شنبه (20-11-1397)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- قرآن، تجلی اسما و صفات خداوند
- -شناخت محدود بشر از مفاهیم قرآن
- -هر باطن قرآن، معدنی از حکمت و علم
- -لَنگ بودن عدد در کنار حقایق قرآن
- -فهم بشر از شگفتیهای قرآن با علم و عقل ناقص خودش
- -نزول قرآن بر آسمان قلب رسول خدا(ص)
- گوهرهای نهفته در قرآن قلبی
- الف) آیهٔ اول
- ب) آیهٔ دوم
- ج) آیهٔ سوم
- د) آیهٔ چهارم
- کلام آخر؛ بیطاقتی امیرمؤمنان(ع) در وداع با زهرا(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
قرآن، تجلی اسما و صفات خداوند
قرآن مجید تجلی اسما و صفات پروردگار مهربان عالم، وحی الله، علم الله و رحمت الله است. طبیعتاً این کتاب باید همان نامحدودی علم، رحمت و احسان پروردگار عالم را داشته باشد. وقتی پیغمبر اکرم(ص) از این کتاب تعریف میکردند، تعریفشان بهاندازهٔ یک صفحه کتاب است و اهل سنت هم این تعریف را بدون کم و زیاد نقل کردهاند. آنها در کتاب شانزده جلدی «کنز العمال» و ما هم در جلد دوم کتاب شریف «اصول کافی» باب فضل قرآن که روایت فوقالعادهای است. هنوز حقایق بعضی از جملات این روایت بعد از 1500 سال کشف نشده است و معلوم هم نیست کشف شود.
-شناخت محدود بشر از مفاهیم قرآن
قرآن کمال خودش را در قیامت نشان میدهد و عالم وجود، آن ظرفیت را ندارد. کتابی است که با چندهزار تفسیر علمی، عرفانی، کلامی و فلسفی، بِکر مانده و انگار هیچچیزی از آن کشف نشده است. یک کتاب خیلی مهمی هست که حدود پانزده جلد و عربی است. این روایت در آنجاست که رسول خدا(ص) میفرمایند: «یأتی القرآن یوم القیامه بکرا» وقتی وارد قیامت میشود و ملت او را میفهمند، میبینند بکر است و اینهمه تفسیری که برای آن نوشته شده، کاری صورت نگرفته است؛ البته ما هرچه از قرآن بلد هستیم، فقط ظاهر قرآن است و به باطن یک آیه هم راه پیدا نکردهایم.
-هر باطن قرآن، معدنی از حکمت و علم
اینها که عرض میکنم، نظریات مهمترین و بزرگترین حکیمان، فلاسفهٔ اسلامی و مفسرین قرآن مجید است. پیغمبر(ص) میفرمایند: هر آیهای(«بسم الله الرحمن الرحیم» یک آیه است؛ کوتاهترین آیه هم در سورهٔ «الرحمن» است که دو کلمه است، ولی یک آیه است. خودش اینها را داشت که میگوید؛ چوبانداز نمیفرماید و معصوم است. او گل سرسبد کل موجودات هستی و کسی است که خدا به او میگوید: «علمک ما لم تعلم» علمم را در تو جلوه دادهام) هفتاد باطن دارد. حالا ما امروز دور هم بنشینیم و همهٔ عقلهایمان را روی هم بریزیم، از یک آیهاش نمیتوانیم سه باطن دربیاوریم. هر باطنی از آن هفتادتا هم هفتاد باطن دارد که 4900تا میشود. در ششهزار و ششصد و شصتوچند آیه ضرب کنید و ببینید چند باطن میشود. هر باطنش معدن حکمت و علم است.
-لَنگ بودن عدد در کنار حقایق قرآن
در این روایتی که آنها نقل کردهاند و ما هم در اصول کافی داریم، پیغمبر(ص) میفرمایند: برای شمردن شگفتیهای این کتاب بهدنبال عدد نروید؛ چون عددی نیست که شگفتیهای این کتاب را به شما نشان بدهد. وقتی جلوهٔ بینهایتِ علم، رحمت و احسان به بندگان است، چه عددی این بینهایت را به ما میگوید؟ بینهایت از چهارچوب عدد بیرون است. عدد برای نهایت است؛ این بیستمیلیون، دویستمیلیون، دوهزار میلیون یا دوهزار میلیارد عدد است؛ ولی عدد در کنار حقایق قرآن مجید کاملاً لنگ است. عدد چیست؟ یک دو سه چهار پنج، آنهم در کنار علم الله!
-فهم بشر از شگفتیهای قرآن با علم و عقل ناقص خودش
اگر این مقدمه را کاملاً دقت نفرمایید، مسئلهٔ عظمت صدیقهٔ کبری(س) برایتان روشن نخواهد شد و حقیقتی است که مجهول میماند. حالا آنچه هم که من میخواهم از قرآن استفاده کنم، بهاندازهٔ علم و عقل ناقص است، نه بهاندازهٔ علم و فهم کامل. مسئله شگفتانگیز است! عدد برای نهایتهاست و در آنجا راه ندارد. عدد معدود دارد، ولی قرآن مجید نمیتواند معدود هیچ عددی بشود و خودش است و خودش. این قرآن با این حیثیت که رسول خدا(ص) میفرمایند: برای فهم شگفتیهایش بهدنبال عدد نروید، عدد در اینجا هیچکاره است، الآن تقریبی در ذهن خودتان بیاورید که گستردگی قرآن چقدر است! نمیدانیم چقدر است؛ حتی با خیال هم که خیلی قدرت دارد مسائلی را تخیل کند. الآن خیال ما قدرت دارد بگوید طلا و نقره بهاندازهٔ همهٔ کوههای دنیا در این کرهٔ زمین است. جلوی تخیل را که نگرفتهاند و خیال خیلی خوشپرواز است.
-نزول قرآن بر آسمان قلب رسول خدا(ص)
دورنمایی از گستردگی قرآن مجید را ملاحظه کنید؛ طبق خود قرآن، این زمین و کوههای پنج قاره، ظرفیت کشش قرآن مجید را نداشتند و خدا سراغ آنها نرفت، در قرآن هم فرمود: «لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا اَلْقُرْآنَ عَلیٰ جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیةِ اَللّٰهِ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 21)، اگر جلوهای از این وحی قرآنی را به کوه میزدم، خاکستر کوه به باد بود. تا اینجا را عنایت فرمودید؟ قرآن تجلی علم، رحمت و احسان بینهایت که با هزاران نوع تفسیر، هنوز هم بِکر است و در قیامت هم بِکر وارد میشود. یک ظرف که در تمام عالم بود و این ظرف، توانایی داشت کل این کتاب را با هر آیهای هفتاد باطن و با هر باطنی هفتاد باطن در خودش جا بدهد، قلب مبارک رسول خدا(ص) بود. خدا در قرآن میفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ * عَلی قَلْبِکَ»(سورهٔ شعراء، آیات 193-194)، نزل هم مسئلهای است، اما روح الأمین کیست؟ خداوند در قرآن مجید چند اسم برای روح الأمین دارد: یکی جبرئیل و یکی شدید القواست. جبرئیل چه قدرتی دارد که خدا با آن عظمتش میگوید او شدیدالقواست. این شدیدالقوا کل قرآن با بطونش، مفاهیمش، حقایقش، اشاراتش و لطایفش در این قلب قرار داد؛ یعنی قلب جا داشت. اینقدر آسمان این قلب گسترده بود که ستارگان بدون قابلشمارش را در این آسمان قلب رسول خدا(ص) جا داد. فراقش برای امیرالمؤمنین(ع) وقتی بدن را قبر گذاشت، قابلتحمل نشد و گفت: «إن الصبر الجمیل الا عنک» صبر بر تمام حوادث نیکوست؛ اما صبری نیست که ما کنار مرگ تو به آن تکیه بکنیم. صبر کجاست؟ «و ان المصاب بک لجلیل و انه قبلک و بعدک جلل»، یا رسولالله! مرگ تو مصیبتی بوده که از همهٔ مصائب در عالم، سنگینتر بود و هر مصیبتی بعد از مرگ تو سبک و آسان است. علی(ع) از کربلا خبر داشت؟ بله داشت؛ اما میگوید مصیبت کربلا پیش مصیبت تو سبک است! چون علی(ع) میداند چه کسی از دنیا رفته است، ما نمیدانیم و میگوییم پیغمبرمان از دنیا رفته است و بقیهاش را نمیدانیم. گستردگی قلب رسول در هیچ کجا نیست و نخواهد بود.
گوهرهای نهفته در قرآن قلبی
بحث امروز خیلی ظریف است و به قول لاتها پدر من هم درآمده است تا توانستهام جور کنم و کنار هم بچینم. حالا به سراغ قلب پیغمبر(ص) میرویم؛ البته نه قرآنی که چاپ شده و در کتابخانههاست. قرآن کتبی نه، به سراغ قرآن حقیقی و قلبی برویم. قرآن کتبی را که مصریها میخوانند، ما هم میخوانیم، قاریان ما هم میخوانند و جلسات بینالمللی برای قاریان قرآن میگیرند که کل اینها قرآن کتبی است و هیچچیزی به کسی نمیدهد. فقط صداها اینقدر زیباست که آدم خوشش میآید این قاری بیستدقیقه نیمساعت بخواند.
به سراغ قرآن قلبی برویم؛ سه چهار آیه از این قرآن قلبی را شروع به تماشا میکنیم، آیهای که در قلب است و نه آیهای که در کاغذ است؛ یک آیه، دو آیه، تا چهار آیه. در این چهار آیه که برایتان میخوانم، قلب در آن است و در کل آن قلب، نور است و کل این قرآن در آن قلب، نور، طهارت و پاکی محض، یعنی «مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ؛ بلندمرتبه و پاک»(سورهٔ عبس، آیهٔ 14) است که «أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا مُبِينًا»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174) به پیغمبر دادم تا به شما برساند.
به سراغ اصل قرآن، یعنی قرآن علمی برویم؛ قرآنی که رحمت و احسان است. چهار آیه را با عقلمان تماشا میکنیم، ببینیم خدا چه گوهرهایی در این چهار آیه قرار داده است. امروز قلب، فکر، دنیا و آخرت ما با یکی از آن گوهرها کار دارد.
الف) آیهٔ اول
به نصارای نجران فرمودند: جناب کشیش! وحی را قبول ندارید، پیغمبری من را قبول ندارید، قرآن من را بهعنوان وحی قبول ندارید، پس همه بیایید در یکجا بنشینیم، شما آنطرف و ما هم اینطرف، به همدیگر نفرین کنیم: خدایا هر کدام از ما حق هستیم، بمانیم و هر کدام باطل هستیم، از ریشه کَنده شویم. گفتند قبول است، میآییم. حالا پیغمبر(ص) به خانه آمده و باید مثلاً پنجشنبه به مباهله بروند. خدا به پیغمبر(ص) فرمود به همهٔ اینها پیغام بده: «فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ »(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 61). من آیه را یک تحلیل ادبیاتی بکنم که عمق آیه از نظر ادبی، نه از نظر حقیقت معلوم شود. تمام ادیبان عرب در کتابهایشان نوشتهاند: «ابناء»، «انفس» و «نساء» جمع هستند و اگر ضمیر جمع -ضمیر «نا»- به این جمعها اضافه بشود، «ابناءنا»، «انفسنا» و «نساءنا» میشود. وقتی جمع به ضمیر جمع که از نظر ادبی اضافه شود، افادهٔ عموم میکند؛ یعنی هیچکس را در این داستان جا نگذارید. به نصارا بگو: شما با کل فرزندانتان، زنانتان و مردانتان بیایید، ما هم این وظیفه را داریم و با کل زنها، مردها و بچههایمان میآییم. خیلی آیهٔ عجیبی است! جمع در جمع، یعنی «انفس»، «ابناء» و «نساء» ضرب در ضمیر جمع، جمع در جمع. بگو به این شکل بیایند؛ نصارای نجران همه حاضر بودند و کشیشها با آن کلاهها و خاک و صلیب نشسته بودند، دیدند که رسول خدا(ص) میآید. رسول خدا(ص) مأمور بود، یعنی به ایشان واجب بود که تمام فرزندانشان را ببرند. نصارا دیدند به جای جمع «اثنین»، دو پسر کوچک با او هستند؛ به جای جمع «انفسنا»، یک مرد با اوست و به جای جمع «نساءنا»، یک دختر خانم پانزده-شانزدهساله با اوست. این آیه را در قلب پیغمبر(ص) دیدید؟ یعنی خدا به شما میگوید: حسن و حسین(علیهماالسلام) به تنهایی، کل نسل عالم هستند؛ علی(ع) به تنهایی، کل مردان عالم است؛ زهرا(س) به تنهایی، کل زنان عالم است؛ یعنی یک گوهر -گوهر خالص، پاک و 24عیار و گوهر اکمل- در دریای این آیه، صدیقهٔ کبری(س) است. این قرآن است و من امروز برای عظمت ایشان، نه به سراغ کتاب سنیها و نه کتاب شیعه میروم، بلکه فقط زهرا(س) را در آینهٔ قرآن ببینید. یک زن برابر هرچه زن در عالم است و این وزن شخصیتی اوست؛ یعنی زهرا(س) را در یک کفهٔ ترازو و تمام زنهایی که خدا خلق کرده و خلق میکند، در کفهٔ دیگر بگذارند، کفهٔ زهرا(س) سنگین میشود. این یک گوهر است.
ب) آیهٔ دوم
این آیه که از عجایب آیات قرآن در بحث نبوت پیغمبر است، به تمام انبیا فرمان واجب داد که فرمانش در قرآن هست، ببینید. حتی نوح که 950 سال برای این ملت روی زمین جان کَندی تو و پیغمبران بعد از خودت بین تو و ابراهیم، ابراهیم هم بگوید، انبیای بین ابراهیم و موسی هم بگویند، موسی هم بگوید، مسیح هم بگوید، به 124هزار نفر فرمان دادم که به امتها بگویید: «وَمَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 109)، ما در مقابل زحمات هزارسالهمان تا پایینتر، هیچ مزدی از شما نمیخواهیم.
اما وقتی نوبت پیغمبر(ص) شد، به پیغمبر(ص) از طریق قرآن -قرآن قلبش- یاد داد: حبیب من، به این ملت بگو که من تا روز قیامت اجر و مزد میخواهم و اگر پاداش من را نپردازید، مدیون هستید و باید در قیامت به جهنم بروید؛ چون دِین به گردنتان هست و آنجا هم نمیتوانید ادا کنید. «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»(سورهٔ شوری، آیهٔ 23)، این مزد رسالت من است؛ محبت هم نه، مودّت که بعد از مرگ من عاشق اهلبیت من باشید و به اهلبیت من اقتدا بکنید؛ اگر قلبتان قلب عاشق، بدنتان و روحتان هم بدن و روح اقتداکننده شد، شما پاداش نبوت مرا پرداختهاید. من نمیخواهم این پاداش را بگیرم و در جیبم بگذارم، «مَا سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»(سورهٔ سبأ، آیهٔ 47)، این پاداش هم برای خودتان باشد؛ ولی اگر این پاداش را به من ندهید، «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»، هرچه نماز بخوانید، بدون ارتباط با اهلبیت من و اقتدای به آنها باطل است؛ روزههایتان، حج شما و دینتان باطل است. قرآن دارم میخوانم، جَنگ روایت نیست که آنها یک روایت بخوانند، ما یکی؛ آنها باز یکی بخوانند، ما یکی؛ همه باید در کنار قرآن زانو بزنند و اگر نزنند کافر هستند که نزدند و کافر هستند.
-زهرا(س)، پاداش رسالت انبیای الهی
«لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» یعنی تمام ارتباط شما با نبوت و دین وقتی به شما ثمر میدهد که اهلبیت مرا مراعات کنید، دوستشان داشته باشید و اقتدا بکنید. مزد رسالت پیغمبر(ص) در این آیه، محبت به زهرا و اقتدای به زهرا(س) است؛ یعنی خدا زهرا(س) را پاداش رسالت قرار داده است. خیلی حرف است! خیلی مطلب است که یک خانم پاداش نبوت همهٔ انبیاست، اگر به او و محبت کنند؛ چون پیغمبر(ص) انعکاس 124هزار پیغمبر قبل از خودش است، یعنی وجود همهٔ انبیا در او جلوه دارد و بهتنهایی همهٔ انبیاست؛ یعنی خدا یک خانم هجدهساله را پاداش نبوت همهٔ انبیا قرار داده است، البته اگر او را دوست داشته باشید و به او اقتدا کنید.
-فاطمه(س)، لیلةالقدر پنهان
فاطمه(س) نهایت دارد؟ اگر داشته باشد، پس این آیه نهایت دارد؛ فاطمه(س) حدود دارد؟ اگر داشته باشد، باید این آیه حدود داشته باشد. زهرا(س) یک زهراست یا هفتاد باطن دارد و هر باطنی هفتاد باطن؟ امام باقر(ع) میگویند: مادر ما لیلةالقدر است و نمیتوانید او را بشناسید، مجهول است. یک چیزی از دور میشنوید؛ زهرا(س) دختر پیغمبر، میگویند این خانم بهتنهایی لیلةالقدر است و قابلشناخت پیدا کردن نیست! «وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ»(سورهٔ قدر، آیهٔ 2) تو چه میفهمی لیلةالقدر چیست؟ این هم یک آیه که این گوهر، هم در آن آیه و هم در این آیه است.
ج) آیهٔ سوم
-زهرا(س)، طهارت محض الهی
«إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً»(سورهٔ أحزاب، آیهٔ 33)؛ «إِنَّمٰا» در اینجا یعنی حتمی و قطعی، بی برو و برگرد؛ «یطَهِّرَکمْ» هم فعل مضارع است که بر استمرار دلالت دارد و «تَطْهِیراً» مفعول مطلق است. حالا آیهٔ شریفه از نظر ادبی و ظاهر میگوید: ملتها خودتان را معطل نکنید که در وجود پیغمبر و علی و زهرا و حسن و حسین(علیهمالسلام) بگردید تا یک نقطهٔ سیاه، ضعف و نقص پیدا کنید. من اجازه ندادم که نقطهای منفی وارد اینها بشود؛ یعنی زهرا(س) طهارت و پاکی محض الهی است.
د) آیهٔ چهارم
-فاطمه(س)، گوهری پاک در دریای قلب رسول اکرم(ص)
در سه آیه که چهارتای آنها مرد هستند و یکیشان زن است؛ زنی که وزنش از همهٔ مردان عالم بیشتر است. حال چند آیه هم که خدا از زهرا(س) تعریف کرده، آیات سورهٔ انسان، «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ»(سورهٔ إنسان، آیهٔ 1) است. آن آیات هم پنج شش تاست که آنهم خودتان باید بخوانید و خودتان هم تفسیرش را ببینید. اصلاً پای آدم در مقابل آن آیات لنگِ لنگ است! پای عقل لنگ است و ما دورنمایی از آن آیات را میبینیم و میشنویم.
خدا این گوهر را با چند آیهای که این گوهر در آن آیات است، کجا جا داده است؟ در قلب پیغمبر(ص)؛ حالا متوجه شدید که وقتی پیغمبر(ص) میگویند: «فاطمه بهجت قلبی»، این را میخواهد بگوید که قلب من دریای بینهایت و بیساحل است و فاطمه یک گوهر صد درصد پاک و پرارزش این دریا در قلب من است.
-رضایت و خشم خداوند در گرو خشنودی و خشم زهرا(س)
حالا از سنیها و مهمترین کتابهایشان، صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن نسائی و سنن ترمذی و بقیه کتابهایشان بشنوید که پیغمبر(ص) فرمودند: کسی که زهرا را آزرده کند، من را آزار داده و کسی که مرا آزار بدهد، خدا را آزار داده است. از کتب سنیها بشنوید که نوشتهاند پیغمبر(ص) فرموده است: رضای خدا رضای فاطمه و خشم خدا خشم فاطمه است.
-عظمت و ارزش سهجانبهٔ فاطمه(س)
حضرت عیسی(ع) از یک نسبت عزیز است و همهٔ عظمتش این بود که مادرش مریم است؛ اما زهرا(س) از سه نسبت عزیز است. دختر پیغمبر است و مریم(س) دختر پیغمبر نبود، همسر امیرالمؤمنین(ع) است. این روایت هم بشنوید؛ هر چه هم برایتان سنگین است، سنگین باشد، عیبی ندارد! امام باقر(ع) میفرمایند(حدیث مسلّم و صحیح است): اگر 124هزار پیغمبر زنده میشدند، تکتک به خانهٔ پیغمبر(ص) میآمدند و میگفتند برای خواستگاری زهرا(س) آمدهایم، میفرمودند: زهرا همکفو شما نیست، دختر نمیدهم! خدا یک همکفو برای او قرار داده و او هم امیرالمؤمنین(ع) است؛ اگر علی(ع) نبود، زهرا(س) ازدواج نمیکرد. این هم دو نسبت و نسبت سوم، زهرا(س) برخلاف همهٔ زمانها، تاریخها و انسانها، مادر یازده امام معصوم است.
-دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم
دختر پیغمبر! اگر در زندگیات غیر از حسین(ع) را نداشتی، همهٔ دنیا و آخرت برای تو بود؛ حالا که یازده حسین داری! کمی ایشان را از طریق قلب پیغمبر(ص) و آیات قلبی شناختید؟ حالا به نفهمها بگویم:
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم ××××××××××× باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه ×××××××××× ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی؟
عشق و درویشی و انگشتنمایی و ملامت ×××××××××× همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی
ما را که امروز میبینی، شاد میشوی و میگویی همهٔ اینها از حسین من هستند؛ خدا روزی را نیاورد که فقط با اشاره بگویی برو، بیگانه هستی! نه، برای ما نمیآورد.
گفته بودم چو بیایی، غم دل با تو بگویم ×××××××××× چه بگویم که غم از دل برود، چون تو بیایی
همهاش به خودم وعده میدهم که در قیامت غم و غصههای دنیایم را برای تو بگویم؛ بگویم چقدر ما را به خاطر شما مسخره کردند، چقدر علیه ما مقاله نوشتند، چقدر برای گریه کردن بر شما به ما خندیدند! به خودم وعده دادهام که غم و غصهام را در قیامت به تو بگویم.
گر بیایی دهمت جان، ور نیایی کُشَدم غم ××××××××××× من که میمیرم از این غم، چه بیایی چه نیایی
کلام آخر؛ بیطاقتی امیرمؤمنان(ع) در وداع با زهرا(س)
علی امروز چقدر سوخت! شما بعد از 1500 سال بالبال میزنید، علی چه حالی داشت! این دو پسر هفتساله و ششساله چه حالی داشتند! این دو دختر پنجساله و چهارساله چه حالی داشتند! دیروز دو مطلب جدید گیر آوردم که برایتان بگویم؛ چه کردند! بچهها هرچه صدایش میزنند، اوّلین بار است مادر جواب نمیدهد.
اوّلین مطلبی که پیدا کردم، این است: حسن و حسین با هم بلند شدند و به دو خواهر گفتند ما الآن به مسجد میرویم و بابا را خبر میکنیم. امیرالمؤمنین(ع) دید حسن و حسین پابرهنه میدوند؛ بابا زودتر خودت را به خانه برسان! بیشتر هم نگفتند، زودتر به خانه بیا. علی افتاد و غش کرد، تازه این بچهها رفتند که آب بیاورند و به صورت بابا بپاشند. بابا را به هوش آوردند، بلند شد، عبا برنداشت، کفش به پا نکرد و دوید. بالای سر زهرا(س) آمد، برگشت و یک نگاه به قبر پیغمبر(ص) کرد(این مطلب دوم است) و گفت: «قَلّ یا رسول الله عن صفیتک صبری» من دیگر هیچ طاقتی ندارم! من که به 84 جنگ رفتهام و درِ خیبر را کندهام، من با این جنازه چهکار کنم! من با این چهار بچهٔ بیمادر چهکار کنم؟! شما دیدی که بدن خانمت در رختخواب افتاده، دخترت چهکار کرد؛ وقتی بدن قطعهقطعه را در گودال دید، وقتی سر ابیعبدالله(ع) را به نیزه دید...
تهران/ حسینیهٔ هدایت/ روز شهادت حضرت فاطمه (س)/ زمستان1397ه.ش.