فارسی
سه شنبه 06 آذر 1403 - الثلاثاء 23 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه
0
نفر 0

ارزش گوهر وقت از نظر امير المؤمنين عليه السّلام

إنَّ الْمَغْبُونَ مَنْ غُبِنَ عُمْرَهُ، و اءنَّ الْمَغْبُوطَ مَنْ أنْفَدَ عُمْرَهُ فى طاعَةِ رَبِّهِ: به راستى كه زيانكاركسى است كه در جهت عمرش زيان كرده; و بهره ورى كه ديگران به او در خرج عمرش حسرت خورند كسى است كه وقتش را در طاعت پروردگارش تمام كرده است.
إنَّ الْعاقِلَ مَنْ نَظَرَ فى يَوْمِهِ لِغَدِهِ، وَ سِعى فى فِكاكِ نَفْسِهِ، وَ عَمِلَ لِما لابُدَّ لَهُ وَ لا مَحيصَ عَنْهُ:
به حقيقت، خردمند و دانا كسياست كه در امروزش فردايش را بنگرد و دنيايش را مزرعه آخرت بداند و در آزاد كردن نفسش از شهوات و سخط حقّ و عذاب جهنّم بكوشد، و بكوشد براى روزى كه از آن راه فرار ندارد!.
إنَّ أخْسَرَ النّاسِ صَفْقَةً وَ أخْيَبَهُمْ سَعْياً رَجُلٌ أخْلَقَ بَدَنَهُ فى طَلَبِ آمالِهِ، وَ لَمْ تُساعِدْهُ الْمَقاديرُ عَلى إِرادَتِهِ، فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْيا بِحراتِهِ، وَ قَدِمَ عَلَ الاْخِرَدِ بِتَبِعاتِهِ: بر استى كه زيانكارتين مردم در تجارت و معامله عمر و پشيمان ترين آنان در سعى و كوشش كسى است كه پيكرش را در پى آرزوهايش بفرسايد و مقدّرات الهى با وى مساعدت ننمايند و او به آرزوهايش نرسد، آنگاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بيرون رود و با رنجهاى فراوان وارد آخرت گردد.
چه نيكوست كه انسان عمر خود را با خدا معامله كند و با چهره اى باز و دلى شاد به حضرت حق وارد شود. إنَّ أوْقاتِكَ أجْزاءُ عُمْرِكَ، فَلاتُنْفِذْ لَكَ وَقْتاً إلاّ فيما يُنْجيكَ:
بدون شك اوقاتى كه مى گذرانى پاره هاى عمر تو هستند، لذا نبايد وقت خود را تمام كنى مگر در چيزى كه نجات تو در آن باشد.
اگر دنيا را با عينك توحيد و چشم انبيا و اوليا ببينيم جائى است كه راه هر گونه رشد و كمال در آن به روى انسان باز است، اگر از نعيم آن به طور صحيح استفاده شود آدمى به ذِروه اعلا و به عالم ملكوت و به جهان ملكوت و به جهان ابدى مى رسد و هرگز حاضر نمى شود ثانيه اى از وقت خود را در غير راه حقّ مصرف كند، در حقيقت دنيا را مقدّمه آخرت گرفته و از حضيض خاك خود را به اوج افلاك معنوى مى رساند. و اگر از چشم بى خبران و ماديگران به آن نظر شود جاى عيش و نوش و ظلم و ستم و آميختن حقّ به باطل و باطل به حقّ است، د راين صورت از انسان چهره اى بدتر از گرگ و روحى بى معناتر از جماد و قلبى سخت تر از سنگ ساخته مى شود. على عليه السّلام به وضع بينايان و كوردلان در جملات زير اشاره دارد، بينايانى كه از تمام لحظات عمر براى به دست آوردن خوشنودى حق و بهشت عنبر سرشت بهره گرفتند، و نابينايان كوردلى كه جز مَظلمه و وزر و وبال چيزى بار پرونده نكردند: إنَّ الدُّنْيا مَنْتَهى بَصَرِ الامِى، لا يَبْصِرُمِمّا وَراءَها شَيْئاً; وَالْبَصيرُ يُنْفِذُها بَصَرَهُ وَ يَعْلَمُ أنَّ الدّارَ وَ راءَها. فَالْبَصيرُ مَنْها شاخِصٌ، وَالاميى إلَيْها شاخِصٌ، وَ الْبَصيرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ، وَالامى إلَيْها مُتَزَوِّدٌ:
براستى كه دنيا آخرين چشم انداز شخص كوردل است و پس از اين چهارچوب محدود چيزى نمى بيند (به همين خاطر به كار فرداى قيامت كه خدا و كتب آسمانى و انبيا و ائمه از ان خبر داده اند نمى انديشد!)
امّا روشندل ديده قلبش نفوذ پيدا مى كند و در مى يابد كه خانه واقعى و حيات هميشگى از پسِ اين دنياست، لذا شخص بينا از دنيا مى كوچد و كوردل به سوى دنيا مى رود، بينا از دنيا با خرج كردن عمرش در طاعت ربّ براى آخرت توشه مى گيرد، و نابينا فقط براى دنيايش دست و پا مى زند! إنَّ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ يَعْمَلانِ فيكَ فَاعْمَلْ فيهِما، وَ يَأْخُذانِ مِنْكَ فَخُذْ مِنْهُما:
براستى كه روز و شب در تو عمل و اثر دارند تو نيز در آنها به عمل پرداز، و آن ها از عمرت مى گيرند تو هم در برابر خرج شدن عمر بهره معنوى بگير.
به قول عارف بزرگ و حكيم سترگ حكيم صفاى اصفهانى:
بنشين به پس زانو در مِصطبه جانها *** تا چند همى گردى بر گرد بيابانها
بگذار سراى سالك بر پاى گداى دل *** تا تاج نهند از سر در پاى تو سلطانها
در مزرعه دنيا حاصل نتوان بردن *** در مزرعه گر بارد از چشم تو بارانها
با كوه اگر گويم اين راز زهم ريزد *** گوئى دل سنگينت زد پتك به سندانها
بشكافت به طنّازى بشكست به طرّارى *** تيرش همه جوشنها زلفش همه پيمانها
آن ماه همى تابد آن سرو همى رويد *** در زاويه دلها از باغچه جانها
از چرخ چراجوئى كزتست پريشان تر *** سرّى كه بود پنهان در سينه انسانها
شاهى كه بود درويش سلطان دلست ارنه *** بر تخت همى ماند بر صورت ايوانها
شاهنشه فقرستى شايسته سلطانى *** مرد است كه خواهد برد اين گوى ز ميدانها
سلطان كه بود آدم از ديو نپرهيزد *** شمشيريد اللّه ى برّد سر شيطانها
با دوست نينديشم در اين دى و اين بهمن *** آن طرفه بهار خويش با آن گل و ريحانها
اين سِر نتوان گفتن جز بر سَرِدارِ اى دل *** اسرار صفا يكسر ثبت است به ديوانها
از آنجا كه مصرف بجاى وقت حتماً نياز به معرفت و شناخت يك سلسله امور الهى و اسلامى دارد، لازم است بيش از آنچه در صفحات گذشته به تحرير آمد مسائلى تذكّر داده شود، لذا در اين قسمت به گفتارى از عارف بزرگ شاه داعى شيرازى اشارت مى رود، باشد كه ارباب حال و اهل صفا و وفا استفاده بيشترى نصيبشان گردد.
شاه داعى مى فرمايد:
در بيان منازل اين راه كه مشتمل بر سه فصل است:
فصل اول: در بيان منزل علم
فصل دوم: در بيان منزل عمل
فصل سوم: در بيان منزل خُلق(اخلاق)
فصل اول ـ در منزل علم: ببايد دانست كه منزل اوّل سالكان اين راه را منزل علم است كه تابه آن نرسند به منزل هاى ديكر نتوانند رسيد، و علمى كه سالك را از آن گزير نيست بر سه قسم است:
1ـ علم شريعت 2ـ و علم طريقت 3ـ و علم حقيقت
امّا علم شريعت كه آن علم فرايض و س و آداب است بر چهار اصل مى آيد:
عبادات و معاملات ونكاح و جراح، و در چهار اصل فرايض است و سنن هست و آداب هست، و چند چيز ببايد دانستن تا علم شريعت آسان شود: فرض و سنّت و مكروه و مباح و حرام.
و فرض آن باشد كه اگر آن نكنند گناهكار شوند و متسحقّ عذاب، واگر بكنند فرمانبردار باشند و مستحقّ ثواب گردند.
و سنّت آن باشد كه اگر نكنند بزه مند نشوند و مستحقّ عقوبت نباشند امّا فضيلت و ثواب از ايشان فوت شود، و اگر بكنند فضيلت و ثواب بيابند. و مكروه آن چيزى است كه اگر نكنند ثواب ببايند و اگر بكنند بزه مند نشوند، پس نا كردن آن از كردن اولى باشد.
و مباح آن چيزى است كه اگر بكنند برابر باشد، نه به كردن آن بزه مند و نه به ناكردن، و دركردن و نكردن آن ثوابى و عقابى نباشد. و اكثر علما حلال و مباح را به يك معنى حمل كرده اند و بعضى حلال را از مباح، اخصّ دانسته اند و تمسّك به بعضى احاديث جسته.
و حرام آن است كه به فعل آن مستحقّ مذمّت شوند شرعاً و عقاب بر آن مترتّب گردد.
چون دانسته شد كه فرض و سنّت و مكروه و مباح و حرام چيست ببايد دانست كه هر چه علم آن بر بنده اى مكلّف فرض شود علم آن نيز فرض باشد، پس چون نماز بر او فرض باشد علم آن فرض باشد، در زكات و حجّ نيز همچنين ميدان كه چون عمل آن فرض شد علم آن فرض شود. پس سالك را در اصل عبادات نگاه بايد كرد كه عبادات بر او فرض است علم آن بر او فرض بود و ببايدش آموخت كه اگر آن مقدار كه بر او فرض باشد نياموزد عاصى باشد، امّا لازم نيست كه همه علوم فقه از عبادات و معاملات و نكاح و جراح بياموزد تا در منزل علم به علم شريعت رسيده باشد، آنقدر از علم شريعت كه بر او فرض است و آن قدر كه سنّت و ادب به آن شناخت چون حاصل كرد مى توان گفت كه سالك در منزل علم به علم شريعت رسيده است.
و امّا علم طريقت داسنتن روش اولياء است كه بدانند كه اوليا چگونه رفته اند تا به مقصود رسيده اند; و رفتار ايشان اگر چه در رياضت نفس به يكديگر نمى ماند امّا به هر وجه كه رياضت كشيده اند از متابعت حضتر مصطفى صلّى اللّه عليه و آله بيرون نرفته اند، و هر كه از متابعت آن حضرت بيرون رفته است در آن حالت كه بيرون رفته است نه بر طريقت بوده است.
و بالجمله علم رياضيات اوليا از دانستن سه چيز بيرون نيست كه چون آن دانسته شود فى الواقع توان گفت كه سالك در منزل علم به علم طريقت رسيده است.
اوّل: دانستن نفس و حال او در موافقت راه حقّ و مخالفت.
دوم: دانستن خواطر.
سوم: دانستن معالجه نفس كه او را در راه حقّ چگونه رام توان كرد.
امّا نفس كه به پارسى روانش گويند آفريده اى است كه دازا و پهنا و بوم ندارد و كارفرماى بدن است و هر چه در جسد آدمى پيدا مى شود، و او به منزله جرم ماه است پاك و صافى، و در او دانش هاست چون شعاع ماه در ماه، و لكن چنانكهماه شعاع از آفتاب دارد نه از خود، نفس اين دانش ها از آفتاب ربوبيّت حقّ دارد نه از خود. چون «جان» است و چون «عقل» كه پارسى آن «خرد» است و چون «قلب» كه پارسى آن «دل» است.
اگر مى گويد كه صفت او آن است كه تدبير كمال خود مى كند نام او، «روح» است، يا صفت تميز ميان خود و احوال خود غير مى كند نام او «عقل» است، يا صفت او آن است كه دايم از جهت ادارك معن نو از حالى به حالى مى گردد نام او «دل» است، و به هر صفت از اين صفات كه گفته شد او را در بدن آلتى موجودست كه به هر آلتى فعلى كه مناسب صفتى است در او از او به ظهور مى رسد، از براى فعل او به واسطه صفت تميز آلت دماغ موجود است، و از براى فعل او به واسطه تقلّب از حالى به حالى آلت او آن گوشت پاره صنوبرى است كه در پهلوى چپ آدمى است، و از براى اين آلات كه گفته شد به اين آلات همه عالم موجود است.
اگر اين نفس كه صفت او گفته شد به اين آلات كه دارد فعل او همه بدى است او را «نفس اَمّاره» گويند، و اگر سرزنش خود به بدى مى كند و روى به نيكى دارد او را «نفس لَوّامه» خوانند، و اگر از بدى باز ايستاده و آرام و الفت به نيكى گرفته او را «نفس مطمئنّه» نامند. اين بود اشارتى مجمل به دانستن نفس.
امّا خواطر چهارست: اوّل: خاطر مَلَكى كه در دل آدمى مى افتد كه نيكى بكند، و واسطه آنچه در دل افتاده است مَلَك است گر چه اصلش از حقّ تعالى است.
و دوم: خاطر ربّانى كه در دل اوفتد كه خيرى از او صادر شود بى آنكه در آن خير توقّع نفعى داشته باشد، و درين خاطر از حقّ تعالى غيرى واسطه نباشد.
سوم: خاطر شيطانى است كه در دل او مى افتد كه بدى بكند، و واسطه آنچه در دل افتاده است شيطان است اگر چه اصلش از حقّ تعالى است، چه الهام فجور و تقوا از مهر و لطف حضرت حقّ است. و نفس را كه ميانه خاطر مَلَكى و شيطانى، صفت كنند گويند «نفس مُلْهَمه» است.
چهارم: خاطر نفسانى كه در دل مى افتد سرّى به واسطه جبلّت نفس كه بر هوا و آرزوست.
و هرگز نتواند بود كه آدمى يك طرفة العين از خاطرى از اين خاطره هاى چهارگانه خالى باشد مگر در خواب و بيخودى، و تحقيق آن است كه در خواب و بيخودى خالى باشد مگر در خواب و بيخودى آن است كه در خواب و بيخودى نيز اين خواطر هست لكن چون نفس به آن مشغول نمى شود چنان مى نمايد كه نيست.
و امّا سخن در موافقت و مخالفت آن است كه نفسى كه موافق راه حقّ است، آن نفسى است كه خاطر ربّانى و خاطر ملكى اختيار مى كند و فعل خير، و نفسى كه مخالفت راه حقّ است كه نفس است كه خاطر شيطانى اختيار مى كند وخود سبب خاطرهاى بد مى شود.
و از اين تقرير حال موافقت نفس و مخالفت او در راه خداوند تعالى معلوم مى شود، و سالك بايد كه در موافقت حقّ تعالى و مخالفت نفس و شيطان دائم در جهاد و غزاء معنوى باشد كه آن نفى خاطر شيطانى و نفسانى است و نگاهداشتن خود از فعل بد و اثبات خاطر ربّانى و مَلَكى و مشغول كردن خود به فعل نيك ان شاء اللّه تعالى.
امّا دانستن معالجه نفس موقوف صحبت اهل اللّه و عالم ربّانى و مرشد ملكوتى باشد كه از او بدانند، يا الهام حضرت حقّ تعالى به دل طالب رسد و بداند كه او را چگونه رام مى بايد كرد، يا از سخن انبيا زيادت از ضرورت به او نرسانند، و در حظّ آخرت تا توان كار خير از او بسازند تا او را فكر دنيا كم شود و فكر آخرت بسيار.
و در كارهاى خير طلب اخلاص از او كنند و در هر چيزى او ار متّهم دارند و او را در همه احوال مقصّر شمارند، و دائم او را شكنند كه اگر يك لحظه او را به خود وا گذارند فتنه ها بر انگيزد. و او را به اين صفت رام توان كرد كه گفته شد4 و با وجود آنكه رام باشد اعتماد نبايد كرد و از مكر و ايمن نبايد بود و لجام شريعت از سر او بيرون نبايد كرد تا باشد كه او را به سلامت از قنطره شهوات طبيعت بگذرانند و در سنگلاخ دنيا پاى او از جاى نرود و در گذرگاه لذّت بدنى از دزد شيطان در امان باشد و او را به متاع ايمان به معموره عالم آخرت رسانند. اينست نمودارى از عالم طريقت كه گفته شد.
و امّا علم حقيقت، دانستن نفس است با آفريدگار او، و اين دانستن بهترين همه دانشهاست.
پس مى گوئيم كه آفريدگارـ جلّ جلاله ـ موجودى است مطلق، به اين معنى كه ادراك غير او به كنه حقيقت او نمى رسد، پس مقيّد به وصف غايت و محدود به حدّ نهايت نشود، هميشه به خود بوده و هست و باشد، و هر مقصود كه گوئى از اين موجود مطلق حاصل است، هر زنده به او زنده است و او زنده، هر دانائى به او داناست و او دانا، هر بينائى به او بيناست و او بينا، هر شنوائى به او شنواست و او شنوا، هر توانائى به او تواناست و او توانا، هر خواهنده اى به او خواهنده است و او خواهنده، هر گويائى به او گوياست و او گوينده.
هميشه به اين صفات كمال آراسته است و ذات او به هر صفتى از اين صفات پيدا، به خود تمام و ثابت است و به هيچ وجه نيستى ندارد، و در ذات و صفات واسماء و افعال يگانه و يكتاست، هست مطلق است و چنان به خود پيدا و روشن است كه او را «نور مطلق» توان خواند از غايت پيدائى و بيرون از او هيچ چيز به خود پيدائى ندارد، جز او به خود ظلمت مطلق است از غايت ناپيدائى.
و اين نور مطلق كه پيداء مطلق است به پيدائى خود پيوسته شعاع به طرف ظلمت مى افكند و پاره پاره ظلمت كه ناپيدائى صفت اوست رنگ پيدائى نور مى گيرد تا همه ناپيدائيها پيدا مى شود و به زبان عبارت مى گويدكه: نيست هست شد و آفريدگار كه آن نور مطلق است آفريده ها كه آن ناپيدائيها بود به حدّ پيدائى رسانيد.
و بدان كه از جمله ناپيدائيها كه پيدائى يافت نفس آدمى است كه ظلمتى بود كه از نور روشن شد، و روشنى او كه از نور يافته است زندگى و دانائى و شنوائى و بينائى و توانائى و خواهندگى و گويائى است كه در او ظاهر شده است. پس نسبت نفس به آفريدگار نفس، آن بود كه گوئيم نفس ظلمتى است كه نور آفريدگار آن را روشن كرده است و روشنائى او پرتو نور صفت آفريدگار اوست، پس اگر فرض كنى كه روشنائى نور پروردگار به او پيوسته است او موجودى است نورانى به نور پروردگار، اين است نسبت نفس به سوى آفريدگار نفس.
لاجرم هر كه نفس را نشناسد پس آفريدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفريدگار نفس را نشناسد، پس نفس را دو جهت باشد: جهت روشنى و آن از آفريدگار دارد، جهت تاريكى و آن از خود دارد; روشنى او جهت هستى اوست به سوى هست مطلق كه نور مطلق است، و تاريكى او جهت نيستى اوست به سوى نيست مطلق. سالك بايد كه نظر به جهت نيستى نفس كند و گويد كه به حقيقت نفس نيست، زيرا كه نه هستِ مطلق است; و نظر به جهت هستى نفس كند و گويد آن كه نفس به او هستى دارد به حقيقت هست كه هستِ مطلق است و نفس را هستى مَجازى است و هستى مَجازى اعتبار ندارد، پس آفريدگار به حقيقت هست و آفريده به مجاز، و در اين مشهد تواند بود كه گويند:
لاْ مَوْجُودَ إلاَّاللّهُ.
و هر كه نسبت نفس به آفريدگار نفس چنين دانست به قدر خود به علل حقيقت رسيده است. و تا اين سه علم كه علم شريعت و علم طريقت و علم حقيقت است حاصل نشود سالك به منزل علم نرسيده باشد، واللّه أعلم.
به قول حكيم بزرگ، عارف عاشق، شيداى واله، حكيم صفاى اصفهانى:
بدست ساقى جان جام هستى است *** در اين ميخانه جاى مى پرستى است
به فرق انبيا تاج معالى است *** به تاج علو لؤلؤى مثالى است
حمايت گوهر گنج حكيم است *** صراط حقّ و ميزان قديم است
قوام حضرت و قيّوم درگاه *** به بيدارى حقيقت هادى راه
به فرقان مغز دانش را قوى كن *** نظر در آيه هَلْ يَسْتَوى كن
مقام علم بر بام بلند است *** مز اين بارونه تاب هر كمند است
كمند ت تار عنكبوت است *** مگس آن را كه اين را يافت قوت است
مَطاف باز در خورد مگس نيست *** سماى دل بود بام هوس نيست
نداى عَلَّم الأسما شنيدى *** جلال آدم مسجود ديدى
شنيدى آن تجلّيهاى هداى *** كه گه در كوه بودى گه به وادى
اگر آواز بال جبرئيل است *** اگر تبديل ميزان خليل است
اگر ضرب عصا بر سنگ سبطى است *** اگر دفع جبال السّحر قبطى است
دم اجراى كشتى در يَمِ نوح *** فرا احياى موتى از دم روح
تمامى حاصل تحصيل علم است *** نِم كشت كمال از نيل علم است
كند طى هفت وادى هادى علم *** سيم وادى است در ره رادى علم
طلب بعد از طلب عشق جهانسوز *** پس از آن معرفت آن عالم افروز
چو مرد اندر ديار معرفت شد *** كمال علم ذاتش را صفت شد
نخستين وصف كز حقّ در تدلّى است *** كه فتح سالك صاحب تجلّى است
جمال علم بى ضدّ و نديد است *** كز و مان دمبدم جان جديد است
بدون علم بر حقّ نيست راه *** چه علم است اينكه گويم علم باللّه
كه بى او كار آسان است مشكل *** مبادا كس به كار خويش جاهل
كه جاهل را جمال مهترى نيست *** ز پا افتاده را حدّ سرى نيست
اگر جاهل بگيرد درّ شهوار *** شود خر مهره اى بى سنگ و مقدار
نيفتد گوهرى بر دست نادان *** كه گوهر را كند بر پنهان
مبادا هيچ دل بيرون ز ادراك *** كه بهتر آنكه باشد در دل خاك
خدايا مغز ما را نور جان ده *** مكان را دستگاه لامكان ده
دل ما را به دانش راهبر كن *** پس از دانش به بينش پى سپر كن
سپس دل را به اطوار تخلّق *** ترقّى ده به انوار تحقّق
پس از تكميل تعليم بدايات *** مرا تعليم كن علم نهايات
از اين دريا به آن دريا چو ماهى *** مگو ما هى بگو دريا كما هى
نهنگ بحر دانش عين درياست *** كه الّا اللّه موجودست و خود لاست
بلندى علم باشد جهلْ پستى *** اگر دانش نباشد نيست هستى
نباشد جان به غير از دانش و ديد *** مكن در هستى جان هيچ ترديد
مبين بر عرض و عمق جسم مشهود *** اگر دانش ندارد نيست موجود
مخور نيرنگ وضع و أيْنِ اجسام *** كه مجموع مقولا تند اعدام
به ذات و عارض ذات وجودند *** بدون خويش مرآت وجودند
به علم افزاى جان سرمدى را *** مخور نيرنگ عمامه وردى را
به دانش بين نه بر خركش سوارند *** كه شيخان تصنّع بى شمارند
خرى گر گويد از دانش چه سودت *** چه زنى تحصيل بى حاصل گشودت
بگو اى بى خرد ترك خرى كن *** به انساين گراى و مهترى كن
چه باشد سود خر جز بار بردن *** ز بى برگى به زير بار مردن
يقين را بر سر امرستى تسلّط *** بدايات و تهايات و توسّط
بدايات يقين علم اليقين دان *** وسط عين اليقين اى راه بين دان
نهايات يقين حق اليقين است *** كمال كامل موجود اين است
كمال مرد را علم است و بينش *** به علم استى كمال آفرينش
ز نار بى فروغ افسرده بهتر *** ز جان بى تجلّى مرده بهتر
چراغ علم در مشكات ذات است *** ولى مشكات بيرون از جهات است
ز نور بى جهت گر بهره يابى *** در اين ظلمات زور و زهره يابى
خدايا حظّ ما را معرفت كن *** مرا معروف در ذات و صفت كن
به نور علم جان ما برافروز *** ز اسرار لَدْن ما را بياموز
دلم را ياد ده درك معانى *** از آن اسماء مستأثّر كه دانى
تجلّى ده به ما انوار دل را *** ز ما بردار بار آب و گل را
بپرداز اين تجلّى خانه از ريب *** درين آئينه افكن صورت غيب
دلى كآئينه نور خدا نيست *** گِل و سنگ است مرآت صفا نيست
خدايا سينه اى ده لامكانى *** به موساى نخستين طور ثانى
اگر همراه باشد ذرّه اى نور *** كجا مانم ز لطف آبْ مهجور
فصل دوم: در منزل عمل ـ اى عزيز عمل صالح كه در طريق كمال نفس، فرياد رس شخص است، و عمل صالح را شرط آن است كه قرين اعتقاد صحيح باشد و اگر نه چنين باشد آن عمل به وصله ننشيند و موجب رستگارى نشود و نتيجه ثواب ندهد.
امّا اعتقاد درست آن است كه بدانى كه هدايت ايمان و معرفت، حضرت پروردگار مى دهد و توفيق طاعتْ او مى بخشد; اين منّتى، و منتى ديگر آنكه چون عمل صالح از تتو در وجود آم د از سر اعتقاد پاك، البتّه سعى تو ضايع نمى گردد و خداى متعال ثواب آن عمل كرامت مى كند. و عمل صالح كارى است كه فرموده خداى و رسول او باشد، چون اركان اسلام ادا كردن و چون سنّت هاى پيغمبر بجاى آوردن و بعد از فرائضْ سنّت هاى مؤكّده اوّل بجاى ارد، و ديگر سعى كند كه چندانكه متابعت سنّت مى تواند كرد تقصير نكند، از نماز جماعت و نماز جنازه،و با جناز سر قبر رفتن، و پرسش بيماران كردن و تفقّد حال مسلمانان نمودن و در كارهاى خير مدد بودن و آشتى به ميانه مسلمانان دادن و فتنه بازـ نشاندن و كلمة الخير گفتن و سلام فاش كردن و به دعوتهاى خير حاضر شدن. و بايد كه از جمله اعمال صالحه مداومت نمايد بر صله رحم و حقّ همسايه; و چون ابواب عمل صاحل كثير است و از عهده تعداد آن بيرون نمى تواند آمدن، به اين چند كلمه در اين فصل اختصار كرديم.
فصل سوم در منزل خُلق ـ بدان ـ أعانَكَ اللّه ـ كه خوى شخص بر دو گونه بود: خُلق نيك و خلق بد:.
خُلق نيك صفتى چند باشد در شخص كه شرع پسندد و عقل مستحسن داند، و آن بر دو قسم بود: قسمى آن كه به وصله دنيا نشيند و قسمى آن كه به وصله آخرت نشيند و نسبت با عالم معاد داشته باشد.
و سر جمله اخلاق نيك چهار خُلق است و باقى خلقهاى نيكو همه از آن زايد:
اوّل عدالت:يعنى در امور شخصى و خانوداگى و اجتماعى راه افراط و تفريط نباشد و اره ميانه كند.
دوّم حكمت:كه چيزها به قدر خود چنان بداند كه دانستنى است و بر وفق آن دانستنى ها عمل چنان كند كه چنان كرد.
سوّم عفّت: كه نفس را از حرام منع كند با همه آلات او، پس به دل كار حرام نكند، و به چشم صورت حرام نبيند، و به گوش سخن حرام نشنود، و به زبان سخن حرام نگويد، و بهدست تصرّف در حرام نكند، و به پاى رفتار حران نكند و به جاى حران نرود، وهبدهان و حلق از لقمه حران و جرعه احتراز كنند، و به فَرْج مباشرت حران نكند.
چهارم شجاعت:كه تواند درمعرض حاصل كردن مقصود، مقصود شرعى رود اگر چه بيم ازهلاك نفس باشد، مثل دليرى در معركه، غزا كردن، و دليرى كردن آنگاه كه كلمه حق در روى سلطان ستمكار بايد گفت، و دليرى كردن چون مسئله علم با خصو دانشمند بحث بايد كرد، و دليرى كردن چون دشمن در مقابل آيد به سخن و حمله و ضرب، و دليرى كردن در همه امور به شرط آنكه از حدّ شرع تجاوز نكند.
چون شخص را اين چهار خلق حاصل شد همه اخلاق نيكش ممكن است كه حاصل شود.
آن اخلاق حسنه كه عارفان آن را «مقامات» گويند: صبر و شكر و رضا و توكّل و تسليم و صدق و اخلاص، و آن كه در عرف عام «خُلق خوش» آن را نام كنند چون تواضع و پيش سلامى و رفق و مدارات و از سرِ گناه گذشتن و عيب پوشيدن و بردبارى نمودن و نيازمندى و الفت و محبّت و دلسوزى يكديگر ورزيدن و امثال آن كه احصاء آن نم يتوان كردن!اين خويهاى خوش عادت بايد كردن.
و از خلق بد كناره مى بايد جست مثل: ستمكارى و بددلى و ابلهى و حرص و شره و از براى دنيا خوارى كشيدن و هم از براى دنيا تكبّر بر مردم كردن و خشم بى جايگه و ميل طبع بر چيزهاى نامشروع نه ضرورت، و رشك و حسد بردن و امثال ذلك.
چه همچنانكه خلق نيك از بسيارى آن اينجا جاى تعداد آن نيست خلق بد را نيز اينجا نتوان هم برشمرد.
پس وظيفه آن است كه گويم: هر صفتى كه چون عادت شخص شود او رابه سبب آن كمالى حاصل گردد اختيار بايد كرد كه خُلق نيك است، و هر صفتى كه چون عادت شود شخص را سبب نقصانى گردد و از راه كمالش باز دارد و ترك بايد كرد خلق بد است، و اللّه المرشد.
اين است آن طريقى كه وقت پر قيمت را بايد در آن طى كرد، تا با سپرى كردن عمر در اين طريق خير دنيا و آخرت حاصل گردد و غير اين محصولى جز خِزْى دنيا و عذاب آخرت ندارد!
آنجا كه بايد وقت مصرف شود
مواضع و مواقفى كه بايد اوقات عزيز مصرف شود در قرآن مجيد و روايات و اخبار نشان داده شوده و از انى طريق حجّت حضرت حقّ بر بندگان تمام است و احدى را در پيشگاه حضرت محبوب در اين زمينه عذرى نيست. در اين بخش به قسمتى از آن مواضع و مواقف اشاره مى شود:
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: مَنع سَلَكَ طَريقاً يَطْلُبُ فيه عِلْماً سَلَكَ اللّهُ بِهِ طَريقاً إلَى الْجَنَّةِ، وَ إنَژ الْمَلائِكَةَ لَتَضَعُ أجْنِحَتِها لِطالِبِ الْعِلْمِ رِضاً بِهِ، وَ إنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لِطالِبِ الْعِِلْمِ مِنْ فِى السَّمائِ وَ مَنْ فِى الاْرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِى الْبَحْرِ، وَ فَضْلُ الْعالِمِ عَلَى الْعابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلى سائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ. وَ إنَّ الْعُلَماءَ وَرَثَةُ الاْنْبِياءِ، إنَّ الاْنْبِياءَ لَمْ يُوَرِّثُوا ديناراً وَ لادِرْهَماً ولكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ، فَمَنْ أخَذَ مِنْهُ أخَذَ بِحَظٍّ وافِر:
هر كسى راهى كه به دانش و معرفت معارف الهيّه منتهى مى شود بپيمايد خداوند ارهش را به بهشت قرار مى دهد، ملائكه با خشنودى كامل بالهاى خود را براى نشستن طالب علم مى گستراند، و هر آينه هر كس در آسمان و زمين است براى طلبه علم طالب آمرزش از حقّ مى كند حتّى ماهى دريا. و برترى دانشمند بر عابد برترى ماه بر ساير ستارگان در شب چهارده است. و به تحقيق كه دانشمند وارثان پيامبرانند; انبيا درهم و دينار باقى نگذارند آنچه آنان باقى ماند علم و معرفت بود7 هر كس اخذ علم كند به حظّ وافر رسيده است. وَ قالَ عليه السّلام: أرْبَعَةٌ تَلْزَمُ كُلَّ ذى حِجى و عَقْل مِنْ أمَژتى: اِسْتِماعُ الْعِلْمِ، وَ حِفْظُهُ، وَنَشْرُهُ، وَ الْعَمَلُ بِهِ:
و نيز آن حضرت فرمود: چهار چيز است كه بر هر صابح خرد و عقلى از امّت من واجب است: فراگيرى دانش، حفظ آن، نشرش در ميان مردم، و عمل به آن.
وَ قالَ عليه السّلام: مَنْ تَعَلَّمَ الْعِلْمَ لِلتَژكَبُّرِ ماتَ جاهِلاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لَلْقَوْلِ دُونَ الْعَمَلِ ماتَ مُنافِقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ ماتَ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْمُناظَرَةِ فاسِقاً، و مَنْ تَعَلَّمَهُ لِكَثْرَةِ الْمالِ ماتَ زِنْديقاً، وَ مَنْ تَعَلَّمَهُ لِلْعَمَلِ ماتَ عارفاً:
و نيز آن حضرت فرمود: هر كس علم بياموزد تا به ديگران بزرگى بفروشد جاهل از دنيا مى رود، وهر كس دنبال علم برود فقط براى گفتن ولى عمل نكند منافق مى ميرد، و هر كس علم را براى جدال با ديگران بخواند فاسق مى ميرد، و هر كس دانش را براى كثرت مال بخواهد زنديق از جهان در مى گذرد، و هر كس دانش را به خاطر عمل فراگيرد عارف از دنيا مى رود. قالَ صلّى اللّه عليه و آله: لا يَكُونُ الْعَبْدُ فِى السَّماءِ وَ لا فِى الاْرْضِ مُوْمِناً حَتى يَكُونَ فَضُولاً، وَلا يَكُونُ فَضُولاً حَتّى يَكُونَ مُسْلِماً، وَ لا يَكُونُ مُسْلِماً حَتى يَسْلَمَ النّاسُ مَنْ يَدِهِ وَ لِسانِه، وَ لايَسْلَمُ النّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسانِهِ حَتّى يَكُونَ عالِماً، وَ لايَكُونَ عالِماً حَتّى يَكُونَ عامِلاً بِالعِلْمِ، وَ لا يَكُونُ عامِلاً بِالْعِلْمِ حَتّى يَكُون زاهِداً، وَ لايَكُونُ زاهِداً حَتّى يَكُونَ عارفاً بِنَفْسِهِ، وَ لا يَكُونُ عارفاً بِنَفْسِهِ حَتّى يَكُونَ عاقِلاً:
و نيز ان حضرت فرمود6 پاره اى امور فرع پاره اى ديگراست: عبد در آسمان و زمين مؤمن نيست مگر بسيار بخشنده باشد، بسيار بخشندگى فرع مسلمان بودن است، مسلمان بودن فرع دين است كه تمام مردم از ديت و زبان انسان راحت باشند، و مردم از انسان راحت نيستند مگر انسان عالم و با معرفت باشد، آدمى عالم به حساب نمى آيد مگر عمل كننده باشد، عمل كننده نيست مگر بى رغبت به امور حرام باشد، و بى رغبتنيست مگر پاكدامن باشد و پاكدامن نيست مگرمتواضع در برابر حقّ باشد، و متواضع نيست مگر نفس خود را بشناسد، و نفس شناس نيست مگر خردمند و عاقل باشد.
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: أفشُوا السَّلامَ، وَ أطْعِمُوا الطّعامَ، وَ صِلُوا الاْرْحامَ، وَ صَلوُّا بِاللَّيْلِ وَ النّاسُ نِيامٌ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِالسَّلامِ:
و نيز آنجناب فرمود: افشاى در سلام داشته باشيد، به ديگران بخوارانيد، و صله ارحام بجاى اوريد، و به وقتى كه مردم در خوابند نماز شب بگزاريد تا با سلامتى وارد بهشت شويد.
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: إنَژهُ لا نَبِىَّ بَعْدى، وَ لا اُمَّةَ بَعْدَكُمْ، ألا فاعْبُدآوا رَبَّكُمْ، وَ صَلُّوا خَمْسَكُمْ، وَ صُومُوا شَهْرَكُم، وَ حُجُّو اَبيْتَ رَبِّكُمْ، وَ أدُّوا زَكاةَ أمْوالِكُمْ طَيِّبَةً بِها أنْفُسُكُم، وَ أطيعوا وَلاةَ أمْرِكُمْ تَدْخُلُوا جَنَّةَ رَبَّكُم:
ونيز آن حضرت فرمود: پس از من پيامبرى نيستو پساز شما امّتى نمى ايد، بايئيد خدا بندگى كنيد، ونماز پنج گانه را بجاى آوريد7 و روزه رمضان را بگيريد، و حجّ خانه حق را بجاى آوريد، و زكات خود را ادا كنيد در حالى كه كاملاً از اين عمل خوشنود باشيد، و از واليان امرتان (ائمه طاهرينو ولىّ فقيه جامع الشرايط) پيروى كنيد تا داخل بهشت پروردگارتان شويد.
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: مَنْ أطْعَمَ مُؤْمِناً لَقْمَةً أطْعَمَعُ اللّهُ مِنْ ثِمارِ الْجَنَّة، وَمَنْ سَقاهُ شَرْبَةً مِنْ ماء سَقاهُ اللّهُ مِنَ الرَّحيقِ الْمَخْتومِ، وَ مَنْ كَساهُ ثَوْباً كَساهُ اللّهُ مِنَ الاْسْتَبْرَقِ وَ الْحَريرِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ الْمَلائِكَةُ ما بَقِىَ فى ذلِكَ الثَّوْبِ سِلْكٌ:
و نيز فرمود: كسى كه به مؤمنى لقمه اى بخوراند، خداند از ميوه بهشت به او مى خوراند; و هر كس شربت آبى به مؤمنى بدهد، خداونداز رحيق مختوم به گلويش مى ريزد; و هر كس مؤمنى را با لباسى بپوشاند خداوند از استبرق و حرير بهشت به او مى پوشاند و تا نخى از آن لباس باقى است حضرت حقّ و ملائكه به او درود مى فرستند.
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: خافُوا مِنَ اللّهِ، وَ صِلُوا الرَّحِمَ، فَإنَّهُما فِى الدُّنْيا بَرَكَةٌ، وَ فِى الْعُقْبى مَغْفِرَةٌ. وَ فى صِلَةِ الرَّحِمِ عَشْرُ خِصال: رِضَا الرَّبِّ، وَ فَرَحُ الْقُلوبِ، وَ فَرَحُ الْمَلائِكَةِ، وَ ثَناءُ النّاسِ، وَ تَرْغيمُ الشَّيْطانِ، وَ زِيادَةُ الْعُمْرِ، وَ زِيادَةُ الرِّزْقِ، وَ فَرَحُ الاْمْواتِ، وَ زِيادَةٌ الْمُرُوَّةِ، وَ زِيادَةٌ الثَّوابِ:
رسول خدا فرمود: از خدا بترسيد وصله رحم بجا آوريد، كه اين دو در دنيا بركت و در اخرت مغفرت است. در صله رحم ده خصلت وجوددارد: خشنودى پروردگار، خوشحالى دلها، خوشنودى ملائكه، تعريف مردم، خشمگينى و خوارى شيطان، زايد شدن عمر، اضافه شدن رزق، خوشحالى اموات، زياد شدن جوانمردى و اضافه گشتن ثواب.
و قالَ رَسولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله: إذا كانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ لَمْ تَزُلع قَدَما عَبْد حَتّى يُسْأَلَ عَنْ أرْبَعِ: عَنْ عُمْرِهِ فيمِ أفْناهُ، وَ عَنْ شَبابِهِ فيمَ أبْلاهُ، وَ عَمَّ اكْببَهُ مِنْ أيْنَ اكْتبَتَهُ وَ فيمَ أنْفَقَهُ، وَ عَنْ حَبِّنا أهْلَ الْبَيْتِ:
و نيز آن حضرت فرمود: چون روز قيامت از چهار چيز از بنده خود سؤال كنند: از عمشر در كجا خرج كرد، از جوانيش در كجا سپرى نمود، از مالش از كجا آورد و كجا خرج كرد، و از دوستى و عشق ما اهل بيت.
و قالَ صلّى اللّه عليه و آله: يا أيُّهَا النّاسُ تُوبُوا إلَى اللّهِ قَبْلَ أنْ تَمُوتُوا، وَ بادِرُوا بِالامالِ الصّالِحَةِ قَبْلَ أنْ تُشْغَلُوا، وَ أصْلِحُوا الَّذى بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ رَبَّكُمْ تَسْعَدُوا، وَ أكْثِرُوا مِنَ الصَّدَقَةِ تُرْزِقُوا، وَ أْمُرُوا بالْمَعْرُوفِ تُحْصَنُوا، وَ انْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ تُنْصَرُوا. إنَّ أكْيكُمْ أكْثَرُكُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَكُمْ اَحْسَنُكُمُ اسْتِعْداداً لَه. ألا لَهُ. ألا وَ إنَّ أكْيكُمْ أكثَرُكُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ، وَ إنَّ أحْزَمَكُمْ اَحْسَنُكُمْ اسْتَعْداداً لَهُ. ألا وَ إنَّ مَنْ عَلاماتِ الْعَقْلِ التَّجا فِىَ مَنْ دارِ الْغُرورِ، وَ الاْنابَةَ إلى دارِالْخُلُودِ، وَ التَّزَوُّدَ لِسُكْنى الْقُبُورِ، وَ التَّأَهُّبَ لِيَوْمِ النُّشُوِِ:
رسول با كرامت الهى فرمد: اى مردم قبل از آمدن مرگ از تمام معاصى خود بازگشته توبه نمائيد، وقبل از اينكه گرفتار شويد و آزادى از شما سلب شود بسوى اعمال صالحه سرعت كنيد، بين خود و خداى خود را اصلاح نمائيد تا هماى سعادت را در آغوش بگيريد، زياد صدقه بدهيد تا روزى داده شويد، امر به معروف كنيد تا از بلاهاى اجتماعى مصون بمنانيد، نهى از منكر نمائيد تا يارى داده شويد. زرنگ ترين و هوشمندترين شما كسى است كه زياد ياد مرگ كند، و با احتياط ترينتان كسياست كه استعداد بهترى براى مرگ داشته باشد. بدانيد كه چهار چيز علامت عقل است: خالى بودن دل از رابطه با سراى غرور، عشق به جهان ابدى، توشه گيرى براى برزخ و آمادگى براى روز محشر.
من اگر بخواهم به تمام زواياى اين بحث عالى و مسائل الهى و حقايق ملكوتى اشاره كنم مثنوى هفتاد من كاغذ شود، به نظر مى رسد نظر اسلام را در مسئله كيفيت خرج كردن وقت به دست آورديد، هم اكنون لازم است به توضيح قسمت دوم جملات مورد بحث دعاى اوّل «صحيفه سجاديّه» بپردازيم.
اين قسمت را با قطعه شعرى از عارف بزرگ حكيم سنائى به پايان مى برم:
در دل آن را كه روشنائى نيست *** در خراباتش آشنائى نيست
در خرابات خود به هيچ سبيل *** موضع مردم مُرائى نيست
جان من خيز و جام باده بيار *** كه مرا برگ پارسائى نيست
جرعه مى به جان و دل بخرم *** پيش كس مى بدين روائى نيست
مى خور و علم قيل و قال مگوى *** واى تو كاين سخن ملائى نيست
اى خوشا مستيا و بيخوديا *** به از اين هر دو پادشائى نيست
چند گوئى كه چند و چون و چرا *** زين معانى ترا رهائى نيست
در مقام وجود و منزل كشف *** چونى و چندى و چرائى نيست
تو يكى گِرد دل برآى و ببين *** در دل تو غم دوتائى نيست
تو خود از خويش كى رسى به خداى *** كه ترا خود ز خود جدائى نيست
چون به جائى رسى كه جز تو شوى *** بعد از آن حال جز خدائى نيست
تو نخوانم سنائى اى غافل *** كين سخنها به خود نمائى نيست
قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَيْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ، لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى عَدْلاً مِنْهُ، تَقَدّتْ أَسْمَاؤُهُ وَ تَظاَهَرَتْ آلاَؤُهُ لاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ.
«پس از پايان عمر، انسان را به آنچه عمل صالح وعده داده و به آنچه از عذاب عمل قبيح آگاه كرده فرا مى خواند، تا بدكار جزاى بديها و خرج عمرش را در معاصى ببيند، و نيكوكار پاداش نيك و صرف عمرش را در طاعت ربّ دريابد، و اين محض عدالت حضرت اوست كه از هر عيب و نقصى منزّه است و نعمت ها و بخشش هايش پى در پى; آنچه او صلاح بداند انجام مى دهد و كسى را حقّ پرسش از او نيست بلكه آنچه را مى پرسند از اعمال و كردار آدمى است و اينكه اوقات خود را در چه برنامه هائى خرج كرده است.»


منبع : برگرفته از کتاب دیار عاشقان استاد حسین انصاریان
0
0% (نفر 0)
 
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
امتیاز شما به این مطلب ؟
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی:

آخرین مطالب

انسان، زمينه ساز ضرر
نتيجه شوم مستى‏
فرمان كريمانه حضرت رضا به حضرت جواد (ع)
سکوت در کلام امام رضا (ع)
روايات باب خيانت‏
بگو خرش پيدا شد!
خوف مثبت‏
مقام انسانیت
فضیلت و اهمیت اعتکاف
پایه‌گذار اربعین

بیشترین بازدید این مجموعه

رحمت حق نسبت به مؤمنان محروم از حج
گوشه‏اى از مهر خدا به انسان
عنايت حضرت امام رضا عليه السلام به زائرش
دورنمائى از شرايط همسر
هجرت در روايات پيامبر و اهل بيت‏
سکوت در کلام امام رضا (ع)
قرآن راه هدایت
خدیجه کبری(س) در راه امیرالمؤمنین(ع)
تنها راه شناخت خدا
مهمترین نعمت

 
نظرات کاربر

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^