قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

تغيير ساختار فرهنگ

بحث ما در ارتباط با اين مطلب است که حرکت امام حسين (ع)، حرکتي است کاملا بر مبناي امامت و وظيفه امامت ايشان، اما آن چه در جامعه ما رواج پيدا کرده، به اين صورت است که گويا امام حسين (ع) سليقه مخصوص به خودشان را داشتيد؛ يعني روحيه خاص مبارزه جويي و روحيه خاص قيام داشتند و به همين دليل در زمان امامت شان دست به قيام زدند و حرکت حماسي شان، هرگز از مباني امامت عدول نکردند و در واقع دقيقا همان حرکتي را آغاز کردند و ادامه دادند و به تحقق رساندند که همه امامان (ع) بر همان منوال حرکت کردند. در حقيقت، امامان را بايد به صورت يک انسان 250 ساله تصور کنيم که اين انسان 250 ساله، در مقاطع مختلف تاريخي و در شرايط مختلف اجتماعي، متناسب با شرايط و ويژگي هايي که هر دوره داشته، به وظيفه امامت خود عمل کرده است. اگر بخواهيم اختيارات و وظايف امام را بررسي کنيم، در حقيقت بايد اين وظايف و اختيارات در شرايط فعليت امامتش دارد که از بحث ما خارج است. وظيفه ديگري که امام دارد، وظايف عام است، يعني چه در زمان فعليت امامت شان و چه در زمان فعليت عدم امامت شان، چه در زماني که منزوي هستند و چه زماني که در راس رهبري جامعه به صورت رسمي قرار دارند، اين وظايف را بايد اعمال کنند. اولين وظيفه امام (ع) به صورت عام که به لحاظي مي توانيد وظيفه تلقي کنيد و به لحاظي اختيار، از يک منظر، وظيفه تلقي مي شود و از منظري ديگر، اختيار. يکي از اختيارات و يا وظايفي که امام دارد، اين است که به هيچ عنوان جنگ مسلحانه مخفي نمي کند، اما جنگ غير مسلحانه مخفي و يا جنگ مسلحانه علني مي کند. بايد ببينيم به چه دليل و چرا اين سخن را مي گوييم؟ چون جنگ مسلحانه مخفي، يک جنگ کاملا فرسايشي است. شما تصور کنيد حکومت ظالمي سرکار است و امام در آن زمان زندگي مي کند و مي خواهد با اين حکومت ستمگر و ظالم و غاصب بجنگد، اما نيروي کافي در اختيار ندارد. نمي تواند جنگ روياروي و صف آرايي روياروي در برابر رژيم ستمگر و غاصب داشته باشد، به همين دليل، اگر بخواهد مبارزه کند، بايد مبارزه مخفي بکند. مبارزه مخفي اگر بخواهد مسلحانه باشد، همان طور که عرض کردم، يک جنگ کاملا فرسايشي است.
در آن دوره، اکثريت مردم جامعه، طرفدار امام نبودند. يا اصلا با امام مخالف بودند يا اين که مشتاق حکومت امام نبودند. اگر خيلي خوش بينانه نگاه کنيم، برايشان حکومت امام معصوم يا يک فرد غاصب، علي السويه بوده. در چنين شرايطي، به فرض اين که امام (ع) با بهره گيري از جنگ مسلحانه مخفي، بر جامعه پيروز بشود، در واقع اين امر، عبارت اخراي يک کودتاست؛ يعني اقليتي بر اکثريتي که با چنين حکومتي موافق نبودند يا مشتاق چنين حکومتي نبودند، مسلط شدند. چنين سنخي از تسلط و حاکميت را امام به هيچ عنوان نمي پذيرد. امام در صورتي در راس حکومت قرار مي گيرد و رهبري امت را به عهده مي گيرد که امت يا اکثريت قاطع امت، مشتاقانه، خواهان امام باشند، مشتاقانه خواهان حکومت و رهبري امام باشند. اگر امام بخواهد جنگ مسلحانه مخفي بکند، به فرض اين که به پيروزي برسد که البته احتمال پيروزي، بسيار ضعيف است، در واقع با فشار، بر مردم حکومت کرده است و از لحاظ ارزشي، اين کار، غلط است و امام هرگز اين عمل و اقدام ضدارزشي را انجام نمي دهد. گذشته از جهت ارزشي، از جهت سياسي هم، پذيرش چنين حکومتي مقبول و معقول نيست، به خاطر اين که حکومت امام، مثل خود انقلاب است.
دوست دارم در ادامه بحث، به بعضي از آثار قيام هم اشاره کنم. قبل از آن، بايد به امامان بعدي هم نگاهي کنم، اما خط سيري را که از حضرت علي شروع کردم و تا امام حسين آمدم، درباره تک تک امامان نمي گويم. در واقع همه امامان ما خانه نشين شده و از داشتن يار و ياور دور بودند و ياري براي حکومت نداشتند، پس لازم نيست به تک تک ائمه اشاره کنيم. حرکت امام حسين، طبق وظيفه و برنامه امامت و مشي کلي ائمه بوده، ولي با توجه به شرايط تاريخي خاصي که امام در آن قرار داشت و با توجه به وضعيتي که شهادت امام حسين به وجود آورد، آثار گران باري داشت و توانست هم آثار سياسي و هم آثار اعتقادي داشته باشد و به قول مرحوم شريعتي، بعد از اين که داستان کربلا به پايان رسيد، حتي مردم عوام هم به حاکمان، ظلمه مي گفتند. فرهنگ خاصي که امام حسين و بعد از آن، حضرت زينب و اسراي اهل بيت به ثمر رساندند، کساني را که فکر مي کردند جانشينان پيغمبرند و مقدس اند، تبديل به ظلمه کرد تا مردم، حاکمان را براي هميشه ظلمه بخوانند.
در واقع، تغيير ساختار فرهنگي جامعه، کار بسيار دشوار است و يکي از آثار حرکت امام حسين همين بود که ساختار فرهنگ جامعه را عوض کرد. زماني که امام قيام کرد، دو تفکر بر ذهن مردم حاکم شده بود که مردم را به نوعي بي تفاوتي کشانده بود. يکي تفکر مرجئه و ديگري تفکر جبر. مرجئه، از کلمه ارجاء به معناي تاخير انداختن و گاهي هم به معناي اميد بخشيدن است. اصلي که شيعه دارد و اصل منطقي و معقولي هم هست، نه اين که چون شيعي است از آن دفاع مي کنم، بحث تولي و تبري است. يعني يک انسان بايد نسبت به دوستان حق و حق گرايان دوست باشد و نسبت به باطل گرايان دشمن باشد. همان قدر که تولي اهميت دارد، تبري هم اهميت دارد. حدود و ثغور و نحوه اعمال و شرايط تاريخي و ... بحث هاي ديگري است. به هر حال اين اصل در تشيع مطرح است که وقتي کسي مرجئه را بپذيرد، بحث تولي و تبري کنار مي رود.


منبع : مجله خيمه شماره 33-34 /س
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه