ساقی باده پرستان، السلام السلام ای میرمستان، السلام
ساقیا بگشا درمیخانه ات غرقه ام کن غرقه درشُربی مدام
تشنه کام باده از دست توام دم به دم ازخُم خود پرکن توجام
زان می ات نوشان که بی خود سازدم هم فروبنهد زبان را ازکلام
با مِی یی مرد افکن ازخمی نهان ده به این مِی خواره ات حسن ختام
کن مقیمم بردرمیخانه ات کزسبوگیرم من می خواره کام
رحمتی ،بی باده من مستی کنم تا که جانم بشنود از مِی سلام
ده مرا ازآن مِی پر رمز و راز کآتش افکنده به جان خاص وعام
باده نوشانی زخود بی خود شده باده ات نوشند درهرصبح وشام
جملگی دُردی کشانی فانی اند رسته از رنگ وجود وننگ نام
با رخانی سرخ ازخم ولا باده می گیرند ازتوجام، جام
دست افشانند درخُم خانه ات سرکشانی کنج این میخانه رام
کی کجا دیده به دشتی لاله گون زائرا، صیدی چنین مشتاق دام؟
منبع : غلامعلی رجایی