لطفا منتظر باشید

جلسه هفتم؛ شنبه (20-1-1401)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
رمضان1443 ه.ق - فروردین1401 ه.ش
24.41 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد لله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الأنبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

حیات و ممات نفس در وجود انسان

کلمه‌ای در قرآن مجید هست به‌نام «نَفْس» که قابلیت شگفتی برای تربیت دارد و کسی تا الآن از حقیقت نفس آگاه نشده است. قرآن مجید هم نمی‌فرماید چیست و فقط اوصاف و عوارضش را بیان می‌کند. در وجود انسان، آنچه کامش مرگ را می‌چشد و چراغ حیات در آن روشن است، نفس است. «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»،[1] یعنی این کام نفس شماست که مرگ را می‌چشد. مأموریت ملک‌الموت هم دربارهٔ نفس است و وقتی آن را از انسان جدا کند، تمام اعضا و جوارح از کار می‌افتد؛‌ دیگر آن هیکل، جسم و آن بدن را باید در دهان خاک بگذارند و خاک هم این بدن را می‌خورد. روز قیامت هم دوباره (این‌که قرآن می‌گوید «دوباره»، برای این است یک بار در رحم مادر، بدن و تمام اعضا و جوارح را به انسان عطا کرده) همین بدن را با همین نفس حیاتی برمی‌گرداند. در قرآن مجید هم می‌گوید: این کار من به‌نظرتان سخت نیاید که روز قیامت، شما را زنده و همین بدن را به شما عطا می‌کنم. «قُلْ یحیی‌ها الَّذِی أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ»[2] حبیب من! به آنها بگو که این خاک را با همین بدن زنده می‌کنم. 

خدا یک بار دیگر هم این کار را کرده است و دوباره برایش سخت نیست. «وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ» او دانای به آفرینش است و می‌داند چه‌کار کند که خاک، یعنی محصول بدن ازبین‌رفته، دوباره به‌صورت همین بدن دنیایی زنده‌ شود. «إِنَّ ذٰلِکَ فِی کِتَابٍ إِنَّ ذٰلِکَ عَلَی اللَّهِ یسِیرٌ»[3] برای خدا خیلی آسان است! «إِذَا أَرَادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ»[4] اگر چیزی را اراده کند و به آن بگوید «باش»، درجا «می‌باشد».

 

تعلق قدرت و علم بی‌نهایت پروردگار بر هر حقیقتی

این قدرت بی‌نهایت حق است! هیچ‌وقت هم نباید از کار خدا تعجب کرد. وقتی علم و قدرت بی‌نهایت است، این علم و قدرت بی‌نهایت به هر حقیقتی تعلق می‌گیرد. مگر ساختن این آسمان‌های هفتگانه برایش سخت بوده! طولش که هیچ، عرض و پهنایش را هم هیچ‌کس نمی‌داند. حتی پهنای آسمان اول هم تا حالا برای کسی روشن نشده است. میلیاردهامیلیارد سیاره، خورشید، ماه، کهکشان و سحابی را میلیاردها سال است که سرپا نگه داشته. خداوند در قرآن مجید می‌گوید: زیر هیچ‌کدام هم ستون نگذاشته‌ام. این ستون‌گذاشتن کار ما انسان‌هاست. اگر ما این ستون‌ها را در این سالن نمی‌گذاشتیم، طاق نمی‌ایستاد؛ اما میلیاردها سیاره، ستاره و کهکشان را «بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»[5] بدون ستونی است که ببینید. اصلاً ستونی نیست و من سرپا نگه داشته‌ام. آن‌وقت این میلیاردها سیاره را هم قرآن می‌گوید هر کدام فلکی دارند که در آن فلک می‌چرخند و با هم تصادف نمی‌کنند. اتوبان‌های ایران همین امسال عید، هفتصد نفر کشته در پانزده‌شانزده روز داده؛ اما میلیاردها سال است که یک تصادف در این عالم بالا نشده، یک به‌هم‌خوردگی و پیچیدگی برایش پیش نیامده است. هیچ‌کدام هم نمی‌توانند از همدیگر جلو بزنند. در قرآن می‌خوانیم: «لاَ الشَّمْسُ ینْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یسْبَحُونَ».[6] 

 

علم امیرالمؤمنین(ع) به راه‌های آسمان‌ها

حیف که امیرالمؤمنین(ع) زود از دنیا رفتند! حیف که امیرالمؤمنین(ع) خودشان پیشنهاد کردند و کسی به‌دنبال این پیشنهاد نرفت! حضرت روی منبر کوفه فرمودند: من به جاده‌های همهٔ آسمان‌ها آگاه‌تر از جاده‌های زمین هستم.[7] هیچ‌کس بلند نشد که بپرسد در عالم بالا چه خبر است! خودشان فقط در «نهج‌البلاغه» به‌اندازهٔ سه صفحه، از عالم بالا خبر داده‌اند که خبرهای ایشان از عالم بالا، از علوم نجومی آمریکا، اروپا و روسیه جلوتر است و اینها با تلسکوپ‌های قوی، هنوز به علم امیرالمؤمنین(ع) نرسیده‌اند. یک میکروسکوپ هم در دست علی(ع) نبود، چه برسد به تلسکوپ! 

 

شخصیت ناشناختۀ امیرالمؤمنین(ع) در روزگارشان

علی(ع) در کوفه چند ساعت حکومت می‌کردند و بقیهٔ روز را هم یک زنبیل، بیل و تیشه می‌برداشتند و سر زمین کار می‌کردند. تلسکوپ و میکروسکوپشان کجا بود! زمانی که حاکم بودند، کشورشان هم ده برابر امروز ایران بود. اصلاً کشورها استان کشورشان بودند! مثلاً مصر یک استان، ایران یک استان، عراق یک استان، شام یک استان و خلیج یک استان کشورشان بودند. این حاکم که این‌همه کشور در اختیارشان بود و از همه جای کشور هم برایشان مالیات می‌آمد. گفته بودند که بخشی از مالیات‌ها را خودتان در منطقهٔ خودتان خرج کنید و اضافهٔ آن را به کوفه بفرستید تا من دنیای این مردم را آباد کنم. خودشان نمی‌خوردند تا همه را سیر کنند؛ خودشان نمی‌پوشیدند تا همه را بپوشانند؛ خودشان نمی‌آشامیدند تا همه را سیراب کنند؛ خودش استراحت نداشتند تا همهٔ مردم مملکت استراحت کنند. با این حال، خیلی مزاحم داشتند. آن‌قدر مزاحم‌هایشان زیاد بودند که یک روز روی منبر مسجد کوفه اشکشان ریخت و گفتند: شما مردم قلب مرا در سینه‌ام مانند نمکی که در آب آب می‌شود، آب کردید.

به‌راستی چه کسی گرفتار چه کسانی شده بود! بعضی از دانشمندان مسیحی (من در نوشته‌هایشان دیده‌ام) حالا مطابق با فکر خودشان نوشته‌اند: علی جان! 1500 سال زود به‌دنیا آمدی. اگر امروز به‌دنیا آمده بودی، جهان تحول عجیبی پیدا می‌کرد. الآن هم در تمام کشورها، حتی کشورهایی که تقریباً دولت خوب دارند (من نمی‌دانم کجا دولت خوب دارند)، نه‌تنها مثل خودشان، بلکه هیچ‌کس مانند حکومتشان هم حکومت ندارد! مثل خودشان را که مگر جهان خواب ببیند. شاعر عرب در شعری می‌گوید: «مادر دهر از زاییدن کسی مثل علی عقیم است»؛[8] یعنی منتظر نباشید مادر روزگار مثل علی(ع) را بزاید که در اوج یک حکومت بسیار پرقدرت، خودش را گرسنه نگه دارد تا دیگران سیر شوند، خودش را تشنه نگه دارد تا دیگران سیراب شوند.

 

ارزش حکومت از منظر امیرالمؤمنین(ع)

من خیلی طاقت ندارم که وضع زندگی شخصی ایشان و خوراکشان را بگویم. ما که کار و صندلی‌ای در دستمان نیست، واقعاً وظیفه‌ای مانند علی(ع) در خوراک و پوشاک، آشامیدن و خانه نداریم؛ ولی حاکمان جهان مسئول ملت‌ها هستند. خیلی از آنها را باید با سوز دل بگوییم «خدا لعنتشان کند»؛ خیلی از آنها را باید بگوییم «خدا هدایتشان کند»؛ خیلی از آنها را باید بگوییم «خدا بیدارشان کند»؛ تعدادی را هم نمی‌دانیم چه بگوییم!

روزی حضرت در زمان حکومتشان نشسته بودند و کفش‌هایشان را وصله می‌کردند. ما اصلاً رئیس‌جمهوری در عالم داریم که بنشیند و کفشش را وصله کند! ابن‌عباس هم یک طرف نشسته بود و داشت نگاه می‌کرد. وقتی حضرت کفش‌هایشان را وصله کردند و پارگی‌هایش را گرفتند، جلوی خودشان گذاشتند و به ابن‌عباس گفتند: چند می‌ارزد؟ گفت: هیچ‌ نمی‌ارزد! کفش تو پر از وصله است و مشتری ندارد. ملت به بازار کفاش‌ها می‌روند و کفش نو می‌خرند. این چیست؟! آنگاه امام فرمودند: حکومت من بر شما، کشور شما و دنیای شما، اگر بر من زمینه نباشد که حق غارت‌شدهٔ حق‌داری را از ستمگر بگیرم و به او برگردانم؛ از این کفش‌ها برای من بی‌ارزش‌تر است.

آیا کسی را سراغ دارید که صندلی زیرپایش را این‌جور ارزیابی کند؟ رئیس‌جمهور، شاه، وزیر یا سپهبدی را سراغ دارید که ارزیابی او نسبت به حکومت، ارزیابی امیرالمؤمنین باشد؟ حالا از قول خودشان هم بشنوید که می‌فرمودند: این‌قدر روی پیراهنم وصله زده‌ام که دیگر خجالت می‌کشم به اهل خانه بدهم و بگویم وصله بزنید. 

در نماز جمعه ایستاده بودند و داشتند خطبه می‌خواندند و دستشان را حرکت می‌دادند. پسری کنار پدرش نشسته بود، به پدرش گفت: علی(ع) چه‌کار می‌کند؟ پدرش گفت: علی(ع) همین یک پیراهن را دارد. پیراهنش را شسته، ولی آستین‌هایش هنوز خیس است. این‌گونه دارد باد می‌دهد که خشک شود. 

شتر‌شتر مالیات، درهم و دینار و زکات برایشان می‌آوردند. روزی یک مستحق به ایشان مراجعه کرد و حضرت می‌دانستند مستحق است. آن شخص گفت: زندگی‌ام خیلی خراب است، کمکی به من بکن. امیرالمؤمنین(ع) به خزانه‌دارش ابورافع فرمودند: ببین چقدر مشکلش را حل می‌کند؟! ابورافع به آقا گفت: پول طلا بدهم یا پول نقره؟ گفتند: ابورافع! طلا و نقره پیش من با سنگ مساوی است؛ هر کدام که بهتر است، به او بده.

 

فاصلۀ شیعۀ حکومت‌دار از حکومت‌داری امیرالمؤمنین(ع)

این علی(ع) است! شیعه کجا قرار دارد؟ الآن شیعهٔ صندلی‌دار، شیعهٔ حکومت‌دار، شیعهٔ پولدار و شیعهٔ زوردار کجا قرار دارد؟ ما که از یهودی‌ها، صهیونیست‌ها، مسیحی‌ها، پاپ، کشیش، کاردینال و غیرشیعه‌ها در کشورهای دنیا که می‌گویند ما مسلمان هستیم و حاکم هستند، توقعی نداریم که اقلاً به‌دنبال علی(ع) حرکت کنند، نه بغل‌دست علی(ع). ما از شیعه توقع داریم که توقع ما هم تیرباران شده است! آن شیعهٔ علی(ع) کجاست؟ عده‌ای نمی‌توانند یک‌دست لباس برای دختر یا پسرشان بخرند و عده‌ای هم که یک‌خرده بالاتر هستند، زن و دختر و پسرشان ده‌دست لباس دارند که در گرانی، آدم را مات می‌اندازند. مرد یک خانوادهٔ پنج‌نفره، یک دوچرخه یا موتور معمولی هم ندارد و هر روز در خیابان‌های تهران می‌بینی برخی ماشین‌هایی سوار می‌شوند که پنج‌شش میلیارد است. ما از شیعه توقع داریم که توقع ما هم هیچ و پوچ شده است!

 

حکومت‌داری به شیوۀ امیرالمؤمنین(ع)

یک اشارهٔ دیگر بکنم و به‌سراغ اصل بحث بروم. اصلاً وجب‌به‌وجب و لحظه‌به‌لحظهٔ زندگی‌شان شگفت‌آور است! من فصل تابستان در عراق بوده‌ام. آنها عادت دارند؛ اما اگر این وسایل امروزی نباشد، غیرعراقی‌ها می‌پزند و غش می‌کنند. هوا بالای 50-55 درجه و بعضی از شهرها هم مثل نجف، شرجی است. نجف و کوفه هم به‌هم وصل است. ساعت دو بعدازظهر است و پرنده در کوفه پر نمی‌زند. تمام مردان و زنان به خانه‌هایشان، زیر این بادگیرها و هوای خنک رفته‌اند. امیرالمؤمنین(ع) تک‌وتنها همین‌جوری دارند عرق می‌ریزند و کوچه به کوچه می‌گردند. کجای دنیا چنین چیزی را سراغ دارید؟ در ایران هم سراغ ندارید، چه برسد به این‌که در دنیا سراغ داشته باشید!

یک نفر کار داشت و کارش تمام شده بود، داشت می‌رفت که یک‌مرتبه چشمش به امیرالمؤمنین(ع) افتاد و دید همین‌طور از سر و صورت عرق سرازیر است. جلو آمد، سلام کرد و گفت: علی جان! بخشی از شب را نمی‌خوابی و جوری عبادت می‌کنی که نفست بند می‌آید! جوری ناله می‌کنی که انگار ده تا داغ دیده‌ای. بعد از نماز صبح هم که در مسجد کوفه می‌نشینی و مشکل مردم را حل می‌کنی. این وقت ظهر که آتش می‌بارد، کجا می‌روی؟ حضرت فرمود: من فردای قیامت مسئول هستم. در کوچه‌ها می‌گردم که نکند مظلومی مورد ظلم قرار گرفته باشد و نتواند پیش من بیاید و با خودش بگوید الآن رئیس‌جمهور خواب است. الآن نمی‌شود پیش علی(ع) رفت. مزاحمش هستم! من طاقت مظلوم‌بودن و ظلمی را که به او شده، ندارم. برای همین در کوچه‌ها می‌گردم که اگر مظلومی به‌دنبال دادرس است، مرا ببیند و بگوید من مظلوم واقع شده‌ام. من هم بروم و رفع ظلم بکنم.

اتفاقاً خانم جوانی در یکی از کوچه‌ها ایستاده بود؛ آن‌هم در گرما! حضرت فرمودند: این وقت چرا از خانه بیرون آمده‌ای؟ زن گفت: شوهرم خیلی بداخلاق و تند است و کتکم می‌زند. 

این‌جور شوهرها هم یقین بدانند که اهل دوزخ هستند. اصلاً شک نکنید! برای اینکه پیغمبر(ص) می‌فرمایند: عصبانیت، دادکشیدن و مشت بلندکردن، جرقه‌ای از آتش جهنم است. اینجا یک‌خرده از آن آتش دارد در تو جرقه می‌زند. شوهر و زن باید معدن اخلاق، محبت، مهر، کرامت، سلامت و نرمی باشند. حالا به عقد این مرد درآمده‌ای؛ او را دیده بودی و تحقیق هم کرده بودی، دیگر چرا جنگ و دعوا می‌کنی؟ تو هم که خانوادهٔ دختر را دیده بودی و خودت پسندیده‌ بودی. خودت چنان عاشق شده بودی که به مادرت گفتی من غیر از این را نمی‌خواهم و عقد کردید. الآن چرا و به چه دلیل این‌قدر با زنت تلخی می‌کنی؟ 

امیرالمؤمنین(ع) در زدند و شوهرِ زن بیرون آمد. علی(ع) تازه منتقل به کوفه شده بود و آن مرد علی(ع) را ندیده بود و نمی‌شناخت. یک‌خرده هم عشق لاتی داشت. حضرت فرمودند: دست خانمت را بگیر و داخل ببر. گفت: به تو چه؟! بلدی از کوره در نروی یا نه! اگر بلد نیستی که از کوره در نروی، شیعه هستی؟ اداره‌ای‌ها، خودمان هستیم! اگر کسی با شما این‌طور صحبت کند؛ حالا کار یک ارباب‌رجوع را می‌توانستی امروز انجام دهی و انجام ندادی. او هم ناراحت و عصبانی شد، داد کشید و فریاد زد و گریه کرد. آیا کارش را انجام می‌دهی یا زنگ می‌زنی که بیایند و او را بیرون ببرند و به او می‌گویی دو ماه دیگر بیا؟! حالاحالاها بدو تا پدرت در بیاید!

تو واقعاً شیعه هستی و در اداره سر کاری یا شیره هستی؟ کدام یک هستی؟! شیرهٔ تریاک را می‌گویم، نه شیرهٔ انگور. شیرهٔ انگور که شیرین است و همه می‌خورند. اگر مثل شیرهٔ انگور بودی، همه در برابرت فروتنی می‌کردند؛ اما مانند شیرهٔ تریاک هستی و با عباد خدا و مظلومان، تلخی.

این مرد هم با تلخی گفت: به تو چه؟! حضرت دوباره فرمودند: دست خانمت را بگیر و داخل ببر و دستِ بزنت را هم تعطیل کن. مرد گفت: من دستِ بزنم تعطیل نمی‌شود! اگر دلت می‌خواهد، دو تا مشت هم به سر تو بزنم. برای چه مزاحم من هستی؟! امام دیدند هیچ‌جوری رام نمی‌شود. امیرالمؤمنین(ع) اینجا دیگر چاره‌ای نداشتند و با دو تا انگشت یقه‌اش را گرفتند. جوان تا آمد که به خودش بجنبد، حضرت او را روی خاک خواباندند و مُشتشان را روی سینه‌اش گذاشتند. سر و صدا که بلند شد، همسایه‌ها بیرون ریختند و دیدند امیرالمؤمنین(ع) یک جوان لات بی‌تربیت را روی خاک خوابانده است و اگر فقط گلویش را فشار بدهند، درجا می‌میرد. علی(ع) که این کار را نمی‌کردند! همسایه‌ها جلو آمدند و گفتند: «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ» و «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِیَّ بْنَ اَبیطـالِب». جوان فهمید که با چه کسی درگیر شده است، گفت: آقا! مرا ببخش. حضرت فرمودند: تو را بخشیدم. بلند شو! 

آیا شما مردم را در دادگاه‌ها و زندان‌ها به این راحتی می‌بخشید؟ جوان بلند شد، دستش را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: خانم! داخل بفرمایید. من نوکر و خادم شما هستم. خیلی آدم شانس‌داری هستی که علی(ع) شفیع تو شد. 

 

نفس انسان، گرسنۀ عالی‌ترین حسنات اخلاقی

گفتیم که یک حالت نفس، «حیات» است و یک حالت نفس هم، «مرگ». قرآن می‌فرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»[9] هر جانداری مرگ را با کام نفسش خواهد چشید. «فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً»[10] حیات هم مربوط به نفس است. ارزش نفس پیش خدا چقدر است که یازده قسم پشت‌سرهم در قرآن، سورهٔ شمس خورده! امشب به منزل رفتید، در سورهٔ شمس دقت کنید. خدا بعد از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ» می‌فرماید: «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَاهَا × وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا × وَ النَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا × وَ اللَّیلِ إِذَا یغْشَاهَا × وَ السَّمَاءِ وَ مَا بَنَاهَا × وَ الْأَرْضِ وَ مَا طَحَاهَا»[11] تا آنجایی که می‌گوید: «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّاهَا* فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»[12] من نفس شما را با قرآن و زبان انبیائم، به تمام خوبی‌ها و بدی‌هایی که می‌تواند داشته باشد، راهنمایی کرده‌ام. نسخه را کامل نوشته‌ام. این «فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»، یعنی نفس ما گرسنهٔ عالی‌ترین حسنات اخلاقی است و با سیئات اخلاقی سازگار نیست. لذا بعد از این یازده تا قسم می‌فرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا»[13] پیروز و رستگار شد کسی که نفس خودش را تربیت کرد. «وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا»[14] بدبخت و تیره‌بخت و شقی شد کسی که نفسش را آلودهٔ به رذائل اخلاقی کرد. 

آیا به این نفس گرسنه باید زباله خوراند و باید آشغال‌خورش کرد؟ آیا باید لقمهٔ ریا، کبر، حرص، حسد، کینه و حالت نفرت در گلویش ریخت؟ اگر نفس این کثافت‌ها و زباله‌ها را بخورد، چه می‌شود؟ درصورتی‌که ادامه بدهد، آخرش شمر، ابن‌ملجم، ترامپ، بایدن، این حکومت عربستان و شیخک‌های خلیج می‌شود. وقتی نفس زباله‌خور و کثافت‌خور شود، اینها می‌شود. 

شما شیخک‌های خلیج! در خلیج روی بیشترین ثروت جهان نشسته‌اید و پولتان هم گران‌ترین پول جهان، حتی از دلار هم گران‌تر است. در این هفت‌ساله، برای چه چندهزار نفر از مردم یمن -دختر، زن، جوان و حامله و بچه- را در عروسی‌ها با پول و اسلحه‌تان قطعه‌قطعه کردید و سوزاندید. مگر چه خورده‌اید؟ جز کثافت چیزی نخورده‌اید! شما سعودی‌ها چه خورده‌اید؟ شما بدترین زبالهٔ اخلاقی را خورده‌اید!

علی‌جان! خوراک شما چه بود؟ خوراک شما عشق، محبت، وفا، صفا، نرمی، کرامت، شرافت، اصالت، حقیقت، نور، ایمان و اخلاق بود. به این خاطر علی شدید! اینها هم به‌خاطر خوردن کثافات به‌وسیلهٔ نفسشان، این‌جور گرگ و سگ و خوک، درنده و بی‌رحم شدند.

برادرانم و خواهرانم! زندگی امیرالمؤمنین(ع) و زندگی اینها باید برای ما موعظه، عبرت و درس باشد. اینها چندهزار پدر را کشته‌اند که فیلم‌هایش هم هست. همین آمریکایی‌ها با عواملشان روی کشته‌ها نشسته‌اند و دارند سیگار می‌کشند، شراب می‌خورند و قاه‌قاه می‌خندند. درحالی‌که امیرالمؤمنین(ع) در کوفه و مدینه، همین که یک یتیم را می‌دیدند، اشکشان جاری می‌شد و بی‌تاب و بی‌طاقت می‌شدند. 

 

کرم بی‌نهایت پروردگار و عمل اندک بندگان

شما در شب‌های گذشته از غذای عقل، غذای بدن و غذای قلب شنیدید. امشب هم مقدمتاً غذای نفس را شنیدید. حالا فرداشب با خواست خدا و به قول قدیمی‌ها، به شرط حیات (هیچ چیزی دست ما نیست و هیچ‌کارهٔ هیچ‌کاره هستیم. شاید به خانه رفتیم و پروردگار به قلب ما اشاره کرد که بایست. ما به هیچ‌چیز بند نیستیم و مردم روزگار ما در کرهٔ زمین، چقدر غافل و بی‌خبر هستند!)، اگر اشاره‌ای به قلب و مغز نشد و سکتهٔ مغزی نیامد، سعی می‌کنم دو قطعهٔ بسیار ناب و باارزش اخلاقی برایتان بگویم. هر دو قطعه هم مربوط به وجود مبارک رسول خداست. هر دو هم چقدر عالی و طلای 24 عیار در عالم معنویت است!

من امشب با این بحثی که کردم، خودم خیلی خوب فهمیدم که خیلی کم دارم و خجالت می‌کشم بگویم هیچ‌چیز ندارم؛ می‌ترسم ناشکری شود و پروردگار بگوید: تو که نماز و روزه و محبت به ابی‌عبدالله(ع) را داری. چرا می‌گویی هیچ‌چیز نداری؟ نه نمی‌گویم هیچ چیز ندارم؛ اما خیلی کم دارم! من بچه بودم که در جلسات تهران می‌رفتم. آن مداحان خیلی قدیمی که آدم‌های خیلی بزرگوار و اهل نماز شب بودند؛ خیلی از آنها هم مُعمّم بودند و محاسن داشتند و آثار سجده به پیشانی آنها بود؛ آنها می‌خواندند و چقدر هم مردم آن زمان (حدود هفتاد سال پیش) در تهران گریه می‌کردند! آنها می‌گفتند: «کمِ ما و کَرم تو». شما هم سحر که بیدار شدی و هنوز سحری را شروع نکرده‌ای، توجهی به پروردگار کنید و بگویید: «کم ما و کرم تو». 

یک‌وقت فکر نکنید که امثال ما روحانی‌ها تعارف می‌کنیم یا چیزی می‌گوییم که شما بیشتر به ما توجه کنید و ما را بیشتر دوست داشته باشید یا بگویید عجب آدم‌های متواضعی هستند! به خدا، این نیست! من راست می‌گویم و روی منبر پیغمبر(ص)، راجع‌به خودم درست می‌گویم! 

 

فرازهایی از مناجات امیرالمؤمنین(ع)

امشب خیلی از امیرالمؤمنین(ع) حرف زدم؛ اکنون بگذارید مناجات خودش را با هم بخوانیم: «یا الهِی وَ سِیِّدِی وَ مَوْلایَ وَ مالِکَ رِقِّی، یا مَنْ بِیَدِهِ ناصِیَتِی، یا عَلِیماً بِضُرِّی وَ مَسْکَنَتِی، یا خَبِیراً بِفَقْرِی وَ فاقَتِی».[15] 

مو که‌از سوته‌دلانم چون ننالم

مو که‌از بی‌حاصلانم، چون ننالم

به گل بلبل نشیند، زار نالد

مو که دور از گلانم چون ننالم[16]

همهٔ حرف همین است! «یا خَبِیراً بِفَقْرِی وَ فاقَتِی» من کمِ خودم را فقط می‌توانم با خودت جبران کنم. «یٰا رَبِّ یٰا رَبِّ یٰا رَبِّ یٰا رَبِّ یٰا رَبِّ». 

 

دعای پایانی

«نَسئَلُک اَلّلهُمَّ و نَدعُوک بِاسمِکَ العَظیمِ الاَعظَم اَلاَعَزِ الأجَّلِ الاَکرَم؛ إلهی بِحَقّ مُحمدٍ و عَلیٍّ و فٰاطمةَ و الْحَسنِ وَ الْحُسَینِ و تِسْعةِ الْمَعصومین مِنْ ذُریّةِ الْحُسَین؛ اسْتَجِب دَعواتنا یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه یٰا اللّٰه... ». 

«اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ ذِکرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ عِبادَتِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ وِصٰالِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ شُکْرِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ قُرْبِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ فَضْلِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ لُطْفِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ إحْسٰانِک؛ اللَّهُمَّ أذِقْنٰا حَلَاوَةَ مَحَبّتِک».

«اللَّهُمَّ بحَقِّ الحُسَیْن، عَجِّل لِوَلِیِّـــکَ الفَــرَجَ».

«اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ».

«اللَّهُمَّ اقْضِ حَوَائِجِ کُل مُحْتٰاجین». 

خدایا! مرگ ما را در نماز قرار بده. 

خدایا! مرگ ما را در دعای کمیل، دعای عرفه و زیارت عاشورا قرار بده. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، پروندهٔ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان. 

خدایا! لحظهٔ مرگ، صورت‌های ما را روی قدم‌های حسینت قرار بده. 

خدایا! به گریه‌های شب یازدهم بیابان‌نشینان کربلا، مرگ ما را در حال گریهٔ ابی‌عبدالله(ع) قرار بده. 

 


[1]. سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 57.
[2]. سورهٔ یس، آیهٔ 79.
[3]. سورهٔ حج، آیهٔ 70.
[4]. سورهٔ یس، آیهٔ 82.
[5]. سورهٔ رعد، آیهٔ 2.
[6]. سورهٔ یس، آیهٔ 40.
[7]. نهج‌البلاغه، خطبۀ 189: «أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي، فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ، قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا».
[8]. جرج جرداق.
[9]. سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 57.
[10]. سورهٔ مائده، آیهٔ 32.
[11]. سورهٔ شمس، آیات 1-6.
[12]. سورهٔ شمس، آیات 7 و 8.
[13]. سورهٔ شمس، آیهٔ 9.
[14]. سورهٔ شمس، آیهٔ 10.
[15]. فرازی از دعای کمیل.
[16]. شعر از باباطاهر عریان.

برچسب ها :