قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

امام حسين (ع) و جريان هاي بازدارنده

مدخل

با فرا رسيدن مرگ معاويه و آغاز حکومت غاصبانه يزيد، وي از استانداران و فرمانداران شهرها و نواحي خواست تا براي مشروعيت حکومتش از مردم، به ويژه از ابي عبد الله الحسين عليه السلام ، بيعت بگيرند.
امام از همان اول نه تنها زير بار چنين ذلتي نرفت، بلکه مخالفت خود را با اين حکومت اعلام داشت و در يک پيام بسيار روشن و سرنوشت ساز، فرمود:
«يزيد، مردي است شرابخوار که دستش به خون افراد بي گناه آلوده گرديده و آشکارا مرتکب فسق و فجور مي گردد و همانند من با چنين فردي بيعت نمي کند.» (1)
پس از اعلام اين نظر از سوي امام حسين عليه السلام، به ويژه بعد از هجرت حضرت به مکه و از آن به عراق، افراد و گروه هاي زيادي با امام تماس گرفته تا وي را از اين حرکت باز دارند. اما امام حسين عليه السلام با شيندن سخنان آن ها، به هر يک به فراخور حالش، پاسخ مناسب را مي داد.
نوشته حاضر، بررسي کوتاه و گذرايي بر اين گفت و گوهاست، که در چند بخش تنظيم و تقديم خوانندگان گرديده است.

ناصحان کيانند و چند نفر بودند؟

اين پيشنهاد کنندگان، که شايد تعدادشان به بيست نفر نرسد. به ترتيب عبارت بودند از:
ام سلمه (همسر پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم)، عبد الله بن عباس (عموزاده ي امير مؤمنان) ، محمد بن حنيفه (برادر امام) ، عبد الله بن جعفر (عموزاده امام حسين عليه السلام)، عبد الله بن عمر، عبد الله بن زبير، عمرو بن سعيد، يحيي بن سعيد، مروان بن حکم، عبد الله بن مطيع، سعيد بن مسيب، مسور بن مخرمه، ابوبکر مخزومي، عبد الله بن جعده، جابربن عبد الله، ابوواقد ليثي، ابوسلمه و ... بودند.
اين پيشنهاد کنندگان از گروه ها، شخصيت ها و گرايش هاي گوناگوني بودند: برخي، از خويشان امام همانند محمد بن حنيفه و عبد الله بن جعفر و عبد الله بن عباس؛ عده اي، از صحابه و ياران با سابقه و با اخلاص پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم همانند جابر بن عبد الله انصاري؛ بعضي، از چهره هاي عافيت طلب همانند عبد الله بن عمر؛ تعدادي، از ناصحان نا آگاه به زمان، همانند محمد بن حنيفه و يا عبد الله بن جعفر؛ گروهي، از دشمنان همانند مروان بن حکم و عمروبن سعيد و يحيي بن سعيد و عبد الله بن زبير و دسته اي نيز از هواداران يزيد بودند مثل ابوواقد ليثي.

بازدارندگان، چه اهدافي را دنبال مي کردند؟

هر يک از اين افراد با پيشنهاد خود، اهداف خاصي را دنبال مي کردند؛ منابع تاريخي و روايي به نقل برخي از آن موارد اشاره نموده است که عبارتند از:
1. برخي از روي دلسوزي و چون نگران سلامتي امام بودند، از وي خواستند تا از سفر کردن به عراق اکيدا خودداري ورزد.
2. دسته اي فراهم نبودن شرايط قيام را مطرح کرده و مصلحت را در چنين کاري نمي ديدند.
3. گروهي طرفدار حکومت بني اميه بودند و يا به همکاري با بني اميه متهم بودند؛ لذا از حرکت امام حسين عليه السلام جلوگيري مي کردند .
با اين بيان، به جز دشمنان اهل بيت عليهم السلام و هواداران بني اميه که يقينا سوء نيت داشتند، بقيه افراد يا به قصد فرار از مسئوليت ديني و عدم همراهي با امام و يا براي ترس از جان خود، پيشنهاد خودداري از قيام مي دادند .
و اما خويشان امام که شبهه همکاري و هواداري در آن ها نمي باشد، بدون شک پيشنهاد آن ها را بايد بر عدم آگاهي از اوضاع جديد حاکم بر کشور، حمل نمود.

بازدارندگان، چه مسايلي را مطرح مي کردند؟


در اين که اين ناصحان چه مسايلي را با امام مطرح مي کردند و بر آن اصرار مي ورزيدند، سخن فراوان است و نمونه ها بسيار؛ اما به جهت رعايت اختصار، به چند نمونه بسنده مي کنيم:

1. بيعت با يزيد و پذيرفتن حکومت او

اولين کساني که اين پيشنهاد را به امام مطرح کرد، مروان بن حکم بود؛ وي پس از اين که در جلسه احضاريه امام به کاخ استانداري وليد، موفق به اعمال نظر خود نشد و نتوانست از امام براي يزيد بيعت بگيرد، روز ديگر بعد از ملاقات با امام حسين عليه السلام به حضرت پيشنهاد صلح و بيعت را مي دهد.
ابن اعثم کوفي مي نويسد:
صبح روزي که امام حسين عليه السلام را براي بيعت به کاخ استانداري احضار کرده بودند، حضرت از خانه بيرون آمد تا اخبار را پي گيري کند، که ناگهان به مروان بن حکم در راه برخورد کرد. مروان گفت: اي ابا عبد الله! من خير خواه تو هستم؛ بيا و از من اطاعت نموده، سخنم را گوش که صلاح تو در اين است.
امام فرمود: آن چيست؟ بگو تا بشنوم . مروان گفت: پيشنهاد مي کنم که با امير مؤمنان يزيد بيعت کن، که به نفع دين و دنياي تو مي باشد. (2)

2. صلح و سازش با يزيد

برخي ديگر همانند عبد الله بن عمر بن خطاب با دادن پيشنهاد صلح و سازش، از امام حسين عليه السلام مي خواستند که دست به اقدامي عليه نظام حاکم نزند. عبد الله در ملاقاتي که با امام داشت، اظهار داشت:
ابا عبد الله! خدا تو را رحمت کند، بترس! تو که از دشمني و ستم مردم اين ديار با خودتان آگاهي. اين مردم با يزيد بن معاويه بيعت کرده اند. من نگرانم که به سبب اين پول هاي زرد و سفيد، به او گرايش يافته، تو را بشکند و به خاطر تو، مردم زيادي کشته شوند! من از رسول خدا شنيدم که فرمود: «حسين کشته مي شود، اگر او را بکشند و تنها گذارند و ياري نرسانند، خدا تا قيامت آنان را خوار خواهد کرد.»
اندرز مي دهم همچون مردم سازش کني چنان که قبلا براي معاويه صبر کردي، شکيبا باش؛ اميد است خدا ميان تو و اين قوم ستمگر داوري کند. (3)
مورخان شبيه همين پيشنهاد را به جابر بن عبد الله انصاري نسبت داده اند که وي به نزد امام آمده، عرض مي کند؛ تو فرزند رسول خدا و يکي از دو نوه او هستي؛ چاره اي نمي بينم جز آن که همچون برادرت صلح کني، که او کامروا و درستکار بود. (4)
اما با دقت و مطالعه در زندگي جابر، انتساب اين مطالب به وي، صحيح به نظر نمي رسد.

3. اقامت در سرزمين هاي دور

برخي ديگر همانند محمد بن حنيفه از روي دلسوزي، به فاصله گرفتن از يزيد و رفتن به شهرهاي دور از تحت نفوذ دستگاه غاصبانه بني اميه، توصيه مي کردند .
مورخان نوشته اند که پس از تصميم قطعي امام، مبني بر خروج از مدينه و وداع با قبر جد و مادر و برادر خود، به خانه بازگشت؛ هنگام صبح برادرش محمد بن حنيفه نزد او آمده، عرض کرد:
برادرم! جانم به فدايت، تو محبوب ترين و عزيزترين مردم نزد من هستي، به خدا سوگند! کسي را چون تو شايسته ي خيرخواهي خود نمي بينم؛ زيرا تو همچون خود من و جان من و بزرگ خاندان و تکيه گاه من هستي، و پيروي ات بر من واجب است؛ زيرا خدا تو را شرافت بخشيده و از بزرگان بهشت قرار داده است. مي خواهم تو را پندي دهم، آن را بپذير.
امام حسين عليه السلام فرمود: آن چه مي خواهي، بگو. عرض کرد: نصيحت مي کنم تا مي تواني خود را از يزيد بن معاويه و شهرها برهان و رسولان خود را به سوي مردم روان ساخته، آنان را به بيعت خود فراخوان... امام فرمود: برادر جان! کجا بروم؟ عرض کرد: به مکه برو؛ اگر آن جا برايت امن بود، اين همان است که تو دوست داري و من مي خواهم و گرنه، به شهرهاي يمن برو که آنان ياران جد و پدر تواند و آنان مهربان ترين، با محبت ترين، مهمان نوازترين و خردمندترين مردم اند. اگر سرزمين يمن برايت امن ماند، که خوب و گرنه، به شنزارها و شکاف کوه ها رفته، از شهري به شهر ديگر کوچ کن تا ببيني کار اين مردم به کجا مي کشد و خدا ميان تو و اين قوم تبهکار داوري کند... (5)

4. هشدار نسبت به نداشتن ياران صميمي

بسياري از افرادي که امام را از رفتن به عراق نهي مي کردند، بر چند چيز، از جمله بر خيانت اهل کوفه و تنها گذاردن امام تکيه مي کردند؛ چرا که اين تجربه تلخ چند بار تکرار شده بود. و از امام مي خواستند اين آزموده را بار ديگر نيازمايد و خود را در دام آن ها گرفتار نسازد. که به دو نمونه مي توان اشاره کرد:
الف) محمد بن حنيفه در آخرين ملاقات خود به امام گفت:
«برادرم! پيمان شکني مردم کوفه را نسبت به پدر و برادرت مي داني؛ بيم آن را دارم که با تو نيز چنين کند!» (6)
ب) زماني که امام وارد مکه شد، عبد الله بن مطيع عدوي به سوي او آمده. گفت: ابا عبد الله! خدا مرا فدايت کند، کجا مي روي؟ امام فرمود: اکنون آهنگ مکه دارم. چون به مکه در آمدم، صلاح بعدي کار خود را نيز از خدا مي خواهم.
عبد الله بن مطيع عرض کرد: اي فرزند دخت پيامبر! خدا در اين تصميم خيرت دهد؛ ولي من از راه مشورت پندي دارم، آن را بپذير.
فرمود: ابن مطيع! آن چيست؟
عرض کرد: چون به مکه درآمدي، مراقب باش کوفيان فريبت ندهند؛ چرا که پدرت در آن جا کشته شد و به برادرت در آن جا زخم نيزه کاري زدند. ملازم حرم الهي باش که تو در عصر ما ، سرور عربي؛ به خدا! اگر تو کشته شوي، خاندانت نيز کشته خواهند شد... (7)

5. بيم از کشته شدن امام

گروه ديگري که از کشته شدن امام حسين عليه السلام سخت بيمناک بودند، وظيفه خود را در اين امر مي ديدند که او را از رفتن به سوي عراق بازدارند؛ چرا که او نور زمين ، پرچم، نشانه ره يافتگان و پناه مؤمنان بوده که اگر آسيبي به امام مي رسيد، نور خدا در روي زمين خاموش گشته و مردم از اين پناه بزرگ محروم مي شدند ، چنان چه عبد الله بن جعفر از همين جهت بيم داشت و پيش از او، ام سلمه همسر باوفاي پيامبر(ص)، از کشته شدن آن حضرت هراسناک بود.
ام سلمه که علاقه زيادي به امام حسين عليه السلام داشت، در آخرين ملاقاتش با امام، گفت: «فرزندم! مرا به رفتنت به سوي عراق اندوهگين مکن. زيرا از جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي فرمود: فرزندم حسين در سرزمين عراق، که به آن کربلا گفته مي شود، شهيد خواهد شد.» (8)
عبد الله بن جعفر طي نامه اي به امام چنين نوشت:
«مي ترسم که تو در اين سفر کشته شوي و فرزندانت بينوا گشته و با کشته شدن تو، که پرچم هدايت و اميد مؤمنان هستي، نور خدا خاموش گردد!» (9)

6. بيم شکسته شدن حرمت ها

عده اي ديگر همانند عبد الله بن مطيع، امام حسين عليه السلام را بدين جهت از رفتن به سوي عراق بر حذر داشت، چون مي ديد که پس از شهادت امام، حرمت ها شکسته خواهد شد و دستگاه حاکمه بعد از غلبه و پيروزي بر امام حسين عليه السلام نه براي اسلام حرمتي قايل مي شود و نه براي فردي از مسلمانان بدين جهت، عبد الله بن مطيع در ملاقات با امام، عرضه مي دارد:
اي ابا عبد الله! خداوند پس از تو به ما آب گوارايي ندهد، به کجا مي روي؟
امام فرمود: معاويه از دنيا رفته است و نامه هاي زيادي، که بيشتر از يک بار شتر مي باشد، از مردم کوفه به من رسيده است.
عبدالله گفت: به سوي آن ها مرو؛ چرا که حرمت پدرت را رعايت نکردند، در حالي که او بهتر از تو بود. پس چگونه شأن و منزلت تو را پاس خواهند داشت؟ به خدا سوگند! اگر کشته شوي، پس از تو حرمت چيزي نخواند ماند مگر آن که دريده شده و مباح خواهد شد. (10)

7. پرهيز از ايجاد اختلاف

و اما دستگاه حکومت امويان که رفتن امام به عراق براي آنها مشکل آفرين بود .اين حرکت را بر خلاف اراده امت و در مسير ايجاد اختلاف و دو دستگي مي دانستند . از اين روي، هنگامي که امام مکه را ترک کرد ، فرستادگان عمروبن سعيد به سرکردگي يحيي بن سعيد، از حرکت او جلوگيري کردند و به امام گفتند: از همين جا برگرد؛ به کجا مي روي؟ امام به سخنان آنان اعتنا ننمود و به راه خود ادامه داد.
فرستادگان عمرو بن سعيد با ياران امام درگير شده و با تازيانه به آنان حمله ور شدند . اما م و يارانش ضمن مقاومتي شجاعانه، به شدت از وقوع درگيري پرهيز کردند و به طرف کوفه به راه خود ادامه دادند. آنها فرياد برآوردند: اين حسين! از خدا نمي ترسي که بر جماعت خروج کرده، موجب تفرقه و پراکندگي امت مي شوي؟ (11)
همچنين در نامه اي که عمرو بن سعيد به امام نوشته بود، به همين مسأله اشاره نموده و مي نويسد:
«به من خبر رسيده که رهسپار عراق شده اي. به خدا پناه و واگذارت مي کنم که مايه اختلاف شوي!» (12)

8. فراهم نبودن شرايط و نبود مصلحت

در ملاقات ديگري که محمد بن حنيفه با امام داشت، بر نبود مصلحت تکيه کرده و امام را از سفر به عراق نهي کرد. ابن عساکر مي نويسد:
محمد بن حنيفه، امام را در مکه ديدار نموده و اظهار کرد: امروز «قيام» به مصلحت نيست.
امام از او نپذيرفت. پس محمد فرزندان خود را بازداشت و هيچ يک را با او نفرستاد تا آن جا که امام از او ناراحت شده و فرمود: آيا فرزندان خود را به دليل احتمال گرفتاري من، باز مي داري؟ عرض کرد: چه نيازي است که تو گرفتار شوي و آنان نيز با تو گرفتار شوند! اگر چه مصيبت تو نزد ما بزرگ تر است.

9. اقامت در مکه يا يمن

يکي از پيشنهاد ها اين بوده که امام به شهر مکه و اگر مکه ناامن بود، به يمن برود. محمد بن حنيفه، عبد الله بن عباس و عبد الله بن زبير از جمله کساني بودند که از امام خواستند در مکه اقامت گزيند.
ابن عباس به امام گفت: چون تو سيد و سرور حجاز و مورد احترام مکه و مدينه هستي، به عقيده من بهتر است در همين مکه اقامت گزيني. و اگر مردم عراق همان گونه که اظهار مي دارند، واقعا خواستار تو هستند و مخالف حکومت يزيد، بهتر است اول استاندار يزيد و دشمن خويش را از شهر خود برانند، سپس تو به سوي آنان حرکت کني... و اگر در خارج شدن از مکه اصرار داري، بهتر است به سوي يمن حرکت کني؛ زيرا علاوه بر آن که پدرت در آن منطقه شيعيان زيادي دارد، نقطه اي است وسيع و داراي دژهاي محکم و کوه هاي مرتفع و دور دست . لذا مي تواني دور از قدرت حکومت به فعاليت خود ادامه دهي (14)
عبد الله بن زبير شبيه همين پيشنهاد را به امام داد و گفت: اگر در مکه اقامت کنيد و بخواهيد ، ما نيز با تو بيعت مي کنيم و تا جايي که امکان دارد، از پشتيباني و هم فکري با تو خودداري نخواهيم کرد. (15)

10. پرهيز از خروج بر امام زمان

بنابر نقل ابن عساکر در تاريخ دمشق: ابوسعيد خدري، صحابي رسول خدا، يکي از افرادي بود که امام حسين عليه السلام را از حرکت به سوي عراق بازداشت.
وي از ابوسعيد نقل کرده که گفت:
حسين بن علي در خارج شدن بر ما غلبه کرد، و من بودم که به او گفتم: از خدا درباره خودت بترس و ملازم منزل خود باش و بر امام خود خروج نکن. (16)
ناگفته نماند؛ اگر چه مطالب را ابن عساکر نقل کرده، اما با سوابق درخشاني که از ابوسعيد داريم، بسيار بعيد است که وي چنين سخني نسبت به امام حسين عليه السلام گفته باشد. و با اين بيان، مي توان گفت که اين سخن، ساخته و پرداخته دشمنان اهل بيت عليهم السلام مي باشد که مي خواهند چهره او را مخدوش سازند؛ چنان که ابن عساکر نظير همين برخورد را نسبت به جابربن عبد الله انصاري نقل کرده است.
پاسخ امام حسين عليه السلام
بدون ترديد هيچ فرد و شخصيت و يا گروهي در آن زمان به اندازه امام حسين، به اوضاع اسلام و مسلمانان آگاه نبوده و همچنين هيچ فردي به اندازه امام حسين عليه السلام طايفه بني اميه. به ويژه يزيد را نمي شناخته و هيچ کس به اندازه امام براي اسلام و مسلمانان دلسوزتر نبوده است.
و با اين بيان مي گوييم که افراد و شخصيت هاي باز دارنده به جز دشمان اهل بيت عليهم السلام و هواداران بني اميه . آن کساني که از طرف يزيد مأمور به منصرف کردن امام حسين عليه السلام شده بودند بقيه افراد که سوء نيتي نداشتند تحقيقا بدون مطالعه اوضاع و شرايط جديد حاکم بر کشور اسلامي، چنين پيشنهادهايي مي کردند. آنان به خيال اين که با آمدن يزيد، شرايط گذشته فرقي نکرده و امام مي بايد همانند برادر خويش امام حسن مجتبي عليه السلام که با معاويه صلح کرد، روش سازش را بپذيرد. اما غافل از آن که به کلي شرايط عوض شده بود و اين ، وظيفه مسلمانان بود که مي بايد از امام حسين عليه السلام تبعيت نموده و همراهي کنند نه اين که امام را از اين حرکت عظيم باز دارند!
اينک جهت روشن شدن وضعيت جديد، به پاسخ هاي امام حسين عليه السلام به بازدارندگان مي پردازيم:

الف) پاسخ به خويشان

امام در پاسخ خويشان خود همانند ام سلمه، عبد الله بن جعفر، محمد بن حنيفه، و عبد الله بن عباس، که از امام خواسته بودند تا از رفتن به عراق خودداري کند. سخناني فرمود که به آن ها مي پردازيم:
به ام سلمه که نگران سلامتي امام بود، فرمود:
«مادر! خود من بهتر از تو مي دانم که از راه ظلم و ستم و از راه عداوت و دشمني، کشته خواهم شد و سر از تنم جدا خواهد گرديد.» (17)
به محمد بن حنيفه که از امام خواسته بود در نقطه اي دور دست از يزيد زندگي کند، فرمود: مثلا به عقيده تو، به کدام ناحيه بروم؟ گفت: فکر مي کنم وارد شهر مکه شوي و اگر در آن شهر اطمينان نبود، از راه دشت و بيابان از شهري به شهر ديگر حرکت کني تا وضع مردم و آينده آن ها را در نظر بگيري
امام فرمود: برادر! (تو که براي امتناع از بيعت يزيد حرکت از شهري به شهر ديگر را پيشنهاد مي کني، اين را بدان که) اگر در تمام اين دنياي وسيع هيچ پناهگاه و مأوايي نباشد، باز هم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم کرد.(18)
به عبد الله بن جعفر که تلاش زيادي براي برگرداندن امام حسين عليه السلام به مکه مي نمود و از سوي ديگر، بر سلامتي امام بيمناک بود، فرمود: من رسول خدا را در خواب ديده ام، در اين خوا ب به دستور وي به امر مهمي مأموريت يافته ام که بايد آن را تعقيب نمايم؛ خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من، عبد الله درباره اين خواب و مأموريتي که امام به آن اشاره نمود، توضيح بيش تري خواست. آن حضرت پاسخ داد: من اين خواب را به کسي نگفته ام و تا زنده هستي، با کسي در ميان نخواهم گذاشت. (19)
در پاسخ هاي متعددي که به عبد الله بن عباس در چند مرتبه گفت و گو با وي داشت، فرمود:
اي ابن عباس! نظر تو در مورد اين گروه چيست؟ گروهي از فرزند پيامبر خودشان را از خانه و زندگي و محل ولادت و حرم پيامبرش بيرون کردند و به دنبال آن هستند تا خونش را بريزند؛ در حالي که نه به خدا شرک ورزيده و نه غير از او را ولي خود قرار داده و نه کاري بر خلاف سنت رسول الله انجام داده است. (20)
و در آخرين ملاقات، حضرت به وي فرمود اين ابن عباس! تو فرزند عموي پدرم هستي و من از زماني که تو را شناختم ، پيوسته به خير و خوبي دستور مي دادي، تو بودي که همراه پدرم و بازوي مشورتي اش بودي و او نيز با تو مشورت مي کرد و تو رأس صواب را به او مي گفتي. من از تو مي خواهم به سوي مدينه روانه شوي و اخبارت هم از من پنهان نشود . من در حرم امن الهي هستم تا زماني که اين مردم مرا دوست داشته باشند و ياري ام نمايد و اگر دست از ياري ام برداشتند، ديگران را به جاي آن ها بر مي گزينم و به همان کلمه اي که حضرت ابراهيم خليل در آن روزي که خواستند او را در آتش بيندازند، بر زبان آورد، پناه مي برم؛ او در آن هنگام گفت: «حسبي الله و نعم الوکيل».
پس آتش بر او گلستان شد. (21)
در پاسخ عبد الله بن زبير. که در ظاهر از امام خواسته بود در مکه اقامت کند ولي در واقع براي بيرون رفتن امام از مکه، لحظه شماري مي کرد. فرمود:
پدرم به من خبر داد که به سبب وجود قوچي در مکه، احترام آن شهر در هم شکسته خواهد شد. و نمي خواهم آن قوچ، من باشم. به خدا سوگند! اگر يک وجب دورتر از مکه کشته شوم ، بهتر است از اين که در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مکه کشته شوم، بهتر است از اين که در يک وجبي آن به قتل برسم. سپس فرمود: و به خدا سوگند! اگر در لانه مرغي باشم، مرا در خواهند آورد تا با کشتن من به هدف خويش برسند. و به خدا سوگند! همان گونه که قوم يهود احترام شنبه (روز مقدس) را در هم شکستند اينها نيز احترام مرا در هم خواهند شکست. پسر زبير! اگر من در کنار فرات دفن بشوم، براي من محبوب تر است از اين که در آستانه کعبه دفن شوم. (22)
و در پاسخ محمد بن حنيفه، که از وي خواسته بود در مکه اقامت کند، فرمود:
«ترسيدم که يزيد بن معاويه خون مرا بريزد و به وسيله من حرمت خانه خدا از بين برود.»(23)

ب) پاسخ امام حسين عليه السلام به دشمنان

امام حسين عليه السلام به مروان بن حکم و عبد الله بن عمر و عمرو بن سعيد، که يا از دشمنان بوده و يا براي تثبيت و موقعيت يزيد بن معاويه تلاش مي کردند . در برابر پيشنهاد بيعت و يا صلح، به مروان فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون؛ اينک بايد فاتحه اسلام را خواند که مسلمان به فرمانروايي همانند يزيد گرفتار شده اند.
سپس رو به مروان کرد و فرمود: واي برتو! به من دستور بيعت با يزيد را صادر مي کني در حالي که او فردي فاسق است.عجب ناپخته سخن مي گويي! اي کسي که لغزش هاي بزرگي داشته و داري! من هرگز تو را بر اين ملامت نمي کنم؛ چرا که تو آن ملعوني هستي که پيامبر، روزي که در صلب پدرت ابوالعاص بودي، لعنتت کرده است. هر که پيامبر او را لعنت کند، نمي تواند غير از اين باشد و بايد مردم را به سوي بيعت با يزيد فراخواند .
آن گاه فرمود: از من دور شو اي دشمن خدا! ما اهل بيت رسول خدا هستيم و حق در ميان ما است و زبان ما با حق گشوده مي شود. آري، از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم که مي فرمود: «خلافت براي خاندان ابوسفيان و بر آزاد دگان و فرزندان آنان حرام است. و اگر روزي معاويه را در بالاي منبر ديديد، او را بکشيد.» به خدا سوگند! مردم مدينه او را در منبر ديدند ولي به فرمان پيامبر عمل نکردند و اينک خداوند آنان را به فرزندش يزيد گرفتار ساخت... (24)
و در پاسخ عبد الله بن عمر فرمود:
«من با يزيد بيعت کرده و در صلح او وارد شوم! در حالي که پيامبر درباره او و پدرش آن گونه سخن گفت...؟!»
وقتي عبد الله بار ديگر سخن خود را تکرار کرد و از امام خواست که به مدينه برگردد، حضرت فرمود: «اف باد بر اين سخن تا آسمان ها و زمين بر قرار است. اي عبد الله! از تو مي پرسم، فکر مي کني من نزد تو در اين کار بر خطا هستم؟ اگر چنين است، مرا به برگردان که در اين صورت آرام گرفته و سخنت را گوش کرده و اطاعت خواهم کرد.» (25)
و در پاسخ ديگري به عبدالله بن عمر فرمود: اي ابا عبد الرحمن! مگر نمي داني که دنيا آن چنان حقيروپست است که سربريده يحيي بن زکريا به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاک و زناکاري از بني اسرائيل فرستاده مي شود. عبدالله! مگر نمي داني که بني اسرائيل در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل رساندند، سپس به خريد و فروش و کارهاي روزانه خويش مشغول شدند که گويا کوچک ترين جنايتي مرتکب نشده اند و خداوند به آنان مدتي مهلت داد ولي سرانجام به سزاي اعمالشان رسانيد، و انتقام خداي قادر منتقم، آن هاه را به شديدترين وجهي فرا گرفت.
آن گاه فرمود: يا ابا عبد الرحمن! از خدا بترس و از نصرت و ياري ما دست برندار... (26)
در پاسخ نامه عمرو بن سعيد که امام را از دو دستگي و اختلاف بر حذر داشته بود، فرمود:
کسي که به سوي خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد، هرگز راه مخالفت با خدا و پيامبر نپيموده است . بدان که امان خداوند، بهترين امان ها است و کسي که در دين ترس از خدا نداشته باشد، در آخرت از امان او توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم... (27)
امام در پاسخ فرستادگان عمرو بن سعيد، اين آيه را تلاوت کرده و فرمود: عمل من براي من وعمل شما براي شما است. شما از آن چه من انجام مي دهم، بيزاريد و من از آن چه شما انجام مي دهيد، بيزارم. (28)
و بدين وسيله، موقعيت خود و آن ها را از گفته خداوند بيان فرمود . (29)

پاسخ به بي طرفان

و در پاسخ افراد بي طرف مي فرمود: با خدا مشورت خواهم کرد و پس از آن ببينم چه مي شود؟ (30) و يا مي فرمود: فعلا تصميم بنده بر همين است. (31) و يا اين که مي فرمود: از کوفيان به اندازه يک بار شتر به من نامه رسيده است. (32) و همچنين مي فرمود: پيامبر را در خواب ديدم و از من خواسته است که به عراق بروم. (33)
افزون بر اين که، امام برخي از هوادارن بني اميه را قابل و لايق جواب نمي دانست، همچنان که از ابو واقد ليثي روي برگرداند. (34) ؛ چرا که او بر تاج و تخت پادشاهي بني اميه بيشتر ترسان بود تا سلامتي امام.
به اميد آن که خوانندگان محترم با دقت در پاسخ هاي امام حسين عليه السلام ، شرايط دشوار آن روز و عظمت قيام امام حسين عليه السلام را بهتر و بيشتر بشناسند.
ان شاء الله

نويسنده:محمد جواد زنجاني طبسي

پي نوشت :

1. ارشاد، مفيد، ص 200.
2. الفتوح، ج 5، ص 16؛ با امام حسين در محضر قرآن، ص 45.
3. فرهنگ جامعه سخنان امام حسين، ص 344؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 297.
4. همان؛ تاريخ ابن عساکر، ص 201.
5. فرهنگ جامع سخنان امام حسين، ص 238.
6. مقتل الحسين، مقرم، ص 167.
7. فرهنگ جامع سخنان امام حسين ، ص 340.
8. مقتل الحسين، ص 152.
9. تاريخ طبري، ج 3، ص 297؛ حياه الامام الحسين، ج 3، ص 25.
10. العقد الفريد، ج 1، ص 120.
11. وقايع الطريق من مکه الي کربلا، ص 36؛ با امام حسين در محضر قرآن، ص 60.
12. تاريخ ابن عساکر، ص 203.
13. همان، ص 204.
14.سخنان حسين بن علي از مدينه تا کربلا، ص 71.
15. همان، ص 75.
16. تاريخ دمشق، (زندگي امام حسين (ع))، ص 201.
17. سخنان حسين بن علي از مدينه تا کربلا، ص 29.
18. حياه الامام الحسين، ج 2، ص 263؛ سخنان حسين بن علي، ، ص 32.
19. سخنان حسين بن علي...، ص 95.
20. با امام حسين در محضر قرآن، ص 55.
21. الامام الحسين في مکه المکرمه، ص 218.
22. سخنان حسين بن علي...، ص 75.
23. منتهي الآمال، ج 1، ص 321.
24. با امام حسين در محضر قرآن، ص 46، به نقل از الفتوح، ج 5، ص 16.
25. تاريخ طبري، ج 3، ص 297.
26. سخنان حسين بن علي ...، ص 45.
27. همان، ص 95.
28. يونس/41.
29. با امام حسين در محضر قرآن، ص 60.
30. حياه الامام الحسين، ج 3، ص 24.
31. همان، ص 28.
32. عقد الفريد، ج 1، ص 125.
33. حياه الامام الحسين، ج 3، ص 32.
34. همان، ص 36.


منبع : ماهنامه علمي، فرهنگي اجتماعي، اعتقادي و سياسي انديشه دانشجو، شماره ي 74 /س
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه