنون للطباعة و النشر و التوزيع، بيروت، 1400 ق.

67.         كشف الغمّة في معرفة الأئمّة، أبوالحسن علي بن عيسي الاربلي (ف 6(ص)3 ق)، مكتبة بني هاشم، تبريز، 1381 ق.

68.     كنز العمّال في أحاديث الأقوال و الأفعال، علاءالدين بن حسام الدين المتّقي الهندي (ف (ص) علیه السلام5 ق)، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 140(ص) ق.

69.         مآثر الانافة في معالم الخلافة، احمد بن علي القَلْقَشَنْدي (ف 821 ق)، تحقيق عبدالستّار احمد فراج، عالم الكتب، بيروت.

70.     المجازات النبويّة، أبوالحسن محمد بن الحسين الموسوي (الشريف الرضي) (ف 406 ق)، شرح و تحقيق طه محمد الزيني، الطبعة الثانية، دارالاضواء، بيروت، 1406 ق.

71.     مختصر تاريخ دمشق لابن عساكر، جمال الدين محمد بن مكرّم ابن منظور (ف  علیه السلام11 ق)، الطبعة الاولي، دارالفكر، دمشق 1408ـ1404 ق.

72.         مدرسه حسيني، مصطفي دلشاد تهراني، چاپ سي و دوم، انتشارات دريا، 138 علیه السلام ش.

73.         مروج الذهب و معادن الجواهر، أبوالحسن علي بن الحسين المسعودي (ف 346 ق)، دارالاندلس، بيروت.

74.         المستدرك علي الصحيحين، أبوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه الحاكم النيسابوري (ف 405 ق)، دارالمعرفة، بيروت.

75.         المسند، أبوعبداللَّه احمد بن محمد بن حنبل الشيباني (ف 241 ق)، داراحياء التراث العربي، بيروت.

76.     مسند ابن الجَعْد، أبوالحسن علي بن الجَعْد بن عبيد الجوهري (ف 230 ق)، رواية و جمع أبي القاسم عبداللَّه بن محمد البغوي (ف 31 علیه السلام ق)، مراجعة و تعليق و فهرسة عامر احمد حيدر، الطبعة الثانية، دارالكتب العلمية، بيروت، 141 علیه السلام ق.

77.     مسند أبي يعلي الموصلي، أبويعلي احمد بن علي بن المثني التميمي الموصلي (ف 30 علیه السلام ق)، حقّقه و خرّج أحاديثه حسين سليم أسد، الطبعة الثانية، دارالمأمون للتراث، دمشق، 1410 ق.

78.         مسند زيد بن علي، زيد بن علي بن الحسين (ف 122 ق)، الطبعة الاولي، دارمكتبة الحياة، بيروت.

79.     مسند الشهاب، أبوعبداللّه محمد بن سلامة القضاعي (ف 254 ق)، بتحقيق عبدالحميد السلفي، مؤسّسة الرسالة، بيروت، 140 علیه السلام ق.

80.         معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، السيّد أبوالقاسم الخوئي (ف 1413 ق)، دارالزهراء، بيروت، 1403 ق.

81.     المعجم الكبير، أبوالقاسم سليمان بن احمد الطبراني (ف360 ق)، حقّقه و خرّج أحاديثه حمدي عبدالمجيد السلفي، الطبعة الثانية، مكتبة ابن تيميّة، القاهرة، 1404 ق.

82.     المغازي، أبوعبداللَّه محمد بن عمر الواقدي (ف 20 علیه السلام ق)، تحقيق مارسدن جونز، الطبعة الثالثة، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 140(ص) ق.

83.     مقاتل الطالبييّن، أبوالفرج علي بن الحسين بن محمد الاصفهاني (ف 356 ق)، شرح و تحقيق السيّد احمد صقر، الطبعة الثانية، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1408 ق.

84.     مقتل الحسين، أبوالمؤيّد الموفق بن احمد الحنفي المعروف بأخطب خوارزم (الخوارزمي) (ف 568 ق)، تحقيق و تعليق محمد السماوي، مكتبة المفيد، قم.

85.     مقتل الشمس (تحقيق و تحليل تاريخ نهضت حسيني)، محمدجواد صاحبي، چاپ سوم، مؤسّسه انتشارات هجرت، قم، 13 علیه السلام5 ش.

86.     الملاحم و الفتن في ظهور الغائب المنتظر، رضي الدين أبوالقاسم علي بن موسي بن طاووس (ف 664 ق)، الطبعة السادسة، مؤسّسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.

87.     الملهوف علي قتلي الطفوف، رضي الدين أبوالقاسم علي بن موسي بن طاووس (ف 664 ق)، تحقيق و تقديم فارس تبريزيان (الحسّون)، الطبعة الاولي، دارالاسوة للطباعة و النشر، 1414 ق.

88.     المناقب، أبوالمؤيّد الموفق بن احمد الحنفي المعروف بأخطب خوارزم (الخوارزمي) (ف 568 ق)، قدّم له محمدرضا الموسوي الخرسان، مكتبة نينوي الحديثة، طهران.

89.         مناقب آل أبي طالب، أبوجعفر محمد بن علي بن شهر آشوب (ف 588 ق)، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق.

90.     مناقب الامام أميرالمؤمنين علیه السلام، محمد بن سليمان الكوفي (ف حدود 300 ق)، تحقيق محمدباقر المحمودي، الطبعة الاولي، مجمع احياء الثقافة الاسلامية، قم، 1412 ق.

91.     المنتظم في تاريخ الامم و الملوك، أبوالفرج عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي (ف 5(ص) علیه السلام ق)، دراسة و تحقيق محمد عبدالقادر عطا، مصطفي عبدالقادر عطا، راجعه و صحّحه نعيم زرزور، الطبعة الاولي، دارالكتب العلمية، بيروت، 1412 ق.

92.     النص و الاجتهاد، عبدالحسين بن يوسف شرف الدين الموسوي العاملي (ف 13 علیه السلام علیه السلام ق)، الطبعة الرابعة، مؤسّسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، 1386 ق.

93.     نظم درر السمطين، شمس الدين محمد بن يوسف الزرندي الحنفي (ف  علیه السلام50 ق)، الطبعة الاولي، 13 علیه السلام علیه السلام ق.

94.     نهاية الإرب في فنون الادب، شهاب الدين احمد بن عبدالوهاب النويري (ف  علیه السلام33 ق)، الطبعة الاولي، دارالكتب المصرية، القاهرة، 1405ـ1341 ق.

95.     نهج البلاغة، أبوالحسن محمد بن الحسين الموسوي (الشريف الرضي) (ف 406 ق)، ضبط نصّه و ابتكر فهارسه العلمية صبحي الصالح، الطبعة الاولي، بيروت، 138 علیه السلام ق.

96.     وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة، محمد بن الحسن الحرّ العاملي (ف 1104 ق)، بتصحيح و تحقيق و تذييل عبدالرحيم الربّاني الشيرازي، داراحياء التراث العربي، بيروت.

97.     وفيات الاعيان و أنباء أبناء الزّمان، شمس الدين أبوالعبّاس احمد بن محمد بن خلّكان (ف 681 ق )، تحقيق احسان عبّاس، دارالثقافة، بيروت.

 

 



[1]. استاد مصطفي دلشاد تهراني، دانش آموخته حوزه و دانشگاه، دروس حوزوي را تا خارج فقه پايان برده و همزمان به تحصيلات عالي پرداخته و موفق به اخذ مدرك مقطع كارشناسي از مؤسسه آموزش عالي آمار و انفورماتيك شده است. نامبرده در كنار فعاليت‌هاي آموزشي عمدتاً به پژوهش و تأليف و تدريس اشتغال داشته و تا كنون از وي سي و نه عنوان كتاب تحقيقي چاپ و منتشر شده است. و همچنين بيش از بيست و دو مقاله علمي از او در نشريات پژوهشي مندرج گرديده است. كتاب‌هاي «مقدمه‌اي بر انديشه سياسي امام خميني»، «جمال دولت محمود»، «سيري در تربيت اسلامي» و «سيره نبوي» از او مي‌باشد كه سه اثر از آن‌ها به عنوان كتاب سال جمهوري اسلامي و كتاب سال ولايت مورد تشويق قرار گرفته است.

[2]. به بيان شيخ محمد علي کاظمي:

فقالوا حسين خارجي بغي علي       يزيد فأسقيناه کأساً من المّر

 تراجم الرّجال، ج 2، ص 83.

[3]. ر.ک: الدر النظيم، ص 564.

[4]. فرياد عمر بن سعد به سپاهيانش با استناد به سخن رسول خدا 9 به لشکريانش نشاني گويا از اين ماجراست: «يا خيل الله ارکبي و بالجنه أبشري؛ اي سپاه خدا! سوار شويد و مژده بهشت بگيريد!»

تاريخ الطبري، ج 5، ص 416؛ الارشاد، ص 213؛ روضه الواعظين، ص 202؛ بحار الانوار، ج 44، ص 391. ابن أعثم کوفي عبارت را چنين آورده است: «يا جند الله ارکبوا» فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 175.

[5]. العواصم من القواصم، ص 232. البته فشرده و مشهور شده سخن او اين عبارت است: «قتل الحسين بسيف جده». فيض الغدير، ج 1، ص 265؛ عبقات الأنوار (تخلص)، ج 4، ص 237. برخي عالمان اهل سنت بر اين سخن قاضي ابن العربي سخت تاخته‌اند. ر.ك: فيض القدير، ج 1، ص 265، ج 5، ص 313؛ روح المعاني في تفسير القرآن، ج 26، ص 73.

[6]. الامامة و السياسة، ج 1، ص 163؛ الملهوف، ص 111.

[7]. ر.ك: سخنراني عبيدالله بن زياد درباره سيرت نيکوي يزيد و اسلام پناهي و مردمداري او. فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 157.

[8]. العقد الفريد، ج 3، ص 137.

[9]. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 78، ج 5، ص 292؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 76-77؛ صحيح البخاري، ج 2، ص 81، ج 7، ص 118؛ صحيح مسلم، ج 1، ص 56؛ مستدرک الحاکم، ج 3، ص 262؛ السنن الکبري، ج 3، ص 180، ج 4، ص 72.

[10]. الکافي، ج 1، ص 62؛ الخصال، ج 1، ص 255-256؛ تحف العقول، ص 132؛ نهج البلاغه، خطبه 210.

[11]. ر.ک: فجر الاسلام، ص 78-83.

[12]. ر.ك: المغازي، ج 3، ص 875- 882؛ سيرة ابن هشام، ج 4، ص 53-55؛ الطبقات الكبري، ج 2، ص 147-148؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص 66-68؛ سيرة ابن حبّان، ص 341-342؛ الارشاد، ص 73؛ Û
Ü دلائل النبوّة البيهقي، ج 5، ص 113-115؛ إعلام الوري، ص 119؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 255-256؛ عيون الاثر، ج 2، ص 209-210؛ سيرة ابن كثير، ج 2، ص 201-202؛ بحار الانوار، ج 21، ص 139-142.

[13]. نهج البلاغه، خطبه 150.

[14]. ر.ک: تاريخ بغداد، ج 13، ص 276؛ المنتظم، ج 15، ص 260-261؛ وفيات الأعيان، ج 5 ص 359-363.

[15]. الغدير، ج 4، ص 249.

[16]. الخصال، ج 2، ص 354 - 355؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 430.

[17]. ر.ک: النص و الاجتهاد، ص 76-289.

[18]. ر.ک: دلائل الامامه، مقدّمه، ص 22.

[19]. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 31، 33، 82؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين لمحمد بن سليمان الکوفي، ج 1، ص 10؛ السنن الکبري للنسائي، ج 5، ص 154؛ خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب کرم الله وجهه، ص 50؛ مسند أبي يعلي الموصلي، ج 2، ص 341؛ تفسير العيّاشي، ج 1، ص 15؛ فضائل أميرالمؤمنين لابن عقدة الکوفي، ص 83؛ صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 385؛ شرح الأخبار، ج 1، ص 337؛ مستدرک الحاکم، ج 3، ص 123؛ امالي الطوسي، ج 1، ص 260؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 451.

[20]. ر.ک: صلح الحسن، ص 146-154.

[21]. براي امويان چيزي جز قدرت و حکومت مطرح نبود، چنان که وقتي عثمان به خلافت رسيد، سران اموي در خانه او گرد آمدند. ابوسفيان که آن زمان نابينا بود، پرسيد: آيا جز بني‌اميّه کسي در اين جا نيست. گفتند: خير. گفت: «اي بني اميه! حکومت چون گويي به چنگ شما افتاده است، پس آن را ميان خود دست به دست بگردانيد. سوگند به آن که ابوسفيان بدان سوگند مي‌خورد، نه عذابي خواهد بود و نه حسابي، نه بهشتي خواهد بود و نه آتشي، نه برانگيخته شدني خواهد بود و نه رستاخيزي!» السقيفه و فدک، ص 86؛ شرح ابن أبي الحديد، ج 9، ص 53؛ و نيز ر.ک: تاريخ الطبري، ج 10، ص 58؛ مروج الذهب، ج 2، ص 342 ـ 343؛ الأغاني، ج 6، ص 371.

[22]. مقاتل الطالبيين، ص 77؛ و قريب به همين: الملاحم و الفتن، ص 108؛ شرح ابن أبي الحديد، ج 16، ص 14-15.

[23]. ر.ک: پس از پنجاه سال، ص 13-17؛ تاريخ تحليلي اسلام تا پايان امويان، ص 203-205.

[24]. نهج البلاغه، خطبه 108.

[25]. صحيفه نور، ج 7، ص 36.

[26]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 367-366؛ الأخبار الطوال، ص 224.

[27]. الأخبار الطوال، ص 225-224.

[28]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 367، ج 5، ص 128.

[29]. همان، ج 3، ص 366.

[30]. سوره هود: آيه 44.

[31]. أنساب الاشراف، ج 5، ص 130-128.

[32]. سوره ص: آيه 3.

[33]. الامامة و السياسة، ج 1، ص 186.

[34]. به احتمال زياد اين زمان، سال 58 هجري، دوسال پيش از مرگ معاويه بوده است، چنان که در خبر سُلَيم بن قِيس بر اين امر تصريح شده است.

نک: کتاب سُلّيم بن قيس، ص 206؛ الاحتجاج، ج 2، ص 296.

[35]. بررسي تاريخ عاشورا، ص 23.

[36]. سوره صف: آيه 8.

[37]. کتاب سُلَيم بن قِيس، ص 206-207.

[38]. همان.

[39]. سوره مائده: آيه 63.

[40]. سوره مائده: آيه 78-79.

[41]. سوره مائده: آيه 44.

[42]. سوره توبه: آيه 71.

[43]. تحف العقول، ص 168.

[44]. مقتل الشمس، ص 27.

[45]. تحف العقول، ص 168-170.

[46]. محمد بن أبي زينب يا مقلاص ابن خطّاب اسدي کوفي، از اصحاب امام صادق7 بوده است. ر.ک: معجم رجال الحديث، ج 14، ص 243-261.

[47]. رجال الکشي، ص 291.

[48]. نهج البلاغه، حکمت 374.

[49]. فتوح ابن آعثم، ج 5، ص 18-19؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325؛ با مختصر اختلاف در لفظ.

[50]. عرفان و حماسه، ص 47.

[51]. فتوح ابن آعثم، ج 5، ص 24؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 184؛ الملهوف، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.

[52]. فتوح ابن آعثم، ج 5، ص 33 [ «لطلب النجاح و الصلاح» آمده است]؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 188-189؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 89.

[53]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 369؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 352؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 46-47؛ الارشاد، ص 184-185؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 194؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 89؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 20.

[54]. تاريخ الطبري، ج 5، ص 353؛ الارشاد، ص 186.

[55]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ الأخبار الطوال، ص 243-244؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 383-384؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 113-114؛ مروج الذهب، ج 3، ص 54-55؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 54-56؛ مقتل خوارزمي، ج 1، ص 216-217؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 37-39.

[56]. مسند الشهاب، ج 2، ص 192-193؛ نظم درر السمطين، ص 42؛ بدين صورت نيز روايت شده است: «انّما بعثنا لأتمم حسن الأخلاق.» الطبقات الکبري، ج 1، ص 192.

[57]. مسند ابن الجَعْد، ص 463؛ مصنّف ابن أبي شيبة، ج 8، ص644، 717؛ مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 167، ج 4، ص 92؛ الأخبار الطوال، ص 235؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 363؛ مقاتل الطالبييّن، ص 102؛ مستدرك الحاكم، ج 4، ص 353؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 45؛ تاريخ بغداد، ج 10، ص 387؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 27؛ كنز العمّال، ج 1، ص 93، 143.

[58]. ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 65-66؛ الامامة و السياسة، ج 2، ص 5؛ أنساب الاشراف، ج 2، ص 337؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 336؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 71- 74؛ مقاتل الطالبييّن، ص 101-102؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 44-45؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 201-202؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 26-27؛ پس از پنجاه سال، ص 133-134.

[59]. پس از پنجاه سال، ص 134.

[60]. ر.ک: حلية الاولياء، ج 1، ص 292؛ الاصابة، ج 2، ص 339.

[61]. فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 38 - 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 190 - 191؛ با مختصر اختلاف در لفظ. و نيز ر.ك: ترجمة الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 57.

[62]. فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 41؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 192.

[63]. همان.

[64]. پيشگاه حقيقت، ص 49.

[65]. فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 42 - 43؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 192 - 193؛ الملهوف، ص 102؛ با قدري اختلاف.

[66]. فتح الباري (شرح صحيح البخاري)، ج 13، ص 241؛ و نيز نك: المسند، ص 228؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 343؛ السنن الكبري، ج 8، ص 159.

[67]. أنساب الاشراف، ج 7، ص 128؛ الأخبار الطوال، ص 315؛ تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 267؛ تاريخ الطبري، ج 6، ص 192؛ مروج الذهب، ج 3، ص 115؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 203؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 356؛ مآثر الانامة في معالم الخلافة،، ص 130؛ تاريخ الخلفاء، ص 241.

[68]. نك: الاستيعاب، ج 2، ص 335.

[69]. شرح ابن أبي الحديد، ج 13، ص 242؛ و نيز ر.ك: الايضاح، ص 34 - 35؛ سفينةالبحار و مدينة الحكم و الآثار، ج 2، ص 136.

[70]. الاخبارالطوال، ص 249؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 400-401؛ تجارب الامم، ج 2، ص 58-59؛ الکامل في التاريخ، ج 4، ص 46.

[71]. «راويه» در زبان اهل حجاز به معناي شتر آب‌کش است.

[72]. الارشاد، ص 206-207.

[73]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ الأخبار الطوال، ص 243-244؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 383 -384؛ فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 113-114؛ مروج الذهب، ج 3، ص 54-55؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 54 - 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 216-217؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 37-39.

[74]. همان.

[75]. ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 61؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55.

[76]. ترجمه الامام الحسين و مقتله من الطبقات الكبري، ص 61؛ أنساب الاشراف، ج 3، ص 374؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 384؛ مروج الذهب، ج 3، ص 55؛ تجارب الأمم، ج 2، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 217؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 39.

[77]. مروج الذهب، ج 3، ص 55.

[78]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 375.

[79]. مروج الذهب، ج 3، ص 55-56.

[80]. تاريخ الطبري، ج 5، ص 384؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 38.

[81]. أنساب الاشراف، ج 3، ص 375؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 38.

[82]. الكامل في التاريخ، 4، ص 38.

[83]. تحف العقول، ص 169.

[84]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 95؛ و با قدري اختلاف: فتوح ابن أعثم، ج 5، ص 125-126؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 223؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 28؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 133؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 228.

[85]. كشف الغمّة، ج 2، ص 63.

[86]. الملهوف، ص 138.

[87]. تاريخ الطبري، ج 5، ص 403-404؛ العقد الفريد، ج 3، ص 366؛ تحف العقول، ص 174؛ المعجم الکبير، ج 3، ص 115، حلية الاولياء، ج 2، ص 39؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 5؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 68؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 32؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 7، ص 146؛ با مختصر اختلاف در لفظ.


منبع : پایگاه حماسه حسینی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه