به ذكر نمونه هايى از اتمام حجت خصوصی امام(ع) كه در دسترس ما بوده ، مى پردازيم :
با عبيد الله بن حر جعفى
يا بن الحر! ان اهل مصركم كتبوا الى انهم مجتمعون على نصرتى و سالونى القدوم عليهم و ليس الامر عل ما زعموا و ان عليك ذنوبا كثيرة ، فهل لك من توبة تمحو بها ذنوبك ؟... تنصرابن بنت نبيك و تقاتل معه .
(اى پسر حر!) همشهريان شما (كوفه ) براى من نامه نوشته اند كه بر نصرت و يارى من اتحاد نموده ايد و از من خواسته اند به شهرشان بيايم . در حالى كه حقيقت امر غير از اين است و تو اى (حر جعفى) ! گناهان زيادى را مرتكب شده اى ، آيا نمى خواهى از آن گناهان تو كنى ؟ ... فرزند دختر پيامبرت را يارى كرده و به همراه او با دشمنانش بجنگى.
امام عليه السلام اين جملات را در منزل(قصربن مقاتل) و هنوز به كربلا وارد نشده بود و به (عبيدالله ) فرمود، آنگه كه در ميان آنان ملاقاتى رخ داد، ولى عبيدالله به بهانه اى مادى ، توفيق اين توبه را از دست داد.
بايد توجه داشت كه(عبيدالله بن حر ) از افراد شجاع و سرشناس و از هواداران عثمان بود و پس از كشته شدن او، نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در صف لشكريان او با امير مومنان عليه السلام جنگ نمود، در تاريخ از غارتگريها و راهزنيهاى عبيدالله در دوران معاويه و غير آن ، مطالب فراوان نقل گرديده است .
با عمر بن سعد
يا ابن سعد! اتقاتلنى ؟ اما تتقى الله الذى اليه معادك ؟! فانا ابن من قد علمت ! الا تكون معى و تدع هولاء فانه اقرب الى الله تعالى ؟
اى پسر سعد! آيا مى خواهى با من جنگ كنى ؟ در حالى كه مرا مى شناسى و مى دانى من فرزند چه كسى هستم و آيا از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست نمى ترسى ؟! آيا نمى خواهى به همراه من باشى و دست از اينها (بنى اميه ) بردارى كه اين عمل به خداوند نزديكتر ( و جلب كننده رضاى اوست )
امام عليه السلام اين جمله را در شب هشتم و نهم محرم در ضمن ملاقاتى كه در ميان دو لشكر و طبق پيشنهاد آن حضرت با عمرسعد داد، خطاب بدو ايراد فرمود.
بازهم با عمر سعد
اى عمر! اتزعم انك تقتلنى و يوليك الدعى بلاد الرى و جرجان ، و الله تتهنا بذلك عهد معهود، فاصنع ما انت صانع ، فانك لا تفرح بعدى بدنيا و لا آخرة ، و كانى براسك على قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة و يتخذونه غرصا بينهم ... .
اى عمر سعد! آيا تو خيال مى كنى با كشتن من (به جايزه بزرگى دست خواهى يافت و) اين فرومايه ( ابن زياد) حكومت رى و گرگان را به تو واگذار خواهد نمود، به خدا سوگند! چنين حكومتى بر تو گوارا نخواهد گرديد و اين پيمانى است محكم و پيش بينى شده ، اينك آنچه درباره ما از دست تو بر مى آيد انجام بده كه پس از (كشتن ) من نه در دنيا و نه در آخرت روى خوشى و راحتى نخواهى ديد و چندان دور نيست روزى كه در همين شهر كوفه ، سر بريده تو را بر نيزه بزنند و كودكان آن را اسباب بازى قرار داده و سنگ بارانشان قرار بدهند.
حسين بن على عليه السلام پس از سخنرانى دوم در روز عاشورا، عمر سعد را گرفت و او با اينكه از اين ملاقات اكراه داشت ، به ناچار از صف دشمن فاصله گرفت و جلو آمد به طورى كه گردن اسب امام با گردن اسب وى مقابل هم قرار گرفت ، آن حضرت براى آخرين بار با جملاتى كه ملاحظه فرموديد، با وى اتمام حجت فرمود و آينده تيره و تاريك او را ترسيم نمود، اما او از نصيحت و اتمام حجت امام بهره اى نگرفت و همانگونه كه آن حضرت فرمود به شقاوت و بدبختى دنيا و آخرت دچار گرديد.
با عمرو بن حجاج
يحك يا عمرو! اعلى تحرض الناس ؟ انحن مرقنا من الدين و انت تقيم عليه ؟ ستعلمون اذا فارقت ارواحنا اجسادا من اولى بصلى النار .
واى بر تو اى عمرو! آيا مردم را به اين بهانه كه ما از دين خارج شده ايم بر عليه من مى شورانى ؟ آيا ما از دين خارج شده ايم و تو در آن پا برجا هستى ؟! آرى ، به زودى كه روح ، از بدن ما جدا مى شود، خواهيد ديد كه چه كسى از دين بيرون رفته و سزاور آتش خواهد بود.
امام عليه السلام اين اتمام را به(عمرو بن حجاج ) يكى از فرماندهان لشگر كوفه نمود آنگاه كه ديد وى افراد تحت فرماندهى خود را كه چهار هزار نفر بودند با اين جملات بر جنگ با آن حضرت تشويق مى كند:
قاتلوا من مرق عن الدين و فارق الجماعة !!! .
بجنگيد! با كسى (حسين بن على عليه السلام ) كه از دين خدا برگشته و از صف مسلمانان خارج شده است !!!.
نویسنده:محمد صادق نجمى
منبع : پيام عاشورا