قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

حكومت يزيد و عدم بیعت امام

«يزيد»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبري دولت اسلامي را در دست گرفت در حالي که وي در سن و سال جواني بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وي را صيقلي نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وي به خوشگذراني، شکار، شراب، زنان و سگان شکاري علاقه اي وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهي فراوان داشت.
وي هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارين الثنيه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قيس» نامه اي براي وي فرستاد که او را در مرگ معاويه تسليت مي داد و به خلافت، تبريک مي گفت و از او مي خواست تا فوراً به دمشق بيايد و زمام امور حکومت را به دست گيرد.
هنگامي که يزيد نامه را خواند فوراً همراه با کارواني از داييانش، به سوي پايتخت حرکت کرد. وي موهاي زيادي داشت و در طول راه نيز چهره اي گرد آلود پيدا کرده بود، نه عمامه اي بر سر نهاده و نه شمشيري بر کمر بسته بود.
مردم، پيش آمدند، بر او سلام کردند و تسليت گفتند در حالي که از وضعي که داشت انتقاد مي نمودند و مي گفتند: «اين همان چادر نشيني است که معاويه، وي را بر امور مردم مسلّط کرده است و خداوند از او درباره اش سؤال خواهد کرد» (2) .
يزيد، به سوي قبر پدر رفت و گريان در کنار آن نشست و چنين سرود:
جاء البريد بقرطاس يخب به
فاوجس القلب من قرطاسه فزعا
قلنا لک الويل ماذا في کتابکم
قال الخليفة أمسي مدنفا و جعا (3) .
«نامه رسان، نامه اي آورد و دل از نامه اش رميد».
«گفتيم و اي بر تو درنامه تان چيست؟ گفت: خليفه به حال احتضاراست و درد مي کشد».
سپس در کارواني رسمي در حالي که فرومايگان از اهل شام و داييانش و ديگران از بني اميه دور او را گرفته بودند، به سوي کاخ «قبة الخضراء» به راه افتاد.

سخنراني يزيد براي اهل شام

يزيد، در ميان اهل شام، خطابه اي ايراد کرد و ضمن آن اعلام نمود که عزم و تصميم وي بر ورود در جنگي و يرانگر بر ضد اهل عراق است که متن آن خطابه چنين بود:
«اي مردم شام! همانا خير پيوسته در ميان شما بود و ميان من و اهل عراق
جنگي سخت در خواهد گرفت، من در خواب ديدم که گويي نهري از خون تازه ميان من و آنان جريان دارد، من در خواب مي کوشيدم که از آن نهر بگذرم ولي نتوانستم آن کار را بکنم تا اينکه عبيداللَّه بن زياد نزد من آمد و در برابر من از آن گذشت، در حالي که من به او نگاه مي کردم».
مردم شام تأييد و پشتيباني کامل خود را نسبت به او اعلام نمودند و گفتند: «اي امير مؤمنان! هر جا مي خواهي ما را ببر و با ما بر هر که دوست داري وارد شو که ما در خدمت تو هستيم و مردم عراق، شمشيرهاي ما را در روز صفين مي شناسند».
يزيد، از آنها تشکر کرد و اخلاص و وفاداري آنان نسبت به خودش را مورد ستايش قرار داد (4) در حالي که در محافل شام، مسلّم شده بود که يزيد، جنگ بر ضد مردم عراق را به خاطر ناخوشايندي آنان از بيعت با وي و همفکري شان با امام حسين عليه السلام، اعلام خواهد کرد.

 

همراه با مخالفين در مدينه

يزيد، از اينکه جبهه مخالفي را ببيند که در برابر قدرتش گردن ننهد و وفاداري به حکومتش را نپذيرد آرام نمي گرفت تصميم گرفته بود که سرسختانه آن را سرکوب نمايد؛ زيرا کارها براي وي آماده و گردنها در برابرش خاضع گشته و همه دستگاههاي دولتي در دست وي قرار گرفته بود، پس چه چيزي او را مانع مي شد که دشمنان و مخالفانش را مقهور سازد؟
مهمترين چيزي که يزيد را از مخالفان نگران مي ساخت، حضرت امام حسين عليه السلام بود؛ زيرا آن حضرت، نفوذي گسترده و جايگاهي بلند نزد مسلمين داشت، او نوه صاحب رسالت و سيد جوانان اهل بهشت بوده است اما فرزند زبير، آن اهميت فراوان را نزد يزيد، نداشته بود.

 

دستورهاي مؤكد به وليد

يزيد، دستورهاي مؤکدي به عاملش در مدينه، «وليد بن عتبه» داد تا مخالفان را به بيعت مجبور سازد. وي دو نامه براي او فرستاد. نامه اوّل به دو صورت روايت شده است که عبارتند از:
1 - «خوارزمي» آن را چنين روايت کرده است؛ «اما بعد: معاويه بنده اي از بندگان خدا بود که او را گرامي داشت و براي خود خالص ساخت و به وي قدرت بخشيد و سپس او را به سوي جاي آسايش، گلزار رحمت خويش فرا خواند! وي به تقدير، زيست و به اجل، مرد، او به من وصيت کرده و مرا به حذر کردن از خاندان ابوتراب سفارش نموده بود به خاطر جرئت آنان در ريختن خونها، تو اي وليد! دانستي که خداوند تبارک و تعالي انتقام عثمان مظلوم را به وسيله آل ابوسفيان مي گيرد، زيرا آنان ياوران حق و طالبان عدالت هستند، پس هرگاه اين نامه ام به تو برسد، از اهل مدينه بيعت بگير!» (5) .
اين نامه شامل مطالب زير بوده است:
الف - دادن خبر مرگ معاويه به وليد.
ب - هراس يزيد از خاندان نبوت، زيرا پدرش به وي وصيت کرده که از آنها حذر کند و اين امر با آن و صيتنامه ادعا شده براي معاويه، منافات دارد زيرا در آن توجه وي به حضرت حسين عليه السلام و ملزم ساختن پسرش به تکريم و رعايت مقام آن حضرت، آمده بود.
ج - سرعت بخشيدن به گرفتن بيعت از اهل مدينه.
2 - بلاذري، نامه يزيد را روايت کرده که متن آن چنين است:
«اما بعد: معاوية بن ابي سفيان بنده اي از بندگان خدا بود که خداوند او را تکريم نمود و خليفه ساخت و قدرت بخشيد و براي وي امکانات به وجود آورد، پس به تقدير، زيست و به اجل، مرد که رحمت خدا بر او باد؛ زيرا ستوده زيست و نيکوکار و با تقوا درگذشت، و السلام!...» (6) .
گمان غالب اين است که اين روايت صحيح باشد؛ زيرا تنها به خبر دادن مرگ معاويه به وليد اکتفا کرده است بدون اينکه به گرفتن بيعت از حضرت حسين عليه السلام و ديگر مخالفان اشاره اي کرده باشد، اما بنا به روايت اول، صحبت از نامه زير که يزيد براي وليد فرستاده تا حضرت حسين را به بيعت مجبور کند، بيهوده خواهد بود.
دوّم: نامه کوتاهي است که به گوش موش کوچک تشبيه شده و به سه صورت روايت گرديده است:
1 - «طبري و بلاذري» آن را روايت کرده اند، متن آن چنين است؛ «امّا بعد: حسين و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن زبير را به شدت بگير که هيچ اجازه اي در آن نباشد تا اينکه بيعت کنند، و السلام!» (7) .
2 - «يعقوبي» آن را چنين روايت نموده است: «هر وقت اين نامه ام به تو رسيد، حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير را حاضر کن و از آنها بيعت بگير، پس اگر خودداري نمودند، گردنشان را بزن و سرهايشان را نزد من بفرست و از مردم بيعت بگير و هرکس خودداري کند، حکم را در موردش و حسين بن علي و عبداللَّه بن زبير اجرا کن، و السلام» (8) .
در روايت دوم، ذکري از «عبداللَّه بن عمر» نيامده و گمان قوي تر آن است که نام وي به حسين و فرزند زبير اضافه شده تا او را به جبهه مخالف ملحق سازند و او را از تأييد آشکار بيعت با يزيد، تبرئه کنند.
3 - «حافظ ابن عساکر» آن را اين گونه روايت نموده است: «مردم را فراخوان و از آنها بيعت بگير و از بزرگان قريش آغاز کن و نخستين کسي که از او شروع مي کني، حسين بن علي باشد؛ زيرا امير المؤمنين (معاويه) به من وصيت کرده که با وي مدارا کنم و نظرش را جلب نمايم» (9) .
در اين روايت، ذکري از فرزند زبير و فرزند عمر نيست، زيرا در نظر يزيد آنان هيچ اهميتي نداشتند جز اينکه ما به مطلب آخر اين نامه شک داريم از اينکه معاويه به يزيد وصيت کرده باشد که با حسين مدارا کند و نظرش را جلب نمايد؛ زيرا معاويه موضعگيري سخت همراه با دشمني و کينه نسبت به همه اهل بيت عليهم السلام داشته و همه اقدامات بي رحمانه را بر ضدّ آنان به کار برده بود که در بحثهاي گذشته به آن اشاره نموديم، گمان غالب اين است که اين جمله به آن اضافه شده تا معاويه تبرئه شود و مسؤوليت وي در مورد جرايمي که پسرش بر ضد عترت پاک مرتکب شده بود، منتفي گردد.
در اينجا يک مطلب باقي مي ماند و آن اينکه اين نامه را مورخان، به خاطر کوچکي اش همچون گوشِ موشِ کوچک توصيف کرده اند شايد سبب ارسال آن با اين اندازه آن باشد که يزيد، گمان کرده بود و ليد آنچه را به وي دستور داده است يعني کشتن حسين و ابن زبير، اجرا مي کند و طبيعي است که اين کار، عواقب ناخوشايندي در بر دارد که از مهمترين آنها ناخشنودي و خشم عمومي ميان مسلمين است که مي خواست گناه آن را به گردن وليد بيندازد و او دستور قتل آنها را به وي نداده است که اگر دستور اين کار را به وي داده بود، فرمان خاص مفصلي در اين مورد صادر مي کرده است.
هر دو نامه را «زريق»، غلام معاويه تحويل گرفت و به سرعت حرکت کرد و بدون توقف، ادامه راه مي داد تا اينکه به يثرب رسيد (10) و در حالي که «عبداللَّه بن سعد بن ابي سرح» همراه او بود، نقاب زده به طوري که فقط چشمهايش ديده مي شوند. در ميان راه، «عبداللَّه بن زبير» با او روبه رو شد و دستش را گرفت و از او درباره معاويه پرسيد، اما او پاسخي نمي داد، پس به او گفت: آيا معاويه مرده است؟ ولي او چيزي در پاسخش نگفت، وي مرگ معاويه را دانست و به سرعت نزد حضرت حسين عليه السلام رفت و خبر را به آن حضرت رساند (11) ، حضرت حسين به او گفت: «من گمان مي کنم که معاويه مرده است؛ زيرا ديشب در خواب ديدم که منبر معاويه واژگون گرديده و خانه اش را در آتش شعله ور ديدم اين را نزد خود به مرگ وي تأويل نمودم» (12) .
«زريق «به خانه وليد آمد و به حاجب گفت براي من اجازه بگير، به وي گفت که وليد به اندرون رفته و راهي به وي نيست. زريق بر او فرياد کشيد که من فرماني برايش آورده ام. حاجب وارد شد و وليد را از موضوع با خبر ساخت و او به وي اجازه داد. وليد بر تختي نشسته بود. هنگامي که نامه يزيد را در مورد مرگ معاويه خواند، به شدّت پريشان شد و برپاي مي خاست و خود را بر بستر خويش مي افکند (13) .

پريشاني وليد

«وليد» از دستوري که يزيد به وي داده بود مبني بر اينکه مخالفان را سرکوب کند، پريشان گشت؛ زيرا يقين داشت گرفتن بيعت از اين عده، کار آساني نيست مگر اينکه با آنها به خشونت متوسل شود و يا آن گونه که يزيد به وي دستور داده بود، گردنشان را بزند. معاويه با همه قدرتهاي سياسي اش نتوانست آنها را براي بيعت با يزيد مطيع سازد، پس چگونه وليد کاري را انجام مي داد که معاويه از آن ناتوان مانده بود؟

 

مشورت با مروان

وليد، در کار خود سرگردان شد و ديد که به مشورت با مروان، - بزرگ خاندان اموي -، نيازمنداست. او را فراخواند - مروان در حالي که پيراهني سفيد و رواندازي گلدار بر تن داشت، حاضر گرديد. (14) وليد، مرگ معاويه را به وي خبرداد. مروان، پريشان گشت. سپس، دستور يزيد، در مورد اجبار مخالفان بر بيعت و در صورت خود داري کردن، گردن زدن آنان را بر او عرضه داشت و از مروان خواست تا از روي دلسوزي به وي اظهار نظر کند و با اخلاص به وي نظر بدهد.

 

نظر مروان

«مروان» نظر خود را به وليد اعلام کرد و گفت: هم اکنون دنبالشان بفرست و آنها را به بيعت و داخل شدن در اطاعت از يزيد دعوت کن، پس اگر انجام دادند، از آنها بپذير و اگر خودداري کردند، آنها را جلو بينداز و گردنشان را بزن پيش از آنکه از مرگ معاويه با خبر شوند؛ زيرا آنها اگر اين خبر را بفهمند، هر کدامشان بر خواهند خاست و مخالفت خود را اعلام خواهند کرد و مردم را به اطاعت از خود فرا خواهند خواند، در آن صورت مي ترسم از آنان چيزي به تو برسد که توانايي آن را نداشته باشي، به جز عبداللَّه بن عمر که در اين مورد با کسي منازعه نخواهد کرد... با اينکه مي دانم حسين بن علي در بيعت با يزيد، با تو موافقت نخواهد کرد و طاعتي از او براي يزيد ديده نمي شود، به خدا سوگند! اگر من جاي تو بودم، حتي کلمه اي با حسين رد و بدل نمي کردم تا اينکه گردنش را بزنم، هر چه مي خواهد بشود.
اين مسأله بر وليد که کار کشته ترين و باخردترين فرد بني اميه بود، گران آمد و به مروان گفت: «اي کاش! وليد به دنيا نمي آمد و چيزي قابل ذکر نمي بود».
مروان او را مسخره کرد و بر او خرده گرفته، گفت: «از آنچه به تو گفتم بي تاب مشوکه آل ابوتراب از قديم الايام دشمن بودند و همچنان هستند، آنها کساني هستند که خليفه عثمان بن عفان را کشتند و سپس به سوي امير المؤمنين (معاويه) رفتند و با او جنگيدند...».
وليد بر او پرخاش کرد و گفت: «واي بر تواي مروان از اين سخنانت! در مورد فرزند فاطمه، بهتر از اين سخن بگوي که وي يادگار نبوّت است» (15) .
آنان در مورد فراخواني آن عده، همرأي شدند تا مطلب را به آنها بگويند و ميزان همفکري آنان با قدرت حاکمه در اين مورد را بدانند.

 

پاورقي:

(1) الفتوح 265 / 4.
(2) ذهبي، تاريخ اسلام 168/4 (حديث سال شصت).
(3) ابن اثير، تاريخ 9 / 45.

(4) الفتوح 6 / 5.

(5) خوارزمي، مقتل 180/1.
(6) انساب الاشراف، 313 / 5.
(7) طبري، تاريخ 338 / 5 انساب الاشراف، 313 / 5.
(8) يعقوبي، تاريخ 241/2.
(9) ابن عساکر، تاريخ 170 / 4 (حوادث سال 60).
(10) ذهبي، تاريخ اسلام 170/4 تاريخ خليفه خياط 232/1. و در تاريخ ابن عساکر 206/14 آمده است: يزيد، اين نامه را همراه عبداللَّه بن عمر،ابن ادريس عامري و عامر بن لؤي نوشته است.
(11) شرح نهج البلاغه 116 - 115/20.
(12) الفتوح 14 / 5.
(13) تاريخ خليفه خياط 232/1.

(14) ذهبي، تاريخ اسلام 170/4 (حوادث سال 60).

(15) الفتوح 13 - 11/5.


منبع : سایت عاشورا
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه