قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

هدف قيام امام حسين عليه السلام تجديد بناي نظام و جامعه ي اسلامي(4)

من، شايسته تر از ديگران به اين قيام هستم
 

پس تکليف، چي شد؟ تکليف «يغيّر بقول و لا فعل » شد. اگرانسان در چنين شرايطي قرار گرفت - البته در زماني که موقعيت مناسب باشد - واجب است در مقابل اين عمل، قيام و اقدام کند. به هر کجا مي خواهد برسد؛ کشته بشود، زنده بماند، به حسب ظاهر موفق بشود، يا نشود. هر مسلماني در مقابل اين وضعيت، بايد قيام و اقدام کند. اين تکليفي است که پيغمبر فرموده اند.
بعد امام حسين فرمود: « و انّي احق بهذا »، «من از همه ي مسلمانها شايسته ترم به اين که اين قيام و اين اقدام را بکنم؛ چون من پسر پيغمبرم. اگر پيغمبر، اين تغيير، يعني همين اقدام را بر تک تک مسلمانها واجب کرده است، بديهي است حسين بن علي، پسر پيغمبر، وارث علم و حکمت پيغمبر، از ديگران واجبتر و مناسبتر است که اقدام کند، من به خاطر اين است که اقدام کردم ». پس دارد علت قيام خود را بيان مي کند

 

آنچه خداي متعال براي ما خواسته است، خير است
 

در منزل «ازيد» که چهار نفر به حضرت ملحق شدند، بيان ديگري از امام حسين عليه السلام هست؛ حضرت فرمود: «اما و الله انّي لأرجو ان يکون خيراً ما اراد الله بنا؛ قتلنا او ظفرنا». اين هم نشانه ي اين که گفتيم فرقي نمي کند؛ چه به پيروزي برسند، چه کشته بشوند، تفاوتي نمي کند. تکليف، تکليف است؛ بايد انجام بگيرد. فرمود: من اميدم اين است که خداي متعال، آن چيزي که براي ما در نظر گرفته است، خير ماست؛ چه کشته بشويم، چه به پيروزي برسيم. فرقي نمي کند؛ ما داريم تکليفمان را انجام مي دهيم.
در خطبه ي اول بعد از ورود به سرزمين کربلا فرمود: « قد نزل من الامر ما قد ترون. . . »(1) بعد فرمود: « الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء ربه محقاً. . . »(2) تا آخر اين خطبه - خلاصه و جمع بندي کنم.


امام حسين عليه السلام اسلام را بيمه کرد
 

پس امام حسين عليه السلام براي انجام يک واجب، قيام کرد. اين واجب در طول تاريخ، متوجه به يکايک مسلمانهاست. اين واجب، عبارت است از اين که هر وقت ديدند که نظام جامعه ي اسلامي دچار يک فساد بنياني شده و بيم آن است که بکلي احکام اسلامي تغيير پيدا بکند، هر مسلماني بايد قيام کند.
البته در شرايط مناسب؛ آن وقتي که بداند اين قيام، اثر خواهد بخشيد. جزو شرايط، زنده ماندن، کشته نشدن، يا اذيت و آزار نديدن نيست. اينها جزو شرايط نيست؛ لذا امام حسين عليه السلام قيام کرد و عملاً اين واجب را انجام داد، تا درسي براي همه باشد.
خوب، ممکن است هر کسي در طول تاريخ و در شرايط مناسب، اين کار را بکند؛ البته بعد از زمان امام حسين، در زمان هيچ يک از ائمه ي ديگر، چنين شرايطي پيش نيامد. خود اين تحليل دارد که چطور پيش نيامد؛ چون کارهاي مهم ديگري بود که بايد انجام مي گرفت و چنين شرايطي، در جامعه ي اسلامي، تا آخر دوران حضور و اول زمان غيبت، اصلاً محقق نشد.
البته در طول تاريخ، از اين گونه شرايط در کشورهاي اسلامي، زياد پيش مي آيد؛ الان هم شايد در دنياي اسلام جاهايي است که زمينه هست، مسلمانها بايد انجام بدهند. اگر انجام بدهند، تکليفشان را انجام داده اند و اسلام را تعميم و تضمين کرده اند. بالاخره يکي، دو نفر شکست مي خورند. وقتي اين تغيير و قيام و حرکت اصلاحي تکرار بشود، مطمئناً فساد و انحراف، ريشه کن و از بين خواهد رفت. هيچ کس اين راه و اين کار را بلد نبود؛ چون زمان پيغمبر که نشده بود، زمان خلفاي اول هم که انجام نگرفته بود، اميرالمؤمنين هم که معصوم بودند. انجام نداده بودند؛ لذا امام حسين عليه السلام از لحاظ علمي، درس بزرگي به همه ي تاريخ اسلام داد و در حقيقت، اسلام را هم در زمان خودش، هم در هر زمان ديگري بيمه کرد.

 

چرا بايد ياد امام حسين عليه السلام و کربلا زنده باشد؟
 

هر جا فسادي از آن قبيل باشد، امام حسين در آن جا زنده است؛ با شيوه و با عمل خود دارد مي گويد که شما بايد چه کار کنيد. تکليف اين است؛ لذا بايد ياد امام حسين ياد کربلا زنده باشد، چون ياد کربلا اين درس عملي را جلوي چشم مي گذارد.
متأسفانه در کشورهاي اسلامي ديگر، درس عاشورا آن چنان که بايد شناخته شده باشد، شناخته شده نيست! بايد بشود. در کشور ما شناخته شده بود. مردم در کشور ما امام حسين را مي شناختند و قيام امام حسين را مي دانستند. روح حسيني بود؛ لذا وقتي امام فرمود که محرم، ماهي است که خون بر شمشير پيروز مي شود، مردم تعجب نکردند. حقيقت هم همين شد؛ خون بر شمشير، پيروز شد.


درسي که طوطي ها به طوطي اسير دادند
 

بنده يک وقت در سالها پيش، همين مطلب را در جلسه يي براي جمعيتي عرض کردم - البته قبل از انقلاب- مثالي به ذهنم آمد، آن را در آن جلسه گفتم؛ آن مثال عبارت است از داستان همان طوطي که مولوي در مثنوي ذکر مي کند.
يک نفر يک طوطي در خانه داشت - البته مَثَل است؛ اين مثلها براي بيان حقايق است - وقتي مي خواست به سفر هند برود، با اهل و عيال خود که خداحافظي کرد، با اين طوطي هم خداحافظي کرد. گفت من دارم به هند مي روم؛ هند سرزمين تو است. طوطي گفت: به فلان نقطه برو، قوم و خويشها و دوستان من در آن جا هستند؛ آن جا بگو يکي از شماها در منزل ماست. حال من را براي آنها بيان کن که در قفس و در خانه ي ماست. چيز ديگري از تو نمي خواهم.
او رفت، سفرش را طي کرد و به آن جا رفت. ديد بله، طوطيهاي زيادي روي درختها نشسته اند. آنها را صدا کرد، گفت: اي طوطيهاي عزيز و سخنگو و خوب، من پيغامي براي شما دارم؛ يک نفر از شماها در خانه ي ماست، وضعش هم خيلي خوب است، در قفس است، زندگي خيلي خوب و غذاي خوب و مناسب دارد؛ به شماها سلام رسانده است.
تا آن تاجر اين حرف را زد، يک وقت ديد آن طوطيها که روي شاخه هاي درخت نشسته بودند، همه بال بال زدند و روي زمين افتادند؛ جلو رفت، ديد مرده اند! خيلي متأسف شد؛ گفت چرا من حرفي زدم که اين همه حيوان - مثلاً پنج تا، ده تا طوطي - با شنيدن اين حرف، جانشان را از دست دادند! اما گذشته بود؛ کاري نمي توانست بکند.
تاجر برگشت؛ وقتي به خانه ي خودش رسيد، سراغ قفس طوطي رفت. گفت: پيغام تو را گفتم؛ گفت: چه جوابي دادند؟ گفت: تا پيغام تو را از من شنيدند، همه از بالاي درختها پرپر زدند، روي زمين افتادند و مردند.
تا اين حرف از زبان تاجر بيرون آمد، يک وقت ديد همين طوطي هم در قفس، پرپرزد و کف قفس افتاد و مرد! خيلي متأسف و ناراحت شد. در قفس را باز کرد، طوطي مرده بود ديگر، نمي شد نگهش دارند؛ پايش را گرفت و آن را روي پشت بام، پرتاب کرد. تا پرتاب کرد، طوطي از وسط هوا بنا به بال زدن کرد و بالاي ديوار نشست! گفت: از تو تاجر و دوست عزيز، خيلي ممنونم، تو خودت وسيله ي آزادي من را فراهم کردي. من نمرده بودم؛ خودم را به مردن زدم! و اين درسي بود که آن طوطيها به من ياد دادند؛ تا فهميدند که من اين جا در قفس، اسير و زندانيم، با چه زباني به من بگويند که چه کار بايد بکنم تا نجات پيدا کنم؟ عملاً به من نشان دادند که بايد اين کار را بکنم، تا نجات پيدا کنم! بمير تا زنده شوي! و من پيغام آنها را ازتو گرفتم؛ اين درس عملي بود که با فاصله ي مکاني، از آن منطقه به من رسيد. من از آن درس استفاده کردم.
بنده آن روز - بيست و چند سال پيش - به ان برادران و خواهراني که اين حرف را مي شنيدند، گفتم عزيزان من، امام حسين، به چه زباني بگويد که تکليف شماها چيست؟


امام حسين عليه السلام، با عملي چنين بزرگ، تکليف را روشن ساخت
 

شرايط، همان شرايط است، زندگي، همان جور زندگي است، اسلام هم همان اسلام است؛ خوب، امام حسين به همه ي نسلها عملاً نشان داد. اگر يک کلمه ي حرف هم از امام حسين نقل نمي شد، ما بايد مي فهميديم که تکليفمان چيست.
ملتي که اسير است، ملتي که در بند است، ملتي که دچار فساد سران است، ملتي که دشمنان دين بر او حکومت مي کنند و زندگي و سرنوشت او را در دست گرفته اند، بايد از طول زمان بفهمد که تکليفش چيست؛ چون پسر پيغمبر -امام معصوم -نشان داد که در چنين شرايطي بايد چه کار کرد.
با زبان نمي شد. اگر اين مطلب را با صد زبان مي گفت و خودش نمي رفت، ممکن نبود اين پيغام، از تاريخ عبور کند و برسد؛ امکان نداشت. فقط نصيحت کردن و به زبان گفتن، از تاريخ عبور نمي کند؛ هزار جور توجيه و تأويل مي کنند. بايد عمل باشد، آن هم عملي چنين بزرگ، عملي چنين سخت، فداکاري با چنين عظمت!و جانسوز، که امام حسين انجام داد!
حقيقتاً آنچه که از صحنه ي روز عاشورا در مقابل چشم ماست، جا دارد که بگوييم در تمام حوادثي که ما از فجايع بشري سراغ داريم، هنوز تک و بي همتاست؛ نظيري ندارد. همان طور که پيغمبر فرمود، اميرالمؤمنين فرمود، امام حسن فرمود -بنابرآنچه که در روايات هست -«لا يوم کيومک يا اباعبدالله » (3) هيچ روزي مثل روز تو، مثل روز عاشوراي تو، مثل کربلا و مثل حادثه ي تو نيست.(4)


پي نوشت ها :
 

1-بحار الانوار، ج44، ص381.
2- بحار الانوار، ج44، ص381.
3-بحار الانوار، ج45، ص218.
4-خطبه هاي نماز جمعه، (74/3/19)(عاشوراي 1416).


منبع : سایت راسخون
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه