جلسه دوم یکشنبه (19-10-1400)
(قزوین مسجد النبی(ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی اللّه علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
آیات تسبیح
چند آیه را برایتان قرائت میکنم که؛ مسئلهٔ تسبیح در این چند آیه به صورتی ویژه مطرح است و عنوان وجوب هم دارد. یعنی آیات نیامدهاند بگویند تسبیح مستحب است. آمدهاند بگویند از کارهای مثبت شما یکی هم باید تسبیح باشد. تسبیح یعنی؛ قلبا یقین داشتن به این که صاحب عالم مدبّر جهان، تدبیرکنندهٔ هستی، از هر عیب و نقصی پاک است. این یقین برای ما واجب است، این آراستگی برای قلب ما لازم است. اگر نباشد، ما به شرک خفی و جلی کشیده خواهیم شد. چنانکه از زمان حضرت نوح تا الان بسیاری از امتها به شرک جلی و خفی کشیده شدهاند. به خاطر نبود این یقین، ساختمان توحید در وجود بسیاری از مردم فرو ریخت و مردم به غیر خدا توجه گسترده کردند. وگرچه اقرار نکردند و اقرار نمیکنند، ولی خدا را ناقص و عیبدار میدانند. به خاطر همین، از زمان نوح تا حالا گفتهاند: اگر شریکانی برای خدا نباشد دیگر خدا نمیتواند کارگردان و مدبّر باشد. دروغ بسیار سنگین تاریخی است، دروغ ساختگی. و براساس این دروغ، میلیونها سال است که امّتها دارند زندگی میکنند.
تکیه بر قدرتهای غیر الهی
من یک نمونهٔ کوچکش را میگویم؛ این شیخکهای امارات و این خبیثترین و پلیدترین و نجسترین خانواده در خاورمیانه (آل سعود) اعتقادشان این است که؛ اگر امریکا و انگلیس دخالت دادهٔ شدهٔ در کشورهای ما نشوند ما بدبخت و بیچاره هستیم، ما نمیتوانیم زندگی کنیم. یعنی قدرت بینهایت را رها کردهاند، رحمت بینهایت را رها کردهاند، تدبیر بینهایت را رها کردهاند. گرچه اظهار نکنند، ولی پروردگار را در کارگردانی ضعیف میدانند، میگویند باید کنار تدبیر و قدرت خدا امریکا و انگلیس هم باشند.
در قرنهای گذشته هم همین عقاید را داشتند، عقاید پوچ پوک شیطانی ابلیسی. واقعاً اگر کسی در دنیا یک زندگی پاکِ درستِ صحیحِ سالم و نورانی میخواهد باید این یقین را داشته باشد که؛ پروردگار عالم بیعیب و بینقص است. و بدون کمک از نیرویی و انرژی و کاری و کسی میتواند کاملاً من را اداره کند. شما ممکن است بگویید مصائب و بلاهایی که در زندگی انبیاء و ائمه و اولیاء بوده چه بوده؟ یعنی خدا آنها را به طور کامل کارگردانی نمیکرده. قرآن مجید جواب داده: اولاً، دنیا جای ابتلاء است[1]؛ یعنی جای یک سلسله پیشامدهاست که اگر موحّد با این پیشامدها براساس قرآن برخورد بکند، این برخورد تمام گوهرهای وجودش را آشکار میکند.
حضرت سید الشهداء (علیه السلام) معدن همهٔ ارزشها بود، ولی ارزشها در او پنهان بود. این ارزشها آثاری در تاریخ جهان ایجاد میکرد، ولی باید آشکار میشد.
آثار شهادت امام حسین (ع) در تحول جامعه
شهادت (یعنی ابتلاء)، تمام این ارزشها را ظهور داد و ماندگار شد و مرتب دارد در جهان و نفوس مردم اثر مثبت میگذارد. ما خیلی از تاریخ خبر نداریم که شهادت او چند میلیون نفر را تا حالا از لجنزار معصیت تبدیل به حر بن یزید کرده. ما خبر نداریم که در سایهٔ مجالس او چه تعداد مسجد ساخته شده و مساجدی که خانهٔ هدایت و علم است. اگر کارگردانها این مسئله را بدانند که؛ مسجد در زمان پیغمبر، خانهٔ علم و تعاون و خانهٔ رشد و کمال بود. و مسجد بود که قرآن دربارهٔ مسجدی که زیر نظر قویترین مدیر جهان (رسول خدا) اداره میشد، فرمود: «فِیهِ رِجَالٌ یحِبُّونَ أَنْ یتَطَهَّرُوا ۚ وَاللَّهُ یحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ»[2]؛ در این مسجد انسانهای والایی هستند که عاشق هستند. «یُحِبّونَ» از هر عیب و نقص و آلودگی و ناپاکی پاک بشوند، و شدند. اینها عاشق پاکی از عیبها و نقصها بودند، که این عیبها و نقصها از سرزمین وجودشان برداشته بشود و پاک شدند. اینها عاشق پاکی بودند و خدا هم عاشق آنهاست. عشق به بیعیبی و پاکی. و بعد هم در حد خود بیعیب شدن و پاک شدن و عشق پروردگار را به خود وصل کردن؛ که نهایتاً آدم معشوق الهی بشود. این مقام کمی نیست، که انسان در کرهٔ زمین معشوق خدا بشود. هیچ قابل درک نیست. فقط ما در قرآن میبینیم که پاکان معشوق حقند، نه عاشق حق.
برکات مسجد
آیه را دقت بفرمایید، یک وقت خدا در قرآن میگوید بندگانم عاشق من هستند. اما در سورهٔ توبه، در این آیه میگوید: من عاشق پاکانم. این خیلی مسئله است. «فیهِ رِجالٌ» این مسجد است. اگر مسجدها اینگونه شود؛ یعنی انجامش به امام جماعت عالم و باتقوی، هنرمند و هیئت مدیرهٔ مساجد بستگی دارد. مسجد نباید به روی عباد خدا بسته باشد. مسجد باید باز باشد. مسجد باید محل تعلیمات معارفیِ الهی باشد. پیش نماز مسجد باید ششصد تا، هفتصد، هزار تا را به سوی خدا بکشد. کاری که پیغمبر در مسجد کرده. این کار اتفاق افتاد که مشتریهای مسجد پیغمبر یک تعدادشان معشوق خدا شدند. پیغمبر دهاتی ایرانی را کشید مسجد، بعد از یکسال روی منبر فرمود: «سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَیتِ»[3]. پیغمبر اکرم این دهاتی ایرانی را تا کجا برد! یک دهاتی چوپان گمنام را از بیابانهای ربذه بین شام و عربستان به مسجد کشید و به مردم گفت: آسمان سایه نیانداخت، زمین باری را برنداشت، صادقانهتر و پاکتر از ابوذر[4].
این مسجد و این معلم مسجد و این امام جماعت مسجد. مساجد باید شعبهٔ مسجد روزگار پیغمبر شوند، نه شعبهٔ الان مسجد الحرام، که یک مشرک، امام جماعت است و بیشتر مردمی که اقتدا میکنند اصلاً اهل خدا نیستند و نمیدانند خدا چیست! و خدایی را که به آنها یاد دادهاند.
من در مسجد الحرام، از یکی از آنها پرسیدم که: امشب چه شبی است؟ لباس تنم نبود و یک پیراهن داشتم. گفت: شب جمعه. گفتم: با خدا میشود مناجات کرد؟ گفت: حتماً. گفت: امشب که شب جمعه است، طبق کتابهایمان، خدا صندلیاش را از عرش روی دوشش میگذارد، میآید آسمان هفتم و بعد ششم و بعد پنجم و بعد چهارم و بعد سوم و بعد دوم. و غروب امروز صندلیاش را آورده روی آسمان اول، که صداها را بشنود.
این خدای مساجد مشرکان است، این خدای آخوندهای مشرک است، این خدای آخوندهایی است که در عربستان میلیونی کتاب چاپ کردهاند و به نام پروردگار و در صفحاتش نوشتهاند: خدا دست و پا و چشم و هوش و شکم دارد، توانمند است. در حالی که قرآن در مسجد الحرام (پُر است) میگوید: «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ»[5]؛ اصلاً چیزی در این عالم شبیه خدا نیست، ولی شرک چشمشان را از این آیه بسته، میگویند: علمای بنیامیه و بنیعباس فرمودهاند خدا دست و پا و شکم و چشم دارد. به او میگویم: این آیه چه میگوید؟ میگوید شما این آیه را نمیفهمید. میگوید که آیه روشن است. میگویم: چیزی شبیه خدا نیست، به اینجا که میرسم میگویند: بحث حرام است. معلوم است که حرام است، معلوم است که بنی امیه و بنی عباس و ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب خبیث و آخوندهای وهّابی تمام رشتههای دین خدا را در دل مردم قیچی کردهاند و مردم را مشرک کردهاند؛ که امریکا و انگلیس و استعمار را بپذیرند. و جلو چشمشان، این جوان دیوانهٔ بیخرد، چهارصد میلیارد، یک چک تاریخ روز از مال این ملت بدبخت را به ترامپ بدهد، عذرخواهی هم بکند. این شرک است، اما موحّد (یعنی کسی که یقین دارد وجود مقدس او از هر عیبی پاک است، از هر نقصی پاک است).
موحّد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید وبس[6]
سعه صدر اهل بیت امام حسین (ع)
نه دل به کسی میبندد با جدا شدن از خدا، و با پیش آمدن مشکلات، دیگر مصائبی بالاتر از روز عاشورا که نبود، چه دلی اهل بیت به غیر بستن؟ چه دلی. از کربلا تا شام گرسنگی کشیدند، تشنگی کشیدند، کتک خوردند، یک بچهاشان به دشمن نگفت یک استکان آب بده من تشنهام. یزید گفت: اینها را از کربلا تا اینجا آوردید چه حالی داشتند؟ گفتند: یزید این هشتاد وچهار زن و بچه به اندازهٔ یک حیوان نجس به ما محل نگذاشتند. این یقین است و میدانند که این اسارت و شهادت پرده برداشتن از روی ارزشهای الهی و اخلاقیِ معدن وجودشان است، که این ارزشها باید کرهٔ زمین را پر بکند و آخرش هم پر میکند.
قرآن خبر داده: «أَنَّ الْأَرْضَ یرِثُهَا عِبَادِی الصَّالِحُونَ»[7] تازه هنوز این بلاها را و مصائب را (بیشترش را) توقع داشت، چون میدانست باطن این شهادت و این بلاها چیست، که وقتی صورت خون آلودش را روی خاک گودال گذاشت، کنارش هفتاد و یک بدن قطعه قطعه و نالهٔ هشتاد و چهار زن و بچه، در یک آرامش کاملی گفت: «إلهِی رِضاً بِقَضائِکَ»[8] بازم اگر داری به من بده. «صَبْراً عَلی بَلائِک»؛ تحمل میکنم. این توحید است.
توحید حقیقی و واقعی
توحید یعنی امید به کسی نبند، یعنی از هیچکی نترس، این توحید است. چرا به کسی امید نبند؟ چون کارگردان در این عالم یک نفر یک نفر است. اوست مقلب القلوب، دل را تکان میدهد و میفرستد دنبالش، با کمال تواضع مشکلت را حل کند. چهار نفر را در یک شهر انتخاب میکند، پول روی هم بگذارند، صد جور مشکل عباد خدا را حل کنند. چه کسی اینها را عَلَم میکند؟ مگر اینها مثل دیگران عاشق اسکناس نیستند؟ چرا میآیند درِ جیبشان را باز میگذارند، برای حل مشکل مردم خیریه درست میکنند؟ این تدبیر خداست. مدیران خیریهها نباید مغرور به خود شوند، کار آنها نیست، خدا به عملگی برای بقیهٔ بندگانشان انتخابشان کرده.
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس[9]
ما اول نیاز داریم دل را پاک کنیم، نیاز شدید. دل آلوده در زندگی گره میاندازد، گره.
برکات تهجد و شب زنده داری
یک کسی آمد پیش حضرت مسیح گفت: من و برادرم مشکل داشتیم، برادرم یک شب....، چون شب، پیش خدا خیلی قیمت دارد، خیلی. شما در قرآن مجید ببینید؛ معراج در شب اتفاق افتاد، نه روز. «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»[10]، عبادت شب قابل مقایسه با عبادت روز نیست. «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا»[11]، یک عمل مستحب در شب قرار داده نه در روز؛ پنج تا دو رکعت نماز مثل نماز صبح، با یک رکعت، یازده رکعت مستحب است. ولی در قرآن میگوید: هرکس اهل این نماز است، من به هیچ کس در این عالم خبر ندادم که پاداشی که به این نماز میدهم چیست. «فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُن»[12]؛ من آنچه باعث خوشدلی خوانندهٔ این یازده رکعت نماز است را نه به ملائکه خبر دادم، نه به جن و نه به انبیاء و نه اولیاء.
شب آمد شب رفيق دردمندان
شب آمد شب حريف مستمندان[13]
شب، خیلی شب مهم است، خیلی مهم است. «قُمِ اللَّيْلَ إِلَّا قَلِيلًا». تمام انبیاء اهل شب بودند، ائمهٔ طاهرین اهل شب بودند، اولیاء الهی اهل شب بودند. شب در قرآن مجید جایگاه فوق العاده مهمی دارد. ائمه بلد بودند، روز به بیچارگان کمک کنند، اما بیست سال، سی سال، پانزده سال، شبها بار مردم را به دوش میکشیدند؛ لباس و خرما و پول و کفش و کلاه، گندم درِ خانهها میگذاشتند و به سرعت میرفتند. درِ خانهٔ یهودی و مسیحی و مسلمان و مشرک و لائیک که فقیر بودند. امام که شهید میشد و دو شب که میگذشت، تازه میفهمیدند که این چهل سال کار، کارِ زین العابدین (علیه السلام) بوده، و این چهار سال کوفه کار، کارِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده. شب دل را پاک میکند.
به عیسی گفت: آن برادرم...، این را امام صادق (علیه السلام) نقل میکند. در علل الشرایع صدوق است. آن برادرم یک شب بلند شد، دعا کرد و کار حل شد. من چهل شب است بلند میشوم و ناله میکنم و گریه میکنم، دعا میکنم، هیچ خبری نیست! به او گفت: باید از پروردگار بپرسم، من نمیدانم پروندهات چیست. عرض کرد: خدایا! چرا دعایش را مستجاب نمیکنی؟ خطاب رسید: از وقتی که تو را به عنوان چهارمین پیامبر اولوالعزم انتخاب کردم، این در نبوّت تو هنوز شک دارد که این پیغمبر است یا نه. دل نجس است، حرفش را گوش نمیدهم، برود یک طور دیگر خاک بر سرش بریزد.
نقش سوز دل در استجابت دعا
اول نسبت به پروردگار باید رفت سراغ دل، که من با چشم دلم او را چه میبینم؟ اگر من با چشم دلم او را همانی که دعای جوشن کبیر میگوید، همانی که دعای عرفه میگوید، همانی که دعای کمیل میگوید، ببینم مشکلاتی که برایم پیش میآید صبر بکنم، به او تکیه کنم، دیگران را هم خدا وادار میکند بالاخره بیایند و مشکل من را حل بکنند. پرده از روی ارزشهای من (در حد خودم) برداشته میشود و کارها صورت میگیرد.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
دعای نیمه شبی دفع صد بلا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحا دم است مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند[14]
رفتی، جای دیگر رفتی، پیش کس دیگر رفتی، سراغ استعمارگران که با دست همانها هم ذلیلت میکنم، و ذلیل کردم، جلوی چشمتان.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو که درد را جای دیگر بردی، تو که امیدت را به کس دیگری بستی، تو که خیلی خوشحالی؛ قوم و خویشم وکیل مجلس شده، نونم الان در روغن است. چه داری میگویی؟ خوشحالی که قوم و خویشت وکیل شده، وزیر شده، استاندار شده، نونم داخل روغن است، دیگر همهٔ گرهها باز میشود؟! اتفاقاً این جور اعتقاد و حال، گره بر گره اضافه میکند، ثابت هم شده.
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
طبابت قرآن
بروم سراغ آن چند تا آیه. آیاتی که شراب طهور اوست، آیاتی که آدم با قلبش لمس بکند، دلش مست میکند، نه بدنش. آیاتی که کلید درمان دلها از تردیدها و شکها و امیدهای غلط و ترسهای غلط است. خودش میگوید، چقدر زیبا: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ»[15]؛ کتاب من درمان کننده است. «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»[16] حبیب من! من تو را فرستادم که در بین مردم شاهد، گواه همهٔ حقایق باشی. یعنی تو را ببینند و توحید را ببینند. تو را ببینند و تدبیر من را ببینند. تو را ببیند که در چند دقیقه صبح طلوع بیست و هفت رجب، با اینکه نه مدرسه دیدی، نه مکتب، مکه که اصلاً مدرسه و مکتب نداشت، همه بیسواد بودند.
امیرالمؤمنین در نهج البلاغه میفرماید: با خوشحالی آب لجن میخوردند و هر حیوان زندهای را میدیدند، میکشتند و گاهی خام خام میخوردند. قورباغه و وزغ و مار و خرچنگ میخوردند.[17] او در بین اینها چهل سال زندگی کرد، چه زجری کشید. حالا لحظهٔ اول صبح بیست و هفت رجب است. در این لحظه، وجود مقدس عالم به تمام حقایق ملکی و ملکوتی شد. این آدم شاهد بر این است که عالم خدا دارد. تو شاهدی بر این که دنبال این عالم قیامت است. شاهدی بر اینکه جهان فرشته دارد. شاهد بر این هستی که قبل از تو صد وبیست وچهار هزار پیغمبر بوده. به تنهایی شاهد همهٔ حقایق عالمی.
یکی خط است ز اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر
در این ره انبیاء چون ساربانند
دلیل و رهنمای کاروانند
وز ایشان سیّد ما گشته سالار
هم او اول هم او آخر در این کار
احد در میم احمد گشت ظاهر
در این دور اول آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر آن یک میم غرق است[18]
عالم همه مخلوق خداست
اگر ما هیچ دلیلی در این عالم بر وجود خدا پیدا نمیکردیم، در حالی که کل عالم دلیل بر وجود اوست، حتی یک برگ درخت، یک برگ.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار [19]
هرچه در عالم ساخته فعلش به سوی خودش است، تابلو به سوی خودش است. همه دارند میگویند عالم کارگردان دارد. یک سنگریزه هم میگوید دارد. چون در آیات دیشب شنیدید که اصلاً موجود بیشعور و بیدرک و بیتسبیح وجود ندارد: «أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا»؛ من تو را فرستادم به تمام جهانیان مژده بدهی که: با ایمان و عمل صالح، هم اهل رضایت من هستید، هم مغفرت، هم رحمت، هم بهشت. رحمت، مغفرت، رضایت، جنّت. به مردم بگو ایمان، عمل صالح، چیز دیگری من از شما نمیخواهم. چه فشاری به شما دارم؟ ایمان، عمل صالح. «وَنَذِيرًا» معنی نذیرا این نیست که مردم را بترسان. خدا ترساننده نیست. میگوید: به مردم هشدار بده؛ که قمار و عرق و ورق و ربا، زنا، ظلم و تجاوز، مال مردم خوری و دروغ و تهمت و آلودگی، فقط هشدار بده. اینها هم دنیایتان و هم آخرتتان را وصل به دوزخ میکنند. نترسانیدشان، فقط هشدار بده. خودش در قرآن مجید میگوید: جهنم ساخت من نیست، آتش هم ساخت من نیست. در این زمینه میخواهید من فردا شب چهل تا آیه بیاورم و برایتان بخوانم؟ شما دعای کمیل را هم ببینید:« فَبِالْيَقينِ اقْطَعُ لَوْلا ما حَكَمْتَ بَه مِنْ تَعْذيبِ جاحِديكَ وَ قَضَيْتَ بِه مِنْ اخْلادِ مُعانِديكَ ...» اگر دو گروه در تاریخ نبودند؛ گروه منکران که پا در یک کفش دارند و میگویند: عالم خدا ندارد. ای بی انصافهای نجس! این یک دروغ. یک گروه هم دشمن؛ میدانند عالم خدا دارد، اما با دین و با انبیاء و با معلمهای دین دشمن هستند.
نگاه به خوبان
حالا یک نفر، دو نفر، ده نفر، در این شهر و آن شهر و با این لباس خطا کردند و بد کردند و اشتباه و غلط کردند و ناروا کردند، اینها را باید ملاک گرفت برای اینکه کل این آخوندها دزدند؟ کلشان بردند، خوردند. مگر کل را دیدی؟ مگر زندگی کل را دیدی؟ من هنوز آخوند سراغ دارم که خیلی مردم آن شهر به او وابسته هستند. ماهی بیش از صد میلیون پول سهم امام به او میدهند. من هفت هشت سال رفتم به آن شهر، در جنوب شرقی کشور است، که فقط دستش را ببوسم. در پارکینگ خانه دخترش زندگی میکند. کل زندگیاش یک تخت چوبی، دو سه دست لباس کهنه و یک گلیم. و الله مرجع تقلید در قم به خودم گفت: فلان آخوند را میشناسی؟ میگویم به او ارادات دارم. میگوید: گاهی، ماهی تا صد میلیون تومان میآورد به قم، با اتوبوس میآید. به او میگوید از آن راه دور سوار هواپیما شو و بیا، من ماشین میفرستم که بیایند دنبالت و تو را بیاورند. میگوید: آن پول بلیطی که میخواهی برای من بدهی و پول سواری خودت که تاجر نیستی و خودت هم مرجع تقلید هستی و سهم امام و جواب خدا را روز قیامت نمیتوانم بدهم. منم مینشینم روی صندلی یک ماشین، هزار کیلومتر میآیم و با ذکر خدا خودم را آرام میکنم. حالا این صد میلیون را که آوردی، حالا ده میلیونش را برای خودت بردار. میگوید: پسرم یک مغازهٔ کوچیکی دارد و از همان یک نان و پنیر کوچکی به من میدهد. اینها همه مال امام عصر است و من یک قرانش را قیامت گُرده ندارم جواب بدهم.
اینها دزدند واقعاً؟ اینها خوردند و بردند؟ بین اینها که عالم ربّانی زیاد است، عالم دلسوز زیاد است، عالم کریم زیاد است، عالم با ارزش زیاد است. میگویند، دریاوار هم میگویند، بد میگویند. نباید بد گفت. اجازه نمیدهد دین. تنها وظیفهای که به ما داده که با آخوندِ بد، با امر به معروف و نهی از منکر، نرم و با محبت برخورد بکنیم، فحش ندهیم و تهمت نزنیم و غیبت نکنیم.
اعمالِ بهشت و جهنم ساز
اگر این دو گروه نبودند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کمیل میگوید: یکی منکران هستند که میگویند عالم خدا ندارد، یکی دشمنان. «لَجَعَلْتَ النّارَ كُلَّها بَرْداً وَ سَلاماً »؛ کل هفت طبقهٔ جهنم هم وصل به این بهشت بود. ولی این دو طایفه، این قطعهها را از بهشت جدا کردند. من آتش افروز و چاله ساز نیستم، من قیامت کباب پزی باز نکردهام. «بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ»[20]؛ مردم این آتشها را درست کردند و فرستادند برای خودشان، اصلاً به من ربطی ندارد، من أرحمُ الرّاحِمین هستم، و أکرمُ الأکرمینم، و غیاثُ المُستغیثینم. خالقم، رازقم، عاشقم، رحیمم، کریمم. جهنم به من هیچ ربطی ندارد. حبیب من هشدار بده، بندگان من را نترسان؛ نگو زناکار! پدرت و جدّ و آبادت را در میآورم. نگو رباخوار. محبت کن، هشدار بده. بگو این ربا آتش است، این مال یتیم آتش افروزیِ خودت است. این ظلم به زن و بچه تبدیل به آتیش میشود. ولی نترسانشان، هشدار بده، من بندگانم را دوست دارم، گناهکارانم را دوست دارم، اصلاً منتظرشان هستم که توبه کنند و پروندهاشان را پاک کنم.
دست حاجت که بری پیش خداوندی بر
که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود
کرمش نامتناهی نعمش بیپایان
هیچ خواهنده از این در نرود بیمقصود[21]
برادرانم و خواهرانم! به شما نمیگویم و به آنهایی که بعداً صدایم را از صدا و سیما میشنوند میگویم: من که خادم شما هستم و دستبوس شما هستم، عاشق شما هستم. من مردم شهرها را که نمیشناسم، دعوت میکنند برایشان منبر میروم. ولی برادرانم و خواهرانم! سعی بکنید آنهایی را که میشنوید وجودتان آتش افروز نشود. حیف است، آتش درست نکنید. این آتش خودتان را میسوزاند، هیچکس را نمیسوزاند.
به بندگان من هشدار بده. اینقدر خوب و آقایی و اینقدر بزرگی که ما نمیتوانیم درکت بکنیم. نادیده و نشناختهای غافله سالار. ما نیز دلی همره این غافله کردیم. «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا»، آیهٔ بعد را هم بخوانم، اگر خدا لطف کرد و زنده ماندم فردا شب توضیح بدهم. من تو را فرستادم و شاهد و مبشّر و هشدار دهنده، برای چه؟ برای اینکه این مردم تا روز قیامت «لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ»[22]؛ دلشان به من و تو گِره بخورد. «لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ»؛ که همهٔ مردم بشوند، یار تو و کمک کار تو (نه کمک کار ابلیس) همه بشوند. یار تو، که از یاری تو، بهشت مجانی گیرشان بیاید. یار تو، «وَتُوَقِّرُوهُ»؛ و اینکه تو را بزرگ بدانند و در سایهٔ نبوت و دینت، «وَتُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا اصلاً »؛ من تو را فرستادم که مردم اهل تسبیح بشوند، هم روز و هم شب. یعنی روز و شب در دل یقین کنند که من خدای بی عیب و نقصم و از پاکی من درس بگیرند، مرد و زن پاک بشوند. با رفتار و کردار و کاسبی پاک و با اداری شدن پاک. الله اکبر که فساد چه خبر است! الله اکبر که پیغمبر چقدر غریب است! الله اکبر که قرآن چقدر محجور است!
یا رب به سرّ السرّ ذات بیمثالت
روشن دلم گردان به اشراق جمالت
عمری است دل دارد تمنای وصالت
با یک نظر درد فراقم ساز درمان
نالم به کویت حالی از درد جدایی
گریم که شاید پرده از رخ برگشایی
تو افکنی بر من نگاه دلربایی
من بنگرم آن حسن کل با دیدهٔ جان
ما جُز تو يا ربّ ياور و ياري نداريم
با حضرتت حاجت به ديّاري نداريم[23]
روضه بیبی فاطمه (س)
دو سه روز مانده به شهادتش، چهار پنج تا از خانمهای مدینه آمدند دیدنش، نمیتوانست از رختخواب بلند شود، گفتند: خانم! ما برای عیادت آمدیم، علاوهٔ بر عیادت آمدیم بگوییم: اگر در خانه کاری دارد برایت انجام دهیم. فرمود: دو سه روز پیش که یک مقدار حال داشتم، خودم بلند شدم خمیر کردم، برای هفت هشت روز بعد از مرگ خودم، برای علی و چهار تا بچه یتیم نان پختم، لباسهای علی و بچهها را خودم شستم. اما شما را هم محروم نمیکنم، سه چهار روز است که از این بستر بلند نشدم، خیلی دلم برای بابام تنگ شده، زیر بغل من را بگیرید و ببرید کنار قبر بابا. درِ خانهاش (که به اجازهٔ خدا داخل مسجد باز میشد) را تیغه کرده بودند، باید میآمد کوچه و میرفت حرم.
یک شب، ساعت دوازده شب، خودم رفتم مدینه. از در خانهاش (که در ضریح پیغمبر است، قدم کردم که اگر بیاید داخل کوچه و برگردد) پانزده قدم بیشتر نبود. پنج شش قدم که زیر بغلش را گرفته بودند، پاهایش را روی زمین میکشید و میفرمود: خانمها بگذارید زمین، نمیتوانم بیایم. بعد که بلندش کردند و او را آوردند کنار قبر، خود را از دست خانمها رها کرد و خودش را روی قبر انداخت: بابا! «رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي!»[24].
این جملهٔ آخر را من جای دیگر ببرم و معنی کنم؛ وقتی کنار بدن قطعه قطعهٔ قمر بنی هاشم نشست، دید بدن جای سالمی ندارد. خیلی در عمرم کم اتفاق افتاده که این حرف را بزنم، دید که سر با سینه، با عمود یکی شده. یک مرتبه ناله زد: «أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِي وَ انقَطَعَ رَجائِي وَ شَمُتَ بِي عَدوِّي وَ الکَمَدُ قاتِلي»[25]؛ یعنی عباس! اگر امروز تا غروب این مردم من را نکشند داغ تو من را میکشد.
خدایا، به گریههای شب یازدهم زینب کبری باران رحمتت را بر این منطقه فراوان و مفید نازل کن. خدایا، ما آدم متکبری نیستیم ولی بد هستیم، خودت هم میدانی که ما بدهستیم، اما ما پیرمرد داریم، مریض و بچه شیرخواره داریم، آنها که گناه نکردند، منطقه خشک باشد، خدایا! به رحمتت، بارانت را نازل کن. خدایا! بیشتر از این ما را جریمه نکن.
خدایا مسجد و حسینیه و محرم و صفر و عرفه و جلسات را، حوزهها را از ما نگیر. خدیا! امام زمان را دعاگو و زن و بچهها و نسل ما قرار بده. خدایا! کسانی که درگذشتند از مراجع و روضهخوانها و همهٔ رفتگانمان اگر در برزخ گرفتارند به حق حضرت زهرا نجاتشان بده. خدایا! دشمنان ما را نیست و نابود کن.
[1]. رجوع سود به: سوره انسان، آیه 2؛ ملک، آیه 2؛ احزاب، آیه 11؛ عنکبوت، آیه 2.
[2]. سوره توبه (9)، آیه: 108.
[3]. بحار الانوار: ج 10، ص 121؛ ج 11، ص 148 و 313؛ ج 17، ص 170؛ ج 18، ص 19؛ ج 20، ص 188 و 198؛ ج 22، ص 326، 329، 348، 373، و 385؛ ج 30، ص 223؛ ج 37، ص 331
[4]. بحارالانوار: ج 22، ص 405.
[5]. سوره شوری (42)، آیه 11.
[6]. گلستان سعدی، حکمت 103.
[7]. سوره انبیاء (21)، آیه 105.
[8]. مقتل الحسین (مقرم): ص 357.
[9] . گلستان سعدی، حکمت 103.
[10] . سوره اسراء (17)، آیه:1.
[11] . سوره مزمل (73)، آیه:2.
[12] . سوره سجده (32)، آیه: 17.
[13] . دیوان اشعار الهی قمشهای.
[14] . دیوان حافظ، غزل 187.
[15] . سوره اسراء (17)، آیه: 82.
[16] . سوره احزاب (33)، آیه 45.
[17] . إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَی] بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذیراً لِلْعَالَمِینَ وَ أَمِیناً عَلَی التَّنْزیلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَب عَلَی شَرِّ دینٍ وَ فِی شَرِّ دَارٍ، مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشبَ وَ تَسْفِکُونَ دمَاءَکُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَکُمْ، الْأَصْنَامُ فِیکُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بکُمْ مَعْصُوبَةٌ؛ نهج البلاغه، خطبه 26.
[18] . گلشن راز(شبستری)، بخش 1 دیباچه.
[19] . کلیات سعدی، غزل 296.
[20] . سوره هود (11)، آیه: 36.
[21] . کلیات سعدی،غزل 26.
[22] . سوره فتح (48)، آیه 9.
[23] . دیوان الهی قمشه ای
[24] . بحارالانوار: ج 43، ص174.
[25] . بحارالانوار: ج45، ص41-42.