غریق ساحل گم کرده گرداب زده ایم، ای کشتی طوفان کوب ساحل شناس.
شب و ظلمت هول و حرامیان و ما مسافران سرگردان راه ناشناس، ای چراغ ظلمت سوز، ای مصباحالهدای فریادگرانی که روزنه ای از شب به روز میجویند. به نام تو که میرسیم، همه دریاها رام میشوند، همه طوفانها آرام، به تو که میرسیم یأسها میشکند و هزاران جبرئیل در ما زمزمه میکنند: «لا تقنطوا من رحمة الله»
در نام تو و کربلای تو چه رازی است که در جان و جهان هرکه بگذرد با خویش میخواند: «یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا انتم تحزنون»
تو در کجا نیستی؟ کجا کربلا نیست؟ کدام خاک، رشک، بر زمین ارغوانی و آسمانی تو نمیبرد؟ کدام اشک، بی تو حرمت و اعتبار مییابد؟ ای نامت اعتبار زمین، ای سوگت آبروی اشک، یا حسین!
دست بر سرهایمان بگذار، ای سر سرگردان بر نیزه، ای سر تنها! ای تنها سر که خدا دست بر آن نهاده است؛ «فوضع الله یده علی رأس الحسین»
ای همه پیامبر، ای پیامبر، همه تو. ای وارث آدم، ای لنگرگاه نوح، عصای دست موسی، روح عیسی، جان محمد!
طور تویی، جبل النور تویی، حرا و سینا تویی، غدیر و کربلا تویی، تنها تویی و هیچ کس مثل تو نیست.
هیچ روزی روز تو نیست و هیچ شبی شب عاشورایت.
تو را چه کس نستوده است؟ کدام لب تو را نسروده است؟ پیامبرت گفت: حسین از من و من از حسینم و فرزندت سیدالساجدین تنها در وصف کربلای تو گفت: در آستانه رستاخیز، آنگاه که زلزله ای هولناک، زمین را در هم میکوبد و لرزشی غریب هفت بند خاک را از هم میگسلد، کربلا این خاک برکتخیز، با همان صافی و صفا و گستردگی بالا میرود و از زیباترین و دلپذیرترین باغهای بهشت میگردد و چنان نگین در میان بوستانهای بهشتی میدرخشد. آن سان که درخشندگیاش چشم بهشتیان را خیره میکند و همانگاه شادمانه فریاد میزند: هان! منم سرزمین مقدس خدا! منم خاک پاک و بی همتایی که پیکر آفتابی سالار شهیدان و سید جوانان بهشت را در آغوش داشتم.
یا حسین! آسمانیان مشتاق تر از زمینیان تو را میجویند و نام تو را میگویند. میگویند حوریان در بازگشت فرشتگان از زمین به تمنّا گرد میآیند تا تربت تو را به رسم هدیه دریافت کنند.
شگفتا تو در کنار پیامبر بودی ، امّا هر فرشتهای به دیدار پیامبر میآمد تربت تو را همراه داشت. به سرور و غرور تربت تو را به پیامبر نشان میداد یعنی من هم دوستدار و شیفتهی حسین توأم.
و چرا فرشتگان به تو نبالند که شکسته بالیشان را مرهمی و همهی حقایق عالم بالا را محرم.
بی تو نشان از آسمان نبود. کسی نشان آسمانی نمیداد. هیچ کس به گلگشت ستاره و ماه و خورشید نمیرفت و هیچ کس سراغ روشنی و چراغ نمیگرفت. تو آنقدر بزرگی که حتی دشمنت ستود!
شوم ترینهایی که با انگشتان حقیر، آهنگ خاموشی خورشید داشتند، تاریک دلانی که تاب آفتاب نداشتند شکوه و عظمت تو را توان انکار نداشتند.
مگر شمر نگفت: انه کفوً کبیر. او هماورد بی همتایی است که اگر به دستش کشته شوم افتخار است و عار نیست و مگر همو در لحظهی ورود به قتلگاه چشم فرو نبست تا روشنای نگاه تو از کشتنش باز ندارد؟ و در توصیف آرامش و درخشش چهرهات گفت: «شغلتنی نورُ وجهه عن التفکر فی قتله»
در آن هنگامه خون و غبار ، روشنی چهره حسین، مرا از کشتنش باز میداشت.
یا حسین، ما تشنهکام جرعهای از نگاه تواییم. شوریدگان و شیفتگان عنایت و هدایت تو.
جان ما را به جامی بنواز. دلهایمان را به نوازش تبسمی روشن کن و دست زندگیمان را در دستهای کریمانهی عاشورایت بگذار تا عاشورایی زندگی کنیم و عاشورایی بمیریم.
منبع : محمد رضا سنگری