فارسی
يكشنبه 04 آذر 1403 - الاحد 21 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



فراز 1 از دعای 5

يَا مَنْ لَا تَنْقَضِي عَجَائِبُ عَظَمَتِهِ ، صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ احْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِي عَظَمَتِكَ
اى خدائى كه عجائب عظمت و جلالش را حد و نهايت نيست درود فرست بر محمد و آل پاكش و از الحاد و عناد (و شرك و جدال) در بزرگى و عظمتت ما را دور ساز (يعنى در روج انسان با معرفت الهى چيزى از خدا و بزرگى و جلال او شگفت‌آور و حيرت‌انگيزتر نخواهد بود و عارفان ربانى پيوسته از خدا خواهند كه حق به تجلى نور عظمتش در قلب آنها قلوبشان را از ظلمت الحاد و شك و ريب و جدل در آن دور سازد و دائم حيران بزرگى و عظمت خويش گرداند)

در جملات زيبا و ملكوتى بالا به چند مسأله بسيار مهم اشاره شده است:

1- عجايب عظمت حق.

2- انحراف در اعتقاد به عظمت.

3- بى‌نهايت بودن قدرت حضرت حقّ.

4- رهايى از ننگ دنيا و عذاب آخرت.


1- عجايب عظمت حق‌

اهل فن، عجايب عظمت حضرت محبوب را به دوگونه معنا كرده‌اند:

اوّل: كمال ذات، بلندى شأن، بزرگى قدرت، كمال شرف، شدّت بى‌نيازى از خلق، نهايت احتياج مخلوقات به او، دوام سلطنت و جريان ابدى حكومت بر ماسوا، كه او مبدأ مقام هر صاحب مقام، و منتهاى سلطنت هر صاحب سلطنت‌«1»، و قدرت هر صاحب قدرت است. شأنى ارفع از شأن او و سلطنتى اعظم از سلطنت او و مقامى مافوق او ازلًا و ابداً وجود ندارد.

دوّم: كيفيّت و كميّت آفرينش موجودات و مخلوقات شگفت آور، كه هر يك از آنها كمال عظمت خالق خود را مى‌نمايانند.


عظمت حق از زبان قرآن مجيد

به ذكر تمام آيات كتاب حق و تفسير و توضيح هر يك در زمينه عظمت حق كه تصورش براى هيچ قدرتى ممكن نيست احتياجى نمى‌بينم. به چند آيه به عنوان نمونه اكتفا مى‌نمايم، باشد كه نور اين آيات دور نمايى از عظمت حضرت ربّ العزّه را به ما بنماياند.

﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى‌ كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَي‌ءٍ عِلْمَاً﴾«2»

خداست كه هفت آسمان و نيز مثل آنها هفت زمين را آفريد. همواره فرمان او در ميان آنها نازل مى‌شود تا بدانيد كه خدا بر هر كارى تواناست و اين كه يقيناً علم خدا به همه چيز احاطه دارد.


خلقت هفت آسمان و زمين‌

مفسّران متخصّص براساس ششمين آيه سوره مباركه صافّات كه مى‌فرمايد:

﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾«3»

همانا ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستيم.

مى‌گويند:

آنچه ما مى‌بينيم و دانش بشر تاكنون به آن رسيده تماماً در رابطه با آسمان اوّل است، و ماوراى اين همه ثوابت و سيارات كه هنوز عددش بر كسى معلوم نيست، شش جهان ديگر وجود دارد كه از دسترس دانش ما بيرون است. درباره هفت زمين هم نظر بسيارى از محقّقان همان نظر آنان در مسأله هفت آسمان است.


علم محدود بشر

مسأله خلقت و آفرينش، مسأله بهت آورى است. دست دانش گر چه به اوج كمال برسد از احاطه به اوضاع هستى، كوتاه خواهد بود. در اين زمينه به دو آيه از قرآن مجيد توجه نماييد:

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾«4»

و از تو درباره روح مى‌پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندكى به شما نداده‌اند.

در روايتى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده:

دانش بيست و هفت حرف است و مجموع آنچه پيامبران آورده‌اند دو حرف است و مردم تا آن روز بيش از آن دو حرف را نمى‌دانند و چون قائم قيام كند بيست و پنج حرف بقيه را برون آورده و در ميان مردم منتشر مى‌سازد و بدين سان مجموع بيست و هفت جزء دانش را نشر مى‌دهد!«5»

تازه بقيّه علمى كه امام عصر آشكار مى‌كند، همه علم نيست، كه همه علم نزد خداوند است و بس:

﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيرٌ حَكِيمٌ﴾«6»

اگر [براى نوشتن و ثبت كردن كلمات خدا كه در حقيقت مخلوقات او هستند] آنچه درخت در زمين است قلم باشد و دريا [مركب‌] و هفت درياى ديگر آن را پس از پايان يافتنش مدد رسانند، كلمات خدا پايان نپذيرد؛ يقيناً خدا تواناى شكست‌ناپذير و حكيم است.


كرات مشابه كره زمين‌

دانشمندان فلكى مى‌گويند:

كراتى كه مشابه كره زمين بر گرد خورشيدها در اين جهان بزرگ گردش مى‌كند حداقل سيصد ميليون كره است. ونيز تأكيد مى‌كنند كه در كهكشانى كه منظومه شمسى جزء آن است، ميليون‌ها ميليون كره وجود دارد كه در شرايطى مشابه كره زمين قرار گرفته. و اين همه گوشه‌اى از قدرت و احاطه و علم حضرت اوست!

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى‌فرمايد:

لَهذِهِ النُّجُومُ الَّتى فِى السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فِى الأرْضِ.«7»

اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهايى همچون شهرهاى روى زمين هستند.

﴿وَلِلّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ مُحِيطاً﴾«8»

و آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمين است، فقط در سيطره مالكيّت و فرمانروايى خداست؛ و خدا همواره بر هر چيزى احاطه دارد.

﴿وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى‌ كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَدِيرٌ﴾«9»

و مالكيّت و فرمانروايى آسمان‌ها و زمين و آنچه ميان آن دو قرار دارد، فقط در سيطره خداست، هر چه را بخواهد مى‌آفريند، و خدا بر هر كارى تواناست.

﴿وَهُوَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ﴾«10»

و او در آسمان‌ها و در زمين، خداست كه نهان و آشكار شما را مى‌داند، و نيز به آنچه [از خير و شر] به دست مى‌آوريد، آگاه است.

به قول عارف شوريده، شمس مغربى:

اى جمال تو در جهان مشهور

ليكن از چشم انس و جان مستور

نور رويت به ديده‌ها نزديك‌

ليكن از ديدنش نظرها دور

غير گرمى كجا كند ادراك‌

زآفتاب منير تابان كور

گر چه باشد عيان چه شايد ديد

قرص خورشيد را به ديده مور

هم به تو مى‌توان تو را ديدن‌

بل تويى ناظر و تويى منظور

(شمس مغربى)


عظمت حضرت ربّ از زبان نهج البلاغه‌

در خطبه 49«نهج البلاغه» حضرت مولى الموحّدين (عليه السلام) آمده:

ستايش خداوندى را، كه به همه امور پنهانى داناست، و نشانه‌هاى آشكار بر وجودش دلالت دارد، و به ديده بينا درنيايد. چشمى كه او را نديده انكارش نمى‌كند، و دل كسى كه وجودش را باور كرده به كُنه ذاتش نمى‌رسد. در برترى از همه چيز پيش گرفته، و چيزى از او برتر نيست، به هر چيزى نزديك است و چيزى نزديك‌تر از او نيست. نه برترى مقامش او را از مخلوقات دور نموده، و نه نزديكى او به موجودات موجب مساوى بودنش با آنها در مكان گشته. عقلها را بر بيان حدود صفتش آگاه نكرده، و آنها را از معرفت لازم در باره وجودش باز نداشته. او خدايى است كه آثار هستى اقرار قلبى منكرش را گواهى مى‌دهد. خدا از آنچه تشبيه كنندگانش به موجودات مى‌گويند و از اوهام منكراتش بسى بالاتر است.

در خطبه 64 مى‌فرمايد:

موجودات را نه براى تقويت سلطنت خود آفريد، و نه به خاطر ترس از حوادث روزگار، و نه براى كمك گرفتن در دفع همتاى پرخاشگر، و نه براى به دست آوردن نيرو براى پيكار با شريك پر نخوت و مخالف گردنكش، بلكه همه آفريده‌ها پرورده شده و بندگانى ذليل و خوارند. در اشيا حلول ننموده تا گفته شود خدا در آنهاست. آفريدن موجودات و تدبير وضع آنان او را خسته و درمانده نكرده، و نسبت به آنچه آفريده عجزى به او دست نداده، و در آنچه حكم داده و مقدّر نموده اشتباهى بر او وارد نگشته، بلكه كارش كارى است استوار، و علمى است محكم، و امرى است قطعى. بندگان با وجود خشمش به او اميدوار، و با وجود نعمت‌هايش از او هراسانند.

در خطبه 82 مى‌فرمايد:

ستايش خدا را كه به قدرتش از همه چيز برتر، و به احسانش به همه چيز نزديك است. بخشنده هر سود و فضل، و برطرف كننده هر بلاى عظيم و شدت است. او را بر كَرَمهاى پى درپى، و نعمت‌هاى فراوان و كاملش سپاس مى‌گويم، و به او ايمان مى‌آورم كه اول است و ابتدا كننده آفرينش، و از او هدايت مى‌خواهم كه نزديك است و هدايت كننده، و از او كمك مى‌طلبم كه چيره است و توانا.

در خطبه 89 مى‌فرمايد:

اوست خدايى كه عذابش در عين وسعت رحمت، بر دشمنانش شديد است، و رحمتش در عين سختى عذابش بر عاشقانش گسترده است. به هر كه بخواهد بر او غلبه كند مسلّط است، و درهم كوبنده مخالف خود است، و خواركننده كسى است كه با او درگيرى نمايند، و غالب بر هر كه با او دشمنى ورزد.

در خطبه 90 مى‌فرمايد:

ستايش خدا را كه امساك و نپرداختن بر ثروتش اضافه نمى‌كند، و عطا و بخشش تهيدستش نمى‌نمايد؛ زيرا هر بخشنده‌اى جز او ثروتش كم مى‌شود، و هر منع كننده‌اى جز او شايسته مذمّت است. اوست بخشنده انواع نعمت‌ها، و فراوانى بهره‌ها و نصيب‌ها. جميع آفريده‌ها روزى خوار اويند، رزق همه را ضمانت كرده، و قوت و توشه آنان را مقدّر نموده، و راه روشنش را به رغبت كنندگان و خواهندگان آنچه نزد اوست نشان داده، اين طور نيست كه جود و بخشش او در آنجا كه از او بخواهند بيشتر از آنجا باشد كه از او نخواهند.

همان اولى است كه براى اوليّتش قبلى نبوده تا پيش از او چيزى باشد، و آخرى است كه براى آخريتش بعدى نيست تا موجودى پس از او باشد، و مردمك ديده‌ها را از ديدن و دركش باز داشت. نه زمان بر او مى‌گذرد تا از گذر زمان حالش دگرگون شود، و نه در مكانى است كه انتقال برايش صورت‌ بگيرد. اگر آنچه را كه معادن كوهها نفس زنان بيرون مى‌ريزند، و صدف‌هاى دريا خنده‌كنندگان ظاهر مى‌سازند، از نقره خالص و طلاى ناب، و درّ منثور و خوشه مرجان، همه و همه را ببخشد در جود و سخايش اثر نگذارد، و وسعت نعمتش را پايان ندهد، و از ذخاير نعمت‌ها آن‌قدر نزد او هست كه با خواسته‌هاى بندگان تمام نشود؛ زيرا او بخشنده‌اى است كه درخواست خواهندگان از او نمى‌كاهد، و اصرار و دعاى اصرار كنندگان او را بخيل ننمايد.

اى پرستش كننده، به دقّت بنگر، آنچه را قرآن از صفات خدا تو را به آن راهنمايى مى‌كند پيروى كن، و از نور هدايت قرآن بهره‌مند شو. و آنچه را كه شيطان تو را به ياد گرفتن آن واداشته از آنچه كه در قرآن بر تو لازم نگشته، و در سنّت پيامبر (صلى الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) اثرى نيامده، علمش را به خداى سبحان واگذار، كه نهايت حق خداوند بر تو همين است. و آگاه باش كه استواران در دانش آنانند كه خداوند آنان را با اقرار به كلّ آنچه از آنها پنهان است و تفسيرش براى آنان روشن نيست، از ورود در ابواب و سراپرده‌هاى اسرار پنهانى بى‌نياز فرموده، و اعترافشان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه كه داشتن آنها به آن احاطه ندارد ستوده، و ترك تعمّق آنان را در چيزى كه بحث از حقيقت آن را امر نفرموده استوارى در علم ناميده. پس به همان اندازه كه خداوند دانستن آن را مجاز دانسته اكتفا كن، و عظمت خداوندى را با ترازوى عقلت اندازه مگير، كه دچار هلاكت خواهى شد.

او توانايى است كه اگر همه اوهام براى شناخت نهايت قدرتش پيشرفت كنند، و انديشه‌هاى به دور از وساوس شيطانى بخواهند اعماق غيوب ملكوتش را دريابند، و دل‌ها براى به دست آوردن چگونگى صفاتش عاشقانه بكوشند، و عقل‌ها را در نهايت دقّت در آنجا كه به درك صفاتش نمى‌رسند به شناخت‌ ذاتش برخيزند، همه و همه را پس زده در حالى كه آنها همه راهها و تاريكى‌هاى عوالم غيب را سير كرده، براى خلاص خود روى به درگاه او آورده‌اند، عاقبت از اين راه برگشته در حالى كه اعتراف دارند به اين كه با پيمودن راه و بى‌راه، رسيدن به عمق معرفتش ميسّر نيست، و هيچ خاطره‌اى براى اندازه زدن جلال عزّتش، بر قلب انديشمندان خطور نمى‌كند. خدايى كه آفريده‌ها را به وجود آورد بدون اين كه از نقشه ديگرى اقتباس نمايد، يا در به وجود آوردن آنها از به وجود آورنده‌اى پيش از خود الگو بردارد. و به اندازه‌اى از ملكوت قدرتش، و از شگفتى‌هايى كه آثار حكمتش گوياى آن است، و از اعتراف نياز خلق به آنچه كه با قدرتش آن را حفظ مى‌كند به ما ارائه فرموده كه ما را به قيام دليل قطعى بر معرفت و شناختش راهنمايى نموده است. در ساخته‌هاى بديعش آثار صنع، و نشانه‌هاى حكمتش آشكار است، از اين رو آنچه آفريده حجّت و دليلى بر وجود اوست، و اگر موجودى بى‌زبان باشد تدبير او در وجود آن موجود برهان گويايى بر وجود او، و دليلى محكم بر آفرينندگى ذات پاك اوست.

خورشيد رُخَت چو گشت پيدا

ذرّات دو كون شد هويدا

مهر رخ تو چو سايه انداخت‌

زان سايه پديد گشت اشيا

هم ذرّه ز نور مهر رويت‌

خورشيد صفت شد آشكارا

هم ذرّه به مهر گشت موجود

هم مهر به ذرّه گشت پيدا

درياى وجود موج زن شد

موجى بفكند سوى صحرا

آن موج فرو شد و بر آمد

در كسوت و صورتى دل آرا

اجزا چو بود؟ مظاهر كل‌

اشيا چه بود؟ ظلال اسما

اسما چه بود؟ ظهور خورشيد

خورشيد جمال ذات والا

صحرا چه بود؟ زمين امكان‌

كآن است كتاب حق تعالى‌

اى‌مغربى‌اين حديث بگذار

سرّ دو جهان مكن هويدا

(شمس مغربى)

در خطبه 108 مى‌فرمايد:

همه چيز فروتن براى او، و هر چيزى قائم به اوست. ثروت هر نيازمند، و عزت هر ذليل، و قدرت هر ناتوان، و پناهگاه هر ستم رسيده است. سخن هر سخنگو را مى‌شنود، باطن هر خاموش را مى‌داند، روزى هر زنده‌اى به عهده اوست، و بازگشت هر كه بميرد به جانب او.

ديده‌ها تو را نديده تا از تو خبر دهند، بلكه پيش از وصف كنندگان از آفريده‌هايت بوده‌اى. موجودات را براى ترس از تنهايى نيافريدى، و براى دريافت منفعت به كار نگرفتى، به دنبال هر كه باشى از تو پيش نيفتد، و آن را كه بگيرى از چنگ تو بيرون نرود، عاصى از سلطنت كم نمى‌كند، و مطيع به حكومتت اضافه نخواهد كرد، آن كه از حكم تو خشمناك است قدرت برگرداندن فرمانت را ندارد، و هر كه از فرمانت روى گرداند از تو بى‌نياز نمى‌شود. به نزدت هر نهانى آشكار است، و هر غيبى در پيشگاهت حاضر است. تو ابدى هستى بنابراين زمانى برايت نيست، و تو منتهاى هر چيز هستى از اين رو گريزى از تو نيست، و تو ميعادگاهى كه نجاتى از تو جز به تو نيست. مهار هر جنبنده‌اى در كف تو، و بازگشت هر انسانى به سوى توست.

منزّهى از هر عيب، چه بزرگ است شأن تو! منزّهى، چه عظيم است آنچه از مخلوقاتت مى‌بينم، و چه كوچك است عظمت آن در كنار قدرت تو! و چه دهشت آور است آنچه از ملكوت تو مشاهده مى‌نماييم! و چه اندازه حقير است آنچه ديده مى‌شود، در برابر آنچه از سلطنت تو براى ما ناپيداست! نعمت‌هايت در اين دنيا چه گسترده و فراوان است! و با اين حال در برابر نعمت آخرتت چه كوچك است!

در خطبه 133 مى‌فرمايد:

دنيا و آخرت با مهارهاى خود فرمانبردار اويند، و آسمان‌ها و زمين‌ها كليد خود را تسليم او كنند، درختان سرسبز در صبح و شام براى او سجده آرند، و از شاخه‌هاى خرّم خود براى او آتش روشن افروزند، و به فرمان او ميوه‌هاى رسيده و قابل خوردن آورند.

در خطبه 159 مى‌فرمايد:

خداوندا، تو را سپاس بر آنچه مى‌گيرى و بر آنچه مى‌بخشى، و تو را سپاس بر عافيت و بر بيمارى و بلا، سپاسى كه پسنديده‌ترين و محبوب‌ترين و برترين سپاس به سويت و در پيشگاهت باشد. سپاسى كه تمام فضاى آفرينشت را پر كند، و تا جايى كه اراده كنى برسد. سپاسى كه از قبول رحمتت محجوب نشود، و از رسيدن به محضرت قاصر نباشد. سپاسى كه عددش به پايان نرسد، و پشتوانه‌اش فانى نگردد. ما كُنه عظمتت را نمى‌دانيم، جز اين كه مى‌دانيم تو زنده و قائم به ذاتى، چرت و خواب تو را نمى‌گيرد. هيچ نظرى به تو نمى‌رسد، و ديده‌اى تو را درك نمى‌كند. تو ديده‌ها را درك كرده و اعمال را شماره نموده، و مهار حيات همگان را به دست دارى و آنچه از آفريده‌هاى تو مى‌بينيم، و از آثار قدرتت به شگفتى مى‌آييم، و آنچه از عظمت قدرت تو وصف مى‌كنيم چه قدر و منزلتى دارند؟ حال آن كه آنچه از ما پوشيده است، و ديده ما از ديدنش قاصر است، و عقول ما به درك آن نمى‌رسد، و پرده‌هاى غيب بين ما و آنها حايل شده بسى عظيم‌تر است! از اين رو هر كه دلش را از هر چيز فارغ كند، و انديشه‌اش را به كار گيرد تا بداند چگونه عرشت را به پا داشته اى، و چگونه موجودات را آفريده‌اى، و چسان كرات را در هوا معلّق‌ نموده‌اى، و چگونه زمين را بر امواج آب گسترانده‌اى، ديده‌اش وامانده، عقلش قرين شكست، و گوشش حيران، و فكرش سرگردان مى‌شود.

سنايى غزنوى گويد:

ملِكا ذكر تو گويم كه تو پاكىّ و خدايى‌

نروم جز به همان ره كه توام راهنمايى‌

همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم‌

همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى‌

تو حكيمى، تو عظيمى، تو كريمى، تو رحيمى‌

تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى‌

برى از رنج و گدازى، برى از درد و نيازى‌

برى از بيم و اميدى، برى از چون و چرايى‌

برى از خوردن و خفتن، برى از شرك و شبيهى‌

برى از صورت و رنگى، برى از عيب و خطايى‌

نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى‌

نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى‌

(سنايى غزنوى)


عظمت حق از زبان حديث‌

انسان وقتى در برابر احاديثى كه از ائمّه معصومين (عليهم السلام) در باب معرفت حضرت ربّ العالمين رسيده قرار مى‌گيرد، خود را با دريايى بى‌ساحل و بحرى بى‌پايان و اقيانوسى بى كرانه روبرو مى‌بيند.

احاديثى كه در«التوحيد»،«تحت العقول»،«بحار الأنوار»، «علم اليقين» و ...

آمده آدمى را مبهوت و حيران و شگفت زده مى‌كند، از عظمت حضرت محبوب و از معلومات و معارف ائمّه شيعه (عليهم السلام).

به ذكر چند حديث در محور اين حقيقت اكتفا كرده و عزيزان را به مطالعه كتب مربوطه ارجاع مى‌دهم، باشد كه با رجوع به آن منابع، نور بيشترى كسب كنند.


عظمت حق در كلام امام صادق (عليه السلام)‌

عَنْ أبى عَبْدِ اللّهِ (عليه السلام) قال: إنَّ اللّهَ تَبارَكَ اسْمُهُ، وَتَعالى‌ ذِكْرُهُ، وَجَلَّ ثَناؤُهُ، سُبْحانَهُ وَتَقَدَّسَ وَتَفَرَّدَ وَتَوَحَّدَ، لَمْ يَزَلْ وَلا يَزالُ، وَهُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ، فَلا أوَّلَ لِأوَّلِيَّتِهِ، رَفيعاً فى أعْلى‌ عُلُوِّهِ، شامِخُ الْأرْكانِ، رَفيعُ الْبُنيانِ، عَظيمُ السُّلْطانِ، مُنيفُ الآلاء، سَنِىُّ الْعُلْياءِ، الَّذى عَجَزَ الْواصِفُونَ عَنْ كُنْهِ صِفَتِهِ، وَلا يُطيقُونَ حَمْلَ مَعْرِفَةِ إلهيَّتِهِ، وَلا يَحُدُّونَ حُدُودَهُ لِأنَّهُ بِالْكَيْفِيَّةِ لا يُتَناهى‌ إلَيْهِ.«11»

اسم جلاله «اللّه» تنها و تنها به او اختصاص دارد و به قول اهل ادب، عَلَم براى ذات مقدّس اوست. اين اسم نشان دهنده وجودى است كه مستجمع صفات ذاتى و كمالات وجودى و جامع توحيد افعالى است و به منزله همه صفات وجودى ذاتى و فعلى است.

همه بركات و آثار خير كه بر عوالم امكانى افاضه شده و تا ابد ادامه خواهد داشت از تجلّيات حقيقت اين اسم است، كه اين اسم و رسمش و اين لفظ و حقيقتش و اين كلمه و مفهومش، به حريم مبارك و پيشگاه با عظمت او اختصاص داشته و بر ديگرى اطلاق نمى‌گردد.

او مستحقّ الوهيّت و معبوديت است كه عرصه گاه امكان را به نورش منوّر نموده، و انواع نعمت‌ها را بر خوان جهان نهاده، و همه موجودات از خرد و كلان و غيب و نهان و ظاهر و باطن با زبان وجودى و استعداد امكانى، كمال او را ارائه مى‌دهند و تنها حضرت وى را شايسته تسبيح و تنزيه و پاك از نقص و عيب و نظير و شبه نشان مى‌دهند.

او متفرّد و يگانه و يكتا و بى‌همتاست و هرگز نعمت‌ها و فيوضات ساحت قدس او قابل شماره نيست، چنانكه پيامبر بزرگوار اسلام بدان اشاره فرموده:

لا احْصِى ثَناءً عَلَيْكَ، أنْتَ كَما أثْنَيْتَ عَلى‌ نَفْسِكَ.«12»

من هرگز ثناى بر تو را احصا نتوانم كرد، تو آن گونه‌اى كه خود بر خود ثنا گفته‌اى.

در وحدت و يكتايى بى نظير و بدون مانند است، او وجود لم يزل و لايزال مى‌باشد، چرا كه وجود او واجب و حقيقت وجود و ذات او عين بقا و ابدى و ازلى است و فنا در آن حريم پاك راه ندارد.

مبدأ و اصل پيدايش و اوّل هر چيزى، و نهايت هر موجودى است:

و هو الأوَّل و الآخر، ظاهر و باطن است، ظهورش منشأ بطون مى‌باشد، جهت ظهور كبريايى بعينه همان جهت بطون، و از همان جهت كه ظاهر است از همان جهت باطن است. بر آغاز و اوّليّت او كه اوّل هر چيزى است و ازلى، چيزى سابقه ندارد.

نهايت رفعت حقيقى را واجد است، كه عقول از درك اين رفعت و بلندى مقام عاجزند، چرا كه عقول پاى رفتن به عرصه بى‌نهايت در بى‌نهايت را ندارند.

حضرتش شامخ الأركان، و رفيع البنيان است، آن چنانكه حتّى عقول قدسيّه و قدرت داران حريم ملكوت از فهم رفعت و شامخيّت آن جناب عاجزند، و پر و بالى‌ براى پرواز به آن ساحت قدس و بارگاه مقدّس ندارند.

صاحب سلطنت و قدرت عظيم است آن چنان عظمتى كه تمام موجودات در برابرش پست و ناچيزند. نعمت‌هايش خارج از شماره و هميشگى است.

صفات كريمه‌اش چنان ارجمند و رفيع است كه واصفان هر چند از علم وسيعى برخوردار باشند از درك جزئى از حقيقت يك صفتش ناتوانند. پاى قلوب اوليا و عارفان و عاشقان در اين وادى لنگ است، براى رسيدن به اين مقام براى كسى راه نيست كه آن جناب از حدود بيرون است و احدى طاقت تحمّل معرفت الهيّت او را ندارد، كه با بيان كيفيّت و چگونگى نتوان به آستان حضرت او رسيد.

اى ديدن تو حيات جانم‌

نا ديدنت آفت روانم‌

دل سوخته‌اى به آتش عشق‌

بفروز به نور وصل، جانم‌

بى عشق وصال تو نباشد

جز نام ز عيش بر زبانم‌

اكنون كه دلم ربودى از من‌

بى روى تو بود چون توانم‌

دردى است مرا در اين دل از عشق‌

درمانْش جز از تو مى ندانم‌

(سنايى غزنوى)

عظمت حق در كلام امام رضا (عليه السلام)‌

در قسمتى از يك روايت بسيار مهم از قول حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده:

وَإنَّ الْخالِقَ لا يُوصَفُ إلّابِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَ أنّى يُوصَفُ الَّذى تَعْجَزُ الْحوَاسُّ أنْ تُدْرِكَهُ، وَالأوْهامُ أنْ تَنالَهُ، وَالْخَطَراتُ أنْ تَحُدَّهُ، وَالأبْصارُ عَنِ الإحاطَةِ بِهِ؟ جَلَّ عَمّا وَصَفَهُ الْواصِفُونَ، وَتَعالى‌ عَمّا يَنْعَتُهُ النّاعِتُون.

نَأى‌ فى قُرْبِهِ، وَقَرُبَ فى نَأْيِهِ، فَهُوَ فى نَأيِهِ قَريبٌ، وَفى قُرْبِهِ بَعيدٌ. كَيَّفَ الْكَيْفَ فَلا يُقالُ: كَيْفَ؟ وَأيَّنَ الْايْنَ فَلا يُقالُ: أيْنَ؟ إذْ هُوَ مُنْقَطِعُ الْكَيْفوفِيَّةِ وَالأيْنُونِيَّةِ.«13»

احدى نمى‌تواند وجود مقدّس آفريدگار را توصيف نمايد جز از طريقى كه حضرت او خودش را وصف كرده، و آن در آيات قرآن و فرمايش‌هاى ائمّه معصومين (عليهم السلام) است.

دانش انسان آميخته به جهل است، آن را استعداد و قابليّتى نيست كه بتواند وجود بى‌نهايت در بى‌نهايت را وصف كند. چگونه انسان قدرت توصيف آن جناب را دارد در حالى كه اساس و پايه دانش بشر نيروى حسّ است و حسّ از درك عظمت و جلال كبريايى ناتوان، و آن را تناسبى با ادراك حقايق و اسرار نيست، نيروى واهمه نيز از رسيدن به آن حقيقت محضه پايش لنگ است، كه واهمه به طور دائم در معرض خاطرات بى‌اساس است. عقل اكتسابى هم به آن ساحت مقدّس عرصه با عظمت راه ندارد، كه آنجا را كه ميدانى نامتناهى است با مركب عقل نمى‌توان رفت. وجود مبارك حضرت ربّ العزّه برتر از آن است كه به وصف واصفان در آيد، و با ارزش‌تر از آن است كه نعت ثنا گويان بتواند به نعتش برخيزد.

او را نسبت به تمام موجودات قرب ذاتى است، ولى در عين قرب در جهت مقام و علوّشأن بسيار دور دست است. در دوريش نزديك است، و در نزديكيش دور؛ چرا كه او قائم به ذات و ماسواى او قائم به او هستند، و چه فاصله‌اى دورتر از اين كه او قائم به خود و موجودات نسبت به او ربط محضند، و او واجب و ديگران ممكن، و حضرتش خالق و غير او مخلوق است. فاصله او از موجودات همچون فاصله قيّوميّت از قوّام و نور از سايه است، ولى در عين اين فاصله به تمام موجودات نزديك است، چرا كه او به وجود آورنده و نگهبان همه آنهاست.

چگونگى‌ها و عوارض و معروض آنها را حضرت او آفريد، براين اساس‌ نمى‌توان گفت او چگونه است كه چگونگى مخلوق است و او خالقِ چگونگى، خالق محال است و داراى اوصاف مخلوق باشد. او علّت تامّ است، معنا ندارد به دايره معلوليّت در آيد، كه علّت تام نيروى فاعليّت و ايجاد است، و معلول و عرض تنها و تنها قابليّت و امكان، و جمع اين دو از محالات حتميّه است؛ زيرا كه مخلوق و معلولْ اوصاف خالق و علّت را ندارد، و خالق و علّت تام و وجود واجب، صفات ممكن و مخلوق را دارا نيست.

علّت تام و خالق هرگز در رتبه مخلوق نخواهد بود، بلكه ميان خالق و مخلوق بينونت كامل وجود دارد و ربط ميان اين دو ربط، معيّت قيّومى است. آرى، خالق و مخلوق در نوع و ماهيّت به هيچ عنوان يكسان نيستند ورنه خالقيّت و قيّوميّت بى‌مفهوم خواهد ماند.

وجود ممكن آميخته به قيد عدمى و ماهيّت است، ولى وجود مقدّس حضرت ربّ العالمين حقيقت وجود و بساطت وجود است، كه حقيقت تفاوت ميان حق و ماسوا به امور عدميّه است كه مراتب نقصان و قصور وجود مى‌باشد او از چگونگى و مكان كه هر دو از اوصاف مخلوقات است به كلّى جدا و مبرّاست.

اكنون خود قضاوت كنيد، ماسوا كه فقر و ربط و احتياج محضند و همه در تمام حيثيّات خود قائم به حضرت اويند و وصفى از اوصاف او آن چنان كه هست در هيچ موجودى يافت نمى‌شود، آيا مى‌توانند به درك كُنهِ صاحب و مالك و خالق خود برسند؟!

بى پرتو رخسار تو پيدا نتوان شد

بى مهر تو چون ذرّه هويدا نتوان شد

جز از لب تو جام لبالب نتوان خورد

جز در رخ تو واله و شيدا نتوان شد

تا موج تو ما را نكشد جانب دريا

از ساحل خود جانب دريا نتوان شد

در خلوت اگر ديده ز اغيار نشد پاك‌

از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد

بى ديده نشايد به تماشا شدن اى دوست‌

تا ديده نباشد به تماشا نتوان شد

(شمس مغربى)

عظمت حق در كلام امام على (عليه السلام)‌

سُئِلَ أميرُ الْمُؤمِنينَ (عليه السلام): بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قالَ: بِما عَرَّفَنى نَفْسَهُ. قيلَ:

وَكَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ؟ قالَ: لا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَلا يُحَسُّ بِالْحَواسِّ وَلا يُقاسُ بِالنّاس، قَريبٌ فى بُعْدِهِ، بَعيدٌ فى قُرْبِهِ، فَوقَ كُلِّ شَىْ‌ءٌ وَلا يُقالُ شَىْ‌ءٌ فَوْقَهُ، أمامَ كُلِّ شَىْ‌ءٍ وَلا يُقالُ لَهُ أمامٌ، داخِلٌ فِى الأشْياءِ لا كَشَىْ‌ءٍ داخِلٍ فى شَىْ‌ءٍ، وَخارِجٌ مِنَ الأشْياءِ لا كَشَىْ‌ءٍ خارِجٍ مِنْ شَىْ‌ءٍ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلا هكَذا غَيْرُهُ، وَلِكُلِّ شَىْ‌ءٍ مُبْتَدَأٌ.«14»

از اميرالمؤمنين (عليه السلام) سؤال شد به چه وسيله و چگونه حضرت ربّ العزّه پروردگار خود را شناختى؟ فرمود: به همان طورى كه خودش وجود مبارك خود را به من شناساند. سائل عرضه داشت: آفريدگار بزرگ چگونه خودش رابه حضرتت معرفى كرد؟ فرمود: به اين كه هيچ صورتى به حضرتش شباهت ندارد، و به حواسّ در نيايد، و با كسى مورد قياس قرار نمى‌گيرد.

ساحت قدسش از نظر احاطه قيّوميه‌اى كه بر موجودات و مخلوقات دارد، و همچنين احاطه‌اى كه فاعل بر فعل و اثر خود دارد بر هر موجود و آفريده‌اى احاطه دارد، و هر لحظه نور وجود بر آن مى‌تابد و بدين وسيله هر موجودى پايدار بماند، و چنانچه لحظه‌اى از فيض وجود دريغ فرمايد موجود نابود خواهد شد. و در اثر همين صفت قيّوميّت، ساحت كبرياييش به موجود، نزديك و به همان جهت نهايت فاصله ذاتى و مقامى از تمام مخلوقات دارد.

بر هر موجودى تفوّق و برترى دارد، و هيچ موجودى فوق او نيست، چرا كه حضرت او ذات واجب بى‌نهايت در بى‌نهايت است، و موجودات نسبت به آن حضرت معدومات و سايه و ربط و فقر محضند.

حضرت حق مبدأ و صانع و آفريدگار هر موجود و مخلوقى است، از اين جهت بر كلّ مخلوقات تقدّم ذاتى و وجودى دارد و كسى را و چيزى را بر حضرتش تقدّم نيست.

از نظر قيّوميّت و صفت ربوبيّت، در اعماق موجودات نور وجودش رسوخ دارد، و فيض هستى او همه ذرّات و اعماق مخلوقات را فرا گرفته و هر لحظه فرا مى‌گيرد نه مانند جزء خارجى و يا فرضى و ذهنى كه جدا از اجزاى ديگر باشد، بلكه به طور قيّوميّت كه قوام هر ذرّه و اجزاى هر مخلوقى وابسته به نور وجود و فيض هستى است كه درون و اعماق هر پديده‌اى را فرا بگيرد. و همچنين از نظر تفوّق وجود و برترى ذاتى، از موجودات خارج و اجنبى نخواهد بود بلكه قوام هر ذرّه‌اى از اجزاى بيكران موجودات وابسته به نور فيض اوست و هرگز انفصال‌پذير نخواهد بود.

منزّه است آن وجود مقدّسى كه چنين است، و هيچ موجودى همانند او نيست، و او مبدأ تمام موجودات عالم هستى است.


عظمت حق در مناجات موسى (عليه السلام)‌

موسى در مناجاتش عرضه داشت:

يا رَبِّ أقَريبٌ أنْتَ فَاناجيكَ، أمْ بَعيدٌ فَاناديكَ، فَإنّى احِسُّ حُسْنَ صَوْتِكَ وَلا أراكَ، فَأيْنَ أنْتَ؟ فَقالَ اللّهُ: أنَا خَلْفكَ وَأمامَكَ وَعَنْ يَمينِكَ وَ عَنْ شِمالِكَ، يا موسى‌! أنَا جَليسُ عَبْدى‌ حينَ يَذْكُرُنى، وَأنَا مَعَهُ إذا دَعانى.«15»

الهى! آيا به من نزديكى، تا با تو نجوا كنم، يا آن چنان تفوّق ذاتى و علوّ مقامى دارى كه فرياد برآورم، من صداى دل نوازت را مى‌شنوم ولى از شهود عظمت و كبرياييت بى‌بهره‌ام، محبوب من كجايى؟

از ساحت حضرتش پاسخ آمد كه: قيّوميّت من از پشت سر و پيش رو و راست و چپ تو احاطه بر تو دارد، اى موسى‌! من همنشين آن كسى هستم كه يادم كند، و با آن كس معيّت دارم كه مرا بخواند.

نخست ديده طلب پس آنگهى ديدار

از آن كه يار كند جلوه بر اولوالأبصار

تو را كه ديده نباشد كجا توانى ديد

به گاه عرض تجلّى جمال چهره يار

اگر چه جمله پرتو فروغ حُسن وى است‌

ولى چو ديده نباشد كجا شود نظّار

تو را كه ديده نباشد چه حاصل از شاهد

تو را كه گوش نباشد چه سود از گفتار

در مقدّمه شرح جملات اوّل دعاى پنجم خوانديد كه اهل دل عجايب عظمت حضرت ربّ را به دو گونه تفسير كرده‌اند:

اوّل: كمال ذات، كه در سطور گذشته با كمك آيات و«نهج البلاغه» و پاره‌اى از روايات، قطره‌اى از آن درياى بى نهايت در بى‌نهايت را مشاهده كرديد.

دوّم: كميّت و كيفيت آفرينش موجودات، كه هر يك دليلى بر عظمت خالق و صانع و به وجود آورنده آنهاست، كه سطور آينده اشاره‌اى به معناى دوم است.


عجايب آسمان‌ها و زمين‌

«نور ستاره ماكيان يازده سال نورى طول مى‌كشد تا به ما برسد، يعنى فاصله مى‌شود:

متر 000 = 1000×300000×60×60×24×365×11

ستاره ابط الجوزا سيصد سال نورى از ما دور است و چهل مليون (000، 000، 40) بار از خورشيد بزرگتر است و 3600 بار با حرارت‌تر و فروزان‌تر از خورشيد است:

متر 000 = 1000×300000×60×60×24×365×300

در صورت فلكى Dorado ستاره‌اى است كه به حرف s نمايش داده مى‌شود و 000، 400 بار از خورشيد روشن‌تر است، و قطر ستاره ميزا در صورت فلكى فيطس چهار صد بار بزرگتر از خورشيد است.

بيشتر كهكشان‌هايى كه با تلسكوب رصد خانه مونت ويلسن ديده شده‌اند در فاصله 500 مليون سال نورى هستند و ما تازه آنها را در حال حاضر در وضعى مى‌بينيم كه 500 مليون سال قبل داشته‌اند.

فاصله دو كهكشان متجاوز از دو مليون سال نورى است و در افق جهان تا جايى كه ديده مى‌شود متجاوز از صد مليون كهكشان مجزّا وجود دارد!

پرلمن در كتاب‌«شناخت نجوم» مى‌نويسد:

واحدهاى طول زمينى به درد فواصل سماوى نمى‌خورند. ستاره شناسان از واحدهاى به مراتب بزرگتر مدد مى‌جويند.

براى اندازه‌گيرى فواصل در حدود منظومه شمسى، آنها فاصله متوسط زمين از خورشيد را كه 000، 500، 149 كيلومتر است واحد مى‌گيرند، امّا چون نوبت بخش فواصل بين خورشيد ما و ساير خورشيدها فرا مى‌رسد واحدى كه بدان اشاره شد نيز بسيار كوچك است.

مثلًا فاصله ما تا نزديكترين ستاره، ستاره پروكسيما در صورت فلكى قنطورس را كه ستاره‌اى سرخ رنگ و از قدر يازدهم است و تقريباً چسبيده به ستاره روشن آلفاى قنطورس مى‌باشد با 000، 260 برابر چنين واحدى مى‌توان بيان كرد يعنى واحد:

260000×149500000

تازه اين نزديكترين ستاره است و ديگران دورترند و واحدهاى بزرگترى لازم است، مانند سال نورى و پارسك كه سال نورى مسافتى است كه پرتو نور در طىّ يكسال در فضا مى‌پيمايد. موقعى كه به ياد آوريم كه براى رسيدن نور خورشيد به زمين فقط هشت دقيقه وقت لازم است مى‌توانيم به عظمت اين واحد پى ببريم.

بنابراين يك سال نورى همان اندازه بزرگتر است از شعاع مدار زمين به دور خورشيد كه يكسال بزرگتر از هشت دقيقه است! اين واحد بر حسب كيلومتر عبارت از 000، 000، 000، 460، 9 كيلومتر خواهد بود، يعنى يكسال نورى تقريباً برابر با 9500 مليارد كيلومتر است.

پارسك واحد ديگرى است يعنى، يك پارسك:

000، 000، 000، 800، 30= سال نورى=3/26

فواصل برخى از روشن‌ترين ستارگان به حسب پارسك و سال نورى از اين قرار است:

آلفاى قنطورس 3/ 4 سال نورى 31/ 1 پارسك‌

شَعراى يمانى 7/ 8 سال نورى 67/ 2 پارسك‌

شَعراى شامى 11 سال نورى 39/ 3 پارسك

‌ الطير 2/ 15 سال نورى 67/ 4 پارسك‌

اينها ستارگان نسبةً نزديك هستند، اما براى تصوّر بهتر اين نزديكى، بايد در نظر داشت كه براى بيان اين فواصل به كيلومتر بايد اعداد ستون آخر را در 30 بليون كه هر بليون يك مليون مليون است ضرب كرد. مثلًا:

000، 000، 000، 000، 30×4/467

ولى بايد بدانيد كه سال نورى و پارسك هم در نجوم و فيزيك آسمان‌ها بزرگترين آحاد مسافات نيستند. هنگامى كه ستاره شناسان شروع به اندازه‌گيرى فواصل و ابعاد مجموعه‌هاى اخترى يعنى كهكشان‌هاى داخل افلاك نمودند كه از مليونها ستاره تركيب يافته‌اند به واحدهاى بزرگترى نيازمند شدند، آنها اين واحدها را از پارسك ساختند همان سان كه ما كيلومتر را از متر مى‌سازيم، و بدين سان كيلوپارسك كه برابر هزار پارسك و 800، 30 بليون كيلومتر است به دست آوردند و با اين واحد مثلًا قطر كهكشان را مى‌توان با عدد 30 و فاصله سحابى امرة المسلسله را با عددى در حدود 300 بيان كرد.

اما طولى نكشيد كه كيلوپارسك هم غير كافى درآمد و ستاره شناسان ناچار شدند كه مگاپارسك كه برابر يك مليون پارسك است به كار برند.

تجسّم مگاپارسك عملًا غيرممكن است. اگر بنا باشد يك كيلومتر را به ضخامت يك موى سر تقليل دهيم حتّى در آن صورت هم تصّور مگاپارسك براى آدمى دشوار خواهد بود؛ زيرا برابر 000، 000، 500، 1 كيلومتر يا ده برابر فاصله زمين تا خورشيد خواهد بود.

اينك مقايسه‌اى انجام مى‌دهيم تا به خواننده امكان دهد عظمت مگاپارسك را بيابد:

نازكترين تار عنكبوت اگر بين تهران و تبريز كه در حدود 640 كيلومتر است كشيده شود در حدود 10 گرم وزن خواهد داشت. تار عنكبوتى كه بين زمين تا ماه كشيده مى‌شود 6 كيلوگرم و بين زمين تا خورشيد 3/ 2 تن وزن خواهد داشت. حالا اگر بتوانيم تار عنكبوتى به طول يك مگاپارسك داشته باشيم وزن آن 000، 000، 000، 500 تن خواهد بود«16»

آنچه در سطور بالا خوانديد گوشه‌اى بسيار ناچيز از جهان آسمان‌هاست، كه درك همين مرحله اندك هم بسيار دشوار است.


عظمت حق در كلام دانشمندان‌

«عظمت همين گوشه كوچك از خلقت، بزرگترين اساتيد علوم مادى زمان ما را وادار كرده كه در برابر عظمت صاحب جهان و مدبّر هستى و خالق خلقت سر تعظيم فرود بياورند و در كتب علمى خود از حضرت ربّ العزّه سخن بگويند.

«پرفسور دكتر اسكار» استاد فيزيك و شيمى دانشگاه دولتى سن جوز كاليفرنيا مى‌گويد:

علوم مى‌توانند فقط ثابت كنند كه دنيا مخلوق يك نيرو و حكمت عاليه است و بيش از اين نمى‌توانند چيزى بگويند. علوم قادر نيستند كه كيفيّت عجيب و پيچيده اوضاع و قوانين طبيعى و علّت آن را بيان كنند.

«اوليور وندل‌» طبيعى‌دان بزرگ آمريكايى مى‌گويد:

فهم درست علوم، امكان ايمان به خدا را بيشتر مى‌كند.

«پرفسور دكتر والتر» استاد علم وراثت در دانشگاه كاليفرنيا مى‌گويد:

بايد اقرار نمود كه يك خالق حكيم موجودات زنده را طورى خلق نموده كه مى‌توانند در محيطهاى مناسب به خوبى زندگى كنند، و در محيطهاى نامناسب هم تا اندازه‌اى خود را با محيط سازش دهند.

«ژان هانرى فابر» حشره شناس معروف فرانسوى مى‌گويد:

در ايجاد و اداره دستگاه طبيعت اراده و مشيّتى در كار است.

«لرد كلوين‌» كه از بزرگترين علماى فيزيك است مى‌گويد:

اگر نيكو بينديشيد، علم شما را ناچار از آن خواهد كرد كه به خدا ايمان داشته باشيد.

«پرفسور دكتر جان كليولند» استاد رياضى و فيزيك شيمى دانشگاه مينسوتاى آمريكا در نوشته‌اى بسيار جالب و مهم مى‌نويسد:

ماده به عنوان مجموعه‌اى از اتم‌ها و ملكول‌ها، و خود اين ملكول‌ها و اتم‌ها و سازندگان آنها يعنى پروتون‌ها و نوترون‌ها و الكترون‌ها و الكتريسيته و خود انرژى، همه از قوانين خاصّى پيروى مى‌كنند و دستخوش تصادف و اتّفاق نيستند، و اين مطلب به اندازه‌اى صحّت دارد كه 17 اتم از عنصر شماره 101 براى شناختن آن كفايت كرده است.

جهان مادّى بدون شك جهان مرتّب و صاحب نظمى است و جهان پريشانى و نابسامانى نيست، جهانى است كه از قوانين تبعيّت مى‌كند و تصادف را بر آن دستى نيست. آيا هيچ آدم عاقل و مطّلعى مى‌تواند باور كند كه مادّه بى‌حسّ و بى‌شعور بنا به تصادف، خود را آغاز كرده و به خود نظم بخشيده و اين نظم براى وى باقى مانده باشد؟

شك نيست كه جواب اين سؤال كلمه «نه» است. هنگامى كه انرژى به مادّه «نو» تبديل مى‌شود، اين تبديل مطابق قانونى صورت مى‌گيرد، و مادّه‌اى كه به دست مى‌آيد از همان قوانينى پيروى مى‌كند كه مادّه موجود پيش، از آن قوانين پيروى مى‌كرد.

در شيمى اين مطلب به دست آمده است كه مادّه روزى نابود مى‌شود، منتهى نابودى پاره‌اى از مواد بى‌اندازه كُند است، و نابودى پاره‌اى ديگر بى‌اندازه تند. بنابراين، وجود مادّه ازلى نيست و از اين قرار آغازى داشته است.

شواهدى از شيمى و علوم ديگر نشان مى‌دهد كه اين آغاز تند و تدريجى نبوده بلكه برعكس، پيدايش مادّه ناگهانى صورت گرفته و حتّى دلايلى زمان تقريبى پيدايش آن را نيز نشان مى‌دهد.

از اين قرار در زمان معيّنى جهان مادّى آفريده شده، و از همان زمان پيرو قوانين بوده است نه دستخوش تصادف، چون مادّه نمى‌تواند خود و قوانين حاكم بر خويش را بيافريند. عمل آفرينش ناچار بايد به وسيله عاملى غير مادّى صورت‌ گرفته باشد.

عجايب حيرت‌انگيزى كه در آن عمل آفرينش به نظر مى‌رسد، نشان مى‌دهد كه آن عامل غيرمادّى بايد صاحب شعورى خارج از حدّ تصوّر ما بوده باشد و اين شعور چنانكه مى‌دانيم از مختصّات عقل است، ولى براى آن كه عقل در جهان مادّى كار كند، به كار افتادن اراده ضرورت دارد و اين كار تنها به وسيله يك شخص ممكن است صورت پذيرد. بدين ترتيب نتيجه منطقى و اجتناب ناپذيرى كه به آن رسيديم اين است كه نه تنها آفرينش صورت گرفته، بلكه اين آفرينش بنا به خواست و نقشه شخصى بسيار دانا و توانا انجام شده كه توانسته است آنچه را خواسته به مرحله عمل درآورد و همه وقت، در همه جاى اين جهان حضور دارد. معناى اين بيان آن مى‌شود كه ما بدون شكّ و ترديد، وجود او، ذات اعلاى روحانى، يعنى خداى آفريننده و مدبّر جهان را مى‌پذيريم و به آن ايمان مى‌آوريم«17»

من و هزار گدا همچو من به نزد تو هيچ است‌

گدا چه پادشهان زَمَن به نزد تو هيچ است‌

كجا رسند به حُسن تو دلبران ختايى‌

بتان چين و ختا و ختن به نزد تو هيچ است‌

نديده روى تو ورنه به بت كجا نگرستى‌

نكوترين بتى از بَرَهْمن به نزد تو هيچ است‌

(فيض كاشانى)

نيوتن و جاذبه عمومى‌

«نيوتن‌» عالم مشهور انگليسى قانون جاذبه عمومى را كشف كرد، كه به موجب آن‌ تمام كرات آسمانى متقابلًا به سوى هم كشيده مى‌شوند به طورى كه هيچ جرمى از تحت اين قاعده بيرون نيست.

معلّق بودن كرات در فضاى خالى بدون چيزى كه آنها را نگه دارد او را مجبور به اين فرض علمى كرده است، ولى به مجرّد دقّت در احوال موجودات آسمانى و حركت آنها بر ما معلوم مى‌شود كه فرضيه جاذبه عمومى كامل نيست؛ زيرا اگر اجرام سماوى كشش متقابل در يكديگر داشته باشند مى‌بايست همه يك گروه تشكيل دهند، مگر اين كه فرض شود اجرام نامتناهى هستند. علاوه بر اين مجرّد فرض جاذبه عمومى حركات سيّارات را براى ما توجيه نمى‌كند، بلكه تصّور آن را از ذهن به دور مى‌كند و خود نيوتن نيز به اين نكته توجّه داشته و گفته است:

بايد دانست كه تمام حركات كنونى سيّارات را نمى‌توان به قوّه جاذبه منسوب دانست، زيرا اين قوّه اجسام را تنها به طرف خورشيد مى‌كشاند، بنابراين بايد يك دست غيبى، سيّارات را در محور خودشان به دور خورشيد بچرخاند.


مسائل كيهانى در نظر دانشمندان‌

دانشمندان مى‌گويند:

مسائل كيهانى با مسائل ذرّات مادّى ابتدايى ارتباط نزديك دارد. ذرّات مادّى كه كارمايه و انرژى بسيار دارند در گذر از ميدان مغناطيسى كيهانى چگونه عمل مى‌كنند؟

آيا در اشعه كيهانى ضدّ ذرّه وجود دارد و اگر وجود دارد به چه اندازه است؟

دانشمندان در اين زمينه كارهايى انجام داده‌اند و نتايج متضاد امّا بسيار چشمگير به دست آورده‌اند.

جِرم نهايى ستارگان به كمّيّت عددى جرم ذرّه مادّى ابتدايى يعنى پروتون بستگى دارد. اگر جرم پروتون كوچكتر از مقدار كنونى آن بود، حدّ نهايى جرم‌ ستارگان بيشتر مى‌شد. نتايج ديگر نشان مى‌دهد كه جرم كهكشان‌هاى بزرگ نيز از حدّ معيّن تجاوز نمى‌كند، يعنى در حدود هزار ميليارد برابر جرم خورشيد است.

راستى چه مسائل عجيبى است، مسائلى كه عقول از درك كُنه آن عاجز است.

مسائلى كه بار عظمتش به سنگينى آسمان‌ها و زمين است. مسائلى كه وسيله عشق انسان به آن يگانه محبوب است.

جز عشق كه اشرف بود از جمله كمالات‌

ديگر به كمالى نتوان كرد مباهات‌

جويم به دعا چندت و خوانم به مناجات‌

من ذرّه تو خورشيد، من و وصلِ تو هيهات‌

ما جمله به تو قائم و تو قائم بالذات‌

تو شخصى و ما عكس تو، عالم همه مرآت‌

از طلعت يار است ظهور همه عالم‌

خورشيد بود آينه جلوه ذرّات‌

بى‌خود همه كونين ز صهباى صفاتند

تا چيست شرابى كه بود در قدح ذات‌

گردد سرم آسوده ز سوداى تو حاشا

فارغ شودم دل ز تمنّاى تو هيهات‌

(ميرسيد على حسينى اصفهانى، مشتاق)


نور خورشيد

«نور خورشيد با آزادى از سقف شيشه وارد گلخانه مى‌شود ولى تشعشع فوق قرمزى كه به وسيله گياهان و ديگر اجسام محتوى در گلخانه منتشر مى‌شود نمى‌تواند از سقف بيرون رود، به همين سبب كه نور خورشيد مى‌تواند به آزادى‌

وارد شود، و تشعشع فوق قرمز نمى‌تواند به آسانى خارج گردد، درجه حرارت گلخانه بالا مى‌رود.

جوّ زمين نيز همچون سقف گلخانه‌اى عمل مى‌كند، بنابراين در حالى كه به نور خورشيدى اجازه مى‌دهد كه كم يا بيش به آزادى در آن داخل شود، مستعدّ به چنگ آوردن تشعشعى نيز هست كه پيوسته از مواد سطحى زمين منتشر مى‌گردد، بدين جهت درجه حرارت به طرز محسوس عيناً همان طور كه در گلخانه پيش مى‌آيد بالا مى‌رود. بالا رفتن درجه حرارت در جوّ، بسيار حائز اهميّت است؛ زيرا بدون آن زمين در يك حالت سرماى دائمى فرو مى‌رود«18»


قدمت زمين‌

«زمينى را كه ما كره مى‌ناميم و عالم يا دنياى محيط ماست، روز اوّل عبارت از بخار مشتعلى بود كه پس از مدت‌ها به حالت مايع و بعد به حالت جامد مبدّل گرديده، پس جسمى شده كه در نتيجه گرديدن به دور خود مدوّر و در جوّ لايتناهى معلّق مانده، و مطابق تحقيقات علماى زمين‌شناسى از سه قسمت مركّب شده:

1- از يك محيط بخار كه قسمتى از آن هواى مجاور زمين است، و قسمت ديگر فضاى بى پايانى است كه آن را جوّ مى‌نامند، ولى هنوز علم انسانى به تفكيك اقطار اين دو قسمت واقف نشده و به طور تقريب قسمت اوّل را تا صد كيلومتر حدس مى‌زنند.

2- از يك قشر جمادى كه در اثر سرد شدن موادّ آتشى، مثل فلزى كه ذوب شده و به حال مايع بگذارند سرد بشود، تشكيل پست و بلندى‌هايى داده است.

3- هسته درونى يا مركز مشتعل.

آيا تاكنون در خصوص اين كه عمر زمين چقدر است فكر كرده‌ايد؟ دانشمندان، سنّ زمين را دست كم دو ميليارد سال تخمين مى‌زنند. ممكن است سؤال كنيد كه از كجا مى‌فهمند سنّ زمين اين قدر زياد است؟

دانشمندان از راههاى مختلف عمر زمين را حساب كرده‌اند، فقط در سال‌هاى اخير روشى يافته‌اند كه گمان مى‌رود مورد اعتماد باشد. اين روش بر اساس متلاشى شدن عناصر سنگين نظير اورانيوم و راديوم بنا شده است.

اورانيوم، سنگين‌ترين عنصرى است كه در روى زمين شناخته شده. راديوم از اورانيوم و سرب از راديوم سبك‌تر است. اورانيوم به كُندى متلاشى و به راديوم تبديل مى‌شود. راديوم به نوبه خود به كُندى متلاشى گشته به سرب تبديل مى‌شود.

مقدار زمانى كه براى انجام اين تبدّلات لازم است به وسيله دانشمندان محاسبه شده است. در قديمى‌ترين سنگ‌ها هر سه عنصر مذكور باهم يافته شده‌اند. با دانستن اين كه اورانيوم در چه مدّت به سرب تبديل مى‌شود توانسته‌اند عمر زمين را حساب كنند. بنابراين محاسبه سنّ قديمى‌ترين سنگ‌هاى مورد مطالعه به دو ميليارد سال مى‌رسد«19»


خاك و موجودات زنده‌

«تمام موجودات زنده، به طور مستقيم يا غير مستقيم به خاك بستگى دارند.

بيشتر عناصر موجود در غذاها از خاك حاصل مى‌گردند. بيشتر گياهان قسمتى از غذاى خود را از خاك مى‌گيرند. اگر زمين مانند شوره زار و سنگى بود، زندگى امكان‌پذير نمى‌گشت. از آنجا كه ضخامت خاك زراعتى زياد نيست بايستى براى نگهدارى آن ترتيب عاقلانه‌اى داد.

علاوه بر خاك برگ، خاك بايد مواد كانى نيز داشته باشد. به تدريج كه گياهان نمو مى‌كنند، از كانى‌هاى خاك جذب مى‌نمايند. از مواد كانى كه جذب گياهان مى‌گردد كلسيم، فسفر، گوگرد، منيزيم و آهن را مى‌توان نام برد. خاك يكى از عوامل مهمّى است كه زندگى روى زمين را ممكن مى‌سازد.

مى‌دانيد كه تمام عناصر جهان از ذرّاتى به نام اتم تشكيل موجوديت داده‌اند.

دنياى اتم دنياى عجيب و شگفت‌انگيزى است. بيشتر اتم‌ها مى‌توانند با يكديگر تركيب شده مولكول‌هايى تشكيل دهند. اتم يك عنصر ممكن است با اتم‌هاى همانند خود تركيب شود. مثلًا از تركيب دو اتم اكسيژن مولكول اكسيژن تشكيل مى‌شود، و نيز ممكن است اتمى با يك يا چند اتم از عناصر ديگر تركيب شود و مولكول‌ها يا تركيب‌هاى شيميايى تشكيل دهد.

يكى از شگفتى‌هاى شيمى اين است كه از تركيب دو عنصر مختلف جسم كاملًا متفاوتى با خواص تازه پديد مى‌آيد. ئيدروژن كه بسيار قابل اشتعال است با اكسيژن تركيب مى‌شود و از تركيب آنها آب به وجود مى‌آيد! از تركيب گاز سمّى كلر با سديم كه فلزّ سمّى نرم و نقره‌فامى است نمك طعام پديد مى‌آيد!

قند از عناصر كربن، ئيدروژن و اكسيژن تركيب يافته است. هر مولكول قند داراى 12 اتم كربن، 22 اتم ئيدروژن و 11 اتم اكسيژن است!»«20»

راستى انسان در برابر عظمت قدرت حق كه تجلّى در آفرينش موجودات دارد غرق در شگفتى و حيرت مى‌شود و نمى‌داند چگونه اعجاب خويش را بازگو كند.


اقيانوس‌ها و عناصر آب‌

«نزديك نيمى از عناصر طبيعى روى زمين را مى‌توان در اقيانوس‌هايى يافت كه هفت دهم روى اين سيّاره را پوشانده‌اند. ميلياردها تن از مواد معدنى را رودها همه سال شسته با خود به اقيانوس‌ها مى‌ريزند.

سه متر مكعب آب دريا، كه كافى است اتاق كوچكى را به ارتفاع 4/ 30 سانتى‌ متر پر كند شامل مقادير زير از عناصر مختلف است:

5/ 42 گرم از 40 عنصر گوناگون، از آن جمله طلا، مس، واناديوم و يُد.

5/ 42 گرم استرونسيوم.

207 گرم برم.

312 گرم بيكربنات سديم (سديم، هيدروژن، كربن و اكسيژن).

72/ 2 كيلوگرم سولفات پتاسيم (پتاسيم، گوگرد و اكسيژن).

26/ 4 كيلوگرم سولفات كلسيم.

33/ 16 كيلوگرم نمك‌هاى منيزيوم كه شامل تقريباً 08/ 4 كيلوگرم منيزيوم است.

37/ 84 كيلوگرم نمك طعام معمولى يعنى كلرور سديم.

با اين همه موادّ معدنى موجود در اقيانوس جاى شگفتى نيست كه 8000 نوع گياه و 000، 200 نوع جانور در اقيانوس زيست مى‌كنند!

از اقيانوس نه تنها سالى در حدود سى ميليون تن ماهى گرفته مى‌شود، بلكه از آن عناصرى مانند يُد، برم، منيزيوم و به ويژه نمك به دست مى‌آيد«21»


زمين و عناصر آن‌

«زمين مانند هوا و اقيانوس خواص مشخّصى دارد كه معلول فراوانى و نوع و چگونگى تركيب عناصر تشكيل دهنده آن است. ولى هرگاه زمين، هوا و دريا به نحوى از يكديگر جدا شوند ديگر حيات بر روى سيّاره ما وجود نخواهد داشت.

وجود حيات در سيّاره ما وابسته به مبادله مداوم عناصر اين سه جزء زمين است.

عناصر بسيارى را كه آب از زمين شسته با خود به اقيانوس مى‌ريزد، جوّ همراه باران به زمين باز مى‌گرداند.

مبادله اكسيژن و انيدريد كربنيك و نيتروژن از آن پيچيده‌تر ولى مداوم‌تر است.

كليد اصلى اين مبادله فتوسنتز است كه به وسيله گياهان سبز با استفاده از نور خورشيد انجام مى‌گيرد. در اين عمل انيدريد كربنيك و آب به اكسيژن خالص و هيدرات‌هاى كربن مبدل مى‌شود. هيدرات‌هاى كربن كه مركّب از كربن، ئيدروژن و اكسيژن است، جزء عمده گياه و منبع اصلى خوراك ما را تشكيل مى‌دهند. اكسيژن كه به اين طريق آزاد مى‌شود، ذخيره اكسيژن جوّ را ترميم مى‌كند.

گياهان براى رشد به عناصر ديگرى نيز احتياج دارند. آنها عناصر مهمّى مانند فسفر، پتاسيم، آهن و يُد را از خاك يا از دريا مى‌گيرند. نيتروژن به خصوص براى رشد گياه ضرورى است، ولى با وجود اين كه هوا شامل ميلياردها تن نيتروژن است، اين عنصر از نظر شيميايى چندان فعّال نيست و معدودى از موجودات زنده مى‌توانند مستقيماً از آن استفاده كنند.

گياهانى مانند شبدر و باقلا استثناءً مى‌توانند نيتروژن خود را به يارى باكترى‌هاى نيتروژن گير كه بر غده‌هاى روى ريشه آنها زندگى مى‌كنند جذب كنند و تحليل برند.

اين دسته از گياهان آن قدر نيتروژن مى‌گيرند، يعنى آن را به تركيبات قابل استفاده تبديل مى‌كنند، كه هم براى مصرف خود آنها كافى است و هم براى ترميم ذخيره نيتروژن خاك كه گياهان ديگر مصرف كرده‌اند!

جانوران از گياهان تغذيه مى‌كنند و تركيبات نيتروژن دفع مى‌كنند كه زمين را حاصلخيز مى‌سازد و قسمتى از آن نيز تجزيه شده و به صورت نيتروژن خالص به جوّ باز مى‌گردد«22»

«اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود، از قدرتى بى‌نهايت، وجودى آگاه و منبعى كريم سرچشمه دارد، كه انبياى عظامش در سايه وحى، انسان را به او هدايت نموده و از اسما و صفاتش قلوب را آگاه كرده تا در تمام شؤون حيات دست به دامان رحمتش زنند و آنچه هست از او دانند و هر حركت و حالى را بر وفق خواسته او از خود بروز دهند، كه راهى براى رسيدن به سعادت و كمال و بهشت عنبر سرشت و به دست آوردن رضايت دوست جز اين نيست و به غير اين مسير و ذوق و شوق باطنى نسبت به معشوق حقيقى دست نمى‌دهد، ذوق و شوقى كه مايه حقيقى و سرمايه واقعى انسان در دنيا و آخرت است.

از وجود مقدس حضرت رسالت پناه، خاتم انبيا، گل سرسبد موجودات، مَجلاى اتم، سرور امم، نقل شده كه:

الإيمانُ كُلُّهُ ذَوْقٌ وَشَوْقٌ.

ذات ايمان همه مزه و خوشى است.

زاهدى را كه ذوق و خوشى و مستى نباشد، او را مرده بايد دانستن اگر چه زنده نمايد؛ زيرا جان حقيقى ندارد. عكس جان است كه بر وى زده است و او را زنده مى‌دارد، چنانكه آفتاب در خانه‌اى تابد و خانه را روشن دارد، جاهلان پندارند كه آن روشنى از خانه است، ندانند كه مستعار است«23»

مقبل آن قومى كه با تو عشق دعوا كرده‌اند

وز دو عالم قصد آن درگاه اعلا كرده‌اند

روضه مأوى‌ نمى‌خواهند و نخلستان خُلد

بينوايانى كه در كوى تو مأوا كرده‌اند

زندگى تن چو جان را مانع است از روى تو

عاشقان زنده دل مردن تمنّا كرده‌اند

عاشقان از بهر جانان ترك عالم گفته‌اند

زاهدان از بهر جنّت ترك دنيا كرده‌اند

عاشق عالى نظر را كآرزو ديدار توست‌

كُحل چشم جانش از نور تجلّا كرده‌اند

(سيف فرغانى)


عجايب دنياى اتم‌

«اتم ذرّه بسيار ريزى است كه با چشم ديده نمى‌شود. اتم‌هايى كه تا كنون شناخته شده تعدادشان در حدود يكصد نوع است. بين آنها تنها اتم كربن است كه موجب بقا و ادامه زندگى بشر مى‌باشد.

اين اتم در تركيب سلول‌هاى زنده بدن وجود دارد و بنا بر معلومات اخير دانشمندان دوام و بقاى زندگى در جهان هستى بدون آن مقدور نيست.

از اتم‌هاى كربن كه در عالم لايتناهى موجود است يكى را كه در بدنمان وجود دارد مانند اتم «كروموزم» كه نطفه آدمى است اختيار مى‌كنيم. اين اتم ريزترين مادّه‌اى است كه پس از بارورى زن به جنين منتقل و سبب وراثت طفل خواهد شد و در يكى از سلول‌هاى بدن نوزاد مستقر مى‌شود.

هيچ كس نمى‌داند شكل ظاهرى اتم كربن چگونه است و معلوم نيست به چه چيز شباهت دارد؛ زيرا به طورى كه ذكر شد به حدّى ريز است كه با چشم ديده نمى‌شود، ناچار بايد آن را طور ديگر تحت مطالعه و دقت قرار دهيم.

ذرّات متشكّله اتم هر چه بوده باشند، خود آن كوچكترين جزء متشكّله آن است.

طرز ساختمان كليه اتم‌ها مانند اتم هيدروژن، اكسيژن، كربن، طلا، اورانيوم تقريباً يكسان است و تمامى آنها از ذرّات خيلى ريزى كه ساختمان اصلى آنها را تشكيل داده درست شده است.

هر اتم بر سه جزء بخش مى‌گردد: پروتون كه داراى قوه الكتريسيته مثبت، نوترون داراى الكتريسيته خنثى، الكترون داراى قوه منفى است.

ساختمان اصلى اتم‌ها با تفاوت كم همسانند. در مركز هر اتم يك هسته وجود دارد كه از «پروتون» و «نوترون» تشكيل گشته و اين دو سخت به هم پيوسته‌اند. در قسمت برونى اتم الكترون‌ها مى‌باشند كه متّحد الشكلند و مانند منظومه شمسى كه به دور خورشيد مى‌گردد در حركت و چرخشند!

وجه اختلاف و تمايز اتم‌ها از تعداد اجزايى كه در ساختمان آنها به كار رفته معلوم و مشخص مى‌گردد. مثلًا اتم ئيدروژن فقط يك پروتون دارد، و اتم هليوم داراى دو پروتون است. همينطور كه طبقه بندى يكصد نوع اتم‌ها، بالاتر مى‌رود تعداد پروتون و نوترون هر كدام بيشتر خواهد بود.

اتم كربن كه جزء طبقه ششم است داراى شش پروتون و شش نوترون است و به دور هسته آن شش الكترون در حركتند.

هسته اتم و الكترون‌هاى آن چون داراى شارژِ (بارِ) قوه مثبت و منفى مى‌باشند يكديگر را به سوى خود مى‌كشانند. اتم كروموزم (نطفه انسانى) نيز داراى چنين خاصيتى است. هر اتم به خودى خود نمى‌تواند بخش و تفكيك گردد.

جريان عمل در هسته اتم به طور متفاوت صورت مى‌گيرد و در آنجا پروتون‌ها كه داراى شارژ مثبتند به هم فشار مى‌آورند و از هم دور مى‌شوند. متخصصين هنوز ندانسته‌اند چه علت و موجبى باعث فشردگى و دورى جستن پروتون‌ها از همديگر مى‌شود.

الهيّون در جواب اين مسأله عاجز نيستند، پاسخ اين مسأله و هزاران نمونه آن در مسلك آنان يك كلمه است كه همه چيز و همه حقايق در همين يك كلمه است و آن «اللّه» است.

در هيچ پرده نيست نباشد نواى تو

عالم پر است از تو و خالى است جاى تو

هر چند كاينات گداى در تواند

يك آفريده نيست كه داند سواى تو

تاج و كمر چو موج حباب است ريخته‌

در هر كناره‌اى ز محيط سخاى تو

آيينه خانه‌اى است پر از ماه و آفتاب‌

دامان خاك تيره ز موج صفاى تو

هرغنچه را ز حمد تو جزوى است در بغل‌

هر خار مى‌كند به زبانى ثناى تو

يك قطره اشك سوخته يك مهره گل است‌

دريا و كان به پيش محيط سخاى تو

در مشت خاك من چه بود لايق نثار

هم از تو جان ستانم و سازم فداى تو

غير از نياز و عجز كه در كشور من است‌

اين مشت خاك تيره چه سازد فداى تو

عمر ابد كه خضر بود سايه پرورش‌

سروى است پست بر لب آب بقاى تو

صائب‌چه ذرّه است و چه دارد فدا كند

اى صد هزار جان مقدّس فداى تو

(صائب تبريزى)


[پيدايش اتم كربن در كره زمين‌]

وقتى كه يك اتم را بشكافند و خرد كنند، به ذرّه‌هاى ريزى مبدّل مى‌شود كه هر يك از آن ذرّات از الكترون‌ها سنگين‌تر و از پروتون‌ها و نوترون‌ها سبك‌ترند. اين ذرّه‌هاى عجيب را علماى فيزيك «مِزون» مى‌گويند و عمر آنها كمتر از يك ميليونيم ثانيه است. دانشمندان تصور مى‌كنند سبب تحريك نيروى داخلى هسته اتم به واسطه همين مزون‌ها مى‌باشد.

اتم كربن پيش از آن كه در كره زمين پديدار آيد در يكى از كرات آسمانى به وجود آمده و داستان تكوين آن بس عجيب و حيرت‌آميز است. اين اتم از موقعى كه سفر دور و دراز خود را در فضاى نامحدود آسمان شروع كند تا زمانى كه به زمين برسد و وارد نطفه آدمى گردد سه مرحله را طى خواهد نمود:

از ستاره جوانى شروع مى‌شود كه در آن توده‌هاى اتم ئيدروژن وجود داشته و داراى پروتون بوده‌اند. هسته‌هاى اتم‌هاى ئيدروژنى به علت حرارت فوق العاده آن ستاره با سرعت سرسام آورى به حركت مى‌افتند. گاه به گاه دو عدد از آن پروتون‌ها باهم پيكار نموده يكى بر ديگرى غالب مى‌شود. پروتون مغلوب مقدار الكتريسيته‌ خود را به هدر داده به نوترون تبديل مى‌گردد.

اين نوترون تازه به دوران رسيده با پروتونى كه غالب شده باهم جمع و متّحد مى‌شوند و هسته‌اى به نام دوتريوم (ئيدروژن سنگين) متشكّل مى‌گردد و هنگام فرصت اين هسته دوتريوم يك هسته پروتون و يك هسته نوترون را تحت اختيار خود در مى‌آورد و مبدّل به هسته اتم «هليوم» مى‌شود و به اين نهج جريان احتراق، ذوب، اجتماع و اتحاد ذرات آن ستاره انجام و در نتيجه اتم‌هاى ئيدروژن ستاره مزبور به ماده ديگرى تبديل مى‌شود كه اسّ و اساس آن مادّه هليوم خواهد بود.

ضمناً ناگفته نماند كه اتم ئيدروژن نخستين اتمى است كه در عالم لايتناهى به وجود آمده است. در اين جا مرحله پيدايش اتم‌هاى سنگين خاتمه مى‌پذيرد.

پس از صدها ميليون سال كه از عمر آن ستاره بگذرد، تقريباً تمام حجم ستاره مملوّ از ماده هليوم مى‌گردد و اتم‌هاى آن با يك روال منظّم و موزونى باهم مصاف نموده، دو تا سه اتم در يك لحظه باهم شعله‌ور مى‌شوند، و اين جريان دومين مرحله پيدايش اتم كربن به حساب مى‌آيد.

اتم كربن ميلياردها سال است كه بر اثر مصاف و تلاقى مذكور تكوين يافته و حال بايد دانست اين اتم چگونه به كره زمين رسيده است؟:

هر قدر عمر ستاره‌اى بيشتر شود، اتم‌هاى هليوم، كربن و اتم‌هاى سنگين در آن ستاره فزون‌تر خواهد شد و تراكم اتم‌ها به تدريج به حدّى مى‌رسد كه ستاره از موادّ اتمى اشباع مى‌گردد و سپس منفجر خواهد شد.

در نتيجه اتم‌هاى كربن و ساير اتم‌هاى موجوده آن، در كيهان و فضا پخش و با اتم‌هاى ئيدروژن كه در فضا پراكنده‌اند مخلوط و ممزوج مى‌گردند. بعدها زمانى كه ستاره جديدى كه با جذب اتم‌هاى ئيدروژن تكوين و به وجود آمد اتم‌هاى موجود در فضا اتم كربن را نيز جذب مى‌نمايند.

خورشيد هم در چند ميليارد سال پيش به امر و اراده حضرت ربّ العزّه به همين‌ صورت پديد آمده، و ظاهراً بر اثر يك حادثه كيهانى، موادّ مشتعله عظيمى از خورشيد فوران و بيرون ريخته و همراه آن مواد، اتم كربن بوده و پس از سرد شدن، قشر و پوسته كره زمين از آن مواد تشكيل يافته است، و اين جريان سومين مرحله پيدايش اتم كربن در كره زمين است كه به تدريج در پيكره انسان، حيوان، جمادات نفوذ يافته و به حال ثابت و تغييرناپذيرى باقى مانده است.

اتم كربن پس از جريان فوق با دو اتم ئيدروژن تركيب و متّحد مى‌گردد به «بى‌اكسيد دوكربن» مبدل و به واسطه وزش باد به روى برگ نباتات و گياهان مى‌نشيند. چنانچه گاو يا گوسپندى آن گياه را خورده و بعد گوشت يا شير آنها را انسان‌هاى دوران گذشته خورده باشند، در اين صورت آن افراد انسانى يا حيوانات، حامل اتم كربن گشته‌اند.

اتم كربن كه در بدن انسان قرار يافت، ممكن است در نطفه او وارد و بعد در زهدان مادر داخل شود. در اين حال موجودى پيدا مى‌گردد كه وارث صفات و اخلاق پدر و مادر خواهد شد و در تسلسل زنجيره بقاى نسل بشرى آن اتم از پدر به فرزند و به اعقاب او منتقل خواهد گشت!

زمانى كه آدمى فوت شود اتم كربن به خاك برمى‌گردد، ممكن است گياهى آن را جذب كند، آن وقت اين اتم در جمع نباتات سپس در بدن حيوانات قرار گيرد، و نيز ممكن است كه جزو ذرّات متبلور ذغال سنگ يا دانه الماس گردد، و باز هم ممكن است اتم مذكور از ناحيه نبات يا حيوان مجدداً در بدن انسان وارد شود، در استخوان يا ناخن و يا تارى از موى او جاى گيرد.

به علاوه ممكن است «بى اكسيد دو كربن» موجود در فضا را افرادى كه در هزاران سال پيش تنفّس نموده و از ريه‌هاى خود خارج كرده باشند، در زمان حاضر هوايى را كه تنفّس مى‌كنيم آلوده و آميخته به آن اتم باشد.

موقعى كه دم مى‌زنيم و نفس مى‌كشيم، در هر لحظه كه فرو مى‌دهيم و خارج‌ مى‌كنيم به طور تقريب شماره اتم‌هاى آن در حدود ده سنگترليون مى‌باشد، يعنى عددى كه سمت راست آن 22 صفر قرار گرفته!

مى‌توان گفت: اتم‌هاى كربن موجود در هوا، در ازمنه خيلى دور در ريه‌هاى افراد بشر و پيامبران و دانشمندان دوران‌هاى قديم از راه تنفّس آنها وارد و خارج شده، و اين زمان هم ما آن هوا را مى‌بلعيم، و ممكن است افرادى كه بعد از ما خواهند آمد يا نابغه‌هايى كه به ظهور خواهند رسيد از آن نيز تنفّس كنند.

در گذشت زمان هر قدر دوران جهان باقى باشد و به جلو رود ممكن است اتم كربن در خون حيوانات و جانوران و موجوداتى كه امروزه انواع آنها بر ما نامعلوم است رسوخ يافته و بعدها مجدداً به خاك بازگشت نمايد و سپس در تركيبات معادن قرار گيرد و مليون‌ها سال در جمادات باقيمانده تا دو مرتبه در موجودات زنده ظهور يابد.

به هر تقدير با گذشت بيش از چهار ميليارد سال كه از عمر زمين مى‌گذرد، هنوز در وضع اتم كربن تغييرى حاصل نشده و دليلى هم در دست نيست كه روزى اتم مذكور معدوم گشته و از ميان برود.

اگر بنا شود روزى خورشيد، كره زمين را مشتعل ساخته و بسوزاند ممكن است اتم كربن دو مرتبه به فضا و كيهان برگشته و نواختران و ستاره‌هاى جوان آن را جذب كنند.

قريب به يقين معدوم گشتن اتم كربن تحقّق نتواند يافت مگر زمانى كه بين كرات آسمانى تصادم‌هاى شديد و سهمگين روى دهد كه يكى يا هر دوى آنها متلاشى و ذرّاتشان در فضا پخش و پراكنده شوند و اتم‌هاى موجود در فضا بتوانند اتم‌هاى كربن را جذب نموده تحت اختيار و سلطه خود در آورند.

آن زمان است كه دوره بقا و دوام اين اتم سر خواهد آمد، لكن مانند آدميان كه پس از سپرى شدن عمر، از خود نسل‌هاى جديدترى به جاى مى‌گذارند، اتم‌هاى‌ كربن نيز در پيكره موجودات زنده‌اى كه از اتم‌هاى تازه و جديدترى تركيب يافته‌اند قرار گيرند«24»

راستى داستان عجيبى است! از وضع يك ذرّه كه با چشم ديده نمى‌شود، سراپاى انسان غرق در حيرت مى‌گردد. اين وضع يك ذرّه است، در سراسر عالم چه خبر است؟ آيا كسى غير از حضرت عظيم از خلقت عظيم اطلاع و آگاهى دارد؟

من سخت در شگفتم، نمى‌دانم چه بنويسم و از كجا بنويسم و از كه و از چه دم بزنم؟


عجايب حيات‌

«زمين در هر 24 ساعت يكبار به دور محور خود مى‌گردد، و از اين قرار سرعت حركت آن ساعتى هزار ميل است. حال فرض كنيد در عوض اين مقدار سرعت، هر ساعتى صد ميل مى‌چرخيد، و در آن صورت شب‌ها و روزهاى ما ده برابر مدت فعلى مى‌بود. آفتاب سوزان تابستان كلّيه نباتات و رستنى‌ها را در آن روزهاى بلند مى‌سوزانيد و معدوم مى‌ساخت، و سرماى شب‌هاى دراز جوانه‌ها را منجمد مى‌كرد و از بين مى‌برد.

سطح خورشيد كه منبع حيات در روى كره ارض است داراى دوازده هزار درجه فارنهايت حرارت است و دورى زمين ما از آن به همان اندازه‌اى است كه بتواند از اين منبع فيض و حرارت به قدر كافى گرمى براى ادامه حيات ما اقتباس نمايد.

مقدار حرارتى كه به ما مى‌رسد پيوسته ثابت و غير متغير است و در طول مليون‌ها سال به همين وضع باقى بوده و در نتيجه ادامه حيات در زمين ميسّر شده است.

اگر حرارت زمين تغيير مى‌كرد و مثلًا در عرض يكسال فقط در حدود پنجاه‌ درجه كم و زياد شده بود همه نباتات معدوم مى‌شدند و بشر هم يا از فرط گرما كباب شده بود و يا از شدّت سرما منجمد مى‌گرديد و از ميان مى‌رفت.

زمين به سرعت 18 ميل در هر ثانيه به دور آفتاب مى‌چرخد و هرگاه سرعت سير آن در عوض اين مقدار 6 ميل يا چهل ميل در هر ثانيه مى‌شد آن وقت دورى و نزديكى ما به آفتاب به درجه‌اى مى‌شد كه زندگانى كنونى ما غير مقدور مى‌گرديد.

حجم ستارگان آسمان به طورى كه مى‌دانيم، متفاوت است. بعضى از آنها به درجه‌اى بزرگند كه اگر فى المثل خورشيد منظومه ما بودند به مدار زمين مليون‌ها كيلومتر در داخل سطح آن ستاره‌ها قرار مى‌گرفت. همچنين نوع تشعشع ستاره‌ها با هم متفاوت است. اشعه بعضى از آنها براى هر گونه آثار حياتى مضرّ است و زندگانى را نابود مى‌سازد. نيرو و مقدار تشعشع اين ستاره‌ها هم گاهى كمتر از خورشيد و گاهى تا ده هزار مرتبه بيشتر از آن است.

هر گاه تشعشع خورشيد ما، به نصف مقدار فعلى تقليل مى‌يافت همه جانداران زمين از فرط سرما هلاك مى‌شدند، و اگر مقدار اين تشعشع دو برابر بيشتر مى‌شد، آن وقت نطفه حياتى در همان مرحله اول تكوين معدوم مى‌گرديد. بنابراين در ميان مليونها ستاره كه در فضاى نامحدود پراكنده‌اند تنها خورشيد ماست كه براى به وجود آوردن حيات مناسب مى‌باشد.

زمين در زاويه 23 درجه قرار گرفته و همين تمايل محور زمين ايجاد فصول چهارگانه را مى‌نمايد. اگر محور زمين متمايل نبود قطب شمال و جنوب الى الأبد در روشنايى نيم رنگ شفق باقى مى‌ماند. بخار آب اقيانوس‌ها دائم از شمال به جنوب در حركت مى‌بود و قاره‌هايى از يخ ايجاد مى‌كرد و چه بسا كه مسافات بين خط استوا و نواحى قطبى را تبديل به بيابان‌ها و صحارى نامسكون مى‌كرد.

با تبخير آب اقيانوس‌ها بستر شوره زار آنها نمودار مى‌شد و رودخانه‌هاى قطبى همه جا اراضى را شسته و از ميان درّه‌هاى عميق مى‌گذشت و مرداب‌هاى موقتى از نمك مذاب در اين بسترها به وجود مى‌آورد.

فشار كوههاى عظيم و سنگين يخ به قدرى زياد مى‌شد كه بر سطح هر دو قطب سنگينى كرده و آنها را فرو مى‌برد و آن وقت خط استوا بر اثر همين فشار تركيده و منطقه جديدى احداث مى‌كرد. اقيانوس‌ها خشك مى‌شد و اراضى وسيعه جديدى به وجود مى‌آمد و ميزان بارندگى و رطوبت هم در اقطار جهان تقليل مى‌يافت و نتايج سهمگين آن دنيا را منقلب مى‌نمود.

ما هرگز توجه نمى‌كنيم كه حيات در روى كره ارض منحصر به قشرى است كه ميان برف‌هاى قلل و جبال و گرماى مركزى زمين قرار گرفته است. نسبت اين قشر نازك با قطر زمين معادل نصف قطر يك ورق از كتاب هزار صفحه‌اى است. تاريخ حيات كليه جانداران زمين فقط بر روى اين ورقه نازك تدوين شده است.

اگر هواى محيط زمين به صورت مايع در مى‌آمد همه سطح زمين را به عمق 35 پا فرامى‌گرفت و اين قشر آب گرفته، تازه يك ششصد هزارم فاصله تا مركز زمين را تشكيل مى‌دهد.

فاصله ماه تا زمين 000، 240 ميل است و هر روز دو مرتبه توليد جزر و مدّ مى‌كند. جزر و مدّ درياها در پاره‌اى نقاط تا 60 پا مى‌رسد و حتّى قشر خاكى زمين هر روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه به قدر چند اينچ كشيده مى‌شود.

همه اين اتفاقات به طورى منظم و آرام رخ مى‌دهد كه ما هرگز متوجه قدرت قاهره و عظيمى كه آب درياها را اين قدر بالا مى‌برد و حتى سطح زمين را با همه سختى و صلابت آن خم مى‌كند نمى‌شويم.

كره مرّيخ نيز داراى قمرى است كه بسيار كوچك است و فقط شش هزار ميل با آن فاصله دارد.

اگر ماه به جاى مسافت فعلى مثلًا پنجاه هزار ميل با زمين فاصله داشت آن وقت ارتفاع جزر و مد به قدرى زياد مى‌شد كه همه دشت‌هاى پنج قاره زمين را روزى دو بار آب فرا مى‌گرفت و فشار آب در هر نوبت به قدرى شديد مى‌بود كه كوهها به زودى از روى زمين شسته مى‌شد و هيچ يك از قاره‌ها فرصتى نمى‌يافت كه از زير آب بيرون بيايد و وجود خارجى پيدا كند. سطح زمين در زير فشار اين انقلابات خرد مى‌شد و جريان هوايى كه بر اثر اين جزر و مدهاى عظيم پيدا مى‌شد هر روز گردبادهاى هولناك در اطراف زمين پديد مى‌آورد.

اگر قاره‌ها را آب فرا مى‌گرفت عمق متوسط آبى كه سطح زمين را احاطه مى‌كرد به يك ميل و نيم مى‌رسيد و در آن صورت هيچ گونه حياتى در آن مقدور نبود جز به صورت حيواناتى در اعماق آب كه آنها هم به تدريج از وجود يكديگر تغذيه مى‌كردند تا نسل آنها منقرض مى‌شد.

آرى، منظومه شمسى ما از مخلوط درهم برهم مواد و مصالحى كه با حرارت دوازده هزار درجه از خورشيد جدا شده و با سرعتى غيرقابل تصور در فضاى بى‌پايان پراكنده شده به وجود آمده است. اما در همين آشفتگى و انقلاب جوّى، چنان نظم و ترتيب دقيق و منظّمى ايجاد شده است كه امروزه حتّى دقايق و لحظات حوادث آينده آن را مى‌توانيم پيش بينى كنيم. نتيجه اين انتظام و ترتيب آن است كه اوضاع فلكى ما هزار مليون سال است به همين حال باقى مانده و تا آخر دنيا هم به همين وضع باقى خواهد ماند.

اينها همه مرهون قوانين و نظامات عمومى است و بر طبق همين قوانين، نظام عالم شمسى ما در جاهاى ديگر افلاك نيز تكرار مى‌شود«25»


نظم آفرينش در قرآن‌

قرآن مجيد در زمينه اين نظم و مقرّرات و قوانين و نظامات، در آيات شريفه‌اش مى‌فرمايد:

﴿ثُمَّ اسْتَوَى‌ إِلَى السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ* فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى‌ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ وَحِفْظاً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾«26»

آن گاه آهنگ آفرينش آسمان كرد، در حالى كه به صورت دود بود، پس به آن و به زمين گفت: خواه يا ناخواه بياييد. آن دو گفتند: فرمانبردار آمديم.* پس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانيد [و محكم و استوار ساخت‌]، و در هر آسمانى كار آن را وحى كرد، و آسمان دنيا را با چراغ‌هايى آرايش داديم و [از استراق سمع شيطان‌ها] حفظ كرديم، اين است اندازه‌گيرى تواناى شكست‌ناپذير و دانا.

﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ* مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴾«27»

و ما آسمان‌ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است، به بازى نيافريده‌ايم؛* ما آن دو را جز به درستى و راستى به وجود نياورده‌ايم، ولى بيشترشان [به حقايق‌] معرفت و آگاهى ندارند.

﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾«28»

و ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست، بيهوده نيافريده‌ايم، اين پندار كافران است، پس واى بر آنان كه كافرند از آتش دوزخ.

متجلّى است ذاتش به صفات خودنمايى‌

كه كند از اين تجلّى همه دعوى خدايى‌

كسى ار به چشم بينش نگرد در آفرينش‌

ز هر آيتى خدا راست ظهور خودنمايى‌

احد است و با جلالش احدى نبوده هرگز

كه شريك ذاتش آيد به سرير پادشايى‌

عجب است بنده‌اى را كه خدا وجود باشد

كه نباشد از جهالت به وجودش آشنايى‌

(فؤاد كرمانى)


عجايب حيات در كلام دانشمندان‌

«ديويد هيوم‌» مى‌گويد:

سراسر دستگاه طبيعت بر وجود پروردگارى هوشيار گواه است و هيچ پژوهنده خردمند نيست كه پس از آن كه به جدّ و جهد بينديشد، دمى از گروش به اصول خداشناسى و ديندارى راستين تن زند.

«كانت‌» مى‌گويد:

وجود حسّ دينى بشر دليل وجود خدا است.

«دكارت‌» مى‌گويد:

خلقت، عمل مداوم است و اگر آنى خداوند از خلقت نظر بردارد عالم معدوم مى‌شود.

«روسو» مى‌گويد:

ما از حقيقت جهان و روح بى‌خبريم، جز اين كه به وجود ذاتى كه داراى ادراك و اراده و حكمت است و در كارهاى عالم مؤثر و متصرف مى‌باشد نمى‌توان يقين‌ نكرد. در حركات عالم وجريان امور، آثار تدبير و حكمت هويداست.

«لايب نيتس‌» مى‌گويد:

خدا صانعى عاجز نيست كه هر آن مجبور باشد در ماشينى كه ساخته است دست ببرد تا راه بيفتد، خداوند از آغاز كه جهان را آفريده اين ماشين را چنان كامل ساخته كه تا ابد چرخ‌ها و اجزاى آن با اتفاق هم به كار مشغول‌اند.

«پاسكال‌» فيلسوف شهير مى‌گويد:

قانونى بالاتر و برتر از طبيعت هست كه بر همه جهان تسلط دارد و نمى‌توان آن را ناديده گرفت و بايد به او ايمان آورد، و آن قانون آفرينش است كه ما را به وجود آورده و هستى ما از اوست و ما نمى‌توانيم از او جدا باشيم؛ زيرا اگر نور از منبع خود جدا شود نور نيست. و پيروى از اين قانون ايمان به خداست و همين ايمان مقدس، سازش دين با دانش و تنها راهى است كه هر دو را بر خلاف ميل بى‌دينان و ملحدان و على رغم دلايل پوچ و فريبنده آنان بايد پيمود. اين است يگانه راه رسيدن به كمال و پيروزى حق بر باطل«29»

«با اختراع و تكميل تدريجى تلسكوب توانستيم بيش و بيشتر، اعماق فضا را شناسايى كنيم. ستارگان كه ابتدا گمان مى‌رفت نقطه‌هاى نورانى كوچكى هستند كه به يك اندازه از زمين ما فاصله دارند، آشكار شد كه كرات عظيمى از نور و حرارتند كه ميليون‌ها بار از زمين ما بزرگترند. آنگاه كشف شد كه بسيارى از اين نقاط روشن، تنها يك ستاره بزرگ نيستند بلكه در حقيقت مجموعه‌اى از ميليون‌ها ستاره يا كهكشانند و بعضى از آنها به قدرى عظيمند كه نور پس از 000، 200 سال از يك سر آنها به سر ديگرشان مى‌رسد!

دوربين‌هاى نجومى جديد مى‌توانند از مجموعه اخترانى كه از ما 000، 000، 000، 6 سال نورى دورند عكس بگيرند و بدين ترتيب حوادثى را مى‌بينيم كه شش ميليارد سال پيش، يعنى پيش از آن كه حيات در زمين به وجود آيد، رخ داده است.

تعداد ستارگانى كه اينك با تلسكوب‌هاى نوين مى‌توانيم ببينيم به قدرى زيادند كه اگر صد سال تمام شب و روز به شمارش آنها بپردازيم و در هر ثانيه يك ستاره بشماريم، پس از پايان اين مدت هنوز همه آنها را نشمرده‌ايم.

كهكشان، قرص عظيمى است كه قسمت مركزى آن ضخيم‌تر است و لااقل شامل 000، 000، 000، 1 ستاره است، درازاى آن 000، 100 سال نورى و ضخامت آن در مركز كهكشان 000، 20 سال نورى است.

وزن كهكشان يا درست‌تر بگوييم جرم آن 000، 000، 000، 100 برابر جرم خورشيد است و عقيده دارند كه كهكشان همچون چرخ به دور محورش مى‌چرخد.

خورشيد با سيّاراتش كه جزئى از اين چرخ غول پيكر است، در دايره‌اى عظيم با سرعتى در حدود 000، 000، 1 كيلومتر در ساعت در گردش است و احتمالًا هر دور گردش آن 000، 000، 250 سال به طول مى‌انجامد.

كهكشان ما به هيچ وجه تنها كهكشان جهان نيست، تا آنجا كه ما مى‌توانيم با بزرگترين دوربين‌هاى نجومى امروزى ببينيم در جهان احتمالًا 000، 000، 150 كهكشان وجود دارد و فاصله متوسط بين دو كهكشان همسايه 000، 000، 2 سال نورى است.

جهان گسترش مى‌يابد و ميليون‌ها ميليون كهكشان با سرعتى بيش از 800 كيلومتر در ثانيه از هم دور مى‌شوند. اين فقط سرعت احتمالى متوسط بين دو كهكشانى است كه همسايه يكديگرند. هر چه كهكشان‌ها از هم دورتر باشند سرعت بيشتر است.

با تلسكوب آينه‌اى كوه پالومار كهكشان‌هايى ديده شده‌اند كه با سرعت بيش از 000، 60 كيلومتر در ثانيه از ما دور مى‌شوند«30»


حقيقت گسترش جهان‌

مسأله گسترش جهان حقيقتى است كه قرآن مجيد بدان اشاره كرده است:

﴿وَالسَّماءَ بَنَيْناها بِأيْيْدٍ وَإنّا لَمُوسِعُونَ﴾«31»

و آسمان را به قدرت ونيرو بنا كرديم و ما [همواره‌] وسعت دهنده‌ايم.

آرى، حضرت حق آسمان‌ها را آفريده و دائماً گسترش مى‌دهد. علم امروز مى‌گويد:

نه تنها كره زمين بر اثر جذب مواد آسمانى تدريجاً فربه و سنگين‌تر مى‌شود، بلكه آسمان‌ها نيز در گسترشند، يعنى ستارگانى كه در يك كهكشان قرار دارند به سرعت از مركز كهكشان دور مى‌شوند، حتى سرعت اين گسترش را در بسيارى از مواقع اندازه‌گيرى كرده‌اند.

در كتاب‌«مرزهاى نجوم» نوشته فرد هويل، مى‌خوانيم:

تندترين سرعت عقب نشينى كرات كه تا كنون اندازه‌گيرى شده نزديك به 66 هزار كيلومتر در ثانيه است!

كهكشان‌هاى دورتر در نظر ما به اندازه‌اى كم نورند كه اندازه‌گيرى سرعت آنها به سبب عدم نور كافى دشوار است. تصويرهايى كه از آسمان برداشته شده آشكارا اين كشف مهم را نشان مى‌دهد كه فاصله اين كهكشان‌ها بسيار سريعتر از كهكشان‌هاى‌ نزديك افزايش مى‌يابد.

نامبرده سپس به بررسى اين سرعت در كهكشان‌هاى ابرسنبله، واكليل و شجاع و غير آن پرداخته و بعد از محاسبه سرعت‌هاى عجيب و سرسام آورى را در اين مسأله ارائه مى‌دهد.

«جان آلدر» مى‌گويد:

جديدترين و دقيق‌ترين اندازه‌گيرى‌ها در طول امواجى كه از ستارگان پخش مى‌شود، پرده از روى يك حقيقت عجيب و حيرت آور برداشته، يعنى نشان داده است، مجموعه ستارگانى كه جهان از آنها تشكيل مى‌يابد پيوسته با سرعتى زياد از يك مركز دور مى‌شوند و هر قدر فاصله آنها از اين مركز بيشتر باشد، بر سرعت سير آنها افزوده مى‌گردد. مثل اين است كه زمانى كليه ستارگان در اين مركز مجتمع بوده‌اند و بعد از آن از هم پاشيده و مجموعه ستارگان بزرگى از آنها جدا و به سرعت به هر طرف روانه مى‌شوند. دانشمندان از اين موضوع چنين استفاده كرده‌اند كه جهان داراى نقطه شروعى بوده است.

«ژرژ گاموف‌» در كتاب‌«آفرينش جهان» در اين زمينه چنين مى‌گويد:

فضاى جهان كه از ميلياردها كهكشان تشكيل يافته در يك حالت انبساط سريع است. حقيقت اين است كه جهان ما در حال سكون نيست بلكه انبساط آن مسلّم است.

پى بردن به اين كه جهان ما در حال انبساط است كليد اصلى را براى گنجينه معمّاى جهان‌شناسى مهيّا مى‌كند، زيرا اگر اكنون جهان در حال انبساط باشد لازم مى‌آيد كه زمانى در حال انقباض بسيار شديدى بوده است.

جالب توجه اين كه تعبير به‌﴿إنّا لَمُوسِعُونَ‌﴾ (ما گسترش دهندگانيم) با استفاده از جمله اسميّه و اسم فاعل، دليل بر تداوم اين موضوع است و نشان مى‌دهد كه اين گسترش همواره وجود داشته و همچنان ادامه دارد و اين درست همان چيزى است كه امروز به آن رسيده‌اند كه تمام كرات آسمانى و كهكشان‌ها در آغاز در مركز واحدى جمع بوده سپس انفجارى عظيم و بى‌نهايت وحشتناك در آن رخ داده و به دنبال آن اجزاى جهان متلاشى شده و به صورت كرات درآمده و به سرعت در حالت عقب نشينى و توسعه است«32»

موحّدان كه به ليل و نهار ساخته‌اند

به ياد زلف و رخ آن نگار ساخته‌اند

به هيچ حيله در آغوش در نمى‌آيى‌

مگر تو را از نسيم بهار ساخته‌اند

ز لاله زار تجلّى ستاره سوختگان‌

چو لاله با جگر داغدار ساخته‌اند

گشاده‌اند جگر تشنگان دهان طمع‌

ز بس عقيق تو را آبدار ساخته‌اند

به وصل زلف و رخ او رسيدن آسان نيست‌

كليد گنج ز دندان مار ساخته‌اند

به رنگ شبنم و گل بر زمين نمى‌مانند

كسان كه آينه را بى‌غبار ساخته‌اند

كمند همّت ما نيست نارسا چون موج‌

محيط عشق تو را بى كنار ساخته‌اند

چراغ زنده دلى را كه چشم بد مرساد

نصيب‌صائب‌شب زنده دار ساخته‌اند

(صائب تبريزى)


خلقت آسمان‌ها و زمين در قرآن‌

﴿وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا﴾«33»

و او كسى است كه آسمان‌ها و زمين را در شش روز آفريد، در حالى كه تخت فرمانروايى‌اش بر آب [كه زيربناى حيات است‌] قرار داشت، تا شما را بيازمايد كه كدام‌يك نيكوكارتريد؟

كانَ اللّهُ وَلَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَىْ‌ءٌ.«34»

در آغاز به جز خداوند يكتا هيچ كس و هيچ چيز نبود.

﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى‌ فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾«35»

پس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانيد [و محكم و استوار ساخت‌]، و در هر آسمانى كار آن را وحى كرد.

اين كه ماده و مصالح ساختمان آسمان‌ها چگونه پديد آمد و آفرينش آنها به چه ترتيب صورت گرفت، جز آفريدگار بى‌همتا كسى را بر آن آگاهى نيست، چنانكه قرآن مى‌فرمايد:

﴿ما أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَا خَلْقَ أَنفُسِهِمْ﴾«36»

من ابليس و نسلش را در آفرينش آسمان‌ها و [در پديد آوردن‌]، زمين و در آفرينش خودشان شاهد و گواه نگرفتم [تا ياريم دهند]؛ و من گمراه كنندگان را يار و مددكار خود نگرفته‌ام.


خلقت در كلام دانشمندان‌

دانشمندان امروز نيز به اين حقيقت اعتراف دارند، چنانكه‌جان ففر مى‌گويد:

مسأله پيدايش ماده، اصولًا مسأله‌اى است كه بيرون از قلمرو تحقيقات و تفكّرات ثمر بخش است. بايستى ماده را مفروض و موجود پنداشت و از آنجا جريان آفرينش كاينات را تعقيب كرد.

آنچه از نظرات قرآن و دانشمندان محقّق است، اين مصالح عبارت بودند از ذرّات دود و گاز كه در فضا سرگردان، اما چنان پراكنده بودند كه به ندرت به يكديگر بر مى‌خوردند.

﴿ثُمَّ اسْتَوَى‌ إِلَى السَّماءِ وَهِيَ دُخَانٌ﴾«37»

آن گاه آهنگ آفرينش آسمان كرد، در حالى كه به صورت دود بود.

سِرجيمس جينز دانشمند فلك شناس مى‌گويد:

ماده كون از گازهايى كه در فضا انتشار دارد آغاز گشته و از تراكم اين گازها، سديم (مه رقيق) پديد آمده است.

دكتر گاموف‌ استاد طبيعى دانشگاه واشنگتن مى‌نويسد:

جهان در ابتداى پيدايش مملوّ از گازهايى بوده كه در هوا پراكنده بوده است. اين گازها از نظر تراكم و درجه حرارت به حدّى است كه تصور آن براى ما امكان‌پذير نيست.

به هر جهت آفريدگار متعال طى دو دوره از اين گازها آسمان‌هاى هفتگانه را بنا نهاد:

﴿فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فى يَومَيْنِ﴾«38»

پس آنها را در دو روز به صورت هفت آسمان به انجام رسانيد [و محكم و استوار ساخت‌].

و نقشه بناى اين هفت آسمان را به صورت هفت طبقه يكى بر فراز ديگرى ترسيم فرمود:

﴿أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَماواتٍ طِبَاقاً﴾«39»

آيا ندانسته‌ايد كه خدا هفت آسمان را چگونه بر فراز يكديگر آفريد؟

هفت آسمان محكم كه هيچ گونه رخوت و سستى در آن راه ندارد:

﴿وَبَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً﴾«40»

و بر فرازتان هفت آسمان استوار بنا نهاديم.

و به وسيله ستون‌هاى نامريى كه امروزه از آنها به نيروى جاذبه عمومى تعبير مى‌شود كرات آسمانى را استوار گرداند:

﴿خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا﴾«41»

آسمان‌ها را بدون ستون‌هايى كه آنها را ببينند، آفريده.

و از آيات قيامت بر مى‌آيد كه هيچ يك از اين آسمان‌ها به ديگرى راه ندارند، و تنها در روز رستاخيز گشوده و مفتوح مى‌گردند:

﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أبواباً﴾«42»

و آسمان گشوده مى‌شود، پس به صورت درهايى درمى‌آيد.

آنگاه خداوند با آفرينش ستارگان به تزيين و چراغانى آسمان پايين كه آسمان دنياى ما و نزديكترين آسمان به ماست پرداخت:

﴿وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِمَصابيحَ﴾«43»

همانا ما آسمان دنيا را با چراغ‌هايى آراستيم.

﴿إنّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾«44»

همانا ما آسمان دنيا را به زيور ستارگان آراستيم.

بدين ترتيب كه ميليون‌ها ذرّه گاز و دود به شكل ابرهاى عظيم به دور هم گرد آمدند ... توده‌هاى ابر، ذرّات را به سوى مركز جذب مى‌كرد، و بالأخره توده انبوه ابر جمع مى‌گشت و ذرّات آن به يكديگر نزديك مى‌شد. اين ذرّات كه به يكديگر اصطكاك پيدا مى‌نمود توليد گرما مى‌كرد و گاهى در مركز ابر، گرما چنان شدّت مى‌يافت كه توده را به تابش مى‌افكند و فضاى تاريك را روشن مى‌ساخت، سرانجام ميليونها توده ابر به صورت ستاره درآمدند و از آن پس در جهان تاريك، نور پديدار گشت و آسمان پايين چراغانى گرديد.

در بيابان بى‌پايان فضا ابرى بى‌شكل و بى هيچ گونه تشخّص در همه جا به طور يكنواخت پخش شده بود، ذرّات مادّه به هم برمى‌خوردند و با يكديگر تركيب مى‌شدند. ابر به دريايى متلاطم و خروشانى از گاز مبدّل مى‌گشت و شروع به چرخيدن مى‌نمود.

اين درياى دود و گاز همچنان مى‌چرخيد و مى‌غرّيد و مى‌خروشيد و تلاطم‌ نامرئى خيز آبها و شكستن امواج نامرئى كه هر يك به بزرگى اقليمى بود در دل اين دريا طغيان برمى انگيخت ... موجها به هم مى‌خوردند و بر هم مى‌لغزيدند و در دل هم فرو مى‌رفتند و به هم مى‌آميختند.

در ميان اين درياى جوشان طرحى مارپيچى از اثر چرخش مادّه دوّارى پيدا گرديد. اين صفحه مدوّر و پهن با ميانى برآمده و بازوانى كه آهسته آهسته شكل مى‌گرفت، در سپيده دم بزرگ گيتى به پيدايش گراييد. اين شكل مارپيچى كه آن را «كهكشان راه شيرى» مى‌نامند، مادّه خورشيد و منظومه شمسى و زمين ما در يكى از بازوان آن قرار داشت:

﴿وَجَعَلَ الْقَمَرَ فيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِراجاً﴾«45»

و ماه را در ميان آنها روشنى بخش، و خورشيد را چراغ فروزان قرار داد.

در يكى از بازوان كهكشان راه شيرى، طوفانى پرآشوب پديد آمد و جريان تند گازها آنها را به چرخش درآورد و همچنان كه مى‌چرخيد به شكل فرفره‌اى پهن و عظيم درآمد و پاره‌هاى نورانى بر گرد آن روان گشتند.

اين فرفره بزرگ در اين كهكشان عظيم، همچنان مى‌چرخيد تا اين كه كم كم گازها به مركز آن كشيده شد و در آنجا به صورت گوى عظيم و فروزانى تراكم يافت و سرانجام اين گوى فروزان خورشيد گرديد.

آنگاه پاره‌هاى گاز و غبارى كه گرداگرد خورشيد را هاله وار فرا گرفته بود از هم پاشيد، و هر پاره‌اى از آن به صورت گردابى درآمد. هر گرداب مسيرى جداگانه داشت و در آن مسير به دور خورشيد مى‌گرديد. برخى نزديك به خورشيد و بعضى از خورشيد دور بودند.

در گرداب‌هاى نزديك خورشيد، گرما و در گرداب‌هاى دوردست سرما حكومت مى‌كرد. در هر گرداب ذرّات گاز و غبار پيوسته در گردش بود. از برخى ذرّات گاز بخار آب پديد مى‌آمد و مانند شبنم به روى ذرّات غبار مى‌نشست و چون ذرّات غبار به هم مى‌رسيدند، رطوبت شبنم آنها را به يكديگر مى‌چسبانيد و گاهى نيز به شكل پاره‌هاى يخ زده آب و گل در مى‌آمدند.

در هر گرداب ميليون‌ها از اين پاره‌ها در گردش بودند. نيروى جاذبه آنها را به سوى يكديگر مى‌كشيد. اين پاره‌ها به هم مى‌پيوستند و توده‌هاى بزرگتر مى‌ساختند و گوى عظيم و چرخانى پديد مى‌آوردند. اين گوى عظيم با نيروى جاذبه‌اى كه داشت پاره‌هاى پيرامون خود را به سوى خود مى‌كشيد و روز به روز بزرگتر مى‌شد و سرانجام اين گوى، زمين شد.

و بعد ساير سيّارات نيز از گرداب‌ها پديد آمدند. هر سيّاره در مسير خود، بر گرد خورشيد مى‌گرديد. عطارد از همه به خورشيد نزديكتر بود و پس از آن زهره، زمين و مرّيخ بودند.

در آن سوى مرّيخ سيّاره‌هاى عظيم مشترى، زحل، اورانوس و نپتون به دور خورشيد گردش داشتند و بسى دورتر از نپتون سيّاره پلوتون بود«46»

راستى، چه بساط شگفت انگيزى و چه جهان اعجاب آورى است! كسى را آن حد نيست كه به عظمت مخلوقات پى برد، تا چه رسد به بزرگى و عظمت حضرت خالق!

هم كوى تو از جهان برون است‌

هم وصف تو از بيان برون است‌

اندر ره تو كسى قدم زد

كاو را قدم از جهان برون است‌

طاقِ درِ ساكنان كويت‌

از قبه آسمان برون است‌

در كون و مكانت مى‌نجويم‌

كان حضرت از اين و آن برون است‌

خرگاه جلالت از دو عالم‌

چون خيمه عاشقان برون است‌

بى‌بهره ز عشق تو چو دشمن‌

از زمره دوستان برون است‌

دنياطلب اندر اين حرم نيست‌

سگ از پى استخوان برون است‌

(سيف فرغانى)


شگفتى‌هاى جهان نباتات‌

«مسأله نباتات و گياهان و آنچه از زمين مى‌رويد، از اهمّ مسائل عرصه گاه خلقت و آفرينش است. انسان با همه وسعت علم و دانشش، هنوز نتوانسته به شمارش و احصاى نباتات موفّق شود، چه رسد به عظمت و اسرار و شگفتى‌هاى اين جهان حيرت‌انگيز.

انواع و اقسام گياه در سطح خاك و درون درياهاى ژرف و بر دامنه و قلل كوههاى بلند، حتى بر روى صخره‌هاى عظيم و به صورت معلّق در هوا موجود است.

قسمتى از اين گياهان به اندازه‌اى كوچك و ريزند كه فقط با چشم مسلّح ديده مى‌شوند، و عدّه‌اى آن قدر بزرگند كه عظيم‌ترين موجودات زنده روى زمين به شمار مى‌آيند. شماره انواع گياه كه تاكنون شناخته شده از صدهزار متجاوز است و هر يك داراى آثار مخصوصى است.

چون شناختن فرد فرد گياهان غيرمقدور است لذا علماى علم گياه‌شناسى آنها را طبقه بندى نموده‌اند، و اين طبقه بندى بر اساس اندام‌هاى گياه مثل ريشه و ساقه و برگ و گل قرار گرفته است و طبق همين نظر در ابتدا آنها را به دو قسمت اصلى و سپس هر قسمت را به چند قسمت تقسيم نموده‌اند.

1- گياهان گلدار: داراى ريشه و ساقه و برگ و گل بوده و عالى‌ترين گياهان مى‌باشند. اين همه گل‌هاى رنگارنگ كه سطح خاك را زينت بخشيده و در صحن بيابان و صفحه باغستان مناظر زيبا و جالبى به وجود آورده‌اند و انواع ميوه‌ها و سبزيجات كه قسمت مهمّى از احتياجات زندگى انسان را تأمين نموده و غلّات و حبوباتى كه نيازمندى‌هاى غذايى را رفع مى‌كنند و بالأخره قسمت مهمّى از گياهانى كه مصرف طبّى دارند، همه و همه جزء اين دسته محسوب مى‌گردند.

2- گياهان بى‌گل: اين دسته از گياهان فاقد گل هستند، بنابراين توليد مثل در آنها بر خلاف گياهان گلدار به طريق خاصّى انجام مى‌گيرد.

گياهان بى گل نيز داراى اقسام مختلفى هستند به طورى كه بعضى از آنها ريشه و ساقه و برگ داشته فقط گل ندارند، و برخى از آنها ساقه و برگ داشته ولى بدون ريشه و گل مى‌باشند. اين قسمت اغلب روى تنه درختان و نقاطى كه آب و هواى معتدل دارند زيست مى‌نمايند. و بالأخره قسمتى فاقد برگ و گل و ريشه و ساقه بوده و در پايين آنها رشته‌هاى تارمانندى وسيله جذب آب و ساير مواد غذايى بوده و باعث اتصال آنها به زمين مى‌گردد، و ما نوعى از آنها را كه «جُلبَك» ناميده مى‌شود در جويبارها و آبهاى راكد و حوض‌ها، به مقدار زياد مى‌بينيم.

اين را مى‌دانيم كه انواع حيواناتى كه در عرصه گاه گيتى پراكنده شده و سطح زمين را ميدان زندگى خود قرار داده‌اند شديداً به غذا نيازمندند و براى ادامه حيات بايد از عناصرى كه در روى زمين موجود است استفاده كنند و از طرف ديگر عناصرى كه در آب و خاك و هوا موجود است به همين صورت قابل استفاده و تغذيه حيوانات نيست؛ اين جاست كه گياهان براى تأمين احتياجات غذايى حيوانات، نقش مهمّى را ايفا مى‌كنند، زيرا آنها عناصر آب و خاك را به وسيله دستگاههاى مخصوصى كه در ساختمان آنها قرار دارد به صورت ساقه و برگ و ميوه در مى‌آورند و در نتيجه مواد غذايى حيوانات را در اختيار آنها مى‌گذارند.

از اين نظر طبقه انسان نيز با حيوانات ديگر يكسان است و انسان تا كنون نتوانسته است از عناصر زمين بدون واسطه گياه استفاده كامل بنمايد و احتياجات غذايى خود را تأمين كند، بلكه همواره دست حاجت به سوى گياه دراز كرده و از محصول كارگاه نبات بهره‌مند گرديده است.

در هوايى كه تنفّس مى‌كنيم مقدار معيّنى «اكسيژن» موجود است و اكسيژن يك مادّه حياتى است كه براى توليد حرارت غريزى حايز اهميت فوق العاده‌اى است و زندگى بدون آن، پنج دقيقه هم ممكن نيست.

هنگام تنفّس مقدارى اكسيژن وارد ريه‌ها مى‌شود و با خونى كه در ريه‌ها موجود است تركيب مى‌گردد و دستگاه پخش خون آن را در تمام قسمت‌هاى بدن توزيع مى‌كند و همين اكسيژن، غذا را در سلول‌هاى مختلف بدن آهسته و آرام با حرارتى ضعيف مى‌سوزاند. در اثر احتراق غذا در سلول‌ها يك گاز سمّى به نام «كربنيك» ايجاد و با خون داخل ريه مى‌گردد و با تنفّس‌هاى بعدى از بدن خارج شده به هواى محيط بر مى‌گردد. به اين ترتيب كليه جانوران اكسيژن استنشاق مى‌كنند و گاز كربنيك بيرون مى‌دهند.

اگر اين عمل به همين صورت ادامه پيدا مى‌كرد، پس از مدت كوتاهى اين ماده حياتى يعنى اكسيژن كه به اندازه معيّنى در هوا موجود است تمام مى‌شد و گاز سنگين و غليظ و سمّى كربنيك جايگزين آن مى‌گرديد و آن وقت حيات كليه حيوانات با خطر بسيار بزرگى مواجه مى‌شد و رفته رفته مى‌بايست همه جانوران مسموم شوند و از آنها در روى زمين اثرى و خبرى نماند و انسان هم از اين پيشامد خطرناك البته مستثنى نمى‌گرديد، زيرا هر فردى از انسان در 24 ساعت در ضمن تنفّس، معمولًا 250 گرم كربن خالص از ريه خود بيرون مى‌فرستد و روى اين حساب در ظرف يكسال، دويست وهفتاد و سه ميليون و هفتصد و پنجاه هزار (000، 750، 273) تن از اين گاز سمّى به وسيله سه ميليارد بشر توليد مى‌شد، و چندين برابر اين مقدار را حيوانات ديگر در ضمن تنفّس توليد مى‌نمايند.

اين جاست كه به اهميت يكى از اعمال گياهان پى مى‌بريم و آن عمل كربن‌گيرى است.

گياهان در حرارت آفتاب گاز كربنيك را كه از دو عنصر كربن و اكسيژن تشكيل‌ شده است تجزيه مى‌كنند و اكسيژن را در هوا رها مى‌سازند و كربن را در تنه خود نگه مى‌دارند، و قسمت مهمّ وجود گياهان از همين كربن تشكيل يافته است. اين عمل يعنى عمل كربن‌گيرى كه به وسيله برگ‌هاى گياهان انجام مى‌گيرد درست به عكس تنفّس جانوران است.

اين تناسب عجيب و تعادل دقيقى كه ميان اكسيژن و گاز كربنيك برقرار گرديده تا نيازمندى حيات جانوران و گياهان براى هميشه تأمين شود يكى از آيات بزرگ خداشناسى است«47»


عجايب گياهان در قرآن‌

قرآن مجيد به طور مكرّر به مسأله گياه و عجايب آن و خالق حكيم و عالمش اشاره كرده است:

﴿الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَكُمْ فَلَا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾«48»

آن پروردگارى كه زمين را براى شما بسترى گسترده و آسمان را سقفى برافراشته قرار داد و از آسمان، آبى [مانند برف و باران‌] نازل كرد و به وسيله آن از ميوه‌هاى گوناگون، رزق و روزى براى شما بيرون آورد؛ پس براى خدا شريكان و همتايانى قرار ندهيد در حالى كه مى‌دانيد [براى خدا در آفريدن و روزى دادن، شريك و همتايى وجود ندارد].

﴿الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلًا وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّى‌* كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ‌ لَآيَاتٍ لِأُولِي النُّهَى‌﴾«49»

همان كسى كه زمين را براى شما بسترى گسترده قرار داد، و براى شما در آن [به خاطر آسان شدن رفت و آمدتان‌] راههايى پديد آورد، و از آسمان آبى نازل كرد، پس به وسيله آن انواعى از روييدنى‌هاى گوناگون بيرون آورديم. [خود از اين نعمت هاى فراوان‌] بخوريد و دام‌هايتان را بچرانيد، يقيناً در اين امور نشانه‌هايى [بر توحيد، ربوبيّت و قدرت خدا] براى صاحبان خرد است.


چهار بخش از نعمت‌هاى بزرگ حق‌

«در مجموع اين مسائل به چهار بخش از نعمت‌هاى بزرگ حق اشاره شده است.

1- زمين، كه مهد آرامش و آسايش انسان است و به بركت قانون جاذبه و همچنين قشر عظيم هوايى كه اطراف آن را گرفته، انسان مى‌تواند به راحتى و امن و امان روى آن زندگى كند.

2- راهها و جاده‌هايى كه خداوند در زمين به وجود آورده است كه تمام مناطق آن را به يكديگر پيوند مى‌دهد. همان گونه كه غالباً ديده‌ايم در ميان سلسله جبال سر به آسمان كشيده غالباً درّه‌ها و راههايى وجود دارد كه انسان مى‌تواند از آنها عبور كرده و به مقصد خود برسد.

3- آبى كه مايه حيات است و سرچشمه همه بركات، از آسمان نازل كرده است.

4- گياهان و نباتات گوناگون و مختلفى كه به وسيله اين آب از زمين مى‌رويد كه قسمتى از آنها مواد غذايى انسان را تشكيل مى‌دهند، و بخشى مواد دارويى، و قسمتى را انسان براى ساختن لباس مورد استفاده قرا مى‌دهد، و قسمت ديگرى را براى وسايل زندگى همچون درها و حتى خانه‌هايى كه از چوب ساخته مى‌شود و كشتى‌ها و بسيارى از وسايل نقليه ديگر«50»

﴿أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنْبَتْنَا بِهِ حَدَائِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ﴾«51»

يا آن كه آسمان‌ها و زمين را آفريد، و براى شما از آسمان آبى نازل كرد كه به وسيله آن باغ‌هايى خرم و باطراوت رويانديم، كه روياندن درختانش در قدرت شما نيست؛ آيا با خدا معبودى ديگر هست [كه شريك در قدرت و ربوبيت او باشد؟ نه، نيست‌]، بلكه آنان مردمى منحرف‌اند [كه براى او شريك مى‌گيرند.].

باز از سمن و گل چمن آراست جهان را

جان تازه شد ز لطف هوا پير و جوان را

صورتگر اشجار ز عكس گل و نسرين‌

سيماى سمن داد شب غاليه سان را

آيينه خور خاصيت كاهربا يافت‌

كز روى گل زرد ربايد يَرَقان را

ابر از اثر لطف هوا در دل خارا

شاخ گل صد برگ كند چوب شبان را

آب از هوس جلوه گل‌هاى بهارى‌

جويد چو حباب از دل دريا جريان را

در آب روان جلوه دهد باد به صد ناز

صد سرو خرامنده و شمشاد چمان را

عالم گذران است همان به كه در اين باغ‌

بى غم گذرانيم جهان گذران را

دل جمع كن امروز و ببين از گل اين باغ‌

آن جلوه كه فردا بود انوار جنان را


عجايب گياهان در كلام دانشمندان‌

«دن هرتاك‌» متخصّص توارث نباتى و آمار حياتى آن و برخى از علوم مربوط به نباتات در مقاله‌اى كه در باب خداشناسى دارد مى‌گويد:

مهم‌ترين كارخانه و ماشين مصنوع بشرى با كوچك‌ترين كارخانه و ماشين پيچيده يك نبات، مثلًا دستگاه تصفيه، هضم، تبخير، توليد مثل نباتات به هيچ وجه قابل مقايسه نيست.

همان عجايب و اسرار يا نظامات پيچيده‌اى كه در ذرّات اين عالم به نام اتم‌ها و اسرار منظومه اتمى، و در فضاى اين عالم به نام منظومه‌ها و اختران، ما را به اعجاب و تحسين وا مى‌دارد، در لباس ديگر و با وضعى ديگر در عالم نباتات ما را در دنيايى از تحيّر فرو مى‌برد و در عظمت مشيّت و حكمت پروردگار غرق مى‌سازد.

حسّ و حيات نباتات كه هنوز درك آن از چشم علوم بشرى پنهان است، دقت در سلّول نباتات، تجزيه عناصر تشكيل دهنده اين سلّول‌ها، توجه به خاصيت هر يك، تركيب هسته، غشاى سلّول، اعمال فيزيكى آن، كيفيّت توليد نيرو، چگونگى تغذيه، اسرار مرموز نموّ متناسب، توليد و تكثير، نسوج نباتى، جهازات داخلى هر يك، خواص طبيعى آنها، كيفيت ساختمان ريشه‌ها، طبقات ريشه‌ها، استوارى آنها، كيفيت جذب آب و املاح، جريان شيره خام، دفع مواد زايد، كيفيت دفع مبارزه ريشه‌ها با هم، ساختمان كلاهك يا سپر بر سر آنها، عناصر تركيب كننده آنها، عمليات فيزيكى هر يك، تأثير خاص رطوبت و نور و حرارت در نباتات، دستگاههاى گيرايى اين قوا در گياه، وسايل تنفس گياه، ساختمان برگ، تركيبات و طبقات و انواع آنها، برگ‌هاى خاردار، عمل لقاح، ابزار و وسايل لقاح، كيفيت‌هاى گوناگون آن در انواع نباتات، حشرات و مگس‌هاى مأمور لقاح، بادها و امواج مأمور، حساسيت خاصّ برخى از نباتات، گياهان توانا و ناتوان، تعاون گياهها با هم، درخت‌هاى گوشتخوار، نظام توارث در نباتات، اسرار ميوه‌ها، اشكال گل‌ها، گلبرگ‌ها، شكوفه‌ها، گياهان آبى و صحرايى، مقاومت گياهان در برابر امراض گياهى، امراض گياهى، مرگ گياه، هر يك از اين امور و صدها امور نباتى ديگر موضوع علم خاصّى بوده و داراى ميلياردها قانون و نظام مستحكم مى‌باشد و شرح آنها هرگز در چند دفتر نگنجد. به دو نمونه از اسرار و نظامات نباتات توجّه نماييد:


اسرار نباتات‌

1- در حالى كه نيروى جاذبه زمين همه چيز را به سمت پايين مى‌كشد، مادّه حياتى نباتات كه هنوز بشر را بر درك حقيقت آن راهى نيست، به منظور تقويت و رشد نبات، آب و موادّ غذايى و معدنى و انرژى‌هاى فضايى را با ابزار گوناگون جذب كرده على رغم جاذبه زمين به سمت بالا رشد مى‌كند. در جنگل‌هاى بزرگ هند و آمريكا و آفريقا درخت‌هاى بسيار تنومند و بلندى وجود دارد كه چنارهاى ما در مقابل آن نهالى بيش نيست.

ملاحظه كنيد: راز مبارزه با نيروى جاذبه هنوز به خوبى بر بشر كشف نيست، اما درخت‌هاى دانشمند! صدها هزار قرن است چهل متر و كمتر و بيشتر مواد زمينى و آب و املاح را به بالا مى‌برند! فكر نمى‌كنيد قدرت و مشيّت و اراده قاهرى در اين كار دخيل باشد؟

2- قارچ‌ها در اثر نداشتن مادّه سبز رنگ «كلروفيل» (كه در اكثر گياهان براى كربن‌گيرى موجود است ودر ساختن قند و چربى و نشاسته موادّ غذايى نباتات به كار مى‌رود) همواره مى‌كوشند تا با گياه كلروفيل دارى رفاقت كنند و بدين وسيله حيات نباتى خود را با تغذيه مناسب ادامه دهند، لذا با جلبك‌ها كه آنها نيز به درد ديگرى دچارند، يعنى داراى ريشه كافى كه بتواند مواد معدنى و انرژى‌هاى زمينى را به خوبى جذب كنند نمى‌باشند، اما در عوض ماده كلروفيل فراوانى دارند رفيق و شريك مى‌شوند.

با طرح اين رفاقت يا سرمايه گذارى هر دو جانبه و تأسيس يك شركت، قارچ از كلروفيل جلبك استفاده مى‌كند و جلبك از ريشه‌هاى نيرومند قارچ. آيا اين قارچ و جلبك به طور مشترك مى‌توانند با اين تعاون عاقلانه خود ما را به مبدأ هشيار و بصير و حكيمى هدايت كنند؟

هر گياهى نظير خود را توليد مى‌كند و اين توليد مثل، خود از عجيب‌ترين تشكيلات پيچيده نباتى است و روى مشيّت و برنامه بسيار مفصّلى انجام مى‌گيرد.

گل‌ها و گروههاى مختلف نباتى بر اثر دارا بودن كارخانه‌ها و غدّه‌هاى خاصّى، به تهيه انواع مختلف شيره‌ها كه هر يك از آنها مورد توجّه نوع خاصّى از حشرات است پرداخته و حشرات خاصّه را به دور خود جمع مى‌كنند تا در مقابل، حشرات نيز وسيله تلقيح آنها باشند، در نتيجه بذر لازم براى توليد نبات و گل‌هاى سال آينده و نسل آينده به وجود آيد! اين جا از آنجاهايى است كه نباتات، حيوانات را استخدام مى‌كنند! يا بهتر بگوييم نظامات الهى، حيوانات را در خدمت توليد نباتات گمارده است.


رابطه گياهان و حيوانات در كلام دكتر جان ويليام كلاتس‌

بهتر است اين بحث پيچيده و راز مهم را با ديده يك متخصّص فن كه استاد علم الحيات يا فيزيولژى و علوم طبيعى و دكتر در فلسفه از «پيتسبورك» و متخصّص در وراثت چند نوع حشره مى‌باشد يعنى‌دكتر جان ويليام كلاتس‌ ببينيم، مى‌گويد:

«يكى از مسائل بغرنج عالم وجود يك نوع رابطه و علاقه اجبارى است كه در بين پاره‌اى از موجودات مثلًا يك گياه خاص با يك حيوان خاص مشاهده مى‌شود.

يكى از مصاديق آن ارتباط مرموز و عميق، رابطه‌اى است كه ميان «گل يوكا» «مگس يوكا» وجود دارد.

گل يوكا سرش پايين است و مادگى يعنى قسمت ماده گل نيز از بساك يا قسمت نر گل پايين‌تر است. كلاله يا مادگى گل كه بايد گرده به آن وارد شود به شكلى است كه ورود گرده به درون آن به خودى خود امكان ندارد. گرده يوكا توسط مگس ماده‌ يوكا كمى بعد از غروب آفتاب به مادگى حمل مى‌شود، بدين ترتيب كه مگس يوكا قسمتى از گرده را از بساك در دهانش گرفته به سوى كلاله پرواز نموده، تخمدان گل را مى‌شكافد و چند دانه از تخم خود در آن مى‌گذارد و سپس روى آن را با گرده‌اى كه آورده مى‌پوشاند. گل دانه‌هاى زيادى مى‌دهد كه قسمتى از آن را كرم‌هاى نوزاد مگس مى‌خورند و قسمت ديگر گل‌هاى تازه توليد مى‌كند. توليد مثل گل يوكا يا بهتر بگوييم بقاى نسل اين گل از آغاز پيدايش آن تا كنون تنها به وسيله اين مگس انجام مى‌گيرد! اين گل نيز به نوبه خود محل مناسبى براى بقاى نسل مگس يوكا است.

بين انجيرهاى تجارتى و چند نوع از زنبور كوچك نيز همين رابطه برقرار است.

خوشه‌هاى درخت انجير دو نوعند: عدّه‌اى هم گل‌هاى نر دارند و هم گل‌هاى ماده، و عدّه‌اى ديگر فقط گل‌هاى ماده دارند.

اما اين همه گل‌ها به وسيله زنبورهاى ماده تلقيح مى‌شوند، بدين ترتيب كه مدخل اين گل‌ها در نتيجه وجود پوشش‌هاى مختلف به قدرى صعب العبور است كه حشره بينوا به زحمت مى‌تواند به داخل آن راه يابد و غالباً بال‌هايش در سر اين كار جدا مى‌شود، اما عاملى مرموز او را با وجود اين همه مشكلات تحريص مى‌كند تا بالأخره به درون گل راه يابد. اگر گل از آنهايى است كه هم قسمت نر دارد و هم قسمت ماده، زنبور ماده تخم گذارى مى‌كند و خود مى‌ميرد.

تخم‌ها رشد كرده، زنبور مى‌شوند، زنبورهاى نر مى‌ميرند و زنبورهاى ماده از گل بيرون شده به سوى گل‌هاى ديگر به پرواز مى‌آيند ولى قبل از خروج از داخل گل با گرده درون گل آغشته مى‌شوند تا آن را به گل‌هاى ديگر ببرند. اگر گل ديگر كه زنبور بر آن مى‌نشيند مثل اولى نر و ماده باشد كه همان عمل گذشته تكرار مى‌شود، و اگر گل جديد فقط ماده باشد به علّت عمق زياد اين گل، زنبور بدون آن كه بتواند تخم گذارى كند، پس از نشستن روى آن از آنجا مى‌گذرد، ولى با همين مكث مختصر بر روى گل ماده، گل ماده را با گرده نر كه به آن آغشته بود و به همراه داشت تلقيح كرده‌ است. در نتيجه اين گل بزرگ شده و تبديل به انجير رسيده كاملى مى‌شود.

نخستين درخت‌هاى انجيرى كه در آمريكا آورده شد ميوه ندادند، بعدها متوجّه شدند كه موقع حمل اين درخت‌ها آن زنبورها را با خود نياوردند، وقتى زنبورهاى مخصوص را نيز به آمريكا آوردند، درخت‌ها ميوه دادند و انجير از مال التجاره‌هاى مهم آن كشور شد.

دكتر جان ويليام پس از آن كه مثال‌هاى ديگر مى‌آورد در آخر نتيجه مى‌گيرد:

اين زحمت كشان به فرمان چه كسى على الدوام مأموريت خود را انجام مى‌دهند؟ آيا اين شواهد به وجود خداوند متعال دلالت نمى‌كند؟ خيلى مضحك و نامعقول و مشكل است كه همه اين كارهاى منظم و مُنتج را از آغاز پيدايش اين نوع گياهان و درخت‌ها و اين نوع حشرات به تصادف حمل كنيم!»«52»


روشنايى گياهان، انگل‌ها، قارچ‌ها

دو گروه از گياهان، انگل‌ها، قارچ‌ها هستند كه داراى پيكرى درخشنده مى‌باشند. روشنايى آنها به نحوى است كه در تاريكى شب كاملًا خود را نشان مى‌دهند. روشنايى آنها از چيست؟ آيا چه مادّه محترقه‌اى تمام نشدنى در پيكر آنها موجود است كه اين روشنايى از آن پديد مى‌آيد آيا اين نورها به چه وسيله پخش مى‌شود؟ به وسيله لامپ، يا وسيله ديگر؟ آيا نورافكن آنها در كدام كارخانه به دست كدام مهندس ساخته شده است، و چه كسى آن را نصب كرده است؟ آيا ماده، دانشمند است و مى‌تواند موادّ محترقه را از غير محترقه تميز بدهد؟ هرگز؛ چون مادّه فاقد علم مى‌باشد.

آيا مهندسين عالى مقام بشرى مى‌توانند از آب و هوا و غذاهايى كه نباتات از زمين مى‌خورند، چراغى نورانى به اين كوچكى و ريزى بسازند؟ آنهم چراغى كه‌ خودش پيوسته ماده احتراقى خود را درست كند و نيازى به كمك خارجى نداشته باشد؟

اگر پزشكى، بيمارى بيماران را به خوبى تشخيص دهد و داروى صحيح هر بيمارى را بداند، عقلا او را دانشور و خردمند مى‌خوانند.

اگر داروشناسى داروهاى بيمارى‌ها را خوب بشناسد و يكايك آنها را براى بهره بردارى بيماران آماده داشته باشد عقلا وى را دانا و عاقل مى‌دانند.

اگر كسى هم پزشك باشد و هم داروشناس، هم پزشكى را بداند و هم داروپزشكى، عقلا وى را بسيار دانا دانسته و در برابر دانش او سر تعظيم فرود مى‌آورند.

اگر موجودى هم پزشك باشد و هم داروشناس و هم سازنده دارو و پديد آورنده دارو و هم گذارنده دارو به طور رايگان در دسترس بيماران، چنين وجودى بسيار دانا و توانا و حكيم و كريم و مهربان خواهد بود.

آيا وجود گياهان دارويى در اين جهان، از آغاز تا كنون و آينده به ما نمى‌گويد كه پديدآورنده آنها دانا و تواناست، حكيم و كريم و مهربان است؟

اوست كه بيمارى‌هاى بشر را يكايك دانسته و داروهاى آنها را يكايك شناخته و داروها را يكايك ساخته و پرداخته و از نيستى به هستى آورده و به طور رايگان تحت اختيار بشر قرار داده است، ولى بشر خود را به نادانى مى‌زند! اين دانش نامتناهى را ناديده مى‌گيرد، اين قدرت نامتناهى را نمى‌بيند، اين حكمت نامتناهى را به هيچ مى‌انگارد، اين كرم نامتناهى را نمى‌فهمد، اين مهر نامتناهى را درك نمى‌كند! برناى كاشف پنى سيلين و مانند آن بسيار احترام و ارزش قائل است ولى آفريننده پنى‌سيلين و مانند آن را منكر مى‌شود؛ نمك را مى‌خورد و نمكدان را مى‌شكند!

بزرگوارى و رحمت او اقتضا مى‌كند كه براى مدتى از اين گناه بزرگ بشر چشم‌ پوشى كند. كريم و مهربان است، اوست كه بيمارى‌هاى بشر را يكايك دانسته و داروى آنها را يكايك شناخته و داروها را يكايك ساخته و پرداخته است.

در بخش‌هاى استوايى كره زمين گياهى مى‌رويد كه هم گل مى‌دهد و هم بر مى‌دهد. برهاى اين گياه به اندازه دانه باقلا مى‌باشد. اين گياه به وسيله برگ‌هاى گل خود تنفّس مى‌كند، در صورتى كه گل آن تحمل گرد و غبار را ندارد. وقتى كه مقدارى گرد روى برگ آن گل جمع شود، برگ‌ها از گازى كه خود آن گياه توليد كرده پر مى‌شود و ناگهان منفجر مى‌گردد. گل باز مى‌شود و گردها ريخته مى‌شود، در اثر انفجار گاز بيرون مى‌آيد و صدايى مى‌دهد كه شبيه سرفه كودك مى‌باشد.

آيا اين نشانه آن نيست كه اين گياه، سازنده‌اى دارد بسيار دانا و حكيم و توانا، به طورى كه دقيق‌ترين چيزها از نظرش محو نمى‌شود و قدرت بر هر چيزى دارد؟!

تا ديده‌ام فتاده به زنجير موى دوست‌

دل مى‌كشد ز راه جنونم به سوى دوست‌

غير از طريق عشق مرا خطّ سير نيست‌

تا گشته نقطه نظرم خال روى دوست‌

با اين كه پاى بر سر هستى نهاده‌ام‌

دستم نمى‌رسد كه نهم پا به كوى دوست‌

خوشتر بود ز ناله جانسوز چنگ و تار

تارى اگر به چنگ من افتد ز موى دوست‌

گر چون دهان يار نماند ز من نشان‌

از لوح سينه‌ام نرود آرزوى دوست‌

كى سر فرو برم چو صراحى‌«53»به جام جم‌

دستم اگر رسيد به جام سبوى دوست‌

از آب ديده خاك وجودم دهد به باد

اين آتشى كه در دلم افكنده خوى دوست‌

چون نى كه از نوازش نايى نوا كند

از ناى من به گوش رسد هاى و هوى دوست‌

بر ما گمان عقل ز ديوانگى مبر

اى بى خبر ز سلسله مشكبوى دوست‌

داستان گل‌ها و گياهان و مواد خوراكى و آثار عجيبه آنها در حيات جانداران، مسأله‌اى نيست كه در اين دفتر بگنجد. در اين زمينه تاكنون هزاران كتاب ارزشمند نوشته شده و هزاران محقّق بزرگ عمر خود را در تحقيق مسائل اين عرصه گاه اعجاب‌انگيز سپرى كرده‌اند.

اين وجيزه به گوشه‌اى بسيار ناچيز از اين جهان بزرگ براى پى بردن به عظمت حضرت محبوب اشاره كرد، باشد كه نورى از آن منبع بى‌نهايت در بى‌نهايت به قلب بتابد و آثار آن نور، سعادت دنيا و آخرت تهيدستان از حقيقت را تأمين نمايد.

آرى، به قول حضرت زين العابدين (عليه السلام):

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»


شگفتى‌هاى جهان حيوانات‌

به حقيقت كه انسان با تمام نيروى عقل و دانشش در برابر عناصر جهان، به خصوص عناصرى كه از حيات برخوردارند غرق در تعجّب و حيرت است.

نمى‌داند چه رشته علمى را انتخاب كند، نمى‌داند قدرت و قوّت تحقيقش را در چه حقيقتى متمركز كند؟ نمى‌داند به چه وسيله آثارى كه از عناصر بروز مى‌كند به شماره آورد.

همان تحيّر و اعجابى كه در جهان فضا و كواكب و جهان نباتات بر آدمى چيره مى‌شود، چندين برابر آن در جهان حيوانات به آدمى دست مى‌دهد.

اين كه مى‌گوييم چندين برابر آن، به خاطر آن است كه خورشيد با آن همه عظمت فاقد عنصر حيات و حسّ و اراده است، اما در جهان حيوان عنصر ناشناخته حيات با همه پيچيدگى و ابهامش و با تشكيلات وسيع و عظيمش بر ساير عجايب عالم مادّه افزون گرديده است.

در جهان حيوان، تشكيلات وسيع موجودات ذرّه بينى چون: ويروس‌ها و باكترى‌ها و ساير موجودات ذرهّ بينى يا ميكرب‌ها، گروه‌هاى گوناگون آنها، آثار مختلف حياتى آنها، نقش يكايك اصناف آنها در سازمان اين عالم خاصّه در وضع حالات بشرى، ميكرب‌هاى موجد امراض، ميكرب‌هاى زحمتكش و خدمتگزار، حشرات ريز، سازمان حياتى آنها، قدرت احساس آنها، كيفيت توالد و تناسل گوناگون سراسر جانداران، تخم گذارى، تلقيح يا تركيب تخم نر و ماده، حمل، تقسيم، اسرار اسپرماتوزييد يا تخم نر، اسرار اوول يا تخم ماده، تشكيلات كرموزون‌ها، ژن‌ها، اسرار سلّول حيوانى يا حيوان تك سلّولى، شگفتى‌هاى درون سلّول، اصناف حيوانات، خزندگان، پرندگان، پستانداران، حيوانات آبى، چهار پايان، سازمان و ساختمان يكايك آنها، نظامات زندگى آنها، عواطف و احساسات آنها، و ميليارد ميليارد موضوع ديگر، كه هر يك از اينها رشته‌اى است طولانى و بس پر پيچ و خم كه علوم گوناگون با همه ضعف علمى بشر به بيان اسرار و نظامات اين موجودات و سازمان‌هاى آنها پرداخته‌اند.

ويروس‌ها چندين ميليون بار از يك مور ضعيف كوچكترند. شگفت آن كه با اين‌ حقارت جسمى از تمام تشكيلات وسيع يك موجود زنده برخوردارند! يعنى داراى وسايل حسّ و حركت، جهازات تغذيه، دستگاه كامل گوارش، سلسله اعصاب و حواس يا وسايل ارتباطى با جهان خارج و داخل، ابزار و تشكيلات توليد مثل، وسايل تأمين بدل ما يتحلّل، جهازات تنفسى، قدرت تطبيق با محيط، قابليت تأثر و عكس العمل در مقابل عوامل خارجى، جهازات رشد و نما و ... مى‌باشند.

اين همه جهازات و وسايل حياتى و خواص و نيروهاى گوناگون را در يك جاندارى كه حتى زير دستگاههاى ميكروسكوپ الكترونيك بدون استفاده از اشعه و رنگ كردن اين موجودات مشاهده نمى‌شوند و حداكثر اندازه يك ويروس از يكصدم مو تجاوز نمى‌كند، كدام قدرت گنجانيده است؟!

اى آن كه قاصر است عقول از ثناى تو

اوهام را نه راه به خلوتسراى تو

اى آن كه عرش با همه شأن و علوّ خويش‌

سنگ آستان بارگه كبرياى تو

اى آن كه آسمان و زمين سنگ ريزه‌اى‌

در عرصه جلالت بى منتهاى تو

اى آن كه آفتاب جهانتاب ذرّه‌اى‌

محو فناى جلوه نور و ضياى تو

ما را چه حدّ وصف تو جايى كه هر زمان‌

بر عجز خويش معترفند انبياى تو

تا عقل و فكر و منطق ما را تو خالقى‌

مخلوق كيست كاو بتواند ثناى تو

(امينى)


تحقيقات دانشمندان درباره حيوانات‌

در ميان حيوانات ملاحظه مى‌شود بر اثر حكمت‌ها و اسرارى، برخى از موجودات مثلًا فاقد چشمند و تمام حوايج خود را با وسايل مجهّز ديگرى كه در اختيار دارند انجام مى‌دهند. و برخى ديگر به جاى دو چشم، چشم‌هاى گوناگون، و يا وسايل حسّى ديگر بسيار قوى دارند.

طبق تحقيق برخى از دانشمندان حشره شناس، اكثر حشرات داراى سه چشم يك سطحى و دو چشم چندين سطحى كه در حقيقت چندين چشم محسوبند مى‌باشند.

حشره «ليپريا» داراى دوازده چشم و مورچه‌ها بر حسب اختلاف نوع مورچه داراى دويست چشم الى 400 چشم مى‌باشند! حشره‌اى كه شبيه به خفّاش است و آفت پنبه مى‌باشد و به نام «اسفنكس كونفولى» موسوم است داراى 27 هزار چشم مى‌باشد.


حيوانات در كلام مترلينگ‌

مترلينگ‌ كه تحقيقات و نوشته‌هايش درباب برخى از حشرات معروف است، درباره زنبور عسل مى‌نويسد:

«زنبورهاى عسل اضافه بر چشم‌هايى كه هر يك داراى شش تا هفت هزار سطح مى‌باشند سه چشم ديگر در پيشانى آنهاست كه به شكل قبّه‌ها و دايره‌هاى خوش تركيبى است و ما از كيفيت انعكاس اشيا در آنها اطلاعى نداريم.

لانه‌اى كه عنكبوت براى زندگى خود و دام صيد حشرات درست مى‌كند، از نخستين زمان تاكنون به يك منوال است و هر تارى از تارهاى لانه عنكبوت كه از قنات مخصوصى از زير دل اين حشره بيرون مى‌شود اگر چهار ميليارد از آنها با هم‌ تابيده شوند ضخامت آن به مقدار موى سر ما خواهد بود. اين حشره با يك حوصله و دقتى از چنين آجر و سنگ ظريفى، ساختمان بنا مى‌كند.

تمايلات غريزى در حيوانات با تمرين و تكرار تقويت نمى‌شوند، اولين لانه عنكبوت با آخرين لانه او به يك شكل است. به تعليمات مادر نيز ضرور نيست.

بچه مرغابى را دور از نوع او بزرگ كردند، چون اولين بار او را به نهرى انداختند به شنا پرداخت و ناگهان از توله سگى كه اولين بار آن را مى‌ديد به همان روش نوع خود ترسيد و زير آب رفت، مسافتى زير آب طى كرد تا خود را از خطر توله سگ دور ساخت.

در باب فعاليت‌ها و زندگى پر اعجاب و اسرار حيوانات مختلف مطالعات گوناگونى انجام گرفت و كتاب‌ها درباره شگفتى‌هاى جهان حيوانات نگاشته شد.

مثلًا درباب اسرار حيات و زندگى مورچه، «مترلينگ» احتمال مى‌دهد كه: دو شاخك مورچه به منزله آنتن راديو و هوا سنج در مورچه و نيز وسيله تفهّم و تفهيم و ارتباطات با همنوعان باشد.

درباره شامّه عجيب مورچه‌ها كه در فاصله بسيار زيادى بوى اشيايى كه ما بوى آنها را درك نمى‌كنيم- مانند قند- و آنها درك مى‌كنند داستان‌ها گفته‌اند، حتى گفته شده: مورها، خودى و بيگانه را از راه شامّه تشخيص مى‌دهند!

انبار زدن خواروبار مورها تماشايى است. دانه‌ها را در انبارهايى ذخيره مى‌كنند كه فاسد يا سبز نشود و غلّات قابل فساد و مساعد سبز شدن را به خوبى شناخته آنها را دو نيم و سه نيم مى‌كنند. برخى از غلّات را در نقطه‌اى مى‌گذارند تا سبز شود و مواد نشاسته‌اى آن به مواد قندى مبدّل گردد، سپس جوانه‌ها را قطع و دانه‌ها را خشك مى‌كنند.

بر روى دانه‌ها اعمال ديگرى انجام مى‌دهند كه از فساد آنها جلوگيرى مى‌شود اما بر ما معلوم نيست، فقط از اين جا به راز اين كار واقف مى‌شويم كه اگر آنها را از لانه بيرون كنيم پس از چندى دانه‌هاشان فاسد مى‌شود.

مورچگان به اصول دامپرورى نيز آشنا هستند! حشرات كوچكى را مانند «شته» كه يك نوع ماده قندى از آنها ترشّح مى‌شود نگاهدارى مى‌كنند و حتى آنها را به چرا برده و باز مى‌گردانند«54»


عجايبى ديگر از حيوانات‌

حيوانات داراى غريزه حبّ ذات هستند و به زندگى خود علاقمندند و حداكثر كوشش را براى حفظ حيات خود به كار مى‌برند. در محلّى كه احساس خطر مى‌كنند نمى‌روند و در صورتى كه گرفتار خطرى شدند با تمام قوا مى‌كوشند كه خود را نجات دهند. آنها داراى غريزه جنسى هستند، توالد و تناسل مى‌كنند، در درون همان جثه كوچك خود دستگاه هاضمه و جاذبه و دافعه دارند.

در برخى حيوانات زندگى اجتماعى و تعاون همگانى عجيبى ديده مى‌شود كه حقّاً قابل توجه و شايان تعمّق است.

يكى از نويسندگان معروف مى‌نويسد:

يكى از روزها كه در فيليپين به سر مى‌بردم، نزديك سقف كج و كوتاهى ايستاده بودم. ناگاه چشمم به مور درشت سرخ رنگى افتاد كه به لبه سقف نزديك مى‌شد.

برگ‌هاى درختى كه نزديك بنا روييده بود در چند سانتى مترى مور مى‌جنبيد. او مى‌كوشيد به يكى از اين برگ‌ها بچسبد. براى اين منظور به پاهاى عقب تكيه كرد و بى ترس و بيم، جسمش را در فضا رها كرد و به تقلّا پرداخت.

طولى نكشيد كه نسيم ملايمى وزيد و برگى از درخت را به طرف مور رانده به طورى كه توانست پاهاى جلو را به آن بند كند، اما برخلاف انتظار روى برگ نپريد، بلكه بى حركت اندامش را چون پلى ميان برگ و لبه سقف كشيد. در يك چشم بهم‌ زدن دهها مورچه كه روى سقف مى‌پلكيدند به اين پل روى آوردند و يكايك از روى جسم كشيده مور عبور كردند و از سقف به درخت رسيدند. وقتى كه آخرين مور گذشت، پاهاى عقب را از سقف جدا كرد و روى برگ پريد و قافله موران در ميان برگ‌هاى سبز به راه افتادند.


كلام رابرت رافيل در عجايب زندگى حيوانات‌

مجلّه «ريدرز دايجست» در مورد عجايب زندگى حيوانات مى‌نويسد: رابرت رافيل ماكدونالد مى‌گويد:

روزى در ارتفاعات سانتاكروز كاليفرنيا راه پيمايى مى‌كرديم. به علفزار وسيعى رسيديم كه گله‌اى آهو در آن مى‌چريدند. ناگهان ديدم كه گله پراكنده شد و سرها از بيم لرزيد. به طرفى كه آهوها نگاه مى‌كردند چشم دوختم. دو گربه وحشى بزرگ را در گوشه‌اى دور دست مشاهده كردم، خيال كردم همين الآن گله از ترس پا به فرار مى‌گذارد. مسلّماً نرهاى بزرگ مى‌توانستند خود را نجات دهند اما اين كار به قيمت نابودى بقيه گله به دست گربه‌هاى وحشى تمام مى‌شد. برخلاف انتظار هيچ نرى پا به فرار نگذاشت و گله به مانور دفاعى عجيبى دست زد كه به راستى مايه شگفتى بود:

هفت آهوى نر بزرگ به شكل عدد هفت «7» صف كشيدند و در همين اثنا نرهاى كوچك به طرف آهوهاى كوچكتر روى آوردند و آنها را به ميان اين شكل «7» رم دادند و خودشان در بالا جا گرفتند. گله به توده‌اى قوى و متراكم تبديل شد كه دورش را نرهاى بزرگ احاطه كرده بودند و اين همه در برابر گربه‌هاى وحشى جبهه گرفتند و آنگاه بر فرمانى كه از طرف بزرگترشان صادر شد به يكباره سوى گربه‌ها يورش بودند.

برخورد پاهايشان با زمين، سر و صداى وحشتناكى ايجاد كرد. گربه‌ها كه از اين‌ وضع دستخوش حيرت و خوف شده بودند ماندن را صلاح ندانستند و پا به فرار گذاشتند. آن توده سهمگين آهوان با تركتازى عجيب خود گربه‌ها را تا نقطه دورى تعقيب كردند و پس از آن پراكنده شدند و با خيال جمع به چرا پرداختند.

اين مسائل بهت‌انگيز كه ما در جهان حيوانات مشاهده مى‌كنيم و هزاران نمونه ديگر، ما را بى‌اختيار به تكرار سخن ابا عبداللّه الحسين (عليه السلام) وا مى‌دارد كه مى‌فرمايد:

عَمِيَتْ عَيْنٌ لاتَراك.«55»

خداوندا، كور است چشمى كه تو را نبيند.

جاندارنى كه آنان را فاقد عقل و هوش مى‌دانيم، حيواناتى كه از ديدگاه ما موجوداتى حقير و كوچكند، هر يك عالمى دارند كه بشر دانشمند بايستى سال‌ها بررسى و دقت كند تا به گوشه‌اى از عالم اسرارآميز آنان واقف گردد و در پرتو آن به عظمت پروردگار خود پى برد.

جاى آن است كه شاهان ز تو شرمنده شوند

سلطنت را بگذارند و تو را بنده شوند

گر به خاك قدمت سجده ميسّر گردد

سرفرازان جهان جمله سرافكنده شوند

بر سر خاك شهيدان اگر افتد گذرت‌

كشته و مرده همه از قدمت زنده شوند

جمع خوبان همه چون كوكب و خورشيد تويى‌

تو برون آى كه اين جمله پراكنده شوند

هيچ ذوقى به از اين نيست كه از غايت شوق‌

چشم من گريد و لبهاى تو در خنده شوند

گر تو آن طلعت فرّخ بنمايى روزى‌

تيره روزان همه با طالع فرخنده شوند

اگر اين است‌هلالى‌شرف پايه عشق‌

همه كس طالب اين دولت پاينده شوند

(هلالى جغتايى)


مار زنگى در مطالعات جانورشناسى‌

يكى از جانورشناسان، مار زنگى را مورد مطالعه قرار داد و با كمال تعجّب ديد كه اين جانور در تاريكى، موش را كه بهترين طعمه اوست به آسانى شكار مى‌كند. تصور كرد ديدگان مار زنگى خلقت خاصى دارد كه در تاريكى به خوبى مى‌بيند، لذا چشمهاى مار را بست. اين بار نيز به آسانى مار زنگى طعمه خود را شكار كرد. بار دوم شنوايى و مرتبه سوم حسّ بويايى حيوان را از كار انداخت و هر دفعه مار زنگى در تاريكى به شكار موش موفق شد. پس ثابت گرديد كه مار زنگى از حسّ بويايى و شنوايى و بينايى براى شكار خود استفاده نمى‌كند.

كنجكاوى پرفسوربولون‌ ادامه يافت و بالأخره متوجه شد كه در دو طرف سر مار زنگى بين چشمها و منخرينش دو فرورفتگى وجود دارد كه سلّول‌هاى اطراف آن گرماگير است! و اين سلّول‌ها كه در هر سانتى متر مربع 150000 عدد است قادرند گرماى طمعه را در هر نقطه‌اى باشد به مغز حيوان گزارش دهند. با توجه به اين كه در هر سانتى متر مربع دست انسان فقط سه عدد سلول گرماگير وجود دارد، مى‌توان به اهميت عجيب دستگاه گرماگيرى مار زنگى پى برد!


ماهى در كلام امام صادق (عليه السلام)‌

امام صادق (عليه السلام) به مفضّل فرمود:

«ببين ماهى چگونه بايد در آب زندگى كند، پا ندارد و چون مانند حيوانات خشكى نمى‌تواند نفس بكشد شش نيز ندارد. به جاى دو پا دو بال‌هاى محكم در پهلوهاى خود دارد كه مانند پاروهاى قايق رانان در موقع شنا كردن به آب مى‌زنند.

بدنش را فَلس‌هاى محكم مانند زره پوشانيده تا از آسيب محفوظ بماند. و چون بينايى چشمانش ضعيف است خداوند شامّه قوى به آن عطا فرموده كه بوى طعمه خود را از دور استشمام مى‌كند. و از دهان آن به طرف گوش‌ها سوراخ‌هايى است كه آبى را كه مى‌بلعد از آنها خارج مى‌كند و اين كار در ماهى به منزله نفس كشيدن است!»«56»


عجايب زندگى موريانه‌

لانه موريانه كه نيمى از آن در زير زمين و نيمى از زمين بالا آمده است به شكل مخروطى به ارتفاع شش الى هشت متر از دور ديده مى‌شود. در هر يك از اين لانه‌ها فقط يك ماده درشت يا ملكه قرار دارد و بقيه خواجه هستند.

ملكه در حدود ده تا 15 سال عمر مى‌كند و هر سال تعداد فرزندان وى زياد مى‌شود، زيرا ملكه در تمام مدت شبانه روز هر دو ثانيه يك تخم مى‌گذارد. وى مى‌تواند در مدت 24 ساعت 48000 تخم بگذارد، چون ده تا پانزده سال زنده مى‌ماند، در اين مدت تخم‌هايش به صدها ميليون خواهد رسيد.

اگر تعداد تخم‌هايى را كه بچه‌هاى او خواهند گذاشت در نظر بگيريم خواهيم ديد كه ممكن است در مدت ده سال اولاد او نواحى گرمسير را به قسمى اشغال كنند كه هيچ انسانى يا موجود ديگرى به روى زمين جا نداشته باشد. خوشبختانه چون موريانه‌ها پوست نازكى دارند، غذاى مورد پسند حيوانات ديگر مى‌باشند.


ساختمان خانه موريانه‌ها

ساختمان خانه موريانه‌ها از چندين طبقه تشكيل گرديده كه درِ ورودى آن در بالاى عمارت قرار دارد. زندگى آنها دارى تشكيلات انسانى است و طبقات ساختمانى موريانه به شرح زير است:

طبقه اول: از بالا: اطاق نگهبانى و مأمور كنترل ورود و خروج.

طبقه دوم: خوابگاه تابستانى كارگران.

طبقه سوم: اطاق ناهار خورى تابستانى.

طبقه چهارم: انبار آذوقه.

طبقه پنجم: سربازخانه.

طبقه ششم: مقر تابستانى ملكه.

طبقه هفتم: انبار تره بار.

طبقه هشتم: آغل حيوانات شيرده.

طبقه نهم: اطاق بچه‌ها.

طبقه دهم: اطاق بازى.

طبقه يازدهم: بيمارستان و تأسيسات پزشكى.

طبقه دوازدهم: خوابگاه زمستانى كارگران و گورستان.

طبقه سيزدهم: مقرّ زمستانى ملكه.

اين كشور عجيب دو سه ميليونى را اگر خطرى تهديد كند بلافاصله همه موريانه‌ها به وسيله مأموران انتظامات يا فرد مطلع با خبر مى‌شوند و براى دفاع در مقابل خطر آماده مى‌گردند. هر گاه يكى از كارگران از كار كردن امتناع ورزد، مأمور انتظامات را خبر مى‌كنند و تنبيه فرد خطا كار چندان وقتى نمى‌خواهد، مأمور مذكور فورى سر نافرمان را از تن جدا مى‌كند!


همكارى موريانه‌ها با همديگر

موريانه‌ها مانند مورچه‌ها در تمام امور با هم همكارى مى‌كنند و اين همكارى همه جانبه دلالت دارد بر ارتباط مستقيم و دقيق همه آنها با يكديگر. مثلًا در جامعه موريانه‌ها گرسنه وجود ندارد. پيداست بين 2 تا 3 ميليون موريانه كه در يك لانه زندگى مى‌كنند تا احتياج خود را به همديگر نفهمانند رفع آن مقدور نمى‌شود. پس گرسنه با سير تماس مى‌گيرد و احتياج خود را با او در ميان مى‌گذارد و عاقبت اين گفتگو منجر به سير شدن گرسنه مى‌شود كه نحوه آن را در زير مى‌خوانيد:

خميرى كه موريانه‌هاى مأمور تهيّه غذا از چوب فراهم مى‌سازند پيش از آن كه كاملًا هضم شود از ده معده مختلف عبور مى‌كند. تقسيم آن بنا بر قاعده بسيار صحيحى انجام مى‌گيرد. هر قدر موريانه‌اى گرسنه‌تر باشد از محتوى معده اجتماعى خود كمتر به ديگران مى‌دهد و در عوض از عابرين بيشتر خوراك هضم شده مى‌گيرد!

اگر موريانه سائلى كه بسيار گرسنه است با موريانه‌اى كه گرسنه‌تر از خود باشد برخورد نمايد بدون تأمل قسمتى از غذاى بسيار كمى را كه در معده دارد به او مى‌دهد. بدين طريق شرايط تغذيه در تمام كشور موريانه‌ها يكسان است. در جوار موريانه‌هاى سير موريانه‌هاى گرسنه وجود ندارد، در كشور آنها فقير و ثروتمند معنا ندارد، با اين روش بسيار هوشمندانه و ساده، آنها جامعه كاملى را بنا نهاده‌اند!


عجايب زندگى ملخ‌ها

ملخ مى‌تواند بيش از 500 نوع صداى مختلف از خود بيرون آورد. براى توليد صدا اين حشره ساق پاى دندانه دار خود را بر رگه‌هاى بال سخت خود مى‌سايد.

صداهايى كه ملخ‌ها ايجاد مى‌كنند بنا به قواعد بسيار منظمى به جملات و كلمات و قسمت‌هايى منقسم مى‌شوند. هر كدام از آنها با حركت مخصوصى از ران دندانه‌دار حيوان پديد مى‌آيد. حيوان مى‌تواند با تغيير نيرويى كه پاهاى خود را مى‌مالد و يا با تغيير تعداد دندانه‌هايى كه بر بالش مى‌سايد صداهاى مختلفى ايجاد كند.

در بسيارى از ملخ‌ها، ملخ نر و ماده در ميان علفزارها آواز سر مى‌دهند. هر نرى آواز نوع خود را مى‌خواند، اگر صداى او به گوش ماده‌اى برسد او از يك لحظه كه صداى نر به گوش نرسد استفاده كرده و به او جواب مى‌دهد. اگر آنها توافق كنند ملخ نر به سوى آوازه خوان نامرئى پرواز مى‌كند.

گاهى ممكن است اين ملخ با رقيب نرى روبرو شود. به محض اين كه دو رقيب همديگر را مى‌بينند به شدّت شاخك‌هاى خود را به حركت در مى‌آورند و پاهاى عقب خود را نيز حركت مى‌دهند تا به هم بفهمانند كه چقدر قوى هستند.

اگر رقيب از ميدان در نرود با انبرك‌هاى برنده به جان هم مى‌افتند تا عاقبت يكى پيروز شود. عجب اين كه در اين كشمكش‌ها كه دو دقيقه طول مى‌كشد كمتر اتفاق مى‌افتد كه ملخ‌ها عضوى از يكديگر را ناقص كنند!


ذخيره آب زنبورها

موجودات برون آب به سختى مى‌توانند كاركردهاى خود را حتى در هواى سرد براى دو تا سه روز حفظ كنند. موجود زنده هميشه بايد داراى اندوخته آب باشد.

اصيل‌ترين روش ذخيره آب را زنبورهاى عسل اختراع كرده‌اند. ادامه زندگى براى خانواده زنبور كه متشكل از هزار حشره بالغ و تعداد زيادى شفيره مى‌باشد محال است. اگر هوا براى پرواز نوزادان مساعد نباشد چه اتفاقى رخ خواهد داد؟

زنبورها اين مسأله را به طريقى حل كرده‌اند. اگر كندوى زنبورها را باز كنيد تعداد زيادى از زنبورهاى كارگر را مشاهده خواهيد كرد كه بدون حركت از شانه‌ها آويزان هستند. آنها خود منابع يا ذخاير آب زنده مى‌باشند. زنبورهاى حامل آب مقدار زيادى آب در شكم زنبورهاى كارگر مى‌ريزند، در نتيجه زنبورهاى كارگر سنگين شده‌ و قدرت پرواز و خزيدن را موقتاً از دست مى‌دهند. بعد از يكى دو روز هواى نامساعد، شكم زنبورها به حالت اوّل برگشته و منابع آب خالى مى‌شوند!


عجايب زندگى گوزن‌ها

امواج درياى گرم و آرام، با كاهلى به ساحل و صخره‌هاى پوشيده از درخت در كنار آب، جايى كه گوزن‌ها تمام روز را به چرا مى‌پردازند مى‌خورند. گوزن‌ها به اين جا مى‌آيند تا از نسيم و سايه درختان بلوط و كاج لذّت برند. دريا امواج خود را به پاى اين گوزن‌هاى كوچك و زيبا مى‌ريزد ولى احتمالًا توجه آنها را به خود جلب نمى‌كند.

وقتى گوزن‌ها تشنه مى‌شوند در جستجوى چاله‌هاى كوچك مملوّ از آب گل آلود سر به كوهها مى‌گذارند. اين چاله‌ها باقيمانده چشمه‌هاى سرشار از آب زلال و تازه‌اى هستند كه در فصل تابستان خشك مى‌گردند. هيچ گوزن و يا حيوان ديگرى در هنگام تشنگى به سراغ دريا نمى‌رود. سواحل پر پيچ و خم قارّه‌ها با هزاران كيلومتر طول توسط اقيانوس‌ها احاطه شده، ولى هيچ ردّ پاى حيوانى در آنجا به چشم نمى‌خورد، زيرا نمى‌تواند تشنگى خود را با آب دريا فرو نشاند.

افرادى كه دچار كشتى شكستگى مى‌شوند، در وسط درياى بى حدّ و مرز و سرشار از آب شور از تشنگى مى‌ميرند. آب دريا به دليل اين كه حاوى املاح زيادى مى‌باشد براى نوشيدن مناسب نيست. در هر ليتر آب 35 گرم املاح گوناگون كه شامل 27 گرم نمك معمولى مى‌باشد وجود دارد. چرا آب دريا براى نوشيدن مناسب نيست؟

انسان، به بالغ بر سه ليتر آب در روز از جمله آبى كه در غذا يافت مى‌شود نيازمند است. اگر انسان مجبور به استفاده از آب دريا شود روزانه صد گرم از املاح وارد بدنش مى‌شود، و اگر كلّيه اين املاح در آنِ واحد به خون نفوذ كند، عواقب و خيمى‌ به دنبال خواهد داشت.

خون در صورتى كه همه شرايط جمع باشد، نمك اضافى را از بين مى‌برد، كليه خون را تصفيه مى‌نمايد. شخص بالغ روزانه حدود 5/ 1 ليتر ادرار و همچنين املاح سديم، پتاسيم، كلسيم و ساير مواد مضر را دفع مى‌نمايد. متأسفانه غلظت املاح در آب دريا خيلى بيشتر از غلظت املاح ادرار مى‌باشد، بنابراين به خاطر رهايى از املاح آب دريا بايد مقادير زيادى آب نوشيده شود.


حيات حيوانات دريايى‌

چگونه حيوانات و ماهيان دريايى به زندگى ادامه مى‌دهند؟ از كجا آب نوشيدنى پيدا مى‌كنند؟ حقيقت اين است كه آنها به هر حال موفق به يافتن آب نوشيدنى مى‌گردند.

مقدار كمى نمك در مايع بافتى خون ماهيان و ساير مهره داران وجود دارد، بدين ترتيب بسيارى از جانوران دريايى كه از ساير جانوران دريا تغذيه مى‌كنند مقدار آب مورد نياز را از طريق غذاى خود به دست مى‌آورند. اين مايعات براى انسان مفيد مى‌باشد.


سفر بمبارد و كشف مواد مفيد درياها

يك دكتر فرانسوى به نام‌بمبارد براى اولين بار موفّق به كشف اين مسأله شد.

بمبارد دست به آزمايش متهوّرانه‌اى زد و بدين ترتيب مى‌خواست ثابت كند كه اقيانوس‌ها حاوى موادى هستند كه انسان براى زندگى به آنها نيازمند است.

همچنين ثابت نمود افرادى كه دچار كشتى شكستگى مى‌گردند با استفاده از نعمت‌هايى كه در اقيانوس‌ها نهفته است مى‌توانند از مرگ حتمى نجات يابند.

به اين منظور در قايقى لاستيكى عازم اقيانوس اطلس شد. وى از خوردن هر چيزى به جز ماهى خوددارى كرد. به جاى نوشيدن آب از مايعاتى كه از بدن ماهيان به دست مى‌آورد استفاده نمود. 65 روز طول كشيد تا از اروپا به امريكا رسيد. گر چه سلامت وى به شدت لطمه ديد، موفّق شد ثابت نمايد كه مى‌توان فقط از مواد موجود در اقيانوس‌ها تغذيه نمود.

انسان مايل است بداند كه ماهيان، آب شيرين را از كجا تأمين مى‌كنند؟ مى‌دانيم بدن ماهيان به دستگاه تقطير عجيبى مجهّز است كه با كُليه فرق مى‌كند.

كليه ماهيان آن قدر كوچك است كه در مورد تخليه نمك نقشى به عهده ندارد دستگاه تقطير ماهيان در آبشش قرار دارد. سلول‌هاى مخصوصى املاح موجود در خون را به طور متراكم و همراه با مخاط از بدن موجود زنده بيرون مى‌راند.


حيات پرندگان دريايى‌

پرندگان دريايى نيز با مشكلاتى در مورد تهيه آب مواجه هستند. مرغ طوفان و مرغان دريايى كه ساكنان اقيانوس مى‌باشند دور از سواحل دريا سكونت دارند. آنها سالى يك بار براى توليد مثل به خشكى مى‌آيند.

نوعى پنگوئن درياى شمال و قرن غار و بسيارى از مرغان نوروزى دريا با وجود اين كه نزديك ساحل هستند هرگز از آب شيرين استفاده نمى‌كنند. بسيارى بر اين عقيده بودند كه آنها با استفاده از مايعى كه از طريق شكار عايدشان مى‌گردد خود را سيراب مى‌سازند. ولى اخيراً ثابت شده است كه آنها با شوق و علاقه از آب دريا استفاده كرده و حتى بعضى از آنها بدون آب دريا نمى‌توانند زندگى كنند.

سال‌ها قبل در باغ وحش‌هاى گوناگون مشاهده شد كه بعضى از پرندگان نمى‌توانند در اسارت به سر برند. جانور شناسان از اين موضوع كه مرغان ظريف و كوچكى از قبيل مرغ مگس‌خوار، طوطى، شترمرغ، عقاب و جغد تحمّل اسارت را داشتند، ولى مرغان بزرگى از قبيل مرغ نوروزى بعد از مدّتى هلاك مى‌شوند دچار حيرت بودند. سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه اين مرغان زيباى دريايى نمى‌توانند در قفس‌هاى تنگ زندگى كنند، زيرا دلتنگ عرصه پهناور اقيانوس‌ها مى‌شوند. آنچه موجب مرگ آنان مى‌شود اشتياق به دريا يا اسارت در قفس‌هاى تنگ نيست، بلكه كمبود املاح مورد نياز آنهاست كه موجب مرگشان مى‌شود. هنگامى كه نمك به غذاى آنها افزوده مى‌گردد با شادكامى بسيارى به زندگى خود ادامه مى‌دهند.

پرندگان و خزندگان دريايى دستگاه تقطير عجيبى دارند. اين دستگاه كليه آنها نيست، بلكه دستگاهى است كه درون بينى آنها قرار دارد و به زبان علمى جديد به نمود نمك معروف است. اين غدّه در پرندگان در لبه بالايى كاسه چشم وجود دارد و ترشّحات آن به داخل حفره بينى مى‌ريزد. غلظت سديم در مايعاتى كه از اين غدّه ترشح مى‌شود پنج بار از خون و دو يا سه مرتبه از آب دريا بيشتر است.

مايعات مترشّحه از سوراخ بينى روى نوك آنها به صورت شفافى ظاهر مى‌شود كه جانور هر چند وقت يكبار آنها را از خود دور مى‌سازد. ده يا دوازده دقيقه بعد از اين كه غذاى آميخته به املاح به پرندگان مى‌دهيم، قطراتى از دماغش شروع به چكيدن مى‌كند و حالتى به آنها دست مى‌دهد كه گويى از سرما خوردگى شديد رنج مى‌برند.

مجراى ترشحى غدد نمكى بر عكس پرندگان در خزندگان دريايى از قبيل لاك پشت آبى و مارمولك در گوشه چشمانشان قرار دارد و ترشحات از گوشه چشم آنها جارى مى‌شود.


اشك تمساح‌

مدت‌ها قبل انسان متوجه شد كه اشك تمساح به صورت قطرات روشنى جارى مى‌شود. چنين تصور مى‌شد كه تمساح بعد از دريدن و بلعيدن طعمه خود به سوگوارى مى‌پردازد، به همين دليل اصطلاح «اشك تمساح» براى نشان دادن‌ بدترين رياكارى‌ها به كار مى‌رود. اخيراً دانشمندان به اين مسأله پى برده‌اند كه اشك تمساح در واقع به عنوان وسيله‌اى براى دفع املاح جذب شده از طريق آب و غذا مى‌باشند.


لاك پشت‌هاى دريايى‌

لاك پشت‌هاى دريايى تمام سال در اطراف دريا و اقيانوس‌هاى گرم به سر مى‌برند. ماده اين حيوان تنها سالى يك بار در تاريكى شب براى دفن تخم‌هاى خود به سواحل شنى روى مى‌آورد، هنگام برگشت به شدت اشك مى‌ريزد و قطرات اشك نمك آلود را به روى ساحل شنزار خشك رها مى‌سازد.

آيا به خاطر ترك محلى كه مدت‌ها قبل در آنجا از تخم در آمده ناراحت است و يا به خاطر آن كه نوزادان خود را به دست سرنوشت رها كرده گريه مى‌كند؟ مسلّماً چنين چيزى نيست، تنها موضوع آن است كه غدد نمك جانور سرگرم كار هميشگى خود، يعنى دفع نمك اضافى مى‌باشد و چنين چيزى اصلًا عجيب نيست. لاك پشت‌هاى آبى به خاطر اشك خود مشهورند، ولى مشاهده اشك آنها در آب غير ممكن است و به همين دليل مدت‌ها طول كشيد تا انسان به اين مسأله پى برد.


بز موش‌هاى صحرايى‌

بز موش‌هاى صحرايى كه در بيابان‌هاى خشك استراليا زندگى مى‌كنند قادر به استخراج آب از خاك هستند. اين موجودات عجيب و كوچك از دانه‌هاى خشك گياهان تقريباً بدون آب تغذيه مى‌كنند.

بز موش‌ها دانه‌هايى را كه جمع كرده‌اند فوراً مصرف نمى‌كنند، بلكه دانه‌ها را در كيسه‌هاى گونه خود قرار مى‌دهند و به حفره زيرزمينى خود منتقل مى‌سازند. نه تنها صورت اين حيوان بلكه دهانش نيز از موى پوشيده شده و بدين وسيله موى موش‌ صحرايى نه تنها بر صورت بلكه بر دهانش نيز مى‌رويد و از نفوذ بزاق به كيسه‌هاى گونه جلوگيرى به عمل مى‌آورد. اين موضوع موجب مى‌شود تا سر حد امكان در استفاده از رطوبت صرفه جويى شود.

دانه‌هاى كاملًا خشك كه از سطح زمين برداشته شده و در سوراخ‌هاى زير زمينى ذخيره مى‌گردند، كوچكترين ذرّه رطوبت در خاك را جذب مى‌كنند. فشار اسمزى دانه‌هاى خشك 400 تا 500 آتمسفر بوده و با همان نيرو آب را به بيرون مى‌كشند.

بز موش صحرايى تا زمانى كه دانه‌ها آغشته به آب نباشند از آنها استفاده نمى‌كند.


صداى حشرات‌

دانشمندان زنجره‌ها را به خاطر صداى بلند و منظمشان نوازنده جهان حشرات ناميده‌اند و بيش از دو هزار نوع زنجره تا به حال شناخته شده است.

دانشمند حشره شناس اس. د. فروست مى‌گويد:

در جهان حشرات، جيرجيرك بغرنج‌ترين اندام‌هاى صوتى را داراست. اين حشره نه تنها داراى پوستى شبيه پوسته طبل است و آن را به كمك عضلات نيرومند خود به نوسان و لرزش در مى‌آورد، بلكه داراى يك سيستم بسيار كامل تشديد كننده صداست كه در مقابل آن مگافون‌هاى ملخ‌هاى سبز مانند اسباب بازى‌هاى بچه‌هاست.

آوازهاى اين حشرات هر كدام معناى خاص خود را دارد، برخى از آنها پيام‌هاى عاشقانه است و بعضى براى جلب توجّه ماده و برخى ديگر وجود خطر را خبر مى‌دهند، بعضى هم خبر دهنده گرماى هواست، و معانى ديگرى در اين صداها هست كه هنوز بشر به آنها آگاهى نيافته است.

حشرات نوازنده و موسيقى دان، گرماسنج‌هاى خوبى نيز هستند. زنجره‌ها هر چه هوا گرم‌تر شود تندتر مى‌خوانند، ولى چون گرمى هوا به يكصد درجه فارنهايت‌ رسيد ناگهان از صدا مى‌افتند، از اين‌روست كه برخى از مردم گرمى هوا را از روى نغمه زنجره حدس مى‌زنند و مى‌گويند: اگر تعداد دفعاتى را كه يك زنجره برفى در 15 ثانيه از خود صدا در مى‌آورد با عدد چهل جمع كنيم درجه درست هوا را به دست آورده‌ايم!

تمام حشرات داراى اندام شنوايى مى‌باشند، اما محلّ قرار گرفتن اين اندام‌ها انسان را دچار شگفتى مى‌نمايد. ملخ مهاجر داراى يك جفت گوش بر روى پاهاى عقبى و ملخ معمولى داراى يك جفت گوش روى پاهاى جلو مى‌باشد.

جيرجيرك‌ها نيز چنين هستند.

نكته قابل توجه اين است كه: گوش براى شنيدن آفريده شده تا موجود زنده را از خيلى چيزها آگاه كند. مثلًا گوش انسان وِزوِز پشه، ريزش آب، صداى طوفان، آواز پرنده، صداى دوست، سخن دشمن و صداهاى بسيار ديگرى را به مغزها مخابره مى‌كند و آدمى را از وجود چيزهاى مختلف آگاه مى‌سازد. مسلّماً گوش در حشرات و حيوانات هم براى اين منظور مهم آفريده شده تا چون موضوعات مختلف و مطالب گوناگون را كه به صورت صدا منعكس شده درك كند!

راستى، چه جهان عجيبى است. انسان با همه قدرت فكرى و علمى در برابر عظمت اين واقعيت‌ها به دريايى از حيرت فرو مى‌رود و با تمام وجود در برابر آفريننده اين عرصه گاه پر از عجايب، به فرياد مى‌آيد كه:

يكى هست و هيچ نيست جز او

وَحْدَه لا الهَ الّا هُو

(هاتف اصفهانى)

آرى، تدبّر در آفريده‌ها، آدمى را به آفريننده هدايت مى‌كند و عقل و انديشه را در برابر حريم با عظمت او به سجده دائمى وادار مى‌نمايد.

خراب يك نظر از چشم نيمخواب توايم‌

به حال ما نظرى كن كه ما خراب توايم‌

سؤال ما به تو از حد گذشت لب بگشا

كه سال‌هاست كه در حسرت جواب توايم‌

چه حدّ آن كه توانيم هم عنان تو شد

همين سعادت ما بس كه در ركاب توايم‌

عتاب تو كُشد و ناز تو هلاك كند

هلاك ناز تو و كشته عتاب توايم‌

عجب نباشد اگر از لبت به كام رسيم‌

كه مست باده نازىّ و ما كباب توايم‌

ز مهر روى تو داريم داغها بر دل‌

ستاره سوخته از تاب آفتاب توايم‌

من وهلالى‌از اين در به هيچ جا نرويم‌

چرا كه همچو سگان بسته طناب توايم‌

(هلالى جغتايى)


اقسام ماهى‌ها

گودى اقيانوس‌ها به هزاران متر مى‌رسد، ولى نور خورشيد بيش از چهارصد متر از سطح دريا پايين نمى‌رود. پس دريا به دو بخش تاريك و روشن تقسيم مى‌شود.

گياهان دريايى به طور معمول در بخش روشن دريا مى‌باشند. در اين جا پرسشى پيش مى‌آيد كه ماهى‌هايى كه در بخش تاريك دريا زندگى مى‌كنند و از نور خورشيد محرومند و براى فعاليّت‌هاى حياتى به نور احتياج دارند چه مى‌كنند؟ آنهم ماهى‌هاى نيرومندى كه مى‌توانند صدها تن سنگينى آب را تحمّل كرده، در ته دريا زندگى كنند.

ولى آفريدگار جهان اين پرسش را پاسخ داده و اين ماهى‌ها هر چه نور بخواهند در اختيارشان گذارده است. ماهى‌هايى را در آنجا آفريده كه اشعه نورانى از خود پخش مى‌كنند، مانند كرم شب تاب در زمين و پشه نورى در هوا! اين ماهى‌ها قعر دريا را روشن مى‌كنند. در برابر دستگاه نور پاش آنها صفحه شفّافى قرار دارد تا نور بهتر منعكس شود.

اين ماهى‌هاى نور افكن اقسامى دارند و داراى نورهاى رنگارنگ مى‌باشند؛ از گروهى نور قرمز، از گروهى نور سبز، از گروهى نور زرد مى‌تابد؛ عجب اين جاست‌ كه برخى داراى چراغ‌هاى متعدّدى هستند.

در پشت ماهى قزل آلاى كف دريا از سر تا دم دكمه‌هايى است كه مانند لامپ‌هاى كوچك نور مى‌دهد. ماهى‌هاى سياهرنگى هستند كه بر پوست آنها صدها نقطه قرمز رنگ روشن ديده مى‌شود. ستاره دريايى را از عمق 900 مترى بالا آوردند نورى سبز رنگ و تند و درخشان به صورت پنج پره از بدنش تراوش مى‌كرد.

آيا اين كارخانجات الكتريكى در پيكر اين ماهى‌ها در ته دريا چگونه قرار داده شده؟ چگونه آب دريا اين چراغ‌ها را خاموش نمى‌كند؟ آيا لامپ اين چراغ‌ها از كدام شيشه ساخته شده كه فشار آب چهار صد مترى آن را نمى‌شكند، آيا حجم اين كارخانجات الكتريكى چقدر است؟ آيا مواد سوختنى آنها چيست و از كجا مى‌آيد؟

آيا چه كسى آنها را به كار مى‌اندازد و بر كار آنها نظارت مى‌كند كه از كار نيفتد. آيا ماده بى شعور مى‌تواند تاريكى را از روشنايى تشخيص دهد تا براى تاريكى چراغى درست كند؟


نوزادان پستانداران‌

نوزادان پستانداران همانكه دمى چند از ولادتشان گذشت به جنبش درآمده مى‌خيزند، و بو مى‌كشند، تا خود را در آغوش مادر جاى دهند، آنها مى‌كوشند پستان مادر را پيدا كرده تا با حركت لب‌هاى خود شير بمكند. تنها كمكى كه از طرف مادر پس از زاييدن به آنها مى‌شود همان ليسيدن آنهاست وگرنه هيچ گونه كمك ديگرى از طرف مادر به نوزادان نمى‌شود.

اين حركت كردن را در آغاز ولادت چه كسى به اين نوزادان تعليم كرده است؟

بوى مادر را كه به آنها شناسانيده؟ پستان مادر را كه به آنها نشان داده تا بدانند آن است كه شير مى‌دهد و اعضاى ديگر مادر شير ندارد؟ حركت لب و مكيدن شير و بلعيدن آن را چه كسى به آنها تعليم داده است؟ اين تعليمات قبل از ولادت شده و يا بعد از آن؟ اگر معلّم اين درس‌ها، پدر يا مادر باشند كه خود آنها از درك اين معنا عاجزند، و قابليّت تعليم در نوزاد مفقود است، جنين در شكم مادر نمى‌خيزد و راه نمى‌رود و از دهان غذا نمى‌خورد، بلكه به وسيله ناف تغذّى مى‌كند.

البته نوزاد جانوران پستاندار اين كارها را به وسيله غريزه انجام مى‌دهد. اين غريزه را كه به اين نوزاد داده است؟ چرا غريزه‌هاى ديگر را ندارد؛ چون غريزه خود به خود نمى‌تواند پيدا شود، پس به طور قطع پديد آورنده‌اى دارد.

پديدآورنده‌اى كه نياز نوزاد را به اين وظايف طبيعى دانسته و به وى عنايت كرده است؛ پديدآورنده‌اى كه مى‌دانسته نوزاد به غريزه‌هاى ديگر نياز ندارد؛ پديدآورنده‌اى كه داناست و توانا و كريم است و در ذات او بخل راه ندارد.


حيات عنكبوت‌

كارتونك كه در زبان عربى به آن عنكبوت گفته مى‌شود كارهاى عجيبى انجام مى‌دهد، بدون آن كه از كسى ياد گرفته باشد و يا آنها را تمرين كرده باشد.

كارتونك براى شكار، دام را اختراع كرده است، دام وى تار اوست. تار وى از نخ‌هاى ابريشم مانند درست شده است، نخ‌هايى را كه خودش ايجاد كرده و خودش ريسيده است، و از آن نخ‌ها تار را بافته است. كارتونك تار را به شكل هندسى و محكم در مى‌آورد و براى شكار مگس دام قرار مى‌دهد.

كارتونك پل را اختراع كرده است كه به وسيله آن از جوى‌ها عبور مى‌كند و از گودال‌هاى ژرف مى‌گذرد. پل كارتونك نخى است باريك كه خودش آن را ريسيده است و به وسيله باد دو سوى جو و گودال را به هم وصل مى‌كند، آنگاه خود را با سرعتى عجيب روى آن مى‌لغزاند تا از آن عبور كند.

آيا مقدار طول پل را كارتونك از كجا به دست آورده است كه طول نخ را به همان اندازه قرار داده است؟ آيا ايصال پل را به وسيله باد كه به وى تعليم داده است؟

مقدار مقاومت پل را براى حمل خودش چه كسى به وى ياد داده است؟ گذشتن از روى پل را به وسيله ليز خوردن از چه كسى آموخته است؟

كارتونك، كشتى اختراع كرده است. برگ‌هاى درخت را جمع مى‌كند و با نخ‌هاى حريرى خودش برگ‌ها را به هم وصل مى‌كند و مى‌بندد، سپس آن را در آب مى‌اندازد و آب اين كشتى را تا آنجا كه دلخواه اوست مى‌برد و بارى را كه خودش نمى‌تواند ببرد كشتيش مى‌برد! كارتونك خندق‌هاى زمينى و پناهگاه‌هاى محكم مى‌سازد. و براى آنها درهاى محكمى قرار مى‌دهد و وسايل گريز از خطر را در آنها آماده مى‌كند.

آيا اين كارها نشانه آن نيست كه آفريننده كارتونك بسيار دانا و توانا مى‌باشد؟

آرى، به قول حضرت سجاد (عليه السلام):

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»

منم اين بى تو كه پرواى تماشا دارم‌

كافرم گر دل باغ و سرِ صحرا دارم‌

بر گلستان گذرمبى تو و شرمم نايد

در رياحين نگرم بى تو و يارا دارم‌

كه نه بر ناله مرغان چمن شيفته‌ام‌

كه نه سوداى رخ لاله حمرا دارم‌

بر گل روى تو چون بلبل مستم واله‌

به رخ لاله و نسرين چه تمنّا دارم‌

گر چه لايق نبود دست من و دامن تو

هر كجا پاى نهى فرق سر آنجا دارم‌

با توام يكنفس از هشت بهشت اولى‌تر

من كه امروز چنينم غم فردا دارم‌

سعدى‌خويشتنم خوان، كه به معنى ز توام‌

گر به صورت نسب از آدم و حوّا دارم‌

(سعدى شيرازى)


عجايب بال پرندگان‌

آيا تاكنون در نيرويى كه در بال پرندگان موجود است و آنها را به مسافت‌هاى دور و دراز مى‌برد انديشيده‌ايد؟ اين چه نيرويى است و حقيقت آن چيست و چگونه در بال آنها جاى دارد و در چه جاى بال‌هاى آنها مى‌باشد و به چه وسيله در بال‌ها نهاده شده است؟ چگونه اين نيروى عظيم در بال كوچك آنها گنجانيده شده است؟

نيروهاى محرّكه اگر كمك خارجى به آنها نرسد، مى‌مانند و مقدارى كه كار كردند فرسوده مى‌شوند و نياز به تعمير دارند، ولى نيروى پرش پرندگان نياز به كمك خارجى و احتياج به تعمير ندارد.

آيا غذاى پرندگان كه معمولًا حشرات و يا برگ‌هاى درختان است چگونه تبديل به اين نيروى عظيم مى‌شود؟ چه ماشين شيميايى دقيقى و عظيمى در اين جثّه كوچك نهفته است كه آن غذاى ساده را تبديل به اين نيروى بزرگ مى‌كند؟

آرى، اينها نشانه قدرت عظيم و دانش نامحدود پديدآورنده پرندگان و نگاهدارنده آنهاست.

غالب حشرات نر با آواز خود ماده‌ها را به سوى خويش مى‌خوانند و آنها را به طرف خود جلب مى‌كنند مانند سوسك، ملخ، پشه و جيرجيرك.


صداى پشه‌ها

حشره شناسان تاكنون براى پشه‌ها سه نوع صدا و سخن تشخيص داده‌اند:

صداى خشم، صداى كمك و صداى طلب معشوق.

دانشمندان براى از بين بردن پشه‌هاى موذى صداى جنس نر آن را به گاهى كه ماده را به سوى خود مى‌طلبد ضبط كرده و در نقاط معيّنى پخش مى‌كنند. وقتى پشه‌هاى ماده در اطراف دستگاه پخش صدا كه زبان پشه ناميده مى‌شود جمع مى‌شوند آنها را به وسيله د. د. ت يا سم‌هاى ديگر معدوم مى‌نمايند.

تقليد از سخن پشه‌هاى نر و آواز آنها براى گرد آوردن پشه‌ها از سم پاشى مزارع و كشتزارها بهتر و به صرفه‌تر است، زيرا سمّ، تنها حشره موذى را از بين نمى‌برد بلكه ميليونها حشرات مفيد مانند زنبور عسل را نيز نابود مى‌سازد و از ميزان ميوه‌ها و حبوبات هم مى‌كاهد، زيرا حشرات به لحاظ گرده افشانى و تلقيح گل‌ها، ميوه‌ها را فراوان مى‌كنند، از طرف ديگر هزينه سمپاشى مزارع خيلى بيشتر و سنگين‌تر از سمپاشى اطراف دستگاه پخش صداى پشه مى‌باشد.


عجايب كرگدن‌

كرگدن فقط يك دوست در دنيا دارد و آن پرنده كنه خوارى است كه بر پشت او سوار است و كنه‌هاى داخل چين‌هاى پوست پشتش را مى‌گيرد. اگر در موقعى كه كرگدن چرت مى‌زند، چيزى به او نزديك شود سر و صداى پرنده بلند مى‌شود و او را آگاه مى‌كند. اين پرنده براى كرگدن مثل چشم است، زيرا اگر چه عضو بوياييش حسّاس و حسّ شنوايى آن قوى است، ولى قدرت ديدش به مانند هوشش بى‌اندازه كم است.

پرندگان كنه خوار كوچك علاوه بر كنه، خار و علف‌هايى را كه بر پشت و لايه‌هاى پوست كرگدن فرو مى‌روند بيرون مى‌آورند و مى‌خورند. مراقب جوانب نيز هستند و خطر را با صداى مخصوص خود به كرگدن گزارش مى‌دهند و ارباب خود را براى دفاع آماده و مهيّا مى‌سازند!

پس كرگدن‌ها به صداى پرنده‌هايى كه به منزله محافظين آنها هستند آشنا مى‌باشند، زيرا آنچه مسلّم است اين پرنده كوچك تنها يك صدا ندارد، بلكه احتياجات خود را با نواهاى مختلف اعلام مى‌كند، ولى كرگدن وقتى آماده حمله مى‌شود كه صداى وحشت پرنده را بشنود، در غير اين صورت عكس العملى از خود نشان نداده با دوستان خود به گردش و چرا مى‌پردازد، زيرا با خارج شدن خارها و كنه‌ها از چين و چروك پوست كرگدن، هم او احساس آرامش و راحتى مى‌كند و هم پرنده‌ها از غذاى آماده و مهيّا شكمى از عزا درمى‌آورند.


صداهاى مرغ و خروس‌

جانورشناسان براى مرغ و خروس هر كدام 9 نوع صدا تشخيص داده‌اند و شگفت اين جاست كه صداى خروس در دو مورد با صداى مرغ مشابه است و در ساير موارد اختلاف دارد.

صداى مرغ خانگى وقتى جوجه‌ها را از خطر آگاه مى‌كند خيلى جالب است.

وقتى جوجه‌ها در اطراف پراكنده‌اند و مشغول جمع كردن دانه‌اند اگر پرنده‌اى كه مادر، او را مخالف و خطرناك تشخيص دهد در هوا پرواز كند، مرغ با صداى مخصوص، جوجه‌ها را از خطر آگاه مى‌سازد، ناگهان تمام جوجه‌ها در هر نقطه‌اى كه هستند به زمين مى‌چسبند و مانند سربازانى كه به سنگر مى‌روند تكان نخورده و استتار مى‌نمايند. بعد از لحظه‌اى كه خطر مرتفع شد، مرغ صداى ديگرى كرده همه جوجه‌ها از زمين برخاسته، سينه‌ها را راست نموده آماده حمله مى‌شوند، ولى كاملًا در محلّ خود پا بر جا مى‌ايستند، وقتى خطر به كلى رفع شد و مادر دانست كه پرنده‌ از آن محيط دور شده است سومين صدا را از حلقوم خارج مى‌كند كه ناگهان جوجه‌ها به سرعت خود را به مادر رسانيده زير بال‌هاى او پنهان مى‌شوند. اين منظره به قدرى جالب است كه تماشاچى انتظار مى‌كشد بارها تكرار شود.


پرنده پارس كننده‌

در آمريكاى مركزى يك نوع پرنده شبيه كلنگ وجود دارد كه مانند سگ پارس مى‌كند و روستاييان از آن استفاده مى‌نمايند و اين پرنده با صداى خود به مرغان خانگى فرمان مى‌دهد و آنها را براى تغذيه هدايت مى‌كند و مرغ‌ها را شب به لانه مى‌آورد و به وسيله آواز آنها را مى‌خواباند و يا از خواب بيدار مى‌كند، و به مجردى كه خطرى متوجه مى‌شود، مثلًا عقاب يا سگ و گربه وحشى نزديك مرغ‌ها شوند يك نفير شديد به عنوان اعلام خطر مى‌كشد و با صداى مخصوص به دشمن حمله مى‌كند و با وجودى كه منقار خيلى كوتاه دارد و فاقد چنگال است هميشه طرف را مغلوب مى‌سازد!


پرنده آكسى كلوپ‌

عملى كه پرنده آكسى كلوپ هنگام تخم گذارى انجام مى‌دهد بسيار محيّر العقول است. يكى از دانشمندان فرانسه به نام «وارد» درباره اين حيوان مى‌گويد:

من در حالات اين پرنده مطالعاتى كرده‌ام، از خصايص او اين است كه وقتى تخم گذارى او تمام شد مى‌ميرد، يعنى هرگز روى نوزادان خود را نمى‌بيند، همچنين نوزادان هيچگاه روى پر مهر مادران خود را نخواهند ديد.

هنگام بيرون آمدن از تخم، به صورت كرم‌هايى هستند بى بال و پر كه قدرت تحصيل آذوقه و مايحتاج زندگانى را نداشته و حتى قدرت دفاع از خود را در مقابل حوادثى كه با حيات آنها مى‌جنگد ندارند، لذا بايد تا يك سال به همين حالت در يك مكان محفوظى بمانند و غذاى آنها مرتب در كنار آنها باشد. به همين جهت وقتى مادر احساس مى‌كند كه موقع تخم گذارى او فرا رسيده است قطعه چوبى پيدا كرده و سوراخ عميقى در آن احداث مى‌كند، سپس مشغول جمع آورى آذوقه مى‌شود و از برگ‌ها و شكوفه‌هايى كه قابل استفاده براى تغذيه نوزادان او مى‌باشد به اندازه آذوقه يكسال به جهت يكى از آنها تهيه كرده و در انتهاى سوراخ مى‌ريزد، سپس يك تخم روى آن مى‌گذارد و سقف نسبتاً محكمى از خميرهاى چوب بر بالاى آن بنا مى‌كند، باز مشغول جمع آورى آذوقه مى‌شود و پس از تأمين احتياجات يك سال براى يك نوزاد ديگر و ريختن آن در روى اتاق اول، تخم ديگرى در بالاى آن گذارده و طاق دوم را روى آن مى‌سازد، به همين ترتيب چندين طبقه را ساخته و پرداخته و بعد از اتمام عمل مى‌ميرد!

فكر كنيد اين پرنده ضعيف از كجا مى‌داند كه نوزادان او چنين احتياجاتى را دارند، و اين تعليمات را از كه آموخته؟ آيا از مادر خود آموخته در حالى كه هرگز روى او را نمى‌بيند؟ يا اين كه به تجربه دريافته؟ با اين كه اين عمل در طول زندگانى او يك مرتبه بيشتر رخ نخواهد داد، آيا نبايد اعتراف كرد كه اين كار صرفاً متّكى به يك الهام غيبى و غريزه‌اى است كه دست قدرت و عظمت خداوند دانا در وجود او قرار داده است، خداوندى كه عجايب عظمت او تمام شدنى نيست.

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»

اى وجود تو اصل هر موجود

هستى و بوده‌اى و خواهى بود

صانع هر بلند و پست تويى‌

همه هيچند هر چه هست تويى‌

نقشبند صحيفه ازلى‌

يا وجود قديم لم يزلى‌

نى ازل آگه از بدايت تو

نى ابد واقف از نهايت تو

از ازل تا ابد سپيد و سياه‌

همه بر سرّ وحدت تو گواه‌

ورق نانوشته مى‌خوانى‌

سخن ناشنيده مى‌دانى‌

پيش تو طايران قدّوسى‌

بهر يك دانه در زمين بوسى‌

روى ما سوى توست از همه سو

سوى ما روى توست از همه رو

در سجوديم رو به درگه تو

پا ز سر كرده‌ايم در ره تو

(هلالى جغتايى)

من علاقه داشتم بيش از اين در اين زمينه توسن قلم را به جولان آورم، ولى فكر كردم مشت را نمونه خروار قرار دهم بهتر است تا از مسائل ديگر در حدّى كه لازم است باز نمانم.

شرح حيات اعجاب‌انگيز جانوران را در كتاب‌هاى «نشانه‌هايى از او»، «نطق و شعور جانوران»، «شگفتى‌هاى آفرينش»، نوشته‌هاى مترلينگ، «دنياى زير اقيانوس‌ها»، «شگردهاى طبيعت»، «راز آفرينش انسان»، «مجلّه شكار و طبيعت» و ساير كتب مربوط ملاحظه كنيد، باشد كه از اين رهگذر به گوشه‌اى از عظمت قدرت حضرت ربّ العزّه واقف گرديد.

خداوند بزرگ در بسيارى از آيات قرآن مجيد، اوضاع عالم هستى، جهان نباتات و عالم حيوانات را از نشانه‌هاى قدرت و اراده و حكمت و عظمت خود دانسته و انسان را به مطالعه در آثار قدرتش فراخوانده و او را به درك حقايق هستى براى يافتن هستى آفرين تشويق كرده است. لازم است با قرآن مجيد انس بگيريد و عقل تشنه خود را از اين چشمه پرفيض الهى سيراب نماييد.


شگفتى‌هاى عالم انسان‌

در مقدمه اين فصل، لازم است به جملاتى از پروفسور كارل كه در اين زمينه و مسائل ديگر عالى‌ترين تحقيقات را دارد اشاره كنم، سپس مطالب لازم را يادآورى‌ نمايم. او مى‌گويد:

«علومى كه از موجودات زنده به طور عموم و از فرد آدمى به خصوص، بحث مى‌كنند اين قدر پيشرفت نكرده و هنوز در مرحله توصيفى باقى مانده‌اند. حقيقت اين كه انسان يك مجموعه پيچيده و مبهم و غير قابل تفكيكى است كه نمى‌توان او را به آسانى شناخت و هنوز روش‌هايى كه بتوان او را در اجزا و در مجموعه و در عين روابطش با محيط خارج بشناسد، در دست نيست، چه براى چنين مطالعه‌اى دخالت تكنيك‌هاى فراوان و علوم مشخصى ضرورى است، و هر يك از اين علوم نيز كه يك جنبه و يك جزء از اين مجموعه پيچيده را مطالعه مى‌كند نتيجه‌اى خاص به دست مى‌آورد، و تا آن جا كه تكامل تكنيكيش اجازه مى‌دهد در اين راه به جلو مى‌رود، ولى مجموعه اين مفاهيم انتزاعى از درك واقعيّت در مورد آدمى ناتوان است، زيرا هنوز نكات پرارزش و مهمّى در تاريكى باقى مى‌ماند و كالبدشناسى و شيمى و فيزيولوژى و روان‌شناسى و علم تربيت و تاريخ علم الاجتماع و اقتصاد و رشته‌هاى آنان به كنه وجود آدمى نمى‌رسند. بنابراين انسانى كه متخصصين هر رشته از اين علوم مى‌شناسند نيز واقعى نيست و بلكه شبحى ساخته و پرداخته تكنيك‌هاى همان علم است.

از دريچه چشم علوم مختلف، انسان در عين حال بدنى است كه كالبدشناسان آن را مى‌شكافند، نفسى است كه روانشناسان و روحانيون آن را توصيف مى‌كنند، و شخصيتى است كه هر يك از ما با درون بينى به آن بر مى‌خوريم.

ذخيره سرشارى از مواد شيميايى گوناگون است كه بافت‌ها و مايعات بدن را مى‌سازد. اجتماع شگفت‌انگيز سلول‌ها و مايعات تغذيه است كه قوانين همبستگى آنها را فيزيولوژيست‌ها مطالعه مى‌كنند. او تركيبى از اعضا و نفس عاقله است كه در بستر زمان كشانده مى‌شود و متخصصين بهداشت و تعليم و تربيت مى‌كوشند آن را در اين سير به سوى تكامل غايى آن رهبرى كنند.

انسان، ماشينى است كه بايد دائماً مصرف كند تا ماشين‌هايى كه خود برده آنها گشته به كار خود ادامه دهند. او شاعر و قهرمان و مقدّس است و بالاخره نه تنها وجود بسيار پيچيده‌اى است كه دانشمندان آن را با تكنيك‌هاى خاصى تجزيه مى‌كنند بلكه در عين حال مجموعه‌اى از آرزوها و تصوّرات و اميال انسانيّت نيز هست.

اطلاعاتى كه از او داريم آميخته با عوامل ماوراى طبيعى نيز هستند و در اين باره ابهام به حدّى است كه ما نه تنها به انتخاب آنچه خوشايند ماست تمايل نشان مى‌دهيم، بلكه در ايده‌اى كه نسبت به انسان داريم معتقدات و احساسات ما نيز بى‌اثر نيست. يك عالم مادى و يك دانشمند روحانى هر دو يك تعريف را درباره كريستال‌هاى نمك طعام مى‌پذيرند ولى در مورد وجود آدمى هم‌عقيده نمى‌شوند.

محقّقاً بشريّت تلاش زيادى براى شناسايى خود كرده است، ولى با آن كه ما امروز وارث گنجينه‌هايى از مطالعات دانشمندان و فلاسفه و عرفا و شعرا هستيم، هنوز جز به اطلاعات ناقص در مورد انسان دسترسى نداريم كه آنها نيز زاييده روش‌هاى تحقيقى ماست و حقيقت وجود ما در ميان جمع اشباحى كه از خود ساخته‌ايم مجهول مانده است.

در حقيقت جهل ما از خود زياد، و نواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوز ناشناخته مانده است و بيشتر پرسش‌هايى كه مطالعه كنندگان زندگى انسان مطرح مى‌كنند بدون پاسخ مى‌ماند.

چگونه مولكول‌هاى اجسام شيميايى در ساختمان پيچيده و موقّتى سلول‌ها سهم مى‌گيرند و زندگى را در خود نگه مى‌دارند؟ چگونه ژن‌هاى موجوده در هسته سلول‌هاى جنسى خصائص ارثى را مشخص و نمودار مى‌كنند؟ سلول‌ها با اجتماعات خود چگونه اشكال بافتى و اندامى را به وجود مى‌آورند؟ گويى اينها نيز مانند زنبور عسل و مورچه وظيفه‌اى را كه در اجتماع به عهده دارند از پيش مى‌دانند ولى طرقى را كه آنها براى ايجاد يك بدن پيچيده و در عين حال ساده به كار مى‌برند نمى‌شناسيم.

ماهيّت حقيقى عمر انسانى يعنى زمان روانى و زمان فيزيولوژيكى چيست؟ اگر چه مى‌دانيم كه تركيبى از بافت‌ها و اندام‌ها و هورمون‌ها و نفس عاقله هستيم ولى چگونگى روابط اعمال روانى با سلول‌هاى مغزى بر ما پوشيده است و ما حتى به فيزيولوژى سلول‌هاى مغزى آشنايى نداريم!

در چه حدودى اراده مى‌تواند در تغيير وضع موجود موثر باشد؟ چگونه حالت اعضا بر روحيه تأثير مى‌نمايد؟ خصائص عضوى و روانى كه هر كس از پدر و مادر خود به ارث مى‌برد چطور با شرايط خاص زندگى محيط و تحت تأثير مواد شيميايى اغذيه و آب و هوا و اصول فيزيولوژيكى و اخلاقى تغيير مى‌كند؟

ما هنوز براى شناسايى روابطى كه بين رشد استخوان‌ها و عضلات و اندام‌ها با فعاليت روانى و معنوى ما در كار است ناتوانيم، و همچنين عامل تأمين كننده تعادل دستگاه عصبى و مقاومت در برابر بيمارى‌ها و خستگى را نمى‌شناسيم!

اهميت نسبى فعاليت‌هاى فكرى و اخلاقى و جمالى و عرفانى تا چه اندازه است! شكل خاصى از انرژى كه موجد تلپاتى‌«57» مى‌گردد كدام است؟ بلاشك بعضى عوامل بدنى و روانى وجود دارند كه بدبختى و نيكبختى هر كس وابسته به آنهاست ولى اينها بر ما مجهولند، ما نمى‌توانيم با وسايل تصنّعى خود را قرين خوشبختى سازيم. به خوبى واضح است كه مساعى تمام علومى كه انسان را مورد مطالعه قرار داده‌اند به جايى نرسيده است و شناسايى ما از خود هنوز نواقص زيادى دربردارد«58»


جهل انسان به واقعيّت خويش‌

قرآن مجيد در زمينه جهل انسان به يك رشته از واقعيّت خودش مى‌فرمايد:

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾«59»

و از تو درباره روح مى‌پرسند، بگو: روح از امر پروردگار من است، و از دانش و علم جز اندكى به شما نداده‌اند.

اين جهل شامل رشته‌هاى ديگرى از نواحى وجود او نيز مى‌گردد به صورتى كه كارل در مقاله بالا اشاره كرده است. انسان در عين جهلى كه به بسيارى از نواحى وجود خود دارد، به كشف واقعيّت‌هايى از دستگاه آفرينش خود موفق شده كه مطالعه آن كشفيات، اولًا: انسان را در دريايى از حيرت و تعجّب فرو مى‌برد، و ثانياً، به گوشه‌اى از عظمت آفريدگار جهان واقف مى‌سازد.


مطالبى درباره خون بدن‌

درباره خون بدن آورده‌اند:

خون مايه زندگى است و آن در انسان و مهره داران سرخ رنگ، و مركّب از دو قسمت است: سلول‌هاى خون و پلاسما. سلول‌هاى خون از سه گروه تشكيل يافته‌اند: گلبول‌هاى قرمز و گلبول‌هاى سفيد و پلاكت‌ها.

گلبول‌هاى قرمز مأمور رسانيدن اكسيژن به بافت‌ها هستند؛ گلبول‌هاى سفيد مدافع تن در برابر هجوم ميكرب‌ها و ذرّات خارجى‌اند و پلاكت‌ها مانع خونريزى مى‌شوند. پلاسما غذاى بافت‌ها را تأمين مى‌نمايد و مواد اضافى را از بافت‌ها گرفته‌ از راه كليه به نام ادرار خارج مى‌سازد.

خون در ضمن گردش از غده‌هاى مترشح داخلى موادى مى‌گيرد و براى انتظام تن، آنها را به همه جا مى‌برد. مسلّم است در اين گيرودار دسته‌اى از گلبول‌هاى خون پير و فرسوده شده از دايره فعاليت خارج مى‌شوند و گلبول‌هاى تازه نفس جانشين آنها مى‌گردند.

عمر گلبول‌هاى قرمز در حدود چهار ماه، امّا عمر گلبول‌هاى سفيد و پلاكت‌ها كوتاه‌تر است. پس كمبود خون از كجا تأمين مى‌شود؟ در بدن دستگاه‌هايى وجود دارد به نام دستگاه‌هاى خون ساز و آنها شامل مغز استخوان‌هاى گِرد و پهن و طحال و عقده‌هاى لنفاوى‌اند.

مغز استخوان‌ها مأمور ساختن گلبول‌هاى سفيد هسته‌اى و پلاكت‌ها مى‌باشند، طحال و عقده‌هاى لنفاوى سازنده گلبول‌هاى سفيد يك هسته‌اى‌اند و اين دو دستگاه در دوران زندگى دائم در كارند. در بدن هم قرنطينه‌اى وجود دارد و آن مأمور است عناصر فرسوده خونى را بازداشته و متلاشى سازد، در عوض دستگاه‌هاى خون ساز سلول‌هاى تازه نفس را وارد گردش خون مى‌نمايد. در مدّت زندگى انسان سالم اين روش برقرار است. اين است سرّ زندگى كه آثار آن در هر جا به شكلى نمودار است!

اگر بقا طلبى روفناى جانان باش‌

چو قطره راه به دريا بجوى و عمّان باش‌

اگر كه از لب دلدار كام دل خواهى‌

چو جام با دل پر خون مدام خندان باش‌

دهند جاى تو را تا به چشم خود مردم‌

بر آز خوى بهايم، به طبع انسان باش‌

به رغم غير چو در بزم قرب جستى يار

به روى يار چو آيينه مات و حيران باش‌

(شكيب)


خون و محيط داخلى آن در كلام كارل‌

كارل كه از اساتيد بزرگ قرن معاصر است، درباره خون و محيط داخلى آن مى‌گويد:

محيط داخلى، جزئى از بافت‌ها و از آن غير قابل تفكيك است و ادامه زندگى براى اندام‌هاى بدن بدون آن ممكن نيست. تمام تظاهرات حيات عضوى و حالت سلسله عصبى و افكار و اميال ومحبّت‌ها و خشونت‌هاى ما و زشتى و زيبايى جهان در ديده ما با حالت فيزيكو شيميايى اين محيط بستگى دارد.

اين محيط از خون كه در شريان‌ها و وريدها گردش مى‌كند، و مايعى كه از جدار مويرگ‌ها مى‌گذرد و در ما بين اندام‌ها و بافت‌ها نفوذ مى‌كند تشكيل شده است و به اين ترتيب مى‌توان يك محيط عمومى شامل خون و محيطهاى موضعى كه به وسيله لنف بين بافتى ايجاد مى‌شود تميز داد.

هر عضوى به استخرى مملوّ از نباتات آبى شبيه است كه به وسيله نهر كوچكى سيراب مى‌شود. آب را كد استخر نظير با لنفى است كه سلول‌ها در آن شناورند و مازاد تغذيه گياهان و مواد شيميايى ديگرى كه آزاد مى‌كنند در آن ريخته مى‌شود.

ميزان ركود يا آلودگى اين به سرعت حجم جويبارى كه در آن مى‌ريزد بستگى دارد، همچنين تركيب لنف بين بافتى نيز به وسيله مقدار خون شريان مغذّى عضو تنظيم مى‌شود. در هر حال خون است كه به طور مستقيم يا غير مستقيم تركيب محيطى را كه در آن تمام سلول‌هاى بدن زندگى مى‌كنند مى‌سازد.

خون نيز بافتى مانند همه بافت‌هاى ديگر بدن است و تقريباً شامل 30000 ميليارد گلبول قرمز و 50 ميليارد گلبول سفيد است.

اين گلبول‌ها مانند ساير سلول‌هاى بدن در ميان تار و پودى ثابت نشده‌اند، بلكه در مايعى به نام پلاسما شناورند و به اين ترتيب خون، بافت سيّالى است كه تمام قسمت‌هاى بدن را فرا مى‌گيرد و به هر سلول غذايى را كه نيازمند است مى‌رساند، در عين حال محصولات زايد زندگى بافتى را نيز جمع آورى مى‌كند، به علاوه مواد شيميايى لازم و سلول‌هايى كه بتوانند نواحى آسيب ديده بدن را از نو ترميم كنند نيز با خود دارد و با اين عمل شگفت انگيزش بمانند سيلابى است كه به كمك گل و لاى و تنه‌هاى درختى كه با خود كنده و آورده است خانه‌هاى خراب شده مسيرش را از نو ترميم مى‌كند.

ساختمان پلاسماى خون در حقيقت آن چيزى نيست كه شيميست‌ها تصور مى‌كنند و علاوه بر موادى كه آزمايش‌هاى ايشان نشان داده است عناصر فراوان ديگر نيز در خود دارد. از يك طرف محقّقاً محلولى از بازها و اسيدها و املاح و پروتيين‌هايى است كه وان اسليك و هندرسون قوانين تعادل فيزيكو شيميايى آنها را كشف كرده‌اند و به علت اين تركيب خاص، خون مى‌تواند با وجود ترشحات دائمى مواد اسيدى بافت‌ها، حالت يونى خود را كه خيلى نزديك به خنثى است حفظ كند و براى تمام سلول‌هاى بدن محيط تغييرناپذيرى كه نه زياد قليايى ونه اسيد است بسازد، ولى از طرف ديگر شامل پروتيين‌ها و پلى پيتيدها و اسيدهاى آمينه و قندها و چربى‌ها و مايه‌ها و مقادير ناچيزى از فلزات مختلف و محصول ترشحات غدد داخلى و بافت‌ها نيز هست و ما هنوز به خوبى ماهيت بسيارى از اين مواد را نمى‌شناسيم و به زحمت مى‌توانيم اعمال پيچيده و متعدد آنها را توجيه كنيم.

در پلاسماى خون براى هر بافتى غذاى مخصوص همان بافت و موادى كه اعمال آن را تند يا برعكس آهسته مى‌كند وجود دارد و به اين جهت مثلًا بعضى چربى‌ها توام با پروتيين‌هاى سرم مى‌توانند از قدرت تقسيم سلولى بكاهند و حتى‌ آن را يكباره متوقف سازند. همچنين در سرم خون عناصرى يافت مى‌شود كه مى‌توانند مانع از رشد باكترى‌ها گردند. اين مواد در نسوجى كه مورد حمله ميكرب‌ها قرار گرفته است تهيه مى‌شود و براى دفاع به كار مى‌رود، به علاوه در پلاسما ماده‌اى به نام فيبرينوژن موجود است كه به شكل فيبرين در مى‌آيد و با چسبندگى خاص خود به زودى روى عروق زخمى شده را مى‌پوشاند و از خونروى جلوگيرى مى‌كند.

سلول‌هاى خونى يعنى گلبول‌هاى سفيد و قرمز وظيفه بزرگى را در تشكيلات محيط داخلى دارند. در حقيقت پلاسما نمى‌تواند جز مقدار كمى از اكسيژن هوا را در خود حل و ذخيره كند و اگر گلبول‌هاى قرمز مقدار كافى اكسيژن با خود حمل نمى‌كردند، تهيه اين ماده حياتى براى توده عجيب سلول‌هاى بدن كه دائماً طلب اكسيژن مى‌كنند به وسيله پلاسما غير ممكن بود. گلبول قرمز سلول زنده‌اى نيست، بلكه كيسه كوچكى پر از هموگلوبين است كه هنگام عبور از ريه، اكسيژن هوا را در خود مى‌گيرد و چند لحظه بعد آن را به سلول‌هاى گرسنه بافت‌ها پس مى‌دهد. در همين حال سلول‌ها اسيد كربونيك و ديگر مواد زايد را نيز در خون مى‌ريزند.

گلبول‌هاى سفيد برعكس، سلول‌هاى زنده‌اى هستند كه گاهى در ميان پلاسماى خون شناورند و گاهى نيز از جدار مويرگ‌ها مى‌گذرند و تا سطح سلول‌هاى مخاط روده و اندام‌هاى ديگر مى‌خزند.

به وسيله اين عوامل است كه خون از عهده انجام وظايف خود مانند يك نسج سيّال و عامل ترميم نسوج فرسوده و در عين حال محيطى مايع و جامد بر مى‌آيد و به هر جا كه وجودش لازم باشد خود را مى‌رساند.

به وسيله خون در پيرامون ميكرب‌هايى كه به يك ناحيه بدن هجوم آورده‌اند به زودى توده بزرگى از گلبول‌هاى سفيد حاضر مى‌شوند و به مبارزه مى‌پردازند.

همچنين خون براى ترميم زخم‌هاى پوستى و اندام‌ها مواد ضرورى را با خود همراه‌ مى‌آورد. گلبول‌ها در اين جا به شكل سلول‌هاى ثابت در مى‌آيند و به دور خود رشته‌هاى هم بندى ايجاد و نسوج مجروح را مرمّت مى‌كنند.

مايعات و سلول‌هايى كه از مويرگ‌ها خارج مى‌شود، محيط موضعى بافت‌ها و اندام‌ها را مى‌سازد. مطالعه اين محيط تقريباً غير ممكن است، چنانكه «رو» آزمايش كرده است اگر در بدن موجود مواد خاصى كه رنگ آنها برحسب حالت اسيدى بافت‌ها تغيير مى‌كند تزريق نمايند اندام‌ها به رنگ‌هاى گوناگونى در مى‌آيند و به اين ترتيب مشاهده اختلاف محيطهاى داخلى موضعى ممكن مى‌گردد. در حقيقت اين تغييرات عميق‌تر از آن است كه به نظر مى‌آيد ولى ما قادر به شناسايى تمام خصايص آن نيستيم.

در دنياى وسيع بدن آدمى، كشورهاى مختلفى مى‌توان يافت و با اين كه كشورها همه از انشعابات يك رودخانه سيراب مى‌شود معهذا خواص آب درياچه‌ها و استخرهاى آنها با ساختمان زمين و نوع نباتات هر كشورى فرق مى‌كند. هر بافتى و هر اندامى به كمك پلاسماى خون، محيط خاص خود را مى‌سازد و سلامت يا بيمارى و قدرت يا ضعف و سعادت و تيره روزى هر يك از ما با همكارى متقابل سلول‌ها و اين محيط بستگى دارد

آرى، به قول حضرت زين العابدين (عليه السلام):

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»

اى يار ناگزير كه دل در هواى توست‌

جان نيز اگر قبول كنى هم فداى توست‌

غوغاى عارفان و تمنّاى عاشقان‌

حرص بهشت نيست كه شوق لقاى توست‌

گر تاج مى‌دهى غرض ما قبول تو

ور تيغ مى‌زنى طلب ما رضاى توست‌

گر بنده مى‌نوازى و گر بند مى‌كشى‌

زجر و نواخت هر چه كنى راىْ راى توست‌

قومى هواى نعمت دنيا همى زنند

قومى هواى عقبى و ما را هواى توست‌

هر جا كه پادشاهى و صدرىّ و سرورى است‌

موقوف آستان درِ كبرياى توست‌

سعدى‌ثناى تو نَتَواند به شرح گفت‌

خاموشى از ثناى تو حدّ ثناى توست‌

(سعدى شيرازى)


اسكلت سر انسان‌

«اسكلت سر شامل سر، جمجمه و استخوان بندى صورت مى‌باشد. كاسه سر جعبه‌اى است كه در داخل آن مغز قرار گرفته، داراى يك سقف و يك قاعده غير منظم است. كاسه سر هشت استخوان دارد كه چهار عدد آن فرد، مرسوم به استخوان پيشانى و چهار عدد زوج.

در استخوان بندى صورت چهارده استخوان وجود دارد كه به قسمت قُدّام و قاعده كاسه سر آويزان است و آرواره‌هاى فوقانى و تحتانى را تشكيل مى‌دهد.

آرواره‌هاى فوقانى از سيزده استخوان تشكيل شده، آرواره تحتانى فقط از يك استخوان موسوم به استخوان فكّ اسفل تشكيل مى‌يابد، بين استخوان صورت و كاسه سر حفره‌هايى وجود دارد كه اعضاى حواسّ باصره و شامّه و ذائقه در آنها قرار مى‌گيرند.

حنجره از قسمت‌هاى زير ساخته شده است:

1- غضروف‌ها

2- مفاصل‌

3- عضلات‌

4- مخاط.

غضروف‌هاى ثابت يازده عددند كه سه تا فرد و ميانى و چهار تا زوج مى‌باشند.

غضروف‌هاى غير ثابت يكى فرد و ميانى و ديگرى زوج و طرفى است. حنجره زن كوچكتر از حنجره مرد است و هر قدر حنجره كوچكتر باشد صدا نازكتر است!


سازمان قلب‌

خون كه در بدن يك انسان متوسط پنج تا شش ليتر حجم دارد، هر دفعه يك بار در مدار بسته‌اى به گردش در مى‌آيد. در هر 24 ساعت قلب در حدود ده هزار ليتر خون دريافت داشته و از خود مى‌راند. در دوران يك عمر متوسط كه آن را هفتاد سال حساب كنيم قلب پانصد ميليون بار بدون حتى يك استراحت كوتاه و يك فرصت ترميمى با نظم ثابت و لايتغيّرى ضربان دارد. معهذا بايد بدانيم كه بدون استراحت، هيچ عضله‌اى تاب مقاومت ندارد و قلب هم يك عضو است. فاصله كوتاهى كه بين هر دوره انقباض قلب يعنى مابين هر دو ضربان قلب وجود دارد با تمام ناچيز بودنش براى استراحت قلب كافى است و قلب در همين لحظه كوتاه استراحت كرده براى ضربه بعدى نيرو ذخيره مى‌كند.

قلب طبيعى مانند خود انسان، نيم بيشترى از عمرش را در استراحت و بى خبرى مى‌گذارند، به علاوه خود عضله قلب جيره غذايى اضافى دارد و از آنجا كه مأمور پخش و توزيع غذا به بافته‌هاى بدن است درباره خود نوعى خاصه، خرجى اعمال مى‌كند. گر چه وزن قلب برابر يك دويستم وزن بدن است، يك بيستم خون‌ در بدن را صرف تغذيه خودش مى‌كند.


دستگاه اعصاب‌

در ميان شگفتى‌هاى حيات و وجود اسرارآميز انسان، هيچ پديده‌اى عجيب‌تر از چگونگى انتقال امواج عصبى از مغز در طول رشته‌هاى عصبى و رسيدن به عضلات يعنى در حقيقت مكانيسم تبديل انديشه به عمل نيست.

سال‌هاست كه دو گروه از دانشمندان و محقّقان كه هر يك طرفدار يك نظريه به خصوص هستند براى پى بردن به چگونگى اين انتقال عصبى به تحقيق و تتبّع مشغولند يك دسته از اين محققان تصور مى‌كنند كه انتقال انديشه و فكر از مغز و تبديل آن به عمل و حركت منشأ شيميايى دارد و فرآورده‌هاى به خصوص شيميايى عامل سير امواج عصبى از مغز به اندام‌ها هستند.

دسته ديگر بيشتر طرفدار نظريه انتقال الكتريكى هستند و كيفيت عبور موج عصبى را در نتيجه ايجاد جريان‌هاى خفيف الكتريكى مى‌دانند. تا اين لحظه هيچ يك از اين دو گروه نتوانسته‌اند چگونگى سير امواج عصبى را كاملًا توجيه كنند، در حالى كه تحقيقات آنها نشان مى‌دهد كه هر يك تا حدى به حقيقت و نتيجه نزديك گرديده‌اند


ساختمان درونى بدن در كلام كارل‌

كارل در مقاله‌اى بسيار مهم درباب ساختمان درونى بدن، سلول‌ها و اجتماعات و ساختمان آنها، نژادهاى مختلف سلولى مى‌گويد:

«دنياى درونى ما هرگز به آن چيزى شبيه نيست كه كالبدشناسى كلاسيك به ما مى‌آموزد، زيرا اين علم از وجود آدمى جز شبحى كه مطلقاً ساختمانى و مجازى است توصيف نمى‌كند.

تنها كافى نيست كه جسد انسان را براى شناسايى ساختمان وى بشكافند، البته از اين راه مى‌توان عضلات انسان و استخوان بندى را كه چون تار و پودى براى نگهدارى وضع بدن به كار مى‌رود ديد و در ميان قفسه‌اى كه در پشت با ستون مهره‌ها و از اطراف با دنده‌ها و در جلو به وسيله عظم قَصّ‌«60» محدود مى‌شود قلب و ريتين را معلّق يافت، و كبد و طحال و كليه‌ها و معده و روده‌ها و غدد تناسلى را ملاحظه كرد كه به وسيله چين‌هاى صِفاق‌«61» به سطح داخلى حفره بزرگ شكم چسبيده‌اند. همچنين ظريف‌ترين اندام‌هاى بدن يعنى مغز و نخاع را مشاهده نمود كه در جعبه‌هاى استخوانى محكمى محفوظ گشته‌اند و بر عليه ديواره سخت آنها با واسطه پرده‌هايى چند و مايع ميانى آنها نگهدارى مى‌شوند.

ولى روى جسد بى‌جان، فهم ساختمان حقيقى موجود زنده غير ممكن است، زيرا در اين حال او را فاقد اعمال و محروم از محيط طبيعى يعنى خون و هورمون‌ها مى‌بينيم. در حقيقت يك عضو دور از محيط داخلى خود نمى‌تواند زيست. هنگام حيات خون با جريان مرتب خود همه جا گردش مى‌كند، در شرايين مى‌تپد، در وريدهاى آبى رنگ مى‌لغزد و مويرگ‌ها را پر مى‌كند و تمام بافت‌ها را از لنف شفافى مشروب مى‌سازد.

براى درك حقيقت دنياى درونى ما، تكنيك‌هاى دقيق‌ترى از كالبدشناسى و بافت‌شناسى ضرورى است. بايستى اندام‌ها را بر روى جانوران و انسان‌هاى زنده همان طورى كه در جريان يك عمل جراحى مى‌بينيم مطالعه كرد و فقط به جسدهاى بى جانى كه براى كالبد شكافى آماده شده‌اند اكتفا ننمود. همچنين بايد ساختمان آنها را در عين حال روى برشهاى ميكروسكپى بافت‌هاى مرده و روى بافت‌هاى زنده در حين عمل و فيلم‌هاى سينما كه حركاتشان رسم شده باشد تحقيق نمود، زيرا ما نبايد مصنوعاً بين سلول و محيطش، و ميان شكل و عمل جدايى بيندازيم.

در داخل بدن سلول‌ها شبيه به جانوران كوچك دريايى هستند كه در محيطى تاريك و نيم گرم شناورند. تركيب اين محيط نيز نظير با آب درياست ولى با نمك كمتر و عناصر متنوع‌تر و فراوان‌تر.

گلبول‌هاى سفيد خون و سلول‌هايى كه جدار عروق خونى و لنفاوى را مفروش مى‌سازند به ماهى‌هايى شباهت دارند كه برخى به آزادى در ميان آب شناورند و بعضى در شن‌هاى كف دريا مى‌خزند، ولى سلول‌هاى بافت‌ها و اندام‌ها در مايع آزاد نيستند و آنها را مى‌توان به ذوحياتين شبيه دانست كه هم در باتلاق‌ها و هم در شن‌هاى مرطوب ساحلى زندگى مى‌كنند.

سلول‌ها مطلقاً تابع شرايط محيط خود هستند و دائماً موجد تغييراتى در اين محيط مى‌شوند و يا خود تحت تأثير محيط تغيير مى‌كنند. در حقيقت سلول‌ها از محيط خود جدايى ناپذيرند و چگونگى ساختمان و اعمال آنها به وسيله وضع فيزيكى و فيزيكو شيميايى مايعى كه آنها را احاطه كرده است تعيين مى‌گردد. اين مايع لنف بينابينى آنهاست كه خود از خون حاصل مى‌شود، و در عين حال نيز موجد خون است.

سلول و محيط ساختمان و عمل يك چيز است، معهذا براى فهم موضوع، ما مجبوريم اين مجموعه غير قابل تفكيك را به سلول‌ها و بافت‌ها از طرفى، و محيط و بين اندام‌ها يعنى خون و مايعات از طرف ديگر تقسيم كنيم. اجتماع سلول‌ها، بافت‌ها و اندام‌ها را مى‌سازد، ولى مشابه دانستن آن با زندگى اجتماعى حشرات يا انسان خيلى سطحى است، زيرا فرديت سلول‌ها خيلى از انسان‌ها و حتى حشرات مشخص‌تر است. در هر كدام از اين اجتماعات مقرّراتى كه افراد را به هم پيوند مى‌دهد و نزديك مى‌كند معرّف خصايص حياتى آنهاست. شناسايى خصايص‌ افراد آدمى از اجتماعات انسانى آسان‌تر است، ولى در مورد اجتماعات سلولى بر عكس اين است.

كالبد شناسان و فيزيولوژيست‌ها از مدت‌ها پيش خصايص عمومى بافت‌ها و اندام‌ها را مى‌شناسند ولى جز اخيراً به مطالعه خواص سلولى يعنى واحد ساختمانى اعضا موفق نشده‌اند. به كمك طريقه‌هايى كه كشت بافت‌هاى زنده را در آزمايشگاه ممكن مى‌سازد، اطلاعات بيشتر و عميق‌ترى از زندگى سلولى به دست آمده است. در اين موقع سلول‌ها از خود خصايص شگفت‌انگيز و قدرت مسلّمى نشان مى‌دهند كه گرچه در شرايط عادىِ زندگى نهان است، با تأثير برخى حالات فيزيكو شيميايى محيط ظاهر مى‌شود. نه تنها خصايص آناتوميكى، بلكه اين خصايص عملى است كه آنها را به ساختن بدن موجود زنده قادر مى‌كند.

هر سلول با وجود خردى خود وجود بسيار پيچيده و غامضى است و به هيچ وجه با انتزاعات شيميدان‌ها، يعنى يك قطره ژلاتين كه دورادورش را پرده نيمه تراوايى فرا گرفته باشد، شبيه نيست. همچنين در هسته يا بدن سلول جسمى را كه بيولوژيست‌ها به آن پرتوپلاسما نام داده‌اند نمى‌توان ديد. امروز مى‌توان تصوير سلول‌ها را به روى پرده‌هاى سينمايى از اندازه قد آدمى نيز بزرگتر كرد و مطالعه نمود، در اين حال تمام نكات ساختمانى سلول قابل رؤيت خواهد بود.

هسته كه مانند بالون بيضى شكلى با جدار قابل ارتجاع خود در آن غوطه‌ور است، و گويى به وسيله ژله كاملًا شفافى پر شده دو نوكلئول دارد كه به آهستگى تغيير شكل مى‌دهند. در اطراف هسته جنب و جوش زيادى حكمفرماست كه مخصوصاً در مجاورت حباب‌هايى كه كالبدشناسان به آن دستگاه گولژى يا رنو نام مى‌دهند، بيشتر مشهود است.

دانه‌هايى غير مشخص به مقدار زياد در اين ناحيه دائماً حركت مى‌كنند و حتى به پرده‌هاى سلول نيز مى‌رسند. قسمت‌هاى جالب‌تر رشته‌هاى دراز ميتوكندرى‌ است كه اغلب به مار و در برخى سلول‌ها به باكترى‌هاى كوتاهى شباهت دارد.

حباب‌ها و دانه‌ها و رشته‌ها نيز به شدت و دائماً در مايع بين سلولى جنبش و حركت دارند.

هر چند ساختمان ظاهرى سلول‌هاى زنده خيلى زياد پيچيده به نظر مى‌آيد، ولى پيچيدگى حقيقى آن بيشتر از اين است. هسته كه گويى به جز نوكلئول‌ها چيزى در بر ندارد، معهذا مواد ديگرى را شامل است كه ماهيت شگفت انگيزى دارند و ساختمان ساده‌اى كه شيميست‌ها براى نوكلئول پروتيين‌هاى سازنده آن قائلند تصورى واهى است.

در حقيقت هسته سلول، ژن‌ها را شامل است. از اين عوامل چيزى نمى‌دانيم جز اين كه خصايص ارثى را با خود نقل مى‌كنند. ژن‌ها غير قابل رؤيتند ولى به تحقيق در كروموزون‌ها جاى دارند. كروموزون‌ها قطعات كوچكى هستند كه هنگام تقسيم سلول در هسته پديدار مى‌شوند، چنانكه روى فيلم سينما ديده مى‌شود. در اين هنگام كروموزون‌ها مراحل مختلف تقسيم غير مستقيم سلولى را طى مى‌كنند و به شكل دو توده كوچك از يكديگر جدا مى‌شوند و بالأخره تكان‌هاى شديدى در تمام جهات در بدن سلول ديده مى‌شود و سرانجام سلول اوليه به دو سلول جديد تقسيم مى‌گردد و به اين ترتيب دو عنصر تازه جاندار به وجود مى‌آيد!»


نژاد سلول‌ها

«سلول‌ها نيز مانند جانوران نژادهاى گوناگونى دارند. نژادهاى سلولى در عين حال به وسيله خواصّ ساختمانى و خصايص عملى خود مشخص مى‌گردند.

سلول‌هاى نواحى و اعضاى مختلف بدن مانند غده تيروييد و طحال و پوست طبيعةً از يكديگر متفاوتند، ولى عجب در اين است كه در مراحل مختلف زندگى سلول‌هاى يك ناحيه عضوى نيز، از يك نژاد نيست و مى‌توان گفت كه موجود زنده‌ در مكان نيز همچون زمان نامتجانس است.


اقسام سلول‌ها

دسته‌هاى سلولى را مى‌توان تقريباً به دو طبقه تقسيم كرد:

يكى سلول‌هاى ثابت كه براى ساختمان اندام‌ها به يكديگر متصل مى‌شوند، و سلول‌هاى متحرك كه در تمام بدن گردش مى‌كنند.

دسته اول نژاد سلول‌هاى هم بند و پوششى و سلول‌هاى شريف مغز و پوست و غدد مترشحه را شامل مى‌گردد. سلول‌هاى هم بند تار و پود اندام‌ها را مى‌سازد و در همه جا وجود دارد و اطراف آنها را مواد گوناگون غضروفى و استخوانى و بافت ليفى و رشته‌هاى قابل ارتجاع فرا مى‌گيرد كه به استخوان بندى و عروق خونى و ديگر اندام‌ها استحكام و سختى يا نرمى و قابليت ارتجاع آنها را مى‌بخشد، گاهى نيز به صورت عوامل قابل انقباضى مانند عضلات قلب و عروق و دستگاه گوارشى و ماهيچه‌هاى دستگاه حركتى در مى‌آيند.

گر چه اين سلول‌ها بى حركت به نظر مى‌آيند و هنوز نام قديمى سلول‌هاى ثابت روى آنها مانده است، ولى در حقيقت به طورى كه تصاوير سينمايى نشان مى‌دهد داراى حركت‌اند ولى حركتشان خيلى آهسته است و در محيط خود مانند روغنى كه روى آب پخش مى‌شود مى‌لغزند و هسته خود را كه در ميان مايع درونى آنها شناور است با خود مى‌كشانند. سلول‌هاى متحرك كه شامل اقسام مختلف گلبول‌هاى سفيد خون و بافت‌ها مى‌گردد حركتشان سريع است. گلبول‌هاى سفيد چند هسته‌اى به آميب‌ها شباهت دارند.

لمفوسيت‌ها خيلى آهسته‌تر و شبيه به كرم‌هاى كوچكى مى‌خزند.

مونوسيت‌ها كه بزرگترند شبيه به ستاره دريايى و علاوه بر بازوهاى متعدد دورادور خود پرده موّاجى نيز دارند كه در چين‌هاى اين پرده سلول‌ها و ميكرب‌ها را جاى مى‌دهند و سپس با ولع زياد آنها را مى‌خورند.

وقتى كه انواع مختلف سلول‌ها را در آزمايشگاه رشد دهند، خصايص آنها نيز مانند نژادهاى مختلف ميكربى آشكار مى‌گردد. هر دسته سلول يك رشته صفات مخصوص به خود دارد كه حتى اگر ساليان دراز از بدن موجود جدا باشد باز آنها را نگه مى‌دارد. نژادهاى مختلف سلولى به واسطه طرز حركت و چگونگى اجتماع و منظره كولونى‌هاى خود و ميزان رشد و موادى كه ترشح مى‌كنند و غذاى خاصى كه بدان نيازمندند و همچنين شكل ظاهرى خود مشخص مى‌گردند.

قوانين اختصاصى هر مجموعه سلولى يعنى هر عضوى با خواص فردى سلول‌ها بستگى دارد. اگر سلول‌ها منحصراً خواصى را كه كالبدشناسان شناخته‌اند دارا بودند، نمى‌توانستند بدن را بسازند. سلول‌ها به كمك خصايص عادى و خواص بى شمار پوشيده‌اى كه تنها در برابر تغييرات فيزيكو شيميايى محيط آشكار مى‌شود، با موقعيت‌هاى تازه‌اى كه در جريان زندگى عادى و موارد بيمارى پيش مى‌آيد مواجه مى‌گردند و به صورت اجتماعات متراكمى در مى‌آيند كه ترتيب آن برحسب مصالح و احتياجات ساختمانى و عملى بدن تنظيم مى‌شود.

بدن انسان، واحد متراكم و متحركى است و هماهنگى آن در عين حال به وسيله خون و رشته‌هاى عصبى بى شمارى كه به تمام بافت‌هاى بدن مى‌رسد تأمين شده است. ادامه زندگى براى بافت‌ها بدون وجود يك محيط مايع ممكن نيست. شكل اندام‌ها را روابط بين سلول‌ها و عروق مغذّى آنها و همچنين وضع مجارى دفع ترشحات غددى تعيين مى‌كند.

تمام تشكيلات درونى بدن با احتياجات غذايى عوامل تشريحى بستگى دارد و ساختمان هر عضوى بر حسب ضرورت به قسمى است كه هر جا سلول‌ها هستند هميشه محيطى شامل مواد غذايى كافى در دسترس آنها باشد تا هيچ گاه به وسيله‌ باقى مانده و مازاد تغذيه خود در زحمت نيفتند و مسموم نشوند».«62»

راستى، مسأله خلقت بدن و ظاهر انسان و اين واحدى كه از اجتماع سلول‌ها به وجود آمده و چيزى جز محصول اراده حضرت حق نيست، بهت آور است، و تعجب در اين است كه علوم انسانى هنوز نتوانسته به تمام زواياى وضع يك سلول آگاه شود، تا چه رسد به تمام بدن و تا چه رسد به دنياى روان و روح و جهان عقل و نفس كه از نظر گستردگى و اوضاع و احوال قابل مقايسه با ظاهر آدمى نيست. بياييد پس از توجه به قادر متعال، قلب خود را با گفتار حضرت سجّاد (عليه السلام) آرام كنيم:

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»

شكر و سپاس و منّت و عزت خداى را

پروردگار خلق و خداوند كبريا

دادار غيب دان و نگهدار آسمان‌

رزاق بنده پرور و خلاق رهنما

اقرار مى‌كند دو جهان بر يگانگيش‌

يكتا و پشت عالميان بر درش دوتا

گوهر ز سنگ خاره كند لؤلؤ از صدف‌

فرزند آدم از گِل و برگ گل از گيا

بارى ز سنگ، چشمه آب آورد برون‌

بارى ز آب چشمه كند سنگ در شنا

گاهى به صنع ماشطه بر روى خوب روز

گلگونه شفق كند و سرمه دُجى‌

درياى لطف اوست و گرنه سحاب كيست‌

تا بر زمين مشرق و مغرب كند سخا

ارباب شوق در طلبت بيدلند و هوش‌

اصحاب فهم در صفتت بى سرند و پا

گر خلق تكيه بر عمل خويش كرده‌اند

ما را بس است رحمت و فضل تو متّكا

يا رب به لطف خويش گناهان ما بپوش‌

روزى كه رازها فتد از پرده بر ملا

(سعدى شيرازى)


سخنان امام صادق (عليه السلام) با طبيب هندى در شگفتى‌هاى خلقت انسان‌

ربيع حاجب مى‌گويد:

«روزى مردى هندى در مجلس منصور، در حالى كه حضرت صادق (عليه السلام) حضور داشت كتاب طب مى‌خواند. چون از قرائت مسائل طب فراغت يافت به امام صادق (عليه السلام) عرضه داشت:

دوست دارى از دانش خود به تو بياموزم؟ حضرت فرمود: نه، زيرا آنچه من مى‌دانم از دانش تو بهتر است. طبيب پرسيد: تو از طب چه مى‌دانى؟ فرمود: من حرارت را با سردى، و سردى را با گرمى، و رطوبت را با خشكى، و خشكى را با رطوبت درمان مى‌كنم، و مسأله تندرستى را به خدا وامى‌گذارم و براى تندرستى دستور پيامبر را به كار مى‌برم كه فرموده:

«شكم خانه درد است، و پرهيز درمان هر دردى است، و تن را به آنچه خوى گرفته بايد عادت داد.»«63»

طبيب گفت:

طب جز اين چيزى نيست.

امام فرمود: مى‌پندارى كه من اين دستورها را از كتاب‌هاى بهداشتى ياد گرفته‌ام؟

گفت: آرى،

امام فرمود: من اينها را از خدا فرا گرفته‌ام. تو بگو من از جهت بهداشت داناترم يا تو؟ طبيب گفت:

بلكه من.

امام (عليه السلام) فرمود: اگر اينچنين است من از تو سؤالاتى مى‌كنم تو پاسخ بده، گفت:

بپرس.

امام فرمود: چرا در جمجمه سر چند قطعه است؟ طبيب گفت: نمى‌دانم.

امام فرمود: چرا موى سر بالاى آن است؟ گفت: نمى‌دانم. فرمود: چرا پيشانى مو ندارد؟ گفت: نمى‌دانم.

فرمود: چرا در پيشانى خطوط و چين است؟ گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: چرا ابرو بالاى ديده است؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا دو چشم مانند بادام است؟ گفت: نمى‌دانم.

پرسيد: چرا بينى ميان آنهاست؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا سوراخ بينى در زير آن است؟ گفت: ندانم.

پرسيد چرا لب و سبيل بالاى دهان است؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا مردان ريش دارند؟ گفت: ندانم.

پرسيد: چرا دندان پيشين تيزتر است و دندان آسيا پهن است و دندان بادام شكن بلند است؟ گفت: ندانم.

پرسيد: چرا كف دست‌ها موى ندارد؟ گفت: نمى‌دانم.

فرمود: چرا ناخن و موى جان ندارد؟ گفت: ندانم.

فرمود: چرا دل مانند صنوبر است؟ جواب داد: نمى‌دانم.

فرمود: چرا شُش دو پاره است و در جاى خود حركت كند؟ گفت: ندانم.

پرسيد: كبد چرا خميده است؟ گفت: ندانم.

پرسيد: چرا كليه چون دانه لوبياست؟ گفت: ندانم.

پرسيد: چرا دو زانو به طرف پشت خم و تا مى‌گردد؟ گفت: ندانم.

پرسيد: چرا گام‌هاى پا ميان تهى است؟ گفت: ندانم.

امام فرمود: من علّت اينها را مى‌دانم. طبيب گفت: بيان كن.

امام فرمود: جمجمه چون ميان تهى است از چند پارچه آفريده شده، هر گاه پاره پاره نبود ويران مى‌شد، چون از چند پاره فراهم شده از اين رو ديرتر مى‌شكند. و موى بر فراز آن است چون از ريشه آن روغن به مغز مى‌رسد و از سر موها كه سوراخ است بخارات بيرون مى‌رود و سرما و گرمايى كه به مغز وارد مى‌شود دفع شود.

پيشانى موى ندارد براى آن كه روشنى به چشم برساند، و خط و چين آن محض آن است كه عرق و رطوبتى كه از سر فرو ريزد نگاه دارد و ديده را از آن نگاه داشته، به اندازه‌اى كه انسان بتواند آن را پاك كند، مانند رودخانه‌ها كه روى زمين آب‌هاى آن را نگاهدارى مى‌كنند. دو ابرو را بالاى دو ديده نهاد تا روشنى را به اندازه بدآنهابرسانند. اى طبيب، نمى‌بينى آن كه نور زيادى بر وى افتد، دست خود را بالاى ديدگان خود سپر مى‌كند تا روشنى به اندازه به ديده‌اش برسد و از زيادى آن پيشگيرى كند؟!

بينى را ميان دو چشم نهاد تا روشنايى را برابرْ ميان آنها پر كند. چشم را چون بادام ساخت تا ميل دوا در آن فرو برود و بيرون آيد، هرگاه ديده چهار گوش يا گرد بود، ميل در آن درست وارد نمى‌شد و دوا را به همه آن نمى‌رسانيد و درد آن درمان نمى‌گشت. سوارخ بينى را در زير آن آفريد تا فضولات مغز از آن فرو ريزد و بوى از آن بالا رود، هر گاه در بالا بود نه فضولات از آن فرود مى‌آمد و نه بوى را در مى‌يافت.

سبيل و لب را بالاى دهان آفريد تا فضولى كه از مغز فرود آيد نگاه دارد و خوراك و آشاميدنى به آن آلوده نگردد و آدمى بتواند آنها را از خويشتن دور گرداند. براى مردان محاسن آفريد تا از كشف عورت در امان باشند و مرد و زن از يكديگر جدا شوند.

دندانهاى پيشين را تيز آفريد تا خاييدن و گزيدن آسان گردد، و دندان‌هاى كرسى‌ را پهن آفريد براى خرد كردن و خاييدن، و دندان نيش را بلند آفريد تا دندان‌هاى كرسى را استوار كند چون ستونى كه در بنا به كار مى‌رود. دو كف دست را بى مو آفريد تا سودن بدآنها واقع گردد؛ هر گاه موى داشت آدمى آنچه را دست مى‌كشيد در نمى‌يافت. موى و ناخن را بى‌جان آفريد، چون بلندى آنها بد نما و بريدن آنها نيكوست؛ هر گاه جان داشتند بريدن آنها همراه با درد سخت بود.

دل را مانند تخم صنوبر ساخت چون وارونه است، سر آن را باريك قرار داد تا در ريه‌ها در آيد و از باد زدن ريه خنك شود. كبد را خميده آفريد تا شكم را سنگين كند و همه آن به دور شكم بيفتد و آن را فشار دهد تا بخارهاى آن بيرون رود. كليه را مانند دانه لوبيا ساخت زيرا منى قطره قطره در آن مى‌ريزد و از آن بيرون مى‌رود؛ هر گاه چهار گوش يا گِرد ساخته مى‌شد قطره اولين مى‌ماند تا قطره دومين در آن مى‌ريخت و آدمى از انزال لذت نمى‌برد؛ چون منى از محل خود كه در فقرات پشت است به كليه فرو ريخته شود و كليه چون كرم بسته و باز مى‌شود و به اندك اندك چون گلوله‌اى كه از كمان پرت كنند، آن را به مثانه مى‌رساند.

تا شدن زانو را به جهت پشت سر قرار داد، تا انسان به جهت پيش روى خود راه رود، و به همين علت حركات وى ميانه است، و اگر چنين نبود در راه رفتن مى‌افتاد.

پا را از سمت زير و دو سوى، ميان باريك ساخت براى آن كه هر گاه همه پا بر زمين مى‌ماند مانند آسيا سنگ گران مى‌شد. سنگ آسيا چون بر سر گردى خود باشد، كودكى آن را بر مى‌گرداند و هر گاه بر روى زمين افتد، مرد بزرگى به سختى مى‌تواند آن را مرتّب كند.

آن طبيب هندى گفت: اينها را از كجا آموخته‌اى؟ فرمود: از پدرانم و ايشان از پيامبر و او از جبرئيل امين وحى و او از پروردگار كه مصالح همه اجسام را داند.

طبيب در آن وقت مسلمان شد و گفت: تو داناترين مردم روزگارى.»«64»

راستى، چه شگفت‌انگيز است كه حضرت صادق (عليه السلام) بدون در دست داشتن ابزار امروزى كه وسيله شناخت درون و برون انسانند، در گوشه شهر مدينه براى يك طبيب هندى به شگفتى‌هاى خلقت انسان اشاره مى‌فرمايد؟!

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»

اى حسن تو برتر از چه و چون‌

سبحان اللّه ز حُسن بيچون‌

لعل تو فريب اهل ادراك‌

قدّ تو بلاى طبع موزون‌

شمشاد قدان فتنه انگيز

بر فتنه قامت تو مفتون‌

سرو از قد تو فتاده برخاك‌

گل از رخ تو نشسته در خون‌

آشفته تو هزار فرهاد

ديوانه تو هزار مجنون‌

آواره عشق توست خورشيد

سر گشته مهر توست گردون‌

شد غرق به خون ديده لاله‌

زان چشم سياه و لعل مى‌گون‌

زلف تو شب دراز يلدا

رخسار تو مهر روز افزون‌

از زلف تو كار ما پريشان‌

وز خال تو حال ما دگوگون‌

جانم به لب آمد و نيامد

از دل هوس لب تو بيرون‌


خلقت انسان از گل‌

﴿خَلَقَ الْإنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارِ﴾«65»

انسان را از گلى خشكيده مانند سفال آفريد.

«صد سال قبل اگر كسى مى‌گفت كه من مى‌توانم يك ميخ كوچك را فقط براى دو ساعت در فضا نگاهدارم همه او را ديوانه مى‌خواندند و اين عمل را غير قابل اجرا مى‌دانستند، ولى امروزه كه هواپيماهاى سنگين وزن با تعداد زيادى مسافر، آسمان‌ها را با سرعت زياد سير مى‌كنند و به نقاط مختلف جهان مى‌روند هيچ كس آن را با ديده اعجاب نمى‌نگرد و تصور مى‌كند كه عمل عادى و پيش پا افتاده است.

آرى، معمّا چو حل گشت، آسان شود.

در چهارده قرن كه نه صحبتى از ميكروسكوب در ميان بود و نه افراد، جهان را به اين كمال و وضع شناخته بودند، نه كسى از تركيب كامل بدن انسان اطلاع داشت و نه سلول‌هاى مختلف بدن و اعمال آن را مى‌شناخت، اگر كسى ادعا مى‌كرد كه بشر از گِل آفريده شده است آيا خنده آور نمى‌بود؟ آن وقت كه بشر هنوز نمى‌دانست استخوان آدمى از مقدار زيادى املاح آهكى و منيزيم و فسفر تشكيل يافته است، آن وقت كه بشر اطّلاع نداشت در خون آدمى آهن، يعنى اين عنصر سنگين به صورت تركيب جريان دارد؛ آن وقت كه بشر نمى‌توانست تصور كند در ساختمان عضلات آدمى منيزيم و آهك به كار رفته است كه از جنس خاك و گل است، اگر كسى به اين وضوح و شايستگى كه قرآن در آيه بالا فرموده، شرح داده باشد كه آدمى از گل آفريده شده است تصور مى‌كنم اوّل بار مورد تمسخر و خنده شنوندگان قرار مى‌گرفت و همين طور هم بود. ولى امروز كه اين معمّا حل شده و علم به خوبى ثابت كرده است كه اجزاى تركيب كننده بدن آدمى همان اجسامى را شامل است كه‌ در خاك و گل موجود است، همه به عظمت اين پيشگويى علمى قرآن سر تعظيم فرود مى‌آورند«66»


دنياى شگفت‌انگيز پوست‌

پوست، سطح خارجى بدن را مى‌پوشاند و از نفوذ آب و گازها در آن جلوگيرى مى‌كند، همچنين مانع از ورود ميكرب‌ها مى‌گردد، به علاوه با موادّى كه ترشح مى‌كند مى‌تواند اين عوامل زيانبخش را از بين ببرد. ولى موجودات خيلى ريز و خطرناكى كه ويروس نام گرفته‌اند، مى‌توانند به آسانى از آن بگذرند.

سطح خارج پوست در معرض نور و باد و رطوبت و خشكى و گرما و سرماست و سطح داخلى‌اش با دنياى مايعى تماس دارد كه گرم و تاريك است و در آن سلول‌هاى بدن مانند جانوران آبزى زندگى مى‌كنند. پوست با وجود نازكى خود به خوبى محيط داخلى را از دستبرد تغييرات هميشگى دنياى خارج حفظ مى‌كند و مرطوب و نرم و قابل كشش و فرسوده نشدنى است. فرسوده نمى‌شود، زيرا از چندين طبقه سلول‌هايى تشكيل شده است كه دائماً زياد مى‌شوند. هر چه از عمق به سطح مى‌آييم سلول‌ها پيرتر مى‌شوند و در سطح خارجى اين سلول‌هاى مرده، مانند قطعات منظمى ورقه ورقه قرار مى‌گيرند، ورقه‌هاى رويى مى‌افتند و ورقه‌هاى زيرين جاى آنها را مى‌گيرند، معهذا پوست هميشه به علّت ترشّح آب و چربى و غدد كوچكى كه در خود دارد مرطوب مى‌ماند.

در حدود بينى و دهان و مخرج و اورتر و مهبل، پوست به صورت مخاط كه پرده پوششى سطوح داخلى بدن است ادامه مى‌يابد، ولى اين راهها به جز بينى، به وسيله حلقه‌هاى عضلانى هميشه بسته‌اند، بنابراين پوست، مرز دنياى سربسته‌اى است كه به تمام وسايل دفاعى مجهّز گرديده است.

با واسطه پوست بدن، آدمى با تمام اشياى محيطش مربوط مى‌گردد؛ چه، در حقيقت تعدادى از اندام‌هاى حسّى ما چون گيرنده هايى در آن جا گرفته است كه بر حسب ساختمان طبيعى و خاص خود تغييرات و تحريكات دنياى خارجى را درك مى‌كند. دانه‌هاى حسّ لمس كه در تمام سطح پوست پراكنده‌اند نسبت به فشار و درد و گرما و سرما حسّاسند. آنها كه در روى مخاط زبان قرار دارند، طعم و مزه اغذيه و حرارت آن را درك مى‌كنند. ارتعاشات صوتى روى دستگاه پيچيده گوش داخلى با واسطه پرده صماخ و استخوان‌هاى گوش متوسط تأثير مى‌نمايد. شبكه‌اى از اعصاب شامّه كه در مخاط بينى پراكنده است نسبت به بو حسّاسيت دارد؛ بالأخره مغز قسمتى از خود را به صورت عصب باصره و شبكيه تا نزديكى پوست مى‌فرستد كه از تموّجات نورانى بين قرمز تا بنفش متأثر مى‌گردد.

پوست در اين جا تغيير عجيب و شگفت انگيزى مى‌كند، شفّاف مى‌شود و به صورت قرنيه و عدسى در مى‌آيد كه به بافت‌هاى مجاور مى‌پيوندد و در مجموعه خود دستگاه معجزه آسايى كه آن را چشم مى‌ناميم به وجود مى‌آورد! از تمام اين اعضا رشته‌هاى عصبى جدا مى‌گردد كه به مغز يا نخاع مى‌رود و با واسطه اين رشته‌ها دستگاه عصبى مركزى مانند پرده‌اى در تمام سطح خارجى بدن يعنى جايى كه با محيط خارجى در تماس است گسترده مى‌شود.

منظره‌اى را كه از دنياى خارجى درك مى‌كنيم وابسته به ساختمان اندام‌هاى حسّى و درجه حسّاسيت آنهاست. مثلًا اگر چشم ما از تموّجات اشعه تحت قرمز نيز متأثّر مى‌شد آن وقت دنياى خارج در ديده ما نماى ديگرى داشت و تحت تأثير حرارت رنگ آب و سنگ‌ها و درخت‌ها در فصول مختلفه، تغيير مى‌يافت، و مثلًا روزهاى درخشان تابستان كه طبيعةً مناظر و اشيا به وضوح ديده مى‌شوند، به وسيله مه قرمزى كدر و تيره مى‌گرديد، زيرا امواج حرارتى نيز قابل رؤيت مى‌شد و همه چيز را مى‌پوشانيد. بر عكس هنگام سرماى زمستان آسمان روشن‌تر و درخشنده‌تر مى‌نمود و حدود اشيا به وضوح ديده مى‌شد، در حالى كه قيافه‌ انسان‌ها كاملًا عوض و نيمرخ ايشان نامشخص و مبهم مى‌گرديد و ابر سرخ رنگى كه از بينى و دهان منتشر مى‌شد، صورتها را مى‌پوشانيد، و بعد از يك تمرين شديد عضلانى حجم بدن افزايش مى‌يافت، زيرا حرارت مشعشعه دورادور آن را مانند هاله سرخ رنگى فرا مى‌گرفت. همچنين اگر چشم از امواج فوق بنفش و پوست از امواج نورانى متأثّر مى‌گرديد، يا فقط حسّاسيت هر يك از اندام‌هاى حسّى بى تناسب افزايش مى‌يافت باز دنياى خارج براى ما جلوه تازه‌اى داشت.

ما از وجود چيزهايى كه روى انتهاى اعصاب حسّى سطح بدن ما اثر نمى‌كند بى خبر مى‌مانيم، به اين جهت اشعه كسميك را با اين كه از هر طرف ما را احاطه كرده است و از ما مى‌گذرد اصلًا درك نمى‌كنيم، گويى هر چيز براى آن كه به مغز ما برسد و درك شود بايد خود را در راه يكى از حواسّ ما بگذارد، يعنى در يكجا شبكه عصبى بزرگى كه پيرامون ما را فرا گرفته است متأثّر سازد. فقط عامل مجهول تلپاتى از اين قاعده مستثنى است، و گويى در روشن بينى انسان بدون استفاده از راههاى عصبى معمولى حقايق دنياى خارجى را درك مى‌كند، ولى چنين كيفيّاتى نادر است. اعضاى حسّى چون درهايى است كه از آنجا دنياى فيزيكى در ما وارد مى‌شود. بنابراين حالت يك فرد از جهاتى وابسته به سطح بدن او نيز هست، زيرا مغز بر حسب پيغام‌ها و تحريكات دائمى كه از محيط خارجى به او مى‌رسد شكل مى‌پذيرد. به اين ترتيب نبايد وضع پوشش بدن خود را با عادات زندگى به سرسرى تغيير داد.

به طور مثال: ما هنوز دقيقاً نمى‌دانيم كه اثرات مستقيم تابش نور روى پوست ما چيست، و تا روزى كه اين مسأله روشن نشود، نوديسم و تيره رنگ كردن پوست بدن خواه به وسيله آفتاب و خواه با اشعه مافوق بنفش، نبايد كوركورانه از طرف مردم پذيرفته شود. پوست و ضمايمش وظيفه نگهبان و مستحفظ دقيقى را براى ما دارد و به بعضى از عوامل دنياى فيزيكى اجازه ورود مى‌دهد و از بقيه جلوگيرى مى‌كند، زيرا اين درها با آن كه هميشه بازند معهذا تحت مراقبت دقيق دستگاه عصبى مركزى مى‌باشند. بنابراين بايستى آنها را مانند يكى از مظاهر مهم وجود آدمى تلقّى كرد«67»


غدد شگفت‌انگيز فوق كليوى‌

«غدد فوق كليوى در بالاى كليه‌ها قرار گرفته‌اند. هر غده از دو بخش تشكيل شده، يكى قسمت خارجى و ديگرى قسمت مغزى داخلى. قشر فوق كليوى قسمت اصلى غده را تشكيل مى‌دهد و در ناحيه خارجى به رنگ زرد درخشان و در ناحيه داخلى به رنگ قهوه‌اى متمايل به قرمز است. قسمت مغز فوق كليوى نازك و خاكسترى رنگ است. قسمت قشرى شامل طناب‌هاى سلولى است كه توسط رگ‌هاى خونى مجزا مى‌شوند. اين قسمت در زير كپسول ضخيمى از بافت همبندى فيبرى قرار دارد.

سه منطقه در قسمت قشرى مشاهده مى‌شوند: منطقه نازك خارجى، منطقه گلومرولى ناميده مى‌شود و از گروههاى فشرده‌اى از سلول‌هاى ستونى تشكيل شده و داراى هسته‌هاى كروى شكل كه هر كدام دو يا چند هسته دارند هستند.

سيتوپلاسم محتوى ميتوكندرى‌هاى رشته‌اى شكل و يك دستگاه گلژى در نزديكى هسته و شبكه‌اى از وزيكول‌هاى هموار و رتيكولوم آندوپلاسميك مى‌باشد. اين شبكه به صورت لوله‌هايى ظاهر مى‌شود كه در سراسر تنه سلول گسترش مى‌يابند.

وزيكول‌هاى آندوپلاسميك دانه دار با پولى ريبوزوم‌هاى آزاد و سانترپول‌ها و پرزهاى ريزبينى كه به داخل فضاهاى دور رگى گسترش مى‌يابند نيز وجود دارد.

منطقه ضخيم مركزى، منطقه فاسيكوله ناميده مى‌شود و از سلول‌هاى چند وجهى كه به صورت طناب‌هايى قرار گرفته‌اند تشكيل مى‌شود. اين طناب‌ها كه از يك رديف سلول تشكيل شده‌اند، توسط سينوزوييدها از يكديگر مجزا مى‌گردند.

سلول‌ها يك يا دو هسته همراه با توده‌هاى كوچكى از كروماتين در اطراف دارند.

سيتوپلاسم محتوى قطرات ريز چربى است، وزيكول‌هاى با سطح هموار رتيكولوم آندوپلاسميك بسيار وسيع هستند. كيسه‌هاى رتيكولوم آندوپلاسميك دانه دار به صورت اشعه موازى ديده مى‌شوند. ميتوكندرى‌ها كمتر از سلول‌هاى ناحيه گلومرولى هستند، و بعضى از آنها محتوى تيغه‌هايى هستند كه به جاى اين كه قفسه‌هاى مسطحى باشند به شكل پرزهاى لوله‌اى درآمده‌اند.

دستگاه گلژى بزرگ است، ليزوزوم‌ها وجود دارند، سلول‌ها محتوى غلظت زيادى كلسترول و اسيد اسكوربيك هستند كه در توليد هورمون‌هاى قشرى مصرف مى‌شوند. ناحيه داخلى قشر فوق كليوى نسبةً ضخيم است و ناحيه مشبك ناميده مى‌شود، و در دنباله قسمت مغزى قرار مى‌گيرد. اين ناحيه از تورينه‌اى متشكل از طناب‌هاى سلولى پيوند شونده تشكيل مى‌شود. در اين قسمت هم سلول‌هاى روشن و هم سلول‌هاى تيره آشكار هستند. وزيكول‌هاى رتيكولوم آندوپلاسميك بدون دانه و گرانول‌هاى پيگمان ليپوفوشين فراوان هستند.

مغز فوق كليه از گروهها يا طناب‌هايى كوتاه و سلول‌هاى شبه اپى‌تليال نامنظم كه توسط مويرگ‌ها خونى احاطه مى‌شوند، تشكيل شده است. اين سلول‌ها محتوى تعداد زيادى گرانول‌هاى متراكم كه توسط غشا احاطه شده‌اند هستند. سلول‌ها از نظر نوع گرانولى كه دارند به دو دسته تقسيم مى‌شوند، هر دو نوع محتوى ميتوكندرى‌ها و رتيكولوم آندوپلاسميك دانه دار است. گرانول‌ها در كيسه‌هاى دستگاه گلژى بسته بندى مى‌شوند، مكانيسم دقيق آزاد شدن گرانول‌ها هنوز روشن نيست.

سه شريان به غدد فوق كليوى خون مى‌ريزند، شريان‌هاى فوق كليوى فوقانى‌ شاخه‌هاى شريان‌هاى فرنيك تحتانى هستند. شريان‌هاى فوق كليوى ميانى از آئورت، و شريان‌هاى فوق كليوى تحتانى از شريان‌هاى كليوى منشعب مى‌شوند.

اين رگ‌ها شبكه‌اى را در كپسول تشكيل مى‌دهند، شريان‌هاى قشرى از شبكه كپسولى منشعب شده و به سينوزوييدها و طناب‌هاى سلولى قشر فوق كليوى خون مى‌رساند. در قسمت قشرى هيچ نوع دستگاه وريدى وجود ندارد، زيرا وريدهاى جمع كننده در محل اتصال بين قسمت قشرى و قسمت مغزى تشكيل مى‌شوند.

بعضى از شاخه‌هاى شريانى بزرگ كه از شبكه كپسولى شروع مى‌شوند، بدون دادن شاخه‌هاى جانبى از قسمت قشرى گذشته و به مغز فوق كليه مى‌رسند. به مجردى كه اين شريان‌ها به مغز رسيدند، به طور مكرر منشعب شده و تورينه‌هاى مويرگى فراوانى را در اطراف توده‌ها و طناب‌هاى سلول‌هاى كرومافين تشكيل مى‌دهند.

مغز فوق كليه داراى يك جريان خون مضاعف است، يعنى علاوه بر جريان خونى كه در بالا توصيف شد، مغز كليه، خون را از سينوزوييدهاى قسمت قشرى نيز دريافت مى‌كند، اين رگ‌ها با بسترهاى مويرگى شريان‌هاى مغزى كه مستقيماً از كپسول مى‌آيند، پيوند مى‌شوند. بسترهاى مويرگى مغز فوق كليه به داخل همان مجارى وريدى كه خون قسمت قشرى و كپسول را خارج مى‌كنند تخليه مى‌شوند.

اين وريدها شاخه‌هاى وريدهاى فوق كليوى هستند. مويرگ‌هاى مغز فوق كليوى داراى سوراخ‌هايى در سلول‌هاى آندوتليال هستند كه توسط پرده‌هاى بسيار نازكى پوشيده مى‌شوند. غشاهاى پايه توسط دستجات كوچك رشته‌هاى كلاژنى نگاهدارى مى‌شوند!»

انسان وقتى اين حقايق كشف شده را در كتب علمى مى‌خواند و به اين مسائل شگفت‌انگيز آگاه مى‌گردد، بى‌اختيار در پيشگاه مقدس خالق عليم و ربّ كريم فرياد بر مى‌آورد:

«يا مَنْ لا تَنْقَضى عَجائِبُ عَظَمَتِهِ»

خواهم فكندن خويش را پيش قد رعناى او

تا بر سر من پا نهد يا سر نهم بر پاى او

سرو قدش نوخاسته ماه رخش ناكاسته‌

خوش صورتى آراسته حُسن جهان آراى او

گر در رهش افتد كسى كمتر نمايد از خسى‌

از احتياج ما بسى بيش است استغناى او

تا دل به جان نايد مرا از ديده گو در دل درآ

مردم نشين است آن سرا آنجا نخواهم جاى او

غم نيست جان من اگر داغم نهادى بر جگر

اى كاش صد داغ دگر مى‌بود بر بالاى او

گفتم‌هلالى‌دم بدم جان مى‌دهد گفتا چه غم‌

گفتم به سويش نِه قدم گفتا كرا پرواى او

(هلالى جغتايى)


شگفتى‌هاى نواحى مختلف جسم‌

«اسميت و كپنهاور، بافت شناسان بزرگ معاصر در كتاب خود مى‌نويسند كه:

ضخامت قشر خاكسترى مخ از 5/ 1 تا 5/ 3 ميلى‌متر است و سطح آن به 000، 200 ميلى متر مربع مى‌رسد و از 14 ميليون نرون «بافت عصبى» تشكيل شده كه وظيفه آنها احساس درد است، و اين مركزيت احساس درد با 000، 500، 3 نقطه گيرنده درد كه در سراسر بدن انسان قرار دارند مربوط است. به علاوه در سطح بدن 000، 25 نقطه گيرنده سرما و 000، 30 نقطه گيرنده گرما و 000، 50 نقطه درك تحريكات مكانيكى وجود دارد!

با توجّه به اين كه تعداد گلبول‌هاى قرمز در هر ميلى‌متر مكعب خون 000، 000، 5 است و سطحى كه يك گلبول اشغال مى‌كند، 128 ميكرون مربع است، بنابراين سطح مجموعى را كه قادرند براى عمل تنفس در هر ليتر خون بسازند به 3840 متر مربع بالغ مى‌شود. بدن انسان تقريباً داراى 30 تريليون گلبول قرمز و قطر هر گلبول هفت ميكرون است، بنابراين اگر فرضاً گلبول‌هاى خون را پشت سر هم رديف كنيم صفى به طول 000، 210 كيلومتر ايجاد خواهد شد، و چون شعاع متوسط زمين 6366 كيلومتر است، بنابراين صف گلبول‌هاى بدن انسان به 33 برابر شعاع كره زمين بالغ مى‌گردد، و فاصله كره زمين تا ماه 8/ 1 برابر اين صف عجيب طولانى است.

عجيب‌تر آن كه هر گلبول قرمز خون از 000، 000، 265 مولكول هموگلوبين تشكيل يافته و هموگلوبين، رنگ دانه قرمز است كه مسؤول حمل اكسيژن مى‌باشد، بنابراين تعداد كلّ هموگلوبين حياتبخش بدن انسان عدد 795 را تشكيل مى‌دهد كه در برابر آن 19 صفر گذاريم.

عمل بينايى ما به وسيله هفتاد ميليون سلول مخروطى شكل و قريب يكصد و هفتاد ميليون سلول ميله‌اى انجام مى‌گيرد كه در شبكه چشم قرار دارند و بر طبق عقيده هلمهتز در گوش انسان 000، 6 تار صوتى وجود دارد كه هر تار با صوت و ارتعاشى خاص به لرزه مى‌آيد!

تنها لوله‌هاى كليه‌ها تا 4 ميليون عدد مى‌رسد كه طول مجموع آنها 22 كيلومتر است و در هر شبانه روز 1700 ليتر خون از اين كليه‌ها عبور مى‌كند، ولى خونى كه شبانه روز از شش‌ها مى‌گذرد به 000، 10 ليتر بالغ مى‌گردد«68»

اين كه از قول انبيا و امامان و عشاقان و عارفان و والهان نقل شده:

خدا را همه جا و در همه چيز مى‌توان مشاهده كرد، حقيقتى است كه از خورشيد روشن‌تر و از نور پرفروغ‌تر است.

به قول فيض آن شوريده شيدا و عاشق حضرت يكتا- جلّ جلاله-:

اى خفته رسيد يار برخيز

از خود بفشان غبار، برخيز

هين بر سر لطف و مهر آمد

اى عاشق يار زار، برخيز

آمد بَرِ تو طبيب غمخوار

اى خسته دل نزار، برخيز

اى آن كه خمار يار دارى‌

آمد مه ميگسار، برخيز

اى آن كه به هجر مبتلايى‌

هان مژده وصل يار، برخيز

اى آن كه خزان فسرده كردت‌

اينك آمد بهار، برخيز

فرصت تنگ است و كار بسيار

بر خويش تو رحم آر، برخيز

كارى بكن ار تنت درست است‌

ور نيست شكسته وار، برخيز

رو چند به سوى پستى آرى‌

سر راست نگاه دار، برخيز

ترسم كه نگون به چاه افتى‌

برخيز از اين كنار، برخيز

(فيض كاشانى)


شگفتى‌هاى باطن انسان‌

از آياتى كه در قرآن مجيد، مقام خلافت، كرامت، معرفت، هدايت و فضيلت انسان را بازگو كرده و اين همه را مستند به حقيقت انسان و باطن وى نموده، عجايب عظمت عقل و روح و نفس انسان ديده مى‌شود.

از روايات مهمّى كه در كتب روايى نقل شده، جامعيت انسان و برترى بر ساير موجودات و مقام والاى باطنيش فهميده مى‌شود.

فيض عظيم القدر در كتاب پرارزش و كم نظير«صافى» حديث بسيار مهم زير را روايت مى‌كند:

قَالَ عَلىٌّ (عليه السلام): الصُّورَةُ الإنسانِيَّةُ هِىَ أكْبَرُ حُجَجِ اللّهِ عَلى‌ خَلْقِهِ، وَهِىَ الْكِتابُ الَّذى كَتَبَهُ بِيَدِهِ، وَهِىَ الْهَيكَلُ الَّذى بَناهُ بِحِكْمَتِهِ، و هِىَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمينَ، و هِىَ الْمُخْتَصَرُ مِنَ اللَّوحِ الْمَحفُوظِ، وَهِىَ الشّاهِدَةُ عَلى‌ كُلِّ غائِبٍ، وَهِىَ الْحُجَّةُ عَلى‌ كُلِّ جاحِدٍ، وَهِىَ الطَّريقُ الْمُستَقيمُ إلى‌ كُلِّ خَيْرٍ، وهِىَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ.«69»

انسان با تمام وجود و ماهيتش بزرگترين دليل و حجّت خدا بر ساير مخلوقات است، و هم او كتابى است كه حضرت حق آن را به دست علم و قدرت و حكمتش نوشته، و هيكل و ساختمانى است كه آن را بر اساس محكم كارى بنا نهاده، او موجودى است كه مجموع خلقت در آن خلاصه شده، و اجمالى از لوح محفوظ، و شاهدى بر حقايق غيبيه، و حجت و دليلى بر هر منكر، و راه مستقيم به سوى هر خوبى، و پلى بين بهشت و جهنّم است.

در حديث قدسى آمده:

خَلَقْتُ الأشياءَ لِأجْلِك وَخَلَقْتُك لِأجْلى.«70»

اشيا را محض تو آفريدم، و تو را به خاطر خودم خلق كردم.

اين حديثى است كه مفهوم بلند و آسمانيش در آيات قرآن مجيد ديده مى‌شود:

﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً﴾«71»

اوست كه همه آنچه را در زمين است براى شما آفريد.

﴿وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إلّالِيَعْبُدُونِ﴾«72»

و جن و انس را جز براى اين كه مرا بپرستند نيافريديم.


مقامات انسان در عبادت‌

و در عبادت و تحقّق حقيقت آن آمده است كه:

انسان بايد به سه مقام محو و طمس و محق برسد، ورنه عبادتش عبادت نخواهد بود.

مقام محو يعنى آن چنان شود كه افعالش در فعل حق فنا گردد، و به عبارت ديگر اراده فعلش اراده حق شود.

مقام طمس‌ يعنى آن چنان شود كه صفاتش در صفات حق فانى گردد، و صفتى جز صفت حق براى وى نماند.

مقام محق‌ يعنى ذاتش در ذات حق فانى گشته تا جايى كه از خود و غير بى خبر شود و خبرى جز ذات حضرت احديّت در ميان نماند.

باز در حديث قدسى آمده:

الإنسانُ سِرّى وَأنَا سِرُّهُ.«73»

انسان سرّ من و من سرّ او هستم.

اين حديث نيز مانند حديث قبل با آيات قرآن و معارف الهيّه هماهنگ است، چنانكه در قرآن مجيد در باب آفرينش انسان‌﴿تَبارَك اللّهُ أحْسَنُ الْخالِقين﴾«74» فرمود: و او را به عنوان‌﴿أحْسَنِ تَقْويمٍ﴾«75» ياد كرد. اين نمونه آيات معلوم مى‌دارد كه انسان سرّ خداست، و خداوند سرّ او، و انسان عالم كبير، و جهانْ عالم صغير است، و اين همه مربوط به باطن اوست كه تجلّى گاه روح خدايى است:﴿وَنَفَخْتُ‌ فيهِ مِنْ رُوحِى﴾«76».

ملا مهدى نراقى كه از اعاظم فقها و دانشمندان و فيلسوفى بزرگ و عارفى كم نظير و عاشقى واله و محبّى صادق است، در مقدمه كتاب «جامع السعادات» در عظمت معنوى انسان مى‌فرمايد:

«سپاس و ستايش خداى را كه انسان را بيافريد، و وى را در زمره كاينات در مرتبه برين قرار داد، و او را رونوشتى ساخت از عوالم امكان كه پديد آورده است.

شگفتى‌هاى قدرت فراگير و بى پايان، و عجايب عظمت آشكار و نمايان خود را در او ظاهر ساخت. در وجود او ناسوت را به لاهوت پيوند داد، و در هستى او حقايق عوالم مُلك و ملكوت را به وديعت نهاد. طينت وى را از نور و ظلمت بسرشت، و در ذاتش انگيزه‌هاى خيرات و شرور بهم آميخت. خميره هستيش را از مواد ناهمگون عجين كرد، و نيروها و صفت‌هاى متضاد را در او گرد آورد، آنگاه وى را به تربيت و تهذيب اين قوا و صفات به نحو قوام و تعادل فرا خواند، و بعد از آن كه راه تهذيب آنها را برايش هموار ساخت وى را به نيكوداشتِ آنها برانگيخت«77»

آنچه را از واقعيت‌هاى باطنى و حقايق ملكوتى نسبت به انسان دانستى، به صورت قوّه و استعداد در آدمى جاى دارد، كه به هدايت وحى و اتّصال به نبوّت انبيا و امامت امامان بايد به فعليت برسد، تا انسان از مقامات بسيار بلندى كه برايش مقرّر شده بهره‌مند گردد. در اين نقطه است كه جايگاه تربيت و تزكيه و نقش انبيا و امامان، معلوم مى‌شود.

در معارف الهيّه آمده:

اگر قواى ظاهر و باطن را هماهنگ با مسائل الهى نمودى از فرشته برتر مى‌شوى و چنانكه از صراط المستقيم حق روى گرداندى از حيوانات و درندگان پست‌تر مى‌شوى.

جايگاه خود و حالات و نفسانيّات خويش را در بين موجودات توجّه كن و مواظب باش كه دزدان راه انسانيّت سرمايه‌هاى الهيّه را كه مجانى به تو عنايت شده و وسيله اعتلاى تو به مقام قرب و وصل است از تو نربايند، و مايه‌هاى سعادتت را به غارت و دزدى نبرند.


نصيحت انسان در كلام نراقى‌

مرحوم نراقى به عنوان موعظه و نصيحت در كتاب گران قدرش «جامع السعادات» مى‌گويد:

«اكنون كه دانستى كه انسان در لذّت عقلى با فرشتگان انباز است و در ديگر لذايذ حسّى و متعلّق به سه قوه ديگر، يعنى قواى سَبُعى و بهيمى و شيطانى، مشارك درندگان و چارپايان و شياطين است، اين را نيز بدان كه هر كس يكى از اين لذّات چهارگانه بر او غلبه كند، مشاركت او با آن قوّه‌اى كه بدان منسوب است بيشتر خواهد بود تا آنجا كه وقتى اين غلبه تامّ و كامل شد او عين همان قوه خواهد بود.

پس اى دوست من، بنگر كه نفس خود را در كدام جهت قرار مى‌دهى، اگر غلبه با قوّه شهوت تو باشد تا آنجا كه بيشتر همّ و انديشه تو متوجه شهوات حيوانى، مانند خوردن و آشاميدن و آميزش و ديگر شهوات بهيمى باشد يكى از چهارپايان خواهى بود. و اگر غلبه و چيره‌گى با قوّه غضب تو باشد و ميل تو بيشتر به مناصب و رياست‌طلبى و آزار مردم و ضرب و شتم و ديگر حركات درنده خويى باشد به منزله درندگان خواهى بود. و اگر غلبه با قوه شيطانى «قوه وهم» باشد تا آنجا كه غالب سعى و كوشش تو صرف يافتن مكر و حيله براى رسيدن به مقتضيات دو قوه شهوت و غضب باشد و به انواع نيرنگ‌ها و تزويرهاى وهمى دست يازى، در حزب شيطان داخل شده‌اى. و اگر غلبه با قوه عقل تو باشد تا آنجا كه جدّ و جهد تو مقصور بر فرا گرفتن معارف الهى و پيروى از فضايل اخلاقى باشد به مرتبه و افق فرشتگان راه يافته‌اى.

پس هر كه عاقل باشد، و با خود دشمنى نكند بر او واجب است كه بيشتر همّت و كوشش خود را در تحصيل سعادت علمى و عملى و در زايل ساختن نقايص و كمبودهاى نفس خويش صرف كند، و از امور شهوانى و لذّات جسمانى به اندازه ضرورت اكتفا كند.

از غذا به آنچه مايه اعتدال مزاج و حفظ حيات است بس كند و قصدش از آن لذّت جويى نباشد، بلكه رفع نياز ضرورى و دفع الم باشد، و وقت و عمر خويش را در به دست آوردنِ زيادتر تباه نكند، و اگر از اين مقدار بيشتر خواهد، بارى به قدرى باشد كه مقام و رتبه انسانيش حفظ شود و موجب پستى و ذلّت نگردد. و از لباس به مقدار ضرورى و دفع گرما و سرما بهره گيرد و اگر از اين بيشتر خواهد به قدرى باشد كه به حقارت و خوارى نكشاند و موجب اتّهام سقوط از طرف اقران و همكاران نشود. و از آميزش به اندازه‌اى كه نوع حفظ شود و نسل باقى بماند بس كند و اگر بيش از اين خواهد از حدّ سنّت خارج نشود و از اين كه در مقتضيات شهوت و غضب فرو رود بپرهيزد، زيرا چنين سقوطى مايه شقاوت هميشگى و هلاك ابدى است.

خدا را خدا را، اى برادران! مواظب و مراقب جان‌ها و نفوس خود باشيد و پيش از آن كه در درياى تباهى و مهلكه غرق شويد آنها را دريابيد، و قبل از آن كه راهها بر شما بسته شود از خواب غفلت بيدار شويد و پيش از آن كه خوى‌ها و ملكات مُهلك و عادات تباه كننده جايگير و استوار گردد به تحصيل سعادت پردازيد، زيرا زايل كردن رذايل بعد از محكم و استوار شدن آنها در نهايت دشوارى است، و مبارزه با حزب شيطان بعد از بزرگسالى كمتر مؤثّر است، و غلبه بر نفس امّاره پس از سستى و ضعف پيرى بى اندازه مشكل است لكن به هر حال يأس و نااميدى از لطف و رحمت خداوند روا نيست و بايد به قدر توانايى كوشيد، كه اين كار البته از به سر بردن در باطل بهتر است، شايد خداوند با رحمت عظيم خود شما را دريابد.


[مبارزه با نفس در پيرى‌]

شيخ فاضل ابن مسكويه، استاد علم اخلاق و نخستين كسى كه در عالم اسلام به تدوين اين علم پرداخت، گفته است:

«من در سنّ پيرى و بعد از آن كه عادت در من استوار و ريشه دار شده بود از خواب غفلت بيدار گشتم و بر آن شدم كه عنان جان و نفس خويش را از ملكات رذيله بازگيرم و مجاهده‌اى بزرگ آغاز كردم تا اين كه خداوند مرا موفّق گردانيد كه نفس خود را از آنچه مايه هلاك او بود رهايى بخشم».

پس هيچ كس نبايد از رحمت خدا مأيوس شود كه اميد نجات براى هر كسى كه خواهان باشد هست و درهاى فيض الهى همواره گشوده است.

پس اى برادران، به تهذيب نفوس پردازيد پيش از آن كه رئيس «عقل» زيردست و مرؤوس و مقهور شود و جوهر انسانى شما تباه و حقيقت شما مسخ گردد و واژگونى و نگونسارى در اخلاق شما پديد آيد، كه اين حالت، خروج از مرتبه انسانى و دخول در زمره بهايم و درندگان و شياطين است.

از اين حال به خدا پناه مى‌بريم و مى‌خواهيم كه ما را از خسران و زيانى كه نهايت ندارد حفظ فرمايد.

حكما كسى را كه از سياست و تدبير نفسِ غافل خويش بازمانده و آن را رها كرده است، همانند كسى دانسته‌اند كه ياقوت سرخ گران‌بهايى دارد و آن را در آتش شعله ور بيفكند تا بسوزد و سنگى بى‌ارزش شود«78»

اگر لذّت ترك لذّت بدانى‌

دگر لذّت نفس لذّت نخوانى‌

سفرهاى عِلوى كند مرغ جانت‌

گر از چنبر آز بازش پرانى‌

وليكن تو را صبر عنقا نباشد

كه در دام شهوت به گنجشك مانى‌

ز صورت پرستيدنت مى‌هراسم‌

كه تا زنده‌اى ره به معنى ندارى‌

گر از باغ انست گياهى برآيد

گياهت نمايد گل بوستانى‌

دريغ آيدت هر دو عالم خريدن‌

اگر قدر نقدى كه دارى بدانى‌

همين حاصلت باشد از عمر باقى‌

اگر همچنينش به آخر رسانى‌

(سعدى شيرازى)


امانت دار الهى‌

هويّت و عظمت باطن انسان كه ظرف اسرار ملكوت، حرم حضرت محبوب، حريم واقعيت‌ها و مركز كشف و انكشاف است براى هيچ موجود سمايى و ارضى نيست، از اين جهت است كه خداى تبارك و تعالى از ميان تمام موجودات مُلكى و ملكوتى، انسان را جهت حمل امانت برگزيد.

انسان اگر به امانت حضرت ربّ العزّه توجّه علمى و عملى بنمايد و همّت خود را براى رساندن بار امانت به منزل اصلى به كار گيرد از مَلك برتر شود، و اگر نسبت به امانت حضرت دوست بى تفاوت بماند و همّت و اراده خويش را در راه شكم و شهوت و به دست آوردن مظاهر مادّى مصرف كند از هر حيوانى پست‌تر گردد.


امانت در قرآن‌

﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولًا﴾«79»

يقيناً ما امانت را [كه تكاليف شرعيه سعادت بخش است‌] بر آسمان‌ها و زمين و كوه‌ها عرضه كرديم و آنها از به عهده گرفتنش [به سبب اين كه استعدادش را نداشتند] امتناع ورزيدند و از آن ترسيدند، و انسان آن را پذيرفت بى‌ترديد او [به علت ادا نكردن امانت‌] بسيار ستمكار، و [نسبت به سرانجام خيانت در امانت‌] بسيار نادان است.

لفظ امانت و امانات در پنج جاى قرآن آمده و در همه جا معناى پيمان و مطالبه و مسؤوليّت را در بر گرفته است. در يكى از آيات سوره بقره كه در سياق محكم كارى در امر ديون نازل شده، مى‌بينيم لفظ امانت در سپرده‌هاى مالى به كار رفته است.

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوْا إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَى‌ أَجَلٍ مُسَمّىً فَاكْتُبُوهُ وَلْيَكْتُب بَيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ﴾«80»

اى اهل ايمان! چنانچه وامى به يكديگر تا سر آمد معينى، داديد، لازم است آن را بنويسيد. و بايد نويسنده‌اى [سَنَدش را] در ميان خودتان به عدالت بنويسد. و نبايد هيچ نويسنده‌اى از نوشتن سند همان‌گونه كه خدا [بر اساس قوانين شرعى‌] به او آموخته است دريغ ورزد.

در آخر آيه امانت، فقط به معنايى آمده كه به كار سپرده‌ها و ديون مالى مى‌خورد، ولى ما از اين آيه به طور كلى در مى‌يابيم كه امانت به هر شكلى كه باشد حقّى است و رعايت آن واجب است، چنانكه تعليم دانش نيز حقّى است كه ياد گيرنده نبايد آن‌ حق را فراموش كند.

اما در مواردى كه امانت در سياق سپرده‌ها و ديون مالى نيامده، ديگر مسلّم است كه معناى كلّيش مراد بوده، گر چه به علّت ويژه‌اى نازل گشته باشد، چون مناسبات نزول، مانع جريان حكم آيات به تمام موارد اطلاق آن، يا نسبت به هر كسى كه در حال نزول آيه حاضر نبوده و بعد آن را شنيده، نمى‌باشد.

﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى‌ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ﴾«81»

خدا قاطعانه به شما فرمان مى‌دهد كه: امانت‌ها را به صاحبانش بازگردانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى مى‌كنيد، به عدالت داورى كنيد.

اكثر مفسّران فريقين مى‌گويند:

مخاطَب اين آيه عموم مردمند و هر امانتى را شامل مى‌گردد.

نويسنده تفسير«الجواهر» مى‌گويد:

آنچه نعمت در اختيار انسان قرار مى‌گيرد، امانت است.

لفظ امانت و پيمانى كه در سوره مؤمنون آمده:

﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾«82»

و آنان كه امانت‌ها و پيمان‌هاى خود را رعايت مى‌كنند.

شامل تمام گونه‌هاى آن است. همچنين اماناتى كه در سوره انفال آمده نيز بر اين منوال عموميّت پيدا مى‌كند.

به طور كلى مى‌توان گفت: هر دستورى كه در قرآن آمده، گر چه گاهى نظر به موارد خاصى بوده، و لى تمام مردم مخاطب آنند.


معناى عام امانت‌

امانتى كه بر تمام كاينات عرضه شده و در آن ميان تنها انسان بوده كه آن را عهده دار گرديده، اعم از جهات خصوصى و عمومى‌اى است كه مردم در برابر احكام الهى دارند. اما موضوع عرضه يك امر تكوينى و فطرى است كه عاقل و غيرعاقل، جاندار و بى‌جان، مخاطب به تبليغ و غير آن همه در برابرآن قرار گرفتند.

در اين جا كه قرآن سخن از اين گونه فطرت به ميان مى‌آورد، تمام موجودات را در برابر فطرت انسانى مقايسه مى‌كند، آنگاه مى‌فهميم چه امتيازى بشر با پذيرفتن اين امانت پيدا كرده و تمام عواقب آن را نيز بر ذمّه گرفته است. كشيدن بار چنين امانتى يعنى تحمّل عواقب آن نيز.

پس انسان، بسيار تجاوزكار و نادان است. انسان گاهى با علم به حدود تكاليف قدم به خطا بر مى‌دارد كه در اين صورت بسيار تجاوزكار است، و گاهى هم ندانسته اشتباهى مى‌كند، در اين صورت به عنوان نادان بودن مذمّت مى‌گردد چه او مى‌توانست براى رفع جهل خود از فروغ عقل مدد بگيرد ولى نگرفت. جز موجود صاحب عقل، كدام موجودى به تعدّى و جهل موصوف مى‌تواند گشت؟ غير عاقل كه حدودى نمى‌شناسد. تنها كسى را ظالم و جاهل مى‌ناميم كه دادگر و دانا نيز درباره‌اش اطلاق كنيم.

اين فطرت كه ويژه انسان‌هاست در جاى ديگر قرآن به زبان تكريم ياد شده و انسان را برتر از بسيارى از مخلوقات و دارنده زمام كاينات معرّفى كرده است:

﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى‌ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا﴾«83»

به يقين فرزندان آدم را كرامت داديم، و آنان را در خشكى و دريا [بر مركب‌هايى كه در اختيارشان گذاشتيم‌] سوار كرديم، و به آنان از نعمت هاى پاكيزه روزى بخشيديم، وآنان را بر بسيارى از آفريده‌هاى خود برترى كامل داديم.

جمله «بسيارى از آفريده‌ها» كه در آيه فوق مشاهده مى‌كنيد، شامل تمام موجوداتى است كه وديعه خير و شر يا تكليف را بر عهده نگرفته‌اند، يعنى اين كار در صلاحيّت فطرتشان نبوده است.

در اين حكم عام، معناى «امانت» به طور كامل واضح شد و فهميديم كه مراد از آن تنها يك چيز است: تكليف. آن دسته از مفسّران كه به اين صراحت مقصود را بيان نداشته‌اند، چندان از لوازم و متعلّقات آن سخن رانده‌اند كه جز بر معناى تكليف بر چيز ديگرى تطبيق نمى‌گردد.

فخر رازى مى‌گويد:

اين معنى نيز براى شما روشن باشد كه خوددارى كردن موجودات از پذيرفتن امانت مانند سرباز زدن ابليس از سجده نبود، كه قرآن درباره‌اش فرموده: «ابليس از سجده خوددارى كرد»«84»

زيرا به دو دليل اينها باهم فرق دارند:

اول: در داستان ابليس سجده واجب شده بود، اما در اين جا امانت پيشنهاد گرديد.

دوم: خوددارى ابليس ناشى از غرور و خودخواهيش بود، اما در موجودات از خود كم بينى سرچشمه گرفته؛ تمام موجودات خود را به چشم حقارت نگريستند و بار امانت را قبول نكردند، زيرا عبارت،﴿وَأشْفَقْنَ مِنْها﴾ حال دردناك و شكست خورده آنها را بازگو مى‌كند.«85»

در هر صورت اين گونه آيات دلالت بر عظمت روحى و معنوى انسان دارد و بايد گفت:

خوشا به حال كسى كه به حضرت حق و تكاليفى كه خالق بر عهده‌اش گذاشته، براى تأمين سعادت دنيا و آخرت خود، با تمام وجود توجه كند.

دلا ديگر به فكر كار خود باش‌

چو خود يارى ندارى يار خود باش‌

تو سلطانى و تختت عرش والاست‌

به پستى جا مكن جاى تو بالاست‌

برو جايى كه ما را جا نباشد

چه جاى ما كه جا را جا نباشد

رفيقان اندكى بودند و رفتند

در اين منزل نياسودند و رفتند

تو هم برخيز و بنشين با رفيقان‌

منه پا در طريق بى طريقان‌

ز عالم روى خود را بر يكى كن‌

غم بسيار خود را اندكى كن‌

(هلالى جغتايى)


شرح عبارت [وَاحْجُبْنَا عَنِ الْإِلْحَادِ فِي عَظَمَتِكَ‌]

الهى! ما را كه در برابر عجايب عظمت تو و آفريده هايت چشم باز، فطرت آزاد، عقل فعّال و قلب گيرنده داريم، از ستم و الحاد در برابر عظمتت بازدار.


2- انحراف در اعتقاد به عظمت‌

الهى! كدام ستم بالاتر از اين است كه حق روشن و عظمت معلوم را كه چون خورشيد وسط روز از افق اسما و صفاتت طلوع دارد منكر شويم، و از شگفتى‌ها و عجايب مخلوقاتت كه هر يك در جاى خود نشانگر عظمت و بزرگى تو هستند، غفلت ورزيم!

الهى! كدام ظلم بالاتر از اين كه به جاى فرمان بردن از احكام ودستورهايت كه دل را مستعد پذيرش انوارت مى‌نمايد، به گردونه معاصى و ناپاكى‌ها و آلودگى‌ها درافتيم و به درياى پرطوفان شهوات غرق گشته و از صعود به مقام قرب و وصل بازمانيم!

الهى! آنان كه محجوب از عظمت تو هستند، بالاترين جرم و گناهشان اين است كه عقل عنايت شده تو را تعطيل كرده و به دامن جهل و جهالت توسّل جسته‌اند.

محبوبا! آنان كه محجوب از تماشاى تو هستند، به مرض كبر و خودخواهى و غرور و عُجب دچارند.

الهى! ملحدان نسبت به عظمت تو، در كمال بى شرمى و بى حيايى، خود را ميزان سنجش واقعيت‌ها گرفته و آنچه را با خودشان مطابق و همگون نمى‌بينند انكار مى‌كنند.

اى معشوق عاشقان! چه پست‌اند آن بدبخت‌هاى تيره‌روزى كه به جاى فرستادگان و سفيران پاك و آگاه تو، بى‌خبران مغرور را به معلّمى انتخاب كرده و تمام مايه‌هاى سعادت خويش را فداى آنان مى‌كنند، در صورتى كه تاريخ نشان داده در برابر اين فداكارى احمقانه چيزى نصيب آنان نشده است.

پروردگارا! اى اول و آخر، و اى ظاهر و باطن، و اى عليم و خبير، الحاد ملحدان داغ ننگى است كه شياطين جنّى و انسى بر پيشانى هويّت آنان زده‌اند، تا از انسانيّت و حقيقت و كرامت و فضيلت دور بمانند و تبديل به جرثومه فساد گشته و منبع پستى و رذالت گردند.

﴿وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى‌ فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾«86»

و نيكوترين نام‌ها [به لحاظ معانى‌] ويژه خداست، پس او را با آن نام‌ها بخوانيد؛ و آنان كه در نام‌هاى خدا به انحراف مى‌گرايند [و او را با نام‌هايى كه نشان دهنده كاستى و نقص است، مى‌خوانند] رها كنيد؛ آنان به زودى به همان اعمالى كه همواره انجام مى‌دادند، جزا داده مى‌شوند.

توجه به اسماى حسنى‌ علماً و عملًا، آدمى را از دچار شدن به مكتب‌هاى انحرافى و شياطين خطرناك حفظ نموده و ضامن تحقّق سعادت دنيا و آخرت است.

در روايات بسيار مهمّ از امامان معصوم: آمده كه:

«به خدا قسم، اسماى حسناى خدا ماييم«87»

آرى، توسّل به علوم و معارف اهل بيت و بهره‌گيرى از قواعد تربيتى آن بزرگواران انسان را از الحاد و انحراف و ميل به باطل و باطل شدن بازداشته و راه خوشبختى و تحقّق خير دنيا و آخرت را به روى انسان باز مى‌كند.

بدبختى ملحدان در اين است كه گوش از شنيدن صداى ملكوتى انبيا و ائمّه بسته، و گوش انسانيّت را فروخته و گوش خر، خريده‌اند، كه با آن گوشِ حيوانى جز صداى باطل و نداى شيطانى نمى‌شنوند. اينان به مايه‌هاى عالى ملكوتى وجود خود، بر اثر الحاد و انحراف لطمه زده و دنياى فانى را بر آخرت باقى ترجيح داده‌اند.

زنده نبود آن دلى كز عشق جانان بازماند

مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان بازماند

جاى نفس و طبع شد كز عشق خالى گشت دل‌

ملك ديوان شد ولايت كز سليمان بازماند

جان چون كار عشق نكند بار تن خواهد كشيد

گاو آخور شد چو رخش از پور دستان باز ماند

اين عجب نبود كه اندر دست خصمان اوفتد

ملك سلطانى كه از پيكار خصمان بازماند

عاشقان را نفرت است از لقمه دنيا طلب‌

خوان سلطان را نشايد چون ز سگ نان بازماند

(سيف فرغانى)

الحاد به آيات الهى‌

آيات الهى اعم از آفاقى و انفسى و تربيتى كه به ترتيب عبارت است از جهان خلقت و انسان و قرآن، همچون روز روشن در برابر ديدگان عقل و دو چشم قلب‌ جهت تأمين ايمان به حق و قيامت و نبوّت انبيا و امامت امامان و سعادت دنيا و آخرت مى‌درخشد. آنان كه به اين آيات كه كتاب زندگى و راهنماى انسان به سوى كمال است الحاد بورزند طرْفى نبسته و از علم حق پنهان نيستند ودر پايان كار مايه‌اى جز خزى دنيا و عذاب آخرت براى آنان نخواهد ماند!

﴿إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آيَاتِنَا لَا يَخْفَوْنَ عَلَيْنَا ۗ أَفَمَنْ يُلْقَىٰ فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِنًا يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ ۖ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴾«88»

مسلماً كسانى كه معانى و مفاهيم آيات ما را از جايگاه واقعى‌اش تغيير مى‌دهند [و به تفسير و تأويلى نادرست متوسل مى‌شوند] بر ما پوشيده نيستند. آيا كسى را كه در آتش مى‌افكنند، بهتر است يا كسى كه روز قيامت در حال ايمنى مى‌آيد؟ هر چه مى‌خواهيد انجام دهيد، بى‌ترديد او به آنچه انجام مى‌دهيد، بيناست.


انحراف سالكان شهوات‌

عارف ناشناخته بزرگ، سالك سبيل حق، عاشق واله مرحوم آيت اللّه حاج شيخ ابراهيم امام زاده زيدى كه داراى دم عيسوى بوده و در تربيت سالكانِ راه، جِدّى وافر داشته، در رساله پرقيمت «حكمت متعاليه و سير و سلوك» خود مى‌فرمايد:

«اى برادر! احوال آنان كه سالك سبيل اهل اللّه نيستند و افعال و حركات و حالاتشان بر اساس خواسته و ميل و مقتضاى شهوات آنهاست و در منجلاب آلودگى و قذارت روحى ومعاصى ظاهرى و باطنى آن چنان غرقند كه خداوند متعال در حقّ آنان فرموده:

﴿وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ﴾«89»

و اگر حق از هواهاى نفس آنان پيروى مى‌كرد، بى‌ترديد آسمان‌ها و زمين و هر كه در آنهاست از هم مى‌پاشيد.

آن قدر بيچاره و بدبخت‌اند، و به اندازه‌اى از سعادت و سلامت محرومند كه حتى از رسيدن به خواسته‌هاى مادى و محدود خود ممنوع و از آنچه طبع حيوانى و ميل شيطانى و اشتهاى سَبُعى آنان اقتضا دارد محجوبند، چنانچه قرآن در حق آنان فرموده:

﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾«90»

و [در نتيجه‌] ميان آنان و همه خواسته‌هايشان [به وسيله مرگ‌] جدايى انداخته شد.

اين بى‌خبران بى‌خرد و ملحدان پست و افتادگان در چاه شهوت و منغمران در آرزوهاى بى‌ارزش و غرق شدگان در هواى نفس، سرنگون در سخط حق و آتش غضب حضرت جبّارند!

﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾«91»

پس آيا كسى كه [با طاعت و عبادت‌] از خشنودى خدا پيروى كرده، همانند كسى است كه [بر اثر گناه‌] به خشمى از سوى خدا سزاوار شده؟ و جايگاه او دوزخ است و آن بد بازگشت گاهى است.

اينان را متابعت هواى نفس به هاويه درانداخت و از آنچه در حال و هواى الهى بايد لذّت ببرند محروم ساخت. و به سرگردانى و اضطراب درونى دچار كرد؛ به سلاسل و اغلالى كه صورت باطنى الحاد و گناهان و معاصى است مقيّد نمود، چنانچه عبيد و مماليك گريزپا را به ذلّت زندان و غل و زنجير دچار كنند.

اينان را مالك نفسشان كه هواى لعنتى است تسليم مهالك كرد، از پى اين مالك و متصرف خائن است كه خازن آتش را در قيامت، معارف الهيّه «مالك» ناميده‌اند.

براى اين سرگردانان در بيابان ضلالت و گم شدگان وادى هلاكت در برابر هر درجه‌اى از درجات اهل حق دركه‌اى در جحيم و عذاب مقيم و آتش عظيم و نار اليم است. براى آنان در برابر درجه توكّل دركه خذلان است، چنانكه در قرآن مجيد آمده است:

﴿إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِن بَعْدِهِ﴾«92»

اگر خدا شما را يارى كند، هيچ كس بر شما چيره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد داد؟

و در برابر درجه تسليم، دركه پستى و هوان و خوارى است چنانكه در قرآن كريم فرموده:

﴿وَمَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ﴾«93»

و كسى را كه خدا خوار كند، گرامى دارنده‌اى براى او نيست؛ به يقين خدا هر چه را بخواهد انجام مى‌دهد.

براى آنان در برابر درجه قرب و وصل دركه طرد و لعنت است. چنانكه در قرآن مجيد بدان اشارت رفته است:

﴿أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ﴾«94»

خدا لعنتشان مى‌كند، و لعنت كنندگان هم لعنتشان مى‌كنند.

چنانكه عارفان آگاه و عشاقان بينا در برابر حضرت محبوب از خويش با تمام وجود و به راستى و حقيقت، نفى قدرت و علم و وجود مى‌كنند و از پى اين تواضع و فناى فى اللّه به قدرت بى انتها و علم ذاتى و لدنّى و وجود مخلّد ابدى كه عنايت خاص حضرت دوست به آنان است مى‌رسند، ملحدان بدبخت، و منكران پست فطرت به خاطر الحاد و انكارشان به ناتوانى بى‌نهايت و جهل كلّى و هلاكت سرمدى دچار مى‌شوند و اين همان خِزْى عظيم است كه نتيجه الحاد و محصول انكار و ميوه تلخ ميل به باطل مى‌باشد، به راستى كه خداوند بزرگ همه ما را از درافتادن به چنين ورطه هلاكتى حفظ فرمايد«95»

بياييد مرد ميدان ايمان و عمل و طهارت و پاكى و سلامت و تقوا شويم. بياييد دنياى فانى را در برابر آخرت باقى انتخاب نكنيم و از اين راه خود را به خسارت ابدى مبتلا نسازيم. بياييد در برابر پيشگاه باعظمت حضرت حق سر تسليم فرود آريم و از تمام دستورهاى او كه محض تأمين سعادت ما تنظيم شده پيروى كنيم.

بياييد همچون حضرت زين العابدين (عليه السلام) دست دعا به درگاه حضرت ربّ العزّه برداشته و در كمال عجز و نياز به جناب بى‌انباز عرضه بداريم:

يا الهى و سيّدى و مولاى، يا أرحم الراحمين و يا أكرم الأكرمين:

«وَاحْجُبْنا عَنِ الإلْحادِ فى عَظَمَتِك»

به قول فيض آن سالك مسلك صدق:

چو مرد او شدى مردانه مى‌باش‌

چو مست او شدى مستانه مى‌باش‌

اگر در سر هواى دوست دارى‌

ز خويش و آشنا بيگانه مى‌باش‌

چو خواهى لذّت مستى بيابى‌

شراب عشق را پيمانه مى‌باش‌

چو درهاى سعادت باز خواهى‌

كليد عشق را دندانه مى‌باش‌

چو زلف او پريشان شد به صد دل‌

در او آويز خود را شانه مى‌باش‌

(فيض كاشانى)

______________________________

(1)- رياض السالكين: 2/ 142.

(2)- طلاق (65): 12.

(3)- صافّات (37): 6.

(4)- اسراء (17): 85.

(5)- بحار الأنوار: 52/ 336، باب 27، حديث 73؛ الخرائج و الجرائح: 2/ 841.

(6)- لقمان (31): 27.

(7)- تفسير القمى: 2/ 218، ذيل آيه 182 سوره صافّات.

(8)- نساء (4): 126.

(9)- مائده (5): 17.

(10)- انعام (6): 3.

(11)- الكافى: 1/ 137، حديث 2؛ العقائد الاسلامية، مركز المصطفى: 1/ 225.

(12)- بحار الأنوار: 82/ 170، باب 30، حديث 7؛ عوالى اللآلى: 4/ 114، حديث 176.

(13)- الكافى: 1/ 138، حديث 3؛ التوحيد: 61، باب 2، حديث 18.

(14)- الكافى: 1/ 85، حديث 2؛ التوحيد، شيخ صدوق: 285، باب 41، حديث 2.

(15)- كنز العمال: 1/ 433، حديث 1871.

(16)- پنج گام: 42.

(17)- پنج گام: 53.

(18)- نشانه‌هاى معرفت: 63.

(19)- علم و زندگى: 177.

(20)- عناصر جهان: 9.

(21)- عناصر جهان: 161.

(22)- عناصر جهان: 164.

(23)- رباب نامه: 352.

(24)- رازهاى جهان آفرينش: 114- 121.

(25)- راز آفرينش انسان: 22.

(26)- فصّلت (41): 11- 12.

(27)- دخان (44): 38- 39.

(28)- ص (38): 27.

(29)- پنج گام: 80.

(30)- افق دانش: 90.

(31)- ذاريات (51): 47.

(32)- تفسير نمونه: 22/ 372، ذيل آيه 47 سوره ذاريات.

(33)- هود (11): 7.

(34)- بحار الأنوار: 54/ 234؛ مصباح الأنس: 78، حديث 3.

(35)- فصّلت (41): 12.

(36)- كهف (18): 51.

(37)- فصّلت (41): 11.

(38)- فصّلت (41): 12.

(39)- نوح (71): 15.

(40)- نبأ (78): 12.

(41)- لقمان (31): 10.

(42)- نبأ (78): 19.

(43)- ملك (67): 5.

(44)- صافّات (37): 6.

(45)- نوح (71): 16.

(46)- گذشته و آينده جهان: 19.

(47)- شگفتى‌هاى آفرينش: 10.

(48)- بقره (2): 22.

(49)- طه (20): 53- 54.

(50)- تفسير نمونه: 13/ 222، ذيل آيه 53 سوره طه.

(51)- نمل (27): 60.

(52)- جاهليّت و اسلام: 320.

(53)- صراحى: قسمى از ظروف شيشه يا بلور با شكمى نه بزرگ و نه كوچك و با گلوگاهى تنگ و دراز.

(54)- جاهليّت و اسلام: 325.

(55)- بحار الأنوار: 95/ 226، باب 2، دعاى عرفه؛ إقبال الأعمال: 349.

(56)- بحار الأنوار: 3/ 109، باب 4؛ توحيد المفضّل: 123.

(57)- تلپاتى: ارتباط فكرى ميان دو تن از مسافت دور، انتقال فكر.

(58)- انسان موجود ناشناخته: 14.

(59)- اسراء (17): 85.

(60)- قص: سينه يا سر سينه و يا استخوان او يا ميانه او.

(61)- صفاق: پوست نازك كه روى موى رويد يا پوستى كه روده‌ها را گرد گرفته يا تمام پوست شكم.

(62)- انسان موجود ناشناخته: 81.

(63)- بحار الأنوار: 10/ 205، باب 13، حديث 9؛ الخصال: 2/ 511، حديث 3.

(64)- الخصال: 2/ 511، حديث 3؛ بحار الأنوار: 10/ 205، باب 13، حديث 9؛ علل الشرايع: 1/ 99، باب 87، حديث 1؛ لازم به تذكّر است كه اين گونه بيانات، همه حكمت‌هاى اين اعضاست نه علّت آنها. و نيز هر كدام تنها يك حكمت ندارد بلكه داراى حكم و مصالح بسيارى است كه امام (عليه السلام) به يكى از آنها اشاره فرموده است و مرحوم علامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار در شرح فقرات اين روايت توضيحات مفيدى دارد كه شايسته مراجعه مى‌باشد.

(65)- الرحمن (55): 14.

(66)- نشانه‌هاى معرفت: 82.

(67)- انسان موجود ناشناخته: 76.

(68)- نشانه‌هاى معرفت: 311.

(69)- شرح الاسماء الحسنى‌: 1/ 12، به نقل از ابن ابى جمهور؛ تفسير الصافى: 1/ 92، ذيل آيه 2 سوره بقره.

(70)- الجواهر السنيه: 361؛ رياض السالكين: 1/ 363؛ شرح الاسماء الحسنى‌: 1/ 139.

(71)- بقره (2): 29.

(72)- ذاريات (51): 56.

(73)- منهاج النجاح فى ترجمة مفتاح الفلاح: 2/ 91.

(74)- مؤمنون (23): 14. خدا كه نيكوترين آفرينندگان است.

(75)- تين (95): 4. كه ما انسان را در نيكوترين نظم و اعتدال و ارزش آفريديم.

(76)- حجر (15): 29. پس چون او را درست و نيكو گردانم و از روح خود در او بدمم.

(77)- علم اخلاق اسلامى: 1/ 25؛ جامع السعادات: 1/ 30.

(78)- علم اخلاق اسلامى: 1/ 89.

(79)- احزاب (33): 72.

(80)- بقره (2): 282.

(81)- نساء (4): 58.

(82)- مؤمنون (23): 8.

(83)- اسراء (17): 70.

(84)- بقره (2): 34.

(85)- نخستين انسان: 28.

(86)- اعراف (7): 180.

(87)- بحار الأنوار: 27/ 37، باب 14؛ شرح الاسماء الحسنى‌: 1/ 215.

(88)- فصّلت (41): 40.

(89)- مؤمنون (23): 71.

(90)- سبأ (34): 54.

(91)- آل عمران (3): 162.

(92)- آل عمران (3): 160.

(93)- حج (22): 18.

(94)- بقره (2): 159.

(95)- حكمت متعاليه و سير و سلوك، امام زاده زيدى: 162.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان - محمد رضا آشتیاني - محمد جعفر امامی - حسن ممدوحی کرمانشاهی - سید احمد فهری - محمد بن سلیمان تنکابنی - محمد تقی خلجی - محمد علي مدرسی چهاردهی - بدیع الزمان قهپائی - سید عليخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید علیخان حسينی حسنی مدنی شيرازی - سید محمد باقر حسينی (داماد) - سید محمد باقر موسوی حسينی شيرازی - سید محمد حسین فضل الله - سید محمد شيرازی - سید نعمة الله جزائری - عباس علی موسوی - محمد جواد مغنیه - محمد دارابی - نبیل شعبان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^