نشستن پاي منبر روضه امام حسين (ع) در مهديه تهران، شهيداميرحسين را طوري متحول كرد كه لباس بسيجي جايگزين لباسهاي گرانقيمت شد، حتي ظاهر او هم تغيير پيدا كرد اين تحولات از عمق وجود او برخاسته يكشبه او را خدايي كرد.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، شهدا مقلب القلوب و محولالحول و الاحوال را درك كردند و كساني بودند كه خود را براي برگزيده شدن، ساختند.
شهيد «اميرحسين عظيمي» فرزند محمد در 4 فروردين 1337 در خانوادهاي متدين مذهبي در يكي از محلههاي جوار حرم حضرت عبدالعظيم حسني (ع) در شهرري به دنيا آمد. وي از سال 45 تحصيل علم را در مدرسه آغاز كرد و سپس براي ادامه تحصيل راهي دانشسرا در حوالي جاده ورامين شد سپس براي خدمت سربازي به شهرستان گرگان اعزام شد و زجرآورترين دوره سربازي را در دوره طاغوت گذراند.
معلم شهيد «اميرحسين عظيمي» عاشقي بود كه لبيك گويان به نداي فرزند حسين (ع) پرچم خونين كربلا را بر دوش گرفت و با قلبي آكنده از عشق و ايمان به پروردگار و خشم و كينه نسبت به دشمنان اسلام بر قلب يزيديان يورش برد و آنان را خوار و ذليل ساخت و عاقبت مرغ جان خسته را از اين قفس خاكي رها كرد و به ملكوت اعلي شتافت.
* يك منبر حسيني (ع)، شهيد اميرحسين را جاودانه ساخت
توران قنادي، مادر شهيد «اميرحسين عظيمي» در گفتوگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس با بيان خاطراتي از فرزندش، ميگويد: زماني كه اميرحسين خدمت سربازي را ميگذراند، هر جمعه به ديدار وي ميرفتيم؛ او چنان گريهاي ميكرد كه معلوم بود مشقت بيش از حدي را متحمل ميشود كه پايان خدمت سربازي، آزادي از زندان برايش تلقي ميشد.
وي بيان ميدارد: پسرم تا حدي به لباسهاي شيك و گران اهميت ميداد كه هر شب با ماشين پدر به بالاترين نقطه تهران براي خريد پوشاك ميرفت. هر روز بعدازظهر با دوستانش قرار ميگذاشت تا با ماشين پدرش به فرحزاد، دركه يا دربند بروند و خوشگذراني سالمي داشته باشند.
مادر شهيد «اميرحسين عظيمي» بيان ميدارد: امير خيلي دوست داشت، پشت فرمان ماشين بنشيند لذا به پدرش گفت تا برايش ماشين بخرد و پدرش در يكي از سفرها به كويت براي او «گالانت آلبالويي رنگ» خريد و به او هديه كرد.
وي اضافه ميكند: شهيد خوشگذرانيهاي سالمي داشت و اجازه نميداد حتي سيگار يا فرد نامحرمي در اين خوشگذرانيها شريك باشد؛ وي علاقه وافر به اقامه نماز و تعصب شديدي به رعايت حجاب داشت و هميشه به خواهران و اقوام رعايت حجاب را تذكر ميداد.
قنادي ميگويد: در يكي از شبهاي ماه محرم، شهيد به دعوت و اصرار برادر كوچكترين حسين، راهي مهديه تهران شدند و به طور اتفاقي آن شب سخنراني استاد حسين انصاريان بود؛ نشستن پاي منبر اين روحاني، اميرحسين را به طور عجيبي دگرگون كرد و او روز به روز به معبود خويش نزديكتر ميشد.
وي در خصوص ملاكهاي ازدواج شهيد «اميرحسين عظيمي» بيان ميدارد: اميرحسين هيچ وقت براي ازدواج و تشكيل خانواده صحبت نكرد تا اينكه يكبار در سفري كه به مشهد مقدس داشتيم، در يكي از رستورانهاي آنجا از يك دختري كه با روبند، صورت خود را پوشانده بود و خانوادهاي مذهبي داشت، خوشش آمد و به ما گفت «اگر ميخواهيد براي من تشكيل خانواده دهيد، اين دختر را براي من خواستگاري كنيد» فكر كرديم او مزاح ميكند، حرف او را جدي نگرفتيم و او ديگر لباس دامادي بر تن نكرد تا به شهادت رسيد.
* از لباسهاي گران قيمت تا لباس بسيجي
الهه عظيمي خواهر شهيد «اميرحسين عظيمي» در ادامه در خصوص رعايت شئونات اسلامي برادرش بيان ميدارد: عروسي يكي از بستگان دعوت شديم. زماني كه وي شرايط و جو حاكم بر آن جشن را ديد، بلافاصله بدون اينكه خداحافظي كند به منزل بازگشت و با آنها قطع رابطه كرد.
وي ادامه ميدهد: وي پس از دگرگوني كه در باطنش ايجاد شد، پنجشنبه هر هفته به حسينيه مهديه تهران ميرفت تا از سخنراني علما و روحانيون بالاخص استاد حسين انصاريان بهرهمند شود و روزهاي سهشنبه به مسجد مقدس جمكران ميرفت.
خواهر شهيد «اميرحسين عظيمي» ميافزايد: اميرحسين روز به روز تعالي ميگرفت و چهره واقعي خود را نشان ميداد و ما به اين نتيجه رسيده بوديم كه او ديگر براي اين دنيا نيست.
وي ميافزايد: شهيد بعد از دگرگوني لباسهاي فوقالعاده شيك و ادكلنهاي بسيار خوشبو و گرانقيمت خود را كنار گذاشت و به مادرم گفت همه آنها را به فقرا انفاق كند و اميرحسين فقط يك دست لباس معمولي بسيجي ميپوشيد به طوري كه شبها آن را ميشست تا دوباره صبح بپوشد.
عظيمي ميگويد: وقتي به شهيد اعتراض ميكرديم كه «چرا فقط همين يك دست لباس را ميپوشي؟» در پاسخ ميگفت «خداوند مرا ببخشد؛ چقدر از دل جوانان با ديدن لباسها و رفاه من شكسته شد و اكنون بايد آن كارهايم را جبران كنم». * شهيد عظيمي از اهالي روستاي دُرسن آباد شد
وي ادامه ميدهد: برادرم براي خدمت به خلق خدا به اداره آموزش و پرورش رفت و از آنجا او را به يكي از روستاهاي درسن آباد در اطراف قوچحصار از مناطق محروم خارج از تهران بود، اعزام كردند؛ اميرحسين معلم كلاسي بود كه شاگردانش چند دختر و پسر بچه بودند؛ وي ماههاي پاياني عمر خود را با كودكان محروم ميگذراند به طوري كه ديگر خود را جدا از آنها نميدانست، حتي از غذاي آنان ميخورد.
خواهر شهيد «اميرحسين عظيمي» بيان ميدارد: يكي از همين روزها كه شهيد براي تدريس به روستا رفته بود، به منزل بازگشت؛ لباسش گلآلود شده بود؛ بعدها فهميديم لباسهاي اميرحسين در حين كمك به اهالي سيلزده روستاي درسن آباد خاكي شده بود؛ او ديگر از اهالي روستاي درسن آباد بود.
وي اضافه ميكند: اميرحسين قبل از دگرگوني به آرايش صورت نيز اهميت زيادي ميداد و پس از دگرگوني حتي چهره او تغيير كرده بود و چهرهاي خدايي به خود گرفته بود.
عظيمي ميگويد: برادرم هميشه به ديدار خانوادههاي مستضعف ميرفت و بدون اينكه آنها متوجه شوند زير فرش آنها مبلغي پول ميگذاشت.
* حتي زخمهاي تن جلوي اعزام شهيد عظيمي به جبهه را نگرفت
وي ميگويد: او به قدري دگرگون شده بود كه با آغاز جنگ تحميلي، داوطلبانه براي اعزام به جبهه ثبتنام كرد و تا موعد اعزام به جبهه به كسي نگفت. هنگامي كه زمان اعزام فرا رسيد به ما گفت «در امر رهبر نبايد دخالت كرد؛ ايشان دستور جهاد دادهاند» ما باورمان نميشد كه امير حسين تا اين حد تغيير كرده باشد.
خواهر شهيد «اميرحسين عظيمي» ميافزايد: زماني كه برادرم به جبهه رفت، عضو تداركات بود و علاوه بر آن در جبهه موي سر رزمندگان را كوتاه ميكرد.
وي ادامه ميدهد: اميرحسين در عملياتهاي والفجر شركت كرد كه در يكي از همين عملياتها تركش خمپاره به سرش اصابت كرد و بدون اينكه ما خبردار شويم در بيمارستان اهواز بستري شد؛ او با تمام وجود در جبهه فعاليت ميكرد؛ به طوري كه پس از كندن خندق در يكي از عملياتها ناخنهاي دستانش عفونت كرده بود كه با عمل جراحي ناخنهايش را كشيده بودند.
عظيمي ميگويد: حال او رو به بهبودي بود كه دوباره به جبهه اعزام شد و در اين اعزام به خاطر اصابت گلوله به ناحيه دست مجروح شد و به خاطر كمبود نيرو به دوستانش گفت «به تنهايي به عقب برميگردم» وي با دست آسيب ديده 6 كيلومتر مسير را پياده طي كرد تا خود را به بيمارستان صحرايي برساند كه پس از رسيدن به آنجا به خاطر خونريزي شديد و خستگي از هوش رفته بود.
* اميرحسين شهادت را وسيلهاي براي رضاي خدا ميدانست
وي بيان ميدارد: اميرحسين ديگر اميرحسين سابق نبود و آرام و قرار نداشت. او خود را براي «عمليات خيبر» و عروج ملكوتي آماده كرده بود.
خواهر شهيد «اميرحسين عظيمي» بيان ميدارد: اميرحسين قبل از آغاز عمليات با منزل تماس گرفت و گفت «من ديگر برنميگردم؛ احترام مامان و آقاجون را داشته باشيد؛ نماز را فراموش نكنيد و به مسئله حجاب و سخنان امام خميني (ره) خيلي توجه كنيد».
وي اضافه ميكند: من در سال دوم دبيرستان تحصيل ميكردم؛ ساعت 10 صبح روز دوشنبه در كلاس درس بدون بهانه بغض گلويم را ميفشرد؛ اشكهايم خودبخود جاري شد؛ نتوانستم طاقت بياورم و كلاس را ترك كردم؛ آن ساعت همان وقتي بود كه مرغ جان اميرحسين به سوي معشوقش پر كشيده بود.
عظيمي اضافه ميكند: به منزل رفتم؛ مادر دست به سرم كشيد و آرامم كرد؛ تا روز پنجشنبه هيچ خبري از اميرحسين نداشتيم تا اينكه تلگرافي از اميرحسين به دست پدرم رسيد كه در آن نوشته شده بود من حالم خوبه؛ بعد متوجه شديم نامه براي چند روز قبل بود.
وي بيان ميدارد: روز جمعه بعد از خوردن ناهار، چشمهايم را بستم و خوابم برد؛ در عالم رؤيا ديدم يك دسته كبوتر به آسمان پرواز كردند همان لحظه در منزل به صدا درآمد و خبر شهادت اميرحسين را براي ما آوردند.
خواهر شهيد «اميرحسين عظيمي» ميگويد: شهيد اميرحسين در تاريخ 13 اسفند سال 1362 در عمليات خيبر، منطقه عملياتي جزيره مجنون رو در روي دشمن ايستاده بود و ميجنگيد، گلوله به ناحيه پايش اصابت كرد سپس خواست به كمك اسلحه، خود را بلند كند كه تير دشمن بر قلب او اصابت كرد و به شهادت رسيد.
وي بيان ميدارد: با خواندن وصيتنامه شهيد فهميدم كه بايد براي حضرت زينب (س) گريه كنم؛ قطعه 26 بهشت زهرا (س) خانه جاودانگي او شد و به ما وصيت كرد بدون حجاب سر مزار من نياييد زيرا زيارت چنيني جز عذاب چيزي براي من ندارد.
عظيمي بيان ميدارد: اميرحسين مصداق كلام امام (ره) بود چرا كه حجاب تن را شكسته بود و در تمام حالات و سكنات خود، به خدا نظر داشت.
منبع : مجمع مهدیه های سراسر گشور