امام و اهتمام به عاشورا
قال الله العظيم فى كتابه «لله العزة و لرسوله و للمؤمنين » (2)
يكى از افتخارات بزرگ ملت ايران اين است كه داراى عواطف روحانى و معنوى نسبت به اهل بيت رسول اكرمند و قرن ها است كه عزادارى عاشورا را احترام كرده اند. پدران و مادران و اجداد و گذشتگان شما، همگى يك چنين روزى را بسيار احترام مى كردند. پس از انقلاب اسلامى، بر اين احترام افزوده شد; براى اينكه رهبر كبير انقلاب، امام راحل سفارش كردند كه مردم به عزادارى بيشتر اهميت بدهند.
نفوذ كلام رهبر كبير انقلاب اثرش اين بود كه تمام مملكت بيش از گذشته تكان خورد و مردم در مقام عزادارى، حد اعلاى تكريم و احترام را نسبت به امام حسين عليه السلام ابراز نمودند.
شناخت حق امام عليه السلام
در قضاياى امامت مطلبى وجود دارد كه نكته اى معرفتى است. شما شنيده ايد كه در همه جا در روايات، وقتى در باب زيارت - مثلا - صحبت مى شود مى گويند «عارفا بحقه » (3) اين عارفا بحقه يك معناى وسيعى دارد كه من دو سه جمله از آن را مى گويم: - عارفا بحقه يعنى آدمى بداند كه امام معصوم عليه السلام به وسيله پيامبر ، برگزيده خداست. - عارفا بحقه يعنى تمام مسائل اسلام كه وحى الهى است در نزد امام عليه السلام است. ولى امام حسين عليه السلام علاوه بر همه اينها چون قضيه كربلا و حادثه عاشورايش بسيار مهم است، اين عارفا بحقه بايد در قضيه عاشورا شناخته شود. اغلب شما مردم مسلمان بيش و كم در منابر و مجالس و مطالعاتتان به سر قيام حسين بن على عليهما السلام واقفيد و عارف.
انگيزه قيام امام حسين عليه السلام
امروز به مناسبت عاشورا و به مناسبت شرايط سياسى و براى اينكه معرفت بيشترى براى حضار محترم پيدا بشود بايد اين نكته را عرض كنم كه شما، شناخت بيشترى به حق امام حسين عليه السلام در قضيه عاشورا پيدا كنيد و اين را به صورت سؤال عرض مى كنم از طرف همه شما. چرا امام حسين عليه السلام كربلا آمد؟ انگيزه امام حسين عليه السلام چه بود؟ و هدفى كه ابى عبدالله عليه السلام داشت بر چه اساس بود؟ اين سؤال اگر درست پاسخ داده شود، مطلب براى همه از نظر معرفت امام روشن مى شود.
مساله اين بود كه ابى عبدالله عليه السلام يك قسمت ايام امامتش در زمان معاويه بود و يك قسمت ايام امامتش در زمان يزيد. معاويه به عالم اسلام خيلى صدمه زد و دوستان بزرگوار على عليه السلام را بسيار كشت، اما مانند پسرش سخنان جنون آميز نمى گفت. يزيد علنا در مجلس عمومى كفر خود را ظاهر كرد، [ در حال مستى ] گفت:
«لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل » . (4)
گفت: بنى هاشم با مملكت بازى كردند و به نام وحى و قرآن و به نام دين مردم را سرگرم كردند، [ در حالى كه ] نه وحيى نازل شده، و نه دينى هست و نه قرآنى هست و نه خدايى و نه ايمانى.
صلح امام حسن و قيام امام حسين عليه السلام
اين طرز تفكر يزيد بود. اين تفكر را امام حسين عليه السلام نمى تواند تحمل كند و اصلا قابل تحمل نيست و لذا من ديده ام گاهى بعضى از افراد، خيلى كه بخواهند مؤدب صحبت كنند، مى گويند: چرا امام حسن عليه السلام در انقلاب كوتاه آمد و قيام نكرد و امام حسين عليه السلام قيام كرد؟ اولا امام حسن عليه السلام قيام كرد، ولى افراد و سربازانش آن قدر بى وفايى كردند كه يك [ روز عده اى ] نامه نوشتند به معاويه كه اگر به ما دستور بدهى امام حسن عليه السلام را كتف بسته به شما تسليم مى كنيم(!) لذا امام حسن ناچار شد قراردادى با معاويه ببندد. آن وقت يك سؤال: چرا امام حسين عليه السلام با يزيد قرارداد نبست؟ نمى شد با يزيد قرارداد ببندد؟ براى اينكه بدانيد امام حسن و امام حسين عليه السلام يك جور فكر مى كردند، امام حسين عليه السلام در حدود 10 سال پس از مرگ امام حسن عليه السلام امام بود و با اين حال عليه معاويه لشكركشى نكرد. معلوم مى شود كه مصلحت همان بوده كه امام مجتبى عليه السلام عمل كرده است. وقتى معاويه مرد و يزيد روى كار آمد به امام حسين عليه السلام گفتند: بيعت كنيد، گفت: هرگز! تمام تكيه گاه سخن اين است. يكى از جمله هايى را كه بايد دقت بفرماييد در اين سخنرانى، اين جمله است كه به محمد حنفيه فرمود: «يا اخى والله لو لم يكن فى الدنيا ملجا و لا ماوى لما بايعت يزيدبن معاوية » (5) گفت برادر! بخدا اگر در تمام كره زمين يك متر جا كه رويش بنشينم نداشته باشم من هرگز با يزيد بيعت نمى كنم.
اين سر قضيه است. چرا؟ چون يزيد سمبل كوبيدن اسلام بود و مى خواست دين خدا را نابود كند. حالا امام حسين عليه السلام قيام كرد اول سخنرانى امام حسين عليه السلام كه هنوز به كربلا نرسيده، در مقابل لشكريان حر بود. مقابل لشكر حر يعنى همان لشكر عبيدالله ايستاد و بنا كرد صحبت كردن. فرمود: «الا ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق ممن غير» (6) گفت: مردم! سربازان عبيدالله! بفهميد. كه يزيد و اعوانش كمر بسته اند به اطاعت شيطان; طاعت خداء;3چ را ترك كرده اند. فساد آورده اند. حدود خدا را معطل گذارده اند. بيت المال را به هوى و هوس قسمت كردند. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده اند و من در مملكت اسلام از همه شايسته ترم كه بر ضد يزيد خائن قيام كنم و ريشه فساد را از بيخ و بن بركنم.
نتيجه پيروى از امام عليه السلام
آن وقت، يك جمله خيلى عميق است و آن جمله اين است كه مى فرمايد: «و قد اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ببيعتكم... فان اتممتم على بيعتكم تصيبوا رشدكم ». (7) گفت نامه ها به من نوشتيد و مرا وعده گرفتيد. آمدم، اگر با وفا باشيد به سعادت خواهيد رسيد. آن وقت سعادت [ چيست ] ؟ سعادت همان است كه الان شما در انقلاب اسلامى داريد (و انشاءالله بيش از اين به آن ست خواهيد يافت). آن جمله اين است كه به سعادت مى رسيد. حضرت مى فرمايد: «فانا الحسين بن على ابن فاطمة بنت رسول الله نفسى مع انفسكم و اهلى مع اهليكم ». (8) تمام همين است، مى گويد: من پسر فاطمه ام. پسر پيغمبر، اگر كمك كنيد حكومت به دستم بيايد من حاكم مردمى هستم مثل حكومت پيغمبر. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم صبح، ظهر و عصر، مغرب و عشاء مى آمد داخل مسجد و ميان مردم نماز مى خواند، رئيس مملكت هم بود اميرالمؤمنين عليه السلام رئيس مملكت بود زانو به زانو با فقرا، ضعفاء و مستضعفين مى نشست. على دربار نداشت، وزير دربار نداشت. خانم اميرالمؤمنين را ملكه نمى گفتند. دختر على زينب را شاهدخت نمى گفتند. على در بين مردم، به گفته يك سرباز: «على فينا كاحد منا» على مثل يكى از ما بود، برادروار مى آمد و زانو به زانو مى نشست، امام حسين عليه السلام مى گويد: اگر كمك كرديد «نفسى مع انفسكم » من با شما هستم و اهل بيت من با اهل بيت شما ،زن و بچه من هم مثل زن و بچه شما. اين حكومت اسلامى است; زينب با زنها در مسجد، امام حسين عليه السلام با مردها در مسجد و در جامعه; ملاقات اين قدر آسان است; بعد به مردم يعنى به همان لشگر حر گفت اگر موافقت كرديد به سعادت مى رسيد اما اگر موافقت نكرديد ; «و ان لم تفعلوا و نقضتم عهدكم و خلفتم بيعتى من اعناقكم فلعمرى ما هى منكم بنكر» . گفت اگر بيعت را شكستيد و از من تخلف كرديد و اين كار هم از شما [ مردم كوفه ] بعيد نيست، چرا؟ براى اينكه گفت: «فلعمرى ما هى منكم بنكر لقد فعلتموها بابى و اخى و ابن عمى مسلم » (9) شما عهد على را شكستيد. عهد برادرم حسن را شكستيد. عهد مسلم را هم شكستيد. عجيب نيست اگر عهد من را هم بشكنيد. اما اگر شكستيد من باز دنبال هدف خود مى روم يزيد نبايد بر مسلمين حكومت كند ولو به قيمت قطعه قطعه شدن من و يارانم و شيرخواره ام باشد! اين هدف حسين عليه السلام است.
نتيجه اعراض از امام عليه السلام
حال، اگر آن مردم امام حسين عليه السلام را يارى نكردند. چه شد؟ امام حسين عليه السلام كشته شد، مصائب ديد. بلايا ديد. زن و بچه هم مصائب بسيار ديدند، اينها به قدرى قوى و توانا بودند كه با تمام اين مصائب تكان نخوردند يكى از مواقع و مواردى كه امام حسين عليه السلام آتيه مردم را گفت فرمود:
«والله لا يدعونى حتى يستخرجوا هذه العلقة من جوفى » . گفت اى بى وفاها، اى بى صفاها من مى دانم كه از من دست بر نمى داريد تا لخته خون قلب مرا بيرون بكشيد، يعنى مرا بكشيد، من مى دانم شما اين كار را مى كنيد: اما «فاذا فعلوا سلط الله عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل فرق الامم » . (10) گفت مرا مى كشيد ولى كشتن من براى شما ارزان تمام نخواهد شد. به هوش باشيد كه
حكومت ظالمى خواهد آمد پدرى از شما در آورد و دمارى از روزگار شما بر آورد كه بيچاره شويد! همين طور هم شد. آنان كه حسين عليه السلام را يارى نكردند خودشان را كوبيدند. «حجاج بن يوسف » استاندار عبدالملك مروان ده هزار زندانى دارد.
زندانش عمارت دارد؟ نه. سقف دارد؟ نه. يك زمين بياض. مثلا 20 هزار 25هزار مترى را برداشته ديوار كشيده كه يك در دارد جلو زندان هم اتاق نگهبان است. به اين ده هزار زندانى خبر رسيد كه حجاج بن يوسف مى خواهد از آنجا عبور كند. اين زندانيان گفتند.
آقا ما كه اينجا پوسيديم. آفتاب داغ، شب هاى سرد، اينكه زندگى نيست، يك فريادى كنيم اينها (اين نتيجه قتل حسين عليه السلام است) آمدند پشت در و به زندانبان گفتند مى خواهيم فرياد كنيم. گفت: نخير، ولى اينها اعتنا نكردند. حجاج رسيد ده هزار جمعيت پياپى فرياد زدند. حجاج عنان كشيد: چه خبر است؟ گفتند: ده هزار زندانى زير آفتاب دارند التماس مى كنند. حجاج جلوى در زندان رفت و گفت: در را باز كنيد. در را باز كردند خوب توجه كنيد، اگر انقلاب بشكند، خداى ناخواسته امريكا گروهى را بر شما مسلط مى كند كه شايد از حجاج بن يوسف هم بدتر باشد، اين را بهوش باشيد! حجاج گفت در را باز كنيد. در را باز كردند.
مى دانيد چه گفت؟ يك آيه اى است در قرآن كه وقتى جهنمى ها آه و ناله مى كنند فرشتگان مى گويند: «اخسئوا فيها و لاتكلمون » .
اخسا يعنى چخ. ما به سگ مى گوييم چخ(دور شو) آقا در را كه باز كردند حجاج همين طور كه سوار بود و اين زندانيان دست ها را تكان مى دادند گفت: «اخسئوا فيها ولاتكلمون » چخ، ساكت شويد و حرف نزنيد. چرا؟ اگر آن روز نداى حسين عليه السلام را گوش كرده بودند به اينجا نمى رسيدند وقتى گفت «هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله » و اينها گوش نكردند بازى در آوردند، حالا جوابش چخ است جوابش خفه شويد توى زندان بمانيد است.
پشيمانى پس از پيروزى
آيا تا به حال در تاريخ خوانده ايد كه يك گروه سرباز بروند جنگ بكنند. 100هزار يا 70هزار نفر بروند جنگ بكنند و فاتح بشوند و برگردند، اما بعد از 24 ساعت پشيمان شوند؟! آقا ممكن است يك جنگى واقع شود و ملت بعد از 50 سال پشيمان شوند، بعد از 30 سال بعد از 20 سال بعد از 10 سال. بعد از 24 ساعت (در عصر عاشورا حسين عليه السلام كشته شد و پيش از ظهر روز دوازدهم اهل بيت آمدند كوفه) اگر بدانيد كوفيان چقدر جيغ و فرياد زدند! اگر بدانيد چقدر آه و ناله كردند! روايت مى گويد و در مقاتل هم نوشته كه امام سجاد عليه السلام خطبه خواند. گفت: اگر كسى مرا نمى شناسد، بداند كه من پسر حسينم. حسين عليه السلام پسر فاطمه عليها السلام است. پسر على عليه السلام است و پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله است. آنوقت خطبه خواند بعد از اينكه خطبه اش تمام شد، «فارتفعت اصوات الناس بالبكاء» يك مرتبه مرد و زن كوفه فرياد، گريه، شيون، اى واى بر بدبختى ما اى واى بر تيره روزى ما چرا ما نداى حسين عليه السلام را اجابت نكرديم؟ در بدبختى بروى ما باز شد. خود عبارت مى گويد: «يدعو بعضهم بعضا هلكتم و لاتعلمون » به هم نگاه مى كردند مى گفتند: بيچاره شديد و نمى دانيد هلاك شديد و خبر نداريد. اين مال كوفه.
يكى ديگر به شما بگويم. «زيدبن ارقم » يكى از محترمين بود. وقتى آمد در مجلس عبيدالله و ديد كه عبيدالله به سر مقدس ابى عبدالله با چوب جسارت مى كند، گفت: عبيدالله من ديدم كه پيغمبر اين لبها را مى بوسيد. چقدر بى ادبى! عبيدالله گفت: اگر پير نبودى و خرفت نشده بودى و ديوانه نبودى مى گفتم تو را بكشند. زيدبن ارقم محترم از جا حركت كرد وقتى آمد داخل راهرو و سرسراى استاندارى، عده اى از مامورين و افراد لشگرى و كشورى ايستاده بودند. به اينها يك نگاهى كرد و گفت: «انتم يا معشر العرب العبيد بعد اليوم » گفت: عرب ها! بعد از امروز ديگر برده ايد، نوكريد، توسرى خوريد، ذليليد، بيچاره ايد. اين را در سرسراى استاندارى عبيدالله مى گفت كه تازه سر را آورده بودند. بعد گفت كه عبارتش هم خيلى جالب و جاذب است. «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة » خاك بر سرتان ملت كوفه! پسر فاطمه را كشتيد و پسر زن زانيه را آورديد، استاندار كرديد. اين كار بود كه كرديد؟ شما ديگر حق حيات داريد؟ و ادامه داد: «قتلتم ابن فاطمة و امرتم ابن مرجانة! فهو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم فرضيتم بالذل فبعدا لمن رضى بالذل » گفت مى دانيد چه كار كرديد؟ اين عبيدالله بى دين را بر خودتان مسلط كرديد. اين خوبانتان را مى كشد. هر چه آزاديخواه با شرف و شجاع و با ايمان است مى كشد. چه كسانى را باقى مى گذارد.؟ مى گويد: «هو يقتل اخياركم و يستعبد شراركم » نمى گويد «يستخدم شراركم » ، نمى گويد دولتى روى كار مى آيد كه اشرار را استخدام مى كند. نه، مى گويد اشرار را برده مى گيرد. يعنى يك مشت مستخدم دولت مى شوند كه در دستگاه عبيدالله كور، كر، لال، نفهم، برده و بنده هر چه بگويد اطاعت كنند.
ذلت ستيزى امام و ذلت پذيرى دشمنان امام
«زيد بن ارقم » مى گويد: خيال مى كنيد كشتن حسين ارزان است؟! بيچاره شديد، ذليل شديد. خوار شديد. گفت: «فرضيتم بالذل » برده يزيد شديد. ديگر قدرت نفس كشيدن از شما سلب شد. آن وقت گفت: «فبعدا لمن رضى بالذل » خاك بر سر كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند. دور باد از رحمت خدا كسى كه بخواهد با ذلت زندگى كند! اين روح قصه كربلاست امام حسين عليه السلام روز عاشورا گفت يا يزيد بايد برود يا من بايد كشته شوم. زندگى با ذلت ارزشى ندارد. گفت: «والله لااعطيكم بيدى اعطاء الذليل ولاافر فرار العبيد» گفت: به خدا قسم من هرگز نه تن به ذلت مى دهم و نه فرار مى كنم. اين فرزند امير المؤمنين. على بن ابيطالب هم مى گفت: «المنية ولاالدنية » منيت يعنى مرگ. مرگ [ آرى اما ] ذلت نه، پستى نه، دنيت يعنى پستى «المنية ولاالدنية:» حسين هم روز عاشورا گفت: «هيهات منا الذلة » .
كربلا رمز انقلاب
امام راحل مى فرمود روضه بخوانيد. روضه امام حسين عليه السلام بخوانيد. خيلى هم بخوانيد، اما رمز انقلاب را هم بگوئيد. رمز انقلاب در واقعه كربلاست; همان طور كه گفتيم الان شما در مقابل امريكا، مثل حسين و يارانش هستيد در مقابل يزيد. امام حسين عليه السلام سوگند ياد كرد و به برادر خود فرمود: اگر جايى در زمين نداشته باشيم به قدر يك وجب، من بيعت نمى كنم. اما در پايان ذكر مصيبت بخوانم، دلتان متوجه باشد. اساس كربلا بر قضيه زنده كردن حق است.
امام حسين به كربلا نرسيده بود، سوار اسب بود، پسرش على اكبر هم سوار. آقا همين طور كه مى رفت يك چرت مختصر به قدر چند دقيقه امام حسين را گرفت. پسر نگاه مى كرد چشم آقا بصورت خواب روى هم آمد. اما خيلى كوتاه دو دقيقه سه دقيقه. آقا چشمشان را باز كردند. اماء; على اكبر آثار تاثر ديد گفت: آقاجان چه شد چرا حالتان تغيير كرد؟ گفت پسرم، - جوان ها مكتب دين اين است - گفت: پسرم، خواب ديدم كه يك سوار آمد گفت: اين كاروان مى رود و مرگ هم دنبال اين كاروان است.
يعنى چه؟ يعنى ما به سوى مرگ مى رويم؟ خوب على اكبر جوان بايد بگويد آقاجان، اگر مرگ است پس نرويم. چرا برويم؟ مى دانيد چه گفت؟ گفت: «اولسنا على الحق؟» باباجان مگر ما بر حق نيستيم و راه حق نمى رويم؟ گفت: چرا پسرجان، راه ما راه خداست. راه پيغمبر است. راه قرآن است. گفت: «فاذا لانبالى بالقتل » ديگر چه باك داريم از مرگ.
خون شد دل من خوب شد اين خون شدنى بود
در عشق تو شد بهتر اين خود شدنى بود
على اكبر آمد به آرزوى دل رسيد. مى دانيد كى؟ آن وقتى كه گفت: «ابتا عليك منى السلام » گفت: پدر خدا حافظت. آقا ابى عبدالله با عجله آمد كنار بدن جوان; مادرهايى كه شهيد داده ايد و اينجا هستيد. پدرانى كه پسر جوان شهيد داده ايد و در اينجا هستيد، آن پدر آمد نشست بالين على اكبر «جلس على التراب » آقا روى خاك نشست «و جعل يمسح الدم عن ثناياه » يعنى ابى عبدالله بنا كرد خون از دندان هاى على پاك كردن. خون را از دندان ها پاك كرد. چرا خون را از دندان ها پاك كرد. به نظر من اين خون را كه از دندان ها پاك كرد ديد على زنده است. اين جوان شايد بخواهد وصيتى بكند. اما يك ضربتى بر سرش خورده كه تمام دهان غرق خون است و خودش هم نمى تواند خون ها را دفع كند. آقا خواست خون ها را از جلوى زبان على رد كند تا زبان على آزاد شود و وصيت كند. اما داشت خون ها را رد مى كرد «فشهق شهقة فمات » يك وقت على يك ناله زد و جان به جان آفرين تسليم كرد. آقا تمام كشته ها را خودش به خيمه مى آورد. اما بدن على را نياورد. صدا زد جوانان بيائيد بدن على را به خيمه ها ببريد. مى دانيد چرا نياورد براى اينكه بدن آن قدر قطعه قطعه و چاك چاك بود كه يك نفر نمى توانست آن را از جاى بردارد. باسمك العظيم الاعظم
نويسنده:حجت الاسلام محمد تقى فلسفى(رحمت الله علیه)
پی نوشت ها:
1 - اين مقاله متن سخنرانى خطيب توانمند معاصر، مرحوم حجة الاسلام و المسلمين فلسفى است كه با هدف استفاده از سبك آن واعظ شهير از نوار پياده و با حداقل تصرفات نگاشته شده است.
2- منافقون، آيه 8
3- بحار الانوار، ج 100، ص 257، ح 1
4- بحار الانوار، ج 45، ص 175، ذيل حديث 5
5- مقتل عوالم، ص 54، خوارزمى، ج 1، ص 188
6- طبرى، ج 7، ص 300، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280، خوارزمى:، ج 1، ص 243، انساب الاشراف، ج 3، ص 171
7- همان
8- همان
9- طبرى نسخه ، ج 7، ص 300، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280، با اندكى تفاوت در ها
10- ارشاد، مفيد، ص 223، ابن عساكر، ص 211، بااندكى تفاوت در نسخه ها
منبع : ره توشه راهيان نور