قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

آيا عاشورا باز هم تکرار مي شود

بررسي جريانات سياسي - مذهبي حاکم بر جامعه عصر امام حسين (ع) و نقش خواص در به وجود آمدن حادثه کربلا
 

اتفاق افتادن هر رخدادي در عالم ماده، نياز به پيش زمينه ها و پيش درآمدهاي مخصوص به خودش دارد. به عبارت بهتر هر معلولي متوقف بر علتي است که منحصر به فرد مي باشد. اينکه چه شد حماسه عاشورا با همه اتفاقات و فجايعي که از زبان حضرت زينب (س) همه اش زيبا بود، اتفاق افتاد مفصل تر از مجال اين نوشتار است اما آنچه واضح است اينکه قطعاً عللي دست به دست هم دادند و سالياني گذشت تا نتيجه اش شکل گرفتن حماسه عاشورا با همه تفاصيلش شد. بنابراين با توجه به اين مسئله اين پرسش پيش مي آيد که اگر دوباره همان اسباب يا مشابه آن فراهم شود آيا عاشورايي ديگر تکرار خواهد شد، يا اينکه چطور مي شود که عاشورا خلق مي شود؟ چه مي شود که جانبازان صفين، اصحاب رسول الله (ص) و کساني که روزي در رکاب اميرالمومنين (ع) شمشير مي زدند، در مقابل فرزندش که امام زمان و حجت خدا روي زمين است قيام کنند؟ و کار بدانجا مي رسد که ريش سفيدان امت، سياسيون و صحابه پيامبر (ص) در مقابل فرزند او که هدفي جز هدف رسول الله (ص) نداشت مي ايستند و او را تا حد ممکن تحت فشار قرار مي دهند و در نهايت به همراه اهل بيتش به شهادت مي رسانند.
پيروان آيين رسول خاتم (ص) يک بار در قضيه کربلا به سختي مورد امتحان واقع شدند و درآن چيزي جز روسياهي در پرونده اعمالشان (جز اندک شيعيان خاص) ثبت نکردند. مطمئنا نفس حادثه عاشورا قابل تکرار نيست ولي از آنجا که رخداد کربلا به معناي اوج مظلوميت رهبري شيعه است که در آن امام معصوم (ع) در رويارويي با پيروان آيينش به شهادت مي رسد، جاي اين پرسش را در ذهن باقي مي گذارد که آيا ممکن است در برهه اي ديگر از زمان، دوباره حجت خدا و رهبري شيعه چنان تنها و بي ياور شود که به قربانگاه رود؟ اگر حماسه کربلا را به عنوان مرگ ارزش هاي يک جامعه به دست خويش تعبيرکنيم، اين سوال پيش مي آيد که در چه زماني جامعه به مرحله مرگ ارزش ها مي رسد؟ و آيا ممکن است جامعه فعلي روزي به اين مرز نزديک شود و آن روز چه حادثه اي رقم خواهد خورد؟

مرگ ارزش ها و جريانات مذهبي
 

براي روشن تر شدن بحث و اينکه در فاصله زماني رحلت رسول الله (ص) تا شهادت امام حسين (ع) در کربلا چه اتفاقي افتاد و چه شد که کار به اينجا رسيد لازم است از علل آن، که جريانات سياسي - مذهبي حاکم بر جامعه، بي تدبيري و بي بصيرتي خواص و فريب خوردگي و دنيا پرستي عوام بود، بيشتر سخن گفت.
حماسه کربلا دقيقاً پنج دهه بعد از رحلت رسول خدا (ص) به وقوع پيوست. در هنگامه رحلت پيامبر (ص) و در آخرين روزهاي عمر پر برکت ايشان عده اي با شعار«حسبنا کتاب الله» به منظور کنار زدن شخص اميرالمومنين علي (ع) و تصرف جايگاه آن حضرت و ايجاد انحراف در خط رهبري جامعه پس از رسول الله (ص) به ميدان آمدند و سرانجام پس از ارتحال آن حضرت و اجتماع در سقيفه، اولين مرحله عملياتي خود را با حذف فيزيکي حضرت علي (ع) از صحنه مديريت کلان جامعه اجرا نمودند و در نتيجه غاصبانه بر جايگاه خلافت تکيه زدند.
پس از آن بود که در تمام 50 سال فاصله پس از ارتحال پيامبر (ص) تا شهادت امام حسين (ع) به منظور گسترش فساد و رسيدن به مقاصدشان چند گزاره را در دستور خويش قرار دادند و تمام سياست هاي خود را براساس آن تنظيم کردند. ابتدا سعي در به انزوا بردن علي (ع) و اجراي جريان «ولي ستيزي» نمودند، سپس به انکار الهي بودن منشاء ولايت آن حضرت و ديگر ائمه و اجراي برنامه «ولايت ستيزي» پرداختند و در انتها هم به انکار اصلي دين و نظام ديني و پياده سازي جريان «دين ستيزي» دست زدند.

نمونه هاي فراواني براي هر کدام مي توان ذکر کرد. به عنوان مثال سردمداران سقيفه در جريان پروژه «امام ستيزي» پس از کنار زدن حضرت علي (ع) از مسند رهبري جامعه باز هم بر دامنه فعاليت هايشان در جهت مقابله با آن حضرت افزودند تا جايي که عملاً هيچ کار مهمي از امور حکومتي را به ايشان واگذار نکردند و هر زمان احساس مي کردند که امر ولايت و حکومت به خاطر اقبال مردم به سوي علي (ع) رو کرده، با اتخاد سياستي خاص از حرکت آن جلوگيري به عمل آوردند تا جايي که خليفه دوم در آستانه مرگش شش نفر را به عنوان نامزدهاي خلافت برگزيد که حضرت علي (ع) نيز در ظاهر يکي از آنان به شمار مي رفت ولي با قرار دادن شرايط خاص، از ابتدا مشخص بود چه کسي از آن شورا بيرون خواهد آمد.
 

در پياده سازي جريان انکار الهي بودن ولايت ابتدا دست به انکار فضائل و مناقب آن حضرت زدند و سپس به تحريف حقايق و برگزيدن نام خليفه رسول الله (ص) به جاي ولي الله براي خود نمودند و چنين وانمود مي کردند که خلافت لباسي است که خداوند بر تن آنها پوشانده. براي اين منظور، شخص ابوبکر تمام احاديثي را که خودش از رسول الله (ص) نقل کرده بود آتش زد و در زمان خليفه دوم نيز علاوه بر ممنوعيت تدوين حديث، نقل حديث هم با شدت بيشتري ممنوع گرديد و کساني مثل ابوذر را که حاضر به انجام اين دستور نمي شدند تبعيد کردند؛ و اين عمل تا جايي شدت پيدا کرد که به طور آشکارا احاديثي که درباره انتصاب اميرالمومنين علي (ع) روايت شده بود، مانند حديث غدير را تحريف و دستکاري مي کردند.
با اجراي آرام جريان «امام ستيزي» و انکار الهي بودن ولايت کم کم فضا آماده پياده سازي جريان «دين ستيزي» و مدفون کردن اسلام شد؛ هدفي که از ابتدا در سياست هاي آنها موجود بود و براي رسيدن آن هر کاري مي کردند. ظهور بدعت ها در دين و ترک سنت پيامبر (ص) با اجتهادهاي بي پايه و اساس خلفا و امرا در مقابل نصوص و مسلمات دين، ظهور سبک زندگي هاي اشرافي و نحوه ظالمانه حکومتداري به همراه ترويج انواع شبهه هاي اعتقادي، همه و همه در جهت دستيابي به همين هدف صورت گرفت؛ غايتي که اکنون و امروز نيز در رگه هايي از جريانات اجتماعي و سياسي ديده مي شود؛ جريان هاي ولايت ستيز و دين ستيزي که مخصوصاً پس از پيروزي انقلاب اسلامي نمود بيشتري پيدا کرده اند و دقيقاً با همان تاکتيک ها و گزاره ها به دنبال حذف دين از صحنه اجتماعي و زندگي مردم هستند. بهانه هايي از قبيل برداشت نو، قرائت جديد، اجتهاد و فقه ابتکاري حرفه هاي تازه اي نيستند که الان به گوش مي رسد بلکه اين نوع بهانه ها در طول تاريخ دستاويز کساني بوده که براي لغزش و گمراهي خود دنبال بهانه اي مي گشتند تا تحريف يا بدعتي در دين ايجاد کنند و اجتهادي در مقابل نصّي.
پافشاري زمامداران سقيفه در اجراي اين جريانات در طول پنج دهه، جامعه آن روز را چنان به مرحله اي از مرگ ارزش ها رساند که بدون کمترين دغدغه اي شاهد شهادت امام حسين (ع) بودند و لرزه اي هم در آنها به وجود نيامد بلکه شگفت انگيز تر آنکه پس از دعوت از آن امام بزرگوار، خود شمشير به رويش کشيدند و در مقابل ايشان قد علم کردند.

نقش عوام و خواص
 

پس از بررسي جريانات ياد شده در قبل از حماسه کربلا اينک اين سوال پيش مي آيد که نقش عموم جامعه و منتخبان و خواص آنان در هنگامه وقوع اتفاقات عاشورا و در آن نزديکي چه بوده و جامعه آن روز گرفتار چه آفت هايي بوده؟
در جامعه اي که جاي ارزش ها با ضدارزش ها عوض شده باشد، خواص قدرت دفاع از حق را از کف مي دهند؛ يعني با وجود اينکه حق و اهل آن را مي شناسند انگيزه اي براي دفاع از آن ندارند و با خالي کردن ميدان ها و چه بسا پيوستن به دسته مخالفان باعث سيطره و استيلاي باطل برجامعه شوند. عوامل مهمي چون دنيازدگي، جاه طلبي، بي بصيرتي، بي تدبيري، حسادت، کينه هاي گذشته و... در اين ميان سهم بيشتري از بقيه دارند.

در آن روزگار دنياپرستان و جاه طلبان چند گروه بودند. عده اي با وعده و وعيدهاي عبيدالله بن زياد به جنگ امام حسين (ع) آمدند، عده اي با تهديد هاي او و عده اي هم آمده بودند تا در آن بحبوحه و شلوغي غنيمتي حاصلشان شود.
 

پست ترين نوع دنيا طلبي هم در رفتار کساني متجلي شد که از ترس قطع شدن سهميه هايشان از بيت المال و تهديدات حکومت به جدال با حسين بن علي (ع) پرداختند.
عده اي نيز که در اثر کهولت سن محاسنشان سفيد شده بود مي گفتند: ما با حسين کاري نداريم بلکه به خاطر کينه اي که از پدرش علي داريم به اينجا آمده ايم. در اين ميان توده مردم چنان سردرگم مي شوند که قدرت تشخيص حق از باطل را از دست مي دهند و به جاي دفاع از حق، به پيروي از خواص به باطل روي آورده و تا سرحد مرگ از آن دفاع مي کنند. آنان در اين جريانات در دنيا طلبي ها، کج انديشي ها و بدفهمي ها و جهل خويش فرو مي روند و انگشت به دهان به سرنوشتشان مي نگرند. در باب دنياطلبي عوام در دوران زندگاني امام حسين (ع) هم همين بس که ايشان در وصف آنان اين چنين فرموده که: «مردم بندگان دنيايند و دين لقلقه زبان هايشان و تا وقتي از آن دفاع و حمايت مي کنند، که از نظر زندگي در رفاه و آسايش باشند. وقتي به بلايي مبتلا شوند و مورد آزمايش قرار گيرند، دينداران اندک خواهند بود. (تحف العقول ص245)
خلاصه کلام اينکه با بررسي مختصر تاريخ و تحليل شرايط آن روزها، شاخص ها و ملاک هايي به دست مي آيد که در تبيين مسيرحرکت امروز جامعه بسيار مهم جلوه مي نمايد و نشان مي دهد که جامعه و مردم در چه وضعيتي در مقايسه با دوران صدراسلام قرار دارند و درچه راهي حرکت مي کنند. آيا اين راه آنان را به سعادت و نيکي رهنمون مي سازد يا...

بي بصيرتي خواص
 

بي بصيرتي خواص يکي از عوامل تأثير گذار در جريان کربلا بود. مثلا قره بن قيس حنظلي يکي از اين خواص است که علي رغم شهرتش به حسن راي، چون بصيرت کافي نداشت نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشيده و به جبهه حق بپيوندد. او که از جانب عمر سعد مأمور شده بود از امام بپرسد که چرا به اينجا آمده، وقتي حبيب بن مظاهر او را ديد به امام گفت: او مردي موسوم به حسن راي است و گمان نمي کردم که او در ميان سپاه عمرسعد باشد. در هر صورت پس از ابلاغ پيام عمر سعد و اخذ جواب از امام، حبيب بن مظاهر رو به او کرد و گفت: واي بر تو اي قره! از امام بحق روي مي گرداني و به سوي ظالمان مي روي؟ او گفت: حالا بگذار پيام ابن سعد را ببرم. بعد از آن با خود فکر مي کنم تا ببينم چه صلاح است! اما رفت و ديگر برنگشت. از اين قبيل افراد ميان کوفيان زياد پيدا مي شد.

 

 

نويسنده: عباس قره گوزلويي


منبع : نشريه همشهري آيه شماره 8
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب


بیشترین بازدید این مجموعه