قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

پنجره‏ای به عاشورا از جواد محمدزمانی

برخیز! برخیز و بالا را نگاه کن! ملکوت را می گویم! همان جا که گمان داری پرنده ی اندیشه ات، توان پرواز بدان را نخواهد داشت. راهت را بازیاب و قیامت آغاز کن! از این که به سمت مشرق آفتاب گام برمی داری و سرشار از روشنی می شوی و سنگلاخ ها را در زیر گام هایت لِه می کنی، بر خود ببال!
برخیز! آن گونه که نشستن و ماندن، پیش رویت دست و پا بزند و خواب، در بستر تنهایی بیارامد.
آن گونه برخیز که برخاستن با تو برخیزد و قیام تو، بهار را از خاک برخیزاند. آن گونه برخیز که چشمه ها، چون اشک، از چشمان، و اشک ها، چون آب، از چشمه ساران برخیزند.
برخیز که نفسِ گرمِ پیامبران پیشین، به تو روح بخشیده است و خونِ شهیدان عشق، همراه با سپیده، چهره ی تو را سرخ و سفید خواسته است. برخیز که قیام مصلحان تاریخ، تو را قامت آفریده است و همّت دلیر مردان دشت جنون، تو را بازوان فراخ ساخته است. برخیز که خون دل های باغبان فضیلت، در سینه ی تو شقایق شده است و ملکوتِ نیایش شب زنده دارانِ عشق، روح تو را پرنده کرده است.
برخیز! برخیز و پنجره ای رو به عاشورا بگشا؛ پنجره ای به حماسه پنجره ای به عرفان پنجره ای به احساس و پنجره ای به هر چه پنجره! برخیز و پای در خنکای فُرات نِه تا دلت از گرمای نخل های سوزان کربلا آتش بگیرد. برخیز و دست در خاک های تفتیده ی کربلا فرو بَر تا به خنکای بی وفاییِ نامردْ مردمان کوفه، نفرین روانه سازی. برخیز! برخیز که برخاسته بمانی.


منبع : جواد محمدزمانی
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه