قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

متن ادبی از سودابه مهیجی

سال به سال که می گذریم هر سال در موسم اسفندسوزانِ دلنازکی به سمت تو مجدد می شویم برای جامه های کبود و سر در گریبانِ سوگ... هر سال در همین حوالی خواب تو را تمام کوچه ها می بینند و ایوان های سیاه پوش از بوی نگاه تو نذرِ بی هوشی می شوند. لهجه ی  آب می گیرند کاسه ها و سبوها... طعم عطش میشوند سقاخانه های عاشق... خون محض می پیچد در رگ های انقلاب و خونخواهی. پاگیزگانِ عشق روا می شوند برای تکرار روایت آزادمردی. ساعات حرف و حدیث دریا می رسد. بال کبوتر همه جا فراوان  ... دستهای بریده ی کسی ستون خیمه ی آسمان ها ... چه شمع ها که هر سال درین بزنگاه می سوزند  رو به مسیر نشان شده ی بغض. چه چشم ها که به جزر و مدِ حیرت  دچار،  با یادِ به دریا رفتگان در خود غرق می شوند  و شبیه سراغ حقیقت به تایید نور می رسند. هر سال قرارمان سر همین خیابانِ مرثیه و دادخواهی ست. همین که در دلها علامت قافله ی غیرت باشد و حواسمان از قعر تحقیر روزمره گی به سمت و سوی جراحات محرّمانه چشم بدوزد.که نوشیدن مرگ را به قدر حلاوت چشمه های بهشتی عسل ، بیاموزیم و تلخی های زندگانیِ در تحقیر را بدانیم و تن ندهیم.آروزی دوره گردیِ مزار باران داشته باشیم. گاه گدار...


منبع : سودابه مهیجی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه