جلسه اول شنبه (18-10-1400)
(قزوین مسجد النبی(ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
چگونگی تسبیح موجودات
یکی از مسائل بسیار مفید اثرگذار که در قرآن کریم و روایات و دعاها مطرح است مسئلهٔ تسبیح خداست که پروندهٔ بسیار گستردهای دارد. من با احسان و فضل و توفیق خداوند در حدود چهارده جلسه، جوانب این مسئله را پیش از این شهر بحث کردم. فکر میکردم با چهارده جلسه تمام بشود، نشد، بخش بسیار مهمی از این بحث که نوشتم باقی ماند. واقعاً حیفم آمد که دنبالهٔ این مسئلهٔ با عظمتی که فراگیر به تمام هستی و آفرینش است در محضر نورانی شما دنبال نکنم.
مقدمةً دو آیه قرائت میکنم که در مباحث پیش هم برای نورانیت سخن، این آیه را قرائت کردم. یک آیه در سورهٔ مبارکهٔ اسراء است، در این آیه از تسبیح و ستایش تمام آفریدهها؛ جماد، نبات، موجودات زنده، فرشتگان، جن و آنچه را که ما نمیشناسیم و در میدان هستی، پروردگار پدید آورده [آمده]. از آیات عجیب قرآن است، از آیات قابل توجه کتاب خداست: «إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»[1].
برادران بزرگوار اهل علم میدانند که در ادبیات عرب بیان شده: کلمهٔ نکره (یعنی بی الف و لام) وقتی در یک جملهٔ منفی قرار میگیرد، دلالتش دلالت عام است؛ یعنی یک فرد را هم از این دلالت عام نمیشود استثناء کرد. «إن» حرف نفی است. «مِن شَیءٍ» شیء الف و لام ندارد، آیه دلالت بر عمومیت میکند. فارسی آیه این است: چیزی نیست مگر اینکه همواره (پیوسته، دائم) خدا را تسبیح میگوید و ستایش میکند. «وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُم»؛ اما شما تسبیح موجودات هستی را درک نمیکنید.
بعضی از علما نوشتهاند: تسبیح موجودات، یعنی وجودشان، وجود درخت نشان میدهد که مُسبّح خداست. وجود حیوان نشان میدهد که تسبیح خداست، وجودش. خب، ما که درخت را درک میکنیم، حیوان را درک میکنیم، کوه را درک میکنیم، دریا و صحرا را درک میکنیم. چطور شما میگویید خودِ وجود اینها و خلقت اینها تسبیح است؟ ما که خلقتشان را میفهمیم. پروردگار میفرماید: «لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» را درک نمیکنیم. معلوم میشود تسبیحشان غیر از وجودشان است.
شعور موجودات
اینکه پروردگار خبر میدهد که چیزی در این عالم نیست مگر اینکه تسبیح میگوید، معلوم میشود اولاً؛ کل موجودات (حتی جمادات) درک دارند، شعور دارند. جهانِ بر اساس قرآن جهانِ جهل نیست، جهانِ نفهمی نیست. تمام جهان، جهانِ شعور است و تمام موجودات عالم شعور دارند، درک دارند. و علاوهٔ بر شعور و درک، هر نوعی از موجودات، عالم نطق مخصوص به خودشان را دارند، ولی ما این نطق را نمیفهمیم. هرچه هم گوش بدهیم، در یک سکوتی که تسبیح کوه را بفهمیم، تسبیح دریا را و نباتات و حیوانات را، آسمان و زمین را و هرچه بین آسمانها و زمین است بفهمیم، نمیفهمیم. فرکانس گوش ما یک حد معینی برای شنیدن دارد، اگر صدا از فرکانس گوش بیشتر باشد ما نمیشنویم. هرشب و هر روز، در جهان بالای سر ما ستارگانی منفجر میشوند، اگر صدای انفجار این ستارگان به گوش ما میرسید، در جا میمردیم. چون صدای بلند از عذابهای پروردگار است.
صیحه آسمانی
من همیشه این مطلب را به منبریها و مداحها میگویم، میگویم: در قرآن مجید میفرماید: «إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»[2]؛ من به یک مملکت کافر و بیدین و بتپرست ولائیکِ مجرم، که حاضر نشدند دعوت انبیاء من را قبول بکنند و لجبازی کردند، تا آخر یک صدا زدم، همه مثل چوب خشک روی زمین افتادند، یک صدا. این انفجارها اگر به گوش ما میخورد میمردیم. و صدا اگر از فرکانس گوش ما پایینتر باشد ما نمیشنویم. الان در محیط مسجد بالای صد وهشتاد کشور، صدایشان پخش است. الان در همین محیط، صدای ماهوارهها پخش است. صدای تلویزیونها پخش است. صدای رادیوها پخش است. ما نمیشنویم، اگر بنا بود بشنویم، چند هزار صدای درهم، ما را نابود میکرد. ما اگر بخواهیم صدای در مملکت را در همین مسجد بشنویم، صدایش هست، باید یک رادیو بیاوریم و پیچ رادیو را بگردانیم و روی شمارهٔ معینی بگذاریم و صدا را از داخل رادیو بشنویم. معلوم میشود صدا کنار دستمان است، ولی ما نمیشنویم. معلوم میشود صدا اینجاست، ولی ما نمیفهمیم. این از الطاف خاصهٔ پروردگار مهربان عالم است که هر صدایی به گوش ما نمیخورد.
رابطه بین موجودات و پروردگار
یکی هم صدای تسبیح کل موجودات عالم است، «وَلَٰكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ». خود موجودات شعور دارند، خود موجودات نطق خاص به خودشان را دارند، چون شعور دارند. علم به تسبیح را از پروردگار دریافت کردهاند؛ یعنی معلمشان برای تسبیحگویی وجود مقدس حضرت ربّ العزّه بوده. همانی که وقتی آدم را خلق کرد فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا»[3] موجودات هم برای تسبیح فهمیدن و برای تسبیح گفتن معلمی غیر از او ندارند. بین موجودات و پروردگار رابطهٔ گیرندگی وجود دارد؛ یعنی تمام موجودات عالم (حتی یک سنگریزهٔ کوچیک در پیاده رو و در خیابان دستگاه گیرندگی دارند. صدا و وحی خدا را میگیرند و بعد هم پخش میکنند. این شعورشان است، این نطقشان است.
این یک آیه، من آیهٔ دوم را هم از سورهٔ نور بخوانم، بعد تسبیح را معنی کنم که اصلاً تسبیح یعنی چه؟ من ممکن است فکر کنم که تسبیح خدا یعنی؛ یک تسبیح صد دانه از در مغازه بخرم و بیاندازم، دانه دانهاش را بگویم «سبحان الله». امام صادق (علیه السلام) میفرماید: این تسبیح خدا نیست.[4] تسبیح، یک پروندهٔ عظیم گستردهای دارد. آیهٔ سورهٔ نور میگوید (این هم از آیات فوق العادهٔ قرآن مجید است): «أَلَمْ تَرَ»؛ به پیغمبر دارد میگوید: «أَلَمْ تَرَ»؛ حبیب من ندانستی؟ اینجا علما میگویند: «أَلَمْ تَرَ» که لم سر فعل آمده استفهام انکاری است، یعنی من منکر دانستن تو نیستم، میدانی. «أَلَمْ تَرَ» یعنی ندانستی، معنیاش این است که میدانی، برای اینکه من یک گوشی به تو دادم که طاقت شنیدن تسبیح همهٔ موجودات را دارد. پرقدرتتر از گوش او و زبان او و روح او و قلب او و مشاعر او و مدارک او در جهان خلقت وجود نداشت. آیا ندانستی؟ یعنی چرا میدانی. «أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»[5] میدانی که آنچه در آسمانهاست، آسمانها چه هستند؟ آسمانها همین نیست که بالای سر ماست.
بزرگی آسمانها از زبان امام صادق (علیه السلام)
امام صادق (علیه السلام) روزگار خودش، زمینه نبود که شرح بدهد آسمانها یعنی چه؟ فقط برای راوی مَثَل زده برای راوی که پرسید: بزرگی آسمانها را میشود برای من بگویی؟ امام صادق (علیه السلام) فرمود: آسمان اول (که الان ثابت شده و با دوربینهای عظیم نجومی نگاه میکنند و میگویند که چه خبر است، آسمان اول) میلیونها کهکشان دارد. که شبهای تاریک در هوای صاف مردم میتوانند ببیند، اسمش خط شیری است. خط کهکشانی است. قدیمیها میگفتند: خط مکه است، جادهٔ مکه است. سفید است، دو طرف سفید است. از این طرف کهکشان اول به آن طرف، میلیونی طول میکشد (با سال نوری) که انسان طی بکند. میلیاردها ستاره دارد. خورشید که مرکز منظومهٔ شمسی است، مریخ، زمین، عطارد، زُحل، اورانوس، نبتون، پلوتون که فرزندان خورشید هستند و با خورشید هم فاصله دارند. زمین تا خورشید صدو پنجاه میلیون کیلومتر فاصله دارد. این صدو پنجاه میلیون کیلومتر را سالی یک بار میتواند دور خورشید بچرخد، که بهار و تابستان و پاییز و زمستان به وجود آورد. یعنی یک سال یک دور. آخرین سیاره که پلوتون است، فاصلهاش این قدر دور است که هر هشتاد و سه سال یک بار میتواند دور خورشید بچرخد. یعنی یک آدمی که اینجا متولد شود و پلوتون شروع به گشتن دور خورشید کند، این آدم هشتاد و سه ساله میشود، او یک بار (که یک سالش است) دور خورشید میچرخد. هشتاد وسه او خیلی طولانی است، یک بار چرخیدن او مطابق هشتاد وسه سال کرهٔ زمین است.
این منظومهٔ شمسی با تمام فاصلههایش، نوشتهاند که گوشهٔ بازوی این کهکشان است. گوشهٔ بازویش، یعنی هیچ است و اصلاً عظمت و بزرگی و هجمی ندارد. گوشهٔ بازوی کهکشان است. و از این منظومهها میلیونها در این کهکشان است و تا الان تا جایی که دوربینهای نجومی توانسته منظمومهها و کهکشانها را بگیرد، آخرین آماری که من در کتابهای علمی دیدم و جدید را که ندیدم، در همین بالای سر ما سیصد میلیون کهکشان وجود دارد، که هر کهکشانی نسبت به کهکشان ما، ارزن این کهکشان در مقابل یک هندوانهٔ بزرگ است، معلوم است.
حالا امام صادق (علیه السلام) میخواهد عرض و طول این کهکشان را بگوید، نمیفهمند. هزار و پانصد سال پیش علقشان قد نمیدهد. اگر مالک اشتر میپرسید، امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمود، او هم قشنگ متوجه میشد. اگر سلمان میپرسید، متوجه میشد. اگر اویس قرن میپرسید، متوجه میشد. اما من چقدر بدبختم که ائمهٔ ما اسرار عالم خلقت را نشده در اختیار ما بگذارند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: آسمان اول نسبت به دوم مانند یک حلقهٔ کوچکی بر در یک قلعهٔ بزرگ. آسمان دوم نسبت به سوم یک حلقهٔ کوچک بر در یک قلعهٔ بزرگ، برو تا آسمان هفتم. آسمان هفتم با مجموعه آسمانها در برابر عرش (که فرماندهی و تدبیر پروردگار است) به چشم نمیآید.[6]
حالا آیه را بشنوید: «أَلَمْ تَرَ» حبیب من آیا ندانستی؟ چرا میدانی. چه کسی عالمتر از تو؟ تو عالم ملک و ملکوتی، تو عالم آشکار و پنهانی. اصلاً بین تو و موجودات غیبی و شهودی پردهای نیست، اگر پردهای بود تو نبودی. ما پرده در برابر چشممان است که ماییم، اگر پرده جلوی چشم پیغمبر بود، پیغمبر نبود. روایات پیغمبر را ببینید؛ از گذشتهٔ عالم درستِ درست خبر داده. از آیندهٔ عالم درستِ درست خبر داده. از کسبهای امروز، از ماهواره، از فساد عمومی، از فساد مردان، از فساد زنان، از فساد جوانان، از فساد کسب و کار، از ستمگری حکومتها در کل کرهٔ زمین خبر داده. چیزهایی که اصلاً در زمان خودش نبود.
غیبگویی پیامبر به سلمان
به سلمان گفت: اگر زنده باشی، کنار در کعبه و در حرم من، مغازههایی را میبینی که انواع فسادها را پخش میکنند (یعنی هم ماهواره دارند پخش میکنند، هم فیلم و سیدی دارند)، سلمان گفت: یا رسول الله شدنی است؟ کنار در کعبه و مسجد تو؟ فرمود: به وجود مقدسی که جانم در اختیار اوست، شدنی است.
این دانش پیغمبر است، «أَلَمْ تَرَ» ندانستی؟ یعنی میدانی. تو کتاب خلقتی، تو پروندهٔ آفرینش هستی. مگر در سورهٔ یاسین نمیگوید «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ». اهل بیت میفرمایند: یک تأویل امام مبین (که قرآن میگوید آیات من تأویل دارد) ماییم.[7] تمام این چهارده نفر کتاب خلقت هستند.
مرده از آن طرف آفریقا آمده بود مدینه، به عشق دیدن امام صادق (علیه السلام). بعد از حج، حضرت احوال افریقاییها را پرسید. احوال یک نفر را به اسم پرسید: گفت آقا الحمد لله خوبه و عاشق شماست. فرمود: خدا رحمتش کند. گفت: آقا مگه مرد ؟ گفت: تو آمدی مکه او مرده بود. گفت: آقا چه کسی به شما خبر داد؟ فرمود: پروندهٔ کل شما تا قیامت و از پشت سرتان تا آدم، در سینهٔ ما قرار داده شده.[8] کی خبر داد؟
عاقبت کمونیست
آن وقت چه جوانهایی از صد سال پیش در این مملکت، پیغمبر و امیرالمؤمنین و ائمه و ابی عبداللّه و امام صادق و امام باقر را با هگل صهیونیست آلمانی، با کارل مارکس صهیونیست آلمانی، با لنین و صهیونیست روسی و با استالین جابجا کردند؟! گفتند سعادت ما دست کارل مارکس است نه دست علی بن ابی طالب. ای بدبختها، بیچارهها، تاریک دلها، هفتاد سال در همین مملکت یقه پاره کردند، از استاد دانشگاه تا پایین، تا کارگرهای کارخانهها، میگفتند سعادت ما دست مکتب کمونیست است نه دست پیغمبر و قرآن و علی. بعد هم بادکنک کمونیست ترکید، ترکید و رییس آخر روسیه و شوروی آمد در تلویزون (گورباچف) گفتک فاتحهٔ کمونیست خوانده شده و تمام شد، دیگر دینی به عنوان کمونیست نیست. اما این هفتاد سال، چقدر جوان رفتند جهنم؟ چقدر دختر رفتند جهنم؟ چقدر مرد رفتند جهنم؟ برای هیچ، برای پوچ، برای یک مکتب ساخته شدهٔ افکار صهیونیستها، به عنوان اینکه این مکتب فلسفی و علمی است.
اگر مکتب علمی است، پس چرا به باد رفتند؟ علم که به باد نمیرود. علم نور است و ماندنی است. ندانستی حبیب من؟ چرا میدانی. «أَنَّ اللَّهَ» یقیناً، أنَّ یعنی یقیناً، خدا وجود مقدسی است که: «يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ» آنچه در عالم بالاست، که طول و عرض و حجمش را هیچکس نمیداند. آنچه در عالم بالاست و در زمین است خدا را تسبیح میگوید. چقدر آیه عجیب است؛ «أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ» تمام پرندگان، حبیب من! تمام پرندگان از ریزترینشان که به چشم نمیآید، تا کرکس و تا عقاب، تمام پرندگان. الف و لام «وَالطَّيْرُ» به معنی کل است، به معنی جمع است؛ تمام پرندگان بال گشوده، خدا را تسبیح میگویند.
حالا جالب این است که پروردگار آگاه، که خودش تمام آسمانها و زمین را (هرچه در آسمانها و زمین است و پرندگان را) خلق کرده، در این آیه میگوید «كُلٌّ» این خیلی عجیب است؛ «كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ». علاوهٔ بر تسبیحگویی کل موجودات، نماز هم میخوانند. سنگریزه هم نماز دارد، کل نماز دارند. بعد به پیغمبر میگوید: کل موجودات به نمازی که دارند و به تسبیحی که دارند آگاه هستند. «وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ» و وجود مقدس من، آگاه به تمام حرکات موجودات جهان هستی است. این تسبیح است. عجب پروندهٔ گستردهای است.
باطن تسبیح
تسبیح یعنی چه؟ اصلاً لغت تسبیح یعنی چه؟ که در قرآن مشتقات زیادی دارد. سَبَّحَ لِلّه، یُسَبِّحُ لِلّه، سُبحانَ اللّه، تَسبیحُه. این مشتقات در همه جای قرآن پخش است. تسبیح؛ یعنی کل موجودات، با شعوری که دارند، با فهمی که دارند، با درکی که دارند، با گیرندگی که از من دارند، با نطقی که دارند، با همهٔ اعماق هستیاشان، میگویند: پروردگار از هر عیب و نقصی پاک است. همهٔ عالم دارند میگویند که پروردگار عیب نداردع پروردگار نقص ندارد.
خب، خدایی که نه عیب و نقص دارد و من را آفریده، چرا در زندگی من این همه عیب و نقص است؟ کم دارم، غصه دارم، رنج دارم، ناراحتم، در زندگیام بدی و مشکلات هست. مگر من مملوک خدا نیستم؟ مگر من زیر نظر خدا نیستم؟ مگر من زیر خیمهٔ لطف و احسان او زندگی نمیکنم؟ پس چرا اینقدر مشکلات و بدی دارم؟
بازگشت خوبیها به خداوند
این را از قرآن جواب بدهم، بعد بروم سراغ دنبالهٔ بحث. «مَا أَصَابَكَ» این قرآن است، این را دیگر باید باور کرد. اگر باور نکنم دلم تاریک است. «مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ»[9]؛ هر خوبی در این عالم به تو میرسد «فَمِنَ اللَّهِ»؛ از سوی من است. هر خوبی به تو میرسد از سوی من است. ایمانتع اخلاقت، خوبیت، همسر خوبت، بچهٔ خوبت، پول حلالت، ملک حلالت، رفیق خوبت. هرچه خوبی به تو میرسد از سوی من است، من اصلاً بدی ندارم، اصلاً. در دستگاه ربوبیت من بدی نیست که به تو بدهم. بدی باید باشد که به تو برسانم، بدی نیست. «بِيَدِهِ الْخَيْرُ»[10]؛ تمام خوبیها در اختیار من است. من بدی ندارم به تو برسانم. در خزانهٔ من باید شرّ باشد که شرّ را روی سرت بریزم، نیست. «وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»؛ هر شرّی، هر کمبودی، هر عیبی، هر بدی، هر نقصی هست کارخانهٔ تولیدش خودت هستی، خودت هستی.
بازگشت بدیها به انسان
ببین به چه کسی گیر دادهای که به تو گیر میدهند! ببین با چه کسی تلخی کردهای که با تو تلخی میکنند! ببین به چه کسی پس گردنی زدی که با چوب بر سرت میزنند! ببین مال چه کسی را خوردی که کل مالت را میخورند! ببین به چه کسی ظلم کردی که به تو ظلم میکنند! ببین به پدر و مادرت چه وقت با چشم بد نگاه کردی و با زبان تلخ حرف زدی، که حالا بچههایت با چشم تیز و تند و با زبان بدتر از شمشیر با تو حرف میزنند! کارخانهٔ تولید عیب و نقص در خودت است.
صاحب این شعر معروف:
علیای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایهٔ هما را
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا
به جز از علی که آرد پسری ابو العجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را [11]
ماجرای پس گردنی خوردن شهریار
صاحب این شعر که هنوز نمرده بود، من رفتم تبریز که ببینمش. ایشان نقل میکرد که: جوان بودم و در خیابان امیریهٔ تهران یک اتاق اجازه کرده بودم، مال یک سرهنگ ارتش زمان رضاخان بود، دانشگاه بودم، پزشکی میخواندم، که پزشکیش تمام نشد، یک حادثهای اتفاق افتاد که آن حادثه خیلی او را تحت تأثیر قرار داد. تحصیل را رها کرد. گفت: یک روز چند تا از دانشجوهای کلاسم را مهمان کرده بودم، روز پنج شنبه، گفتم کلاس نداریم، امروز بیایید دور هم ناهار بخوریم، و دور هم باشیم. گفت: نوکر آن سرهنگ (در آن خانهای که بودیم، شش هفت تا اتاق بود، اول برج بود) رفت کرایههای اتاق را جمع کرد و بعد آمد درِ اتاق من را زد، یک سربازی بود و گماشتهٔ سرهنگ بود. آمدم در اتاق را باز کردم گفت: کرایهات، سر برج است. گفتم: الان من مهمان دارم، عشق ما را بهم نریز، برو شنبه بیا. گفت: میگویم کرایهات. گفتم: کرایه میخواهی؟ چنان چک در گوشش زدم که گماشته خورد زمین. گفتم: این کرایهات، برو به اربابت بگو. گفت: گونهاش سرخ شد، درد گرفت، دستش را گذاشت روی صورتش و گفت: خداحافظ، رفت.
عصر جمعه خیلی غم داشتم، عصرهای جمعه معمولاً میگویند غمناک است. خیلی غم داشتم، گفتم بروم به پیادهروی خیابان امیریه قدم بزنم. داشتم قدم میزدم، از پشت سر یک خانمی چنان به من چک زد برق از دو تا چشمم پرید. برگشتم، گفت: آقا ببخشید من امروز با شوهرم دعوام شده بود، شوهرم رهام کرد رفت. و خیلی من ناراحت شدم و آمدم بیرون، دارم دنبالش میگردم، از پشت سر شکل شوهر من بودی، گفتم بیام و ادبت کنم. ببخشید، شما شوهر من نبودی. «كَمَا تَدِينُ تُدَانُ»[12] .
پیغمبر میفرماید: چک بزنی، چک میخوری. پیغمبر میگوید: در اداره، به مردم محل نگذاری، کاری که امروز میتوانی برای مراجعه کننده انجام بدهی انجام ندهی، چنان گره به کارت میخورد که سالها باید بدوی. تلخی کنی، باتو تلخی میکنند. ظلم کنی، به تو ظلم میکنند. کارخانهٔ شرّ در خودت است، چون مؤمن واقعی نیستی.
علائم مؤمن واقعی
چون اگر مؤمن واقعی بودی، در کتاب اصول کافی [خصال]، در باب ایمان دارد: پیغمبر (ص) وقتی مؤمن را تعریف میکند میگوید: «أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ»[13] اصلاً خیر مؤمن را، انسان امید دارد، چون اهل خیر است. «وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ»؛ اما از مؤمن یک ضرر به تو نمیرسد، چون مؤمن است، ایمنی بخش است، شرّ ندارد.
خدا را، تمام موجودات هستی میگویند بیعیب و نقص است، فارسیترش یعنی پاک است. برادرانم و خواهرانم! گرچه خودِ من، این نیستم که دارم میگویم و ناراحت هم هستم و خجالت میکشم، از خدا و فرشتگان و از شماها هم شرمنده هستم. این خدای بیعیب و پاک (در حد ظرفیت خودمان) از ما میخواهد که ما هم بیعیب و پاک باشیم. موجودات دارند به ما درس میدهند و میگویند مالک و پروردگار ما عیب و نقص ندارد؛ یعنی شماها هم در حد زندگی خودتان بیعیب و نقص بشوید.
دنبالهٔ بحث در جلسهٔ بعد؛ اگر خدا لطف کند، اگر خدا توفیق بدهد، اگر خدا محبت کند، چون رابطهٔ ما با کل جهان با یک ذرّه باد است که میآید داخل ریه، میرود بیرون، یک ذره باد، اگر خدا به این باد بگوید نرو داخل ریهاش، فردا باید ما را ببرند دفن کنند، ما اصلاً رابطهٔ قوی با جهان نداریم، رابطهٔ باد است، من نمیدانم بعضیها چرا میلیاردها ثروت را روی هم گذاشتهاند، آن هم در این اوضاع مردم و مشکلات مردم، چقدر باید باطن عیب داشته باشد که هزار دختر بیجهازیه باشد و هزار خانواده گرسنه باشد، گرانی هر یکساعت دارد بالا میرود. بیرحمی در کاسبی در طول ایران بینظیر بوده، این پولها برای چه معطل است؟ این عیب نیست؟ هست. این ناهماهنگی با کل موجودات نیست؟ هست. کل رابطهٔ ما یک باد است. پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است، همهٔ بساطش روی باد بود، بلندش میکرد و این طرف و آن طرف میبردش.
پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است[14]
اگر عیبها را دارم در این شعر میگویم، که در من پر است، از شما مایه نمیگذارم. شما امام حسینی هستید، خدایی هستید، شمایید که دین اهل بیت را با این مجالس تا حالا جلو آوردید و بعد هم به دست نسلهایتان میسپارید. خدا شاهد است که عیبهای خودم را دارم میگویم، کاری به یک نفر شما ندارم و من تا حالا به مستمع خودم قصد بیاحترامی نداشتم.
اگر فکر دل زاری نکردی
به عمر خویشتن کاری نکردی
تو را از روز آزادی چه حاصل
که رحمی بر گرفتاری نکردی
نچینی گل ز باغ زندگانی
گر از پایی برون خاری نکردی
ستمگر بر سرت زان شد مسلط
که خود دفع ستمکاری نکردی
شدی مغرور روز روشنی چند
دگر فکر شب تاری نکردی
سزاوار تو باشد حق پرستی
چرا کار سزاواری نکردی
کسی در سایهٔ لطفت نیاسود
به عالم کار دیواری نکردی[15]
روضه حضرت زهرا (سلام اللّه علیها)
با کمال بیشرمی در کوچه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دیدند، دو نفری گفتند: میخواهیم بیاییم عیادت دختر پیغمبر. چقدر ادب! چقدر وقار! چقدر عظمت! فرمود: باید از دختر پیغمبر اجازه بگیرم. آمد خانه دختر پیغمبر: این دو نفر به من پیشنهاد عیادت دادهاند. اینجا دیگر اقیانوس ادب چکار کرد؟! نگفت اینها بیایند عیادت، اینها که در خانهٔ من را آتش زدند، اینهایی که (در کتابهای خودشان نوشتهاند، خودم خواندم که) با لگد به شکم زهرا زدند، بچهاش را سقط کردند. نگفت علی جان اینها میخواهند بیایند عیادت؟ غلط کردهاند، نمیخواهم ریختشان را ببینم، نگفت. علی جان! البَیتُ بَیتُکَ، خانه خانهٔ توست. حالا این که یک امر طبیعی است، اما جملهٔ دومش: وَ أنا أمَتُکَ، علی جان من کنیز توام.
رو کرد به حسن و حسین، عزیزانم! بلند شوید یک پرده بکشید، اینها بیایند پشت پرده. دیگر طاقت بلند شدن و نشستن را نداشت، رختخواب من پشت پرده باشد. هر دو آمدند، ابن قتیبه دینوری از علمای خودشان است، نوشته: سلام کردند، جواب نداد. با اینکه جواب سلام مسلمان واجب است، دارد به ما میگوید روزگار من چه شد که من جواب سلام این دو نفر را ندادم. اول رو کرد به آنی که بزرگتر از دومی بود: پسر ابی قحافه! یادت است که یک شبی، نصف شب، در این شهر، بابام فرستاد دنبالت که بیا کارت دارم؟ خیلی شگفتزده شدی، همه خوابند چی شده پیغمبر فرستاده دنبال من؟! یادت میآید؟ گفت: آره خانم. گفت آمدی نشستی، به دومی فرمود: تو هم یادت است که بابام فرستاد دنبالت؟ وقتی دو تایی نشستید پیغمبر فرمود: این وقت شب شما را خواستم که به شما بگویم؛ پشت این در فاطمه نشسته. فقط میخواهم به شما بگویم زهرا روح بین دو پهلوی من است. زهرا ثمرهٔ قلب من است. کسی که زهرا را بیازارد من را آزرده. یک مرتبه بچهها دیدند مادر ناله زد: خدایا شاهد باش، من از این دو نفر راضی نیستم.
دختر پیغمبر! من از زبان این مردم با محبت میپرسم: آن وقتی که در به پهلوی شما زدند برای شما سختتر بود یا برای دخترت، وقتی آمد داخل گودال و بدن قطعهٔ قطعهٔ ابی عبد الله را دید؟!
خدایا، آنچه به خوبان عالم دادی به حق امیرالمؤمنین و زهرا به ما و زن و بچه و به نسل ما عطا فرما. خدایا، ما را یک چشم بر هم زدن از قرآن جدا نکن. خدایا، به گریههای شب یازدهم زینب کبری هرچه را به من دادی، میخواهی از من بگیری بگیر، من راضیم، ولی گریهٔ بر امام حسین را از ما نگیر. خدایا، شرّ ستمکاران داخلی و خارجی را از سر این مردم قطع کن. خدایا، این بیماری خطرناک را به حق امیرالمؤمنین از سر این مردم ریشه کن کن.خدایا، ایّام فاطمیه است، ایّام شهادت است، اینجا خانهٔ توست و اینها بندگان تو هستند. بین این مردم پیرمرد هست، بچهٔ شیرخواره است. به حقیقت خودت قسم باران فراوان خودت را نصیب این مردم بکن. خدایا، در این لحظه قبل از اینکه ما از جایمان بلند شویم امام زمان را دعاگوی ما و زن و بچه و نسل ما قرار بده.
[1] . سوره اسراء (17)، آیه: 44.
[2] . سوره یس (36)، آیه: 53.
[3] . سوره بقره (2)، آیه: 31.
[4] . الکافی: ج 1،ص 118.
[5] . سوره نور (24)، آیه: 41.
[6] . بحار الأنوار:ج 60، ص79، ح4 ؛ ظاهرا روایت از امام رضا (علیه السلام) است.
[7] . معانى الاخبار : ص 95، باب معنى الامام المبين.
[8] . روضه کافی: ص۸۴؛ دلائل الإمامه: ج 1، ص 227؛ مدینه المعاجز، ج5، ص 52.
[9] . سوره نساء (4)، آیه: 79.
[10] .بحارالأنوار: ج۱۰، ص۳۶۹.
[11] . شهریار.
[12] .نهج البلاغه، خطبه 153.
[13] . الخصال: ج 2، ص 433، ح 17؛ تحف العقول: ص 443. از امام رضا (علیه السلام)
[14] . دیوان خواجوی کرمانی، غزل شماره 111.
[15] .صابر همدانی.