زندگى بزرگان مخصوصاً اولیاى الهى دانشگاهى است انسانساز که شاگردان آن سلمانها و ابوذرها هستند و بهترین عمل تدبر و تفکر و اندیشه در زندگى اولیاء الهى است .
زیباترین صورتهاى معشوق حقیقى در هر زمان و مکانى تمامى فرزندان آدم (ع) را به عشق بازى فرا مىخواند ، اما آدمزادگان چنان سرگرم خورد و خوراک و پوشاکند که از تمام فریادهاى بلند جهان هستى حتى ندایى ضعف را نمىشنود .
حضرت امیرالمؤمنین (ع) در بیانى نورانى مىفرمایند : مایه عبرت بشر بسیار است ولیکن عبرت آمرزان اندکاند .
و نداى ملکوتى فرشته وحى به تمامى بشر امر میکند : اگر دلى بیدار باشد خواهد دید که سراسر جهان هستى فریاد برمى آورند ، یکى هست و نیست جز او.
لیکن اقتضاى زندگى مادى ، انسان را از مسیر حق غافل مى کند؛ لذا خداوند انبیاء و اولیاء خود را براى بیدار کردن فطرت خفته بشر مىفرستد تا شاید انسان خاک نشین نظرى به افلاک کند و همراه آخرین فرستاده خود ثقل اکبر و نور مبین قرآن کریم را نازل مىکند و در آن قصه و داستان گذشتگان را بیان مى کند تا شاید « عبرت آموزان » عبرت بگیرند .
در ادامه حکایتی درباره صدقه دادن است که استاد حسین انصاریان آن را نقل کردهاند:
مردی بنام عابد، از نیکان قوم موسی، سی سال از حضرت حق درخواست فرزند داشت ولی دعایش به اجابت نرسید . به صومعه یکی از انبیای بنی اسرائیل رفت و گفت : ای پیامبر خدا ! برای من دعا کن تا خدا فرزندی به من عطا کند ، من سی سال است از خدا درخواست فرزند دارم ولی دعایم به اجابت نمی رسد .
آن پیامبر دعا کرد و گفت: ای عابد ! دعایم برای تو به اجابت رسید ، به زودی فرزندی به تو عطا می شود ، ولی قضای الهی بر این قرار گرفته که شب عروسی آن فرزند شب مرگ اوست !
عابد به خانه آمد و داستان را برای همسرش گفت؛ همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعای پیامبر از خدا فرزند خواستیم تا در کنار او در دنیا راحت بینیم، چون به حد بلوغ رسد به جای آن راحت ، ما را محنت رسد ، در هر صورت باید به قضای حق راضی بود. شوهر گفت : ما هر دو پیر و ناتوان شده ایم چه بسا که وقت بلوغ او عمر ما به پایان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشیم .
پس از نُه ماه پسری نیکو منظر و زیبا طلعت به آنان عطا شد؛ برای رشد و تربیت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و کمال رسید؛ از پدر و مادر درخواست همسری لایق و شایسته کرد ؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستی روا می داشتند ، تا از دیدار او بهره بیشتری برند ؛ بناچار کار به جایی رسید که لازم آمد برای او شب زفاف برپا کنند ؛ شب عروسی به انتظار بودند که چه وقت سپاه قضا درآید و فرزندشان را از کنار آنان برباید، عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا یک هفته بر آنان گذشت ، پدر و مادر شادی کنان به نزد پیامبر زمان آمدند و گفتند : با دعایت از خدا برای ما فرزندی خواستی و گفتی که شب زفاف او با شب مرگ او یکی است ، اکنون یک هفته گذشته و فرزند ما در کمال سلامت است !
پیامبر گفت : شگفتا ! آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم ، بلکه به الهام حق بود ، باید دید فرزند شما چه کاری انجام داد که خدای بزرگ ، قضایش را از او دفع کرد . در آن لحظه جبرئیل امین آمد و گفت : خدایت سلام می رساند و می گوید : به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود که بر زبان تو راندم ، ولی از آن جوان خیری صادر شد که من حکم مرگ را از پرونده اش محو کردم و حکم دیگر به ثبت رساندم ، و آن خیر این بود که : آن جوان در شب عروسی مشغول غذا خوردن شد ، پیری محتاج و نیازمند در خانه آمد و غذا خواست ، آن جوان غذای مخصوص خود را نزد او نهاد ، آن پیر محتاج غذا را که در ذائقه اش خوش آمده بود ، خورد و دست به جانب من برداشت و گفت : پروردگارا ! بر عمرش بیفزا . من که آفریننده جهانم به برکت دعای آن نیازمند هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانیان بدانند که هیچ کس در معامله با من از درگاه من زیانکار برنگردد و اجر کسی به دربار من ضایع و تباه نشود.
منبع : آدانا