سید محمد اصغری[1]
چکیده
در این مقاله ادعا این است که، سخن «آزادی» صرفا بر آمده از «اندیشههای سیاسی»، معاصر نیست، بلکه در این «مکتب» که همان اسلام محمدی6 است، هم در عرصة «نظر» و هم در میدان «عمل»، «ارزشهای برتری» چون: آزادی و آزادگی، عدالت و عرفان، عقلانیت و معنویت، حقوق و اخلاق، و فرد و جامعه، در قالب «بنیان»های همراه و همعنان و مکمل یکدیگر، بروز و ظهور ممتازی یافته، و تا زمان هست، الهامبخش وجدانهای بیدار، و جانهای آزاد و دردمند خواهد بود. «مکتب حسینی» به زیبایی نشان داده است که: عدالت منهای آزادی، فردیتِ بیاعتنا به جامعه، حقوقِ جدامانده از اخلاق، آزادگی مهجور از حریت، و عرفان جدای از خدا و توحید، به حسرت و حرمان ژرفتر، و غفلت و بحران عظیمتری میانجامد.
کلیدواژهها: آزادی، آزادگی، عدالت، معنویت، عقلانیت، امت، فرد، جامعه، عاشورا، مکتب حسینی7، توحید.
درآمد
در وادی مقدس و در پیشگاه ملکوتی امام حسین7، و در برابر عظمت «عاشورای» او، گفتن و نوشتن از آزادی و آزادگی، صعود به کوهی است که قلّهی آن در میان ابرها گم است[2] و گام نهادن در دریای ژرف و بیپایانی است که بدون عنایت آن روح بزرگ، روحی که به گفته «عمان سامانی» سرشار از خداست،[3] ناممکن مینماید. ورود در این وادی، جز به مدد آن «نفس مطمئنه»[4] سخت پر مهابت و دشوار است. او که «وارث»[5] انبیا و اولیا از آدم تا «خاتم»، و از محمد6 تا «عاشورا» است، و ارث پرچم خونرنگی که دست به دست گشته، و در طول تاریخ پرفراز انسان نمود و نماد «حق و عدالت» بوده، و در عاشورا، بیدادگاهی به وسعت زمین، در دستان «حسین7» و یارانش جلوه و درخشش بیمانندی یافته و با شعار پرطنین «کُلُّ یومٍ عاشُورا وَ کُلُّ اَرضٍ کَربَلا» نقش و نمای جاوید گرفته» و با فریاد تاب سوز «هَل مِن ناصِرٍ ینصُرُنی»![6] به «وارثان»، و میدانداران آیندهی تاریخ سپرده شده است. یعنی که: نبرد نه از صبح عاشورا آغاز شده، و نه در غروب آن روز پایان گرفته است. یعنی که: عاشورا یکی از درخشانترین عرصههای جهاد مستمر و مداوم همه حق جویان و عدالتخواهان تاریخ، در جامعههای انسانی است. یعنی که: «حسین از من است، ومن ازحسینم».[7] یعنی که: اگر عاشورا نبود، از اسلام و تشیع، جز خاطرهای و جز «اَطلال و دَمَنی» برجای نمیماند، و تاریخ جز سرزمین بور و بائری بیش نمینمود!
آری، نوشتن از حریت و آزادگی حسین و یارانش دشوار است، چرا که آنها «ابطال الصفا»، «فرسان الهیجا»،[8] «میزان الاعمال» و «معالم الطریق»،[9] و خورشیدهای راهاند، که آزادی و آزادگی، در رکاب آنها جوانمردی آموخته است. آنها خود مفسر آزادی، معلم عشق، سفینه عقل، معدن معنویت، معیار عدالت، احیاگر حق، و مظهر «انسانکامل»، و بندگان آزادی هستند، که طلایهدار توحید و خداوندگار کرامت و عرفاناند، … و سبحان الله! این همه علو و عظمت را چگونه میتوان تصویر و ترسیم کرد؟
و وای از آن همه جهل و جور و جنون و غفلت! یوسف «حیات» و آب و آبروی زندگی را به «ثمن بخس» [10] و زر ناسره فروختن و چراغ راه را به مسلخ بردن و خورشید آزادی و آزادگی را در چاههای ظلم و ظلمت گم کردن، و به امید «پاداش»ی ناچیز و دنیاوی، یا وعده و وعیدی دروغ و نکبتبار انسان و انسانیت را، و خویشتن خویش را باختن و شرم و رسوایی تاریخی را به جان خریدن. آنگاه به سرمایههای شرافت انسانی تهمت «خروج از دین زدن» [11] و بر طبل «استبداد و جهل» کوبیدن که: «اِنی اَخافُ اَن یبَدّلَ دینَکُم»! [12] و….
و وای از «جبهه جهل» که علی7، خداوندگار عدل و آزادی و عرفان هم در نهایت با شمشیر «جاهلانی متنسک» یعنی «مارقین» به شهادت رسید، که «استبداد» و طغیان هم، بیگمان ریشه در جهل دارد! جهل و جنونی که «یزید» را خلیفه پیامبر، و حسین7 را که به فرمودهی همان پیامبر «شباب اهل جنت» است، «خارج از دین» معرفی میکند، و بیراه نیست که شیعه در زیارت فرزند پیامبر فریاد برمیدارد:
«اَشهَدُ انَّکَ قَد اَقمتَ الصَّلوهّ و آتَیتَ الزّکوهّ و اَمَرتَ بِالمَعروف وَ نَهَیتَ عَنِ المُنکَر»![13]
… به هر تقدیر «عاشورا»ی حسین7، آیینه تمام نمای آزادی و آزادگی است، میدانی که «کرامت» و «عظمت» انسان را، نه در وادی خیال و هنر و نظر، که در عرصهی عمل به تصویر میکشد. تصویری که: آیه «اِنّی اَعلَمُ ما لاتَعلَمون» [14]را به زیبایی تمام تفسیر میکند.! [15]
***
اما این مقاله، در دو فصل شکل گرفته:
فصل نخست، از کلیات آزادی و آزادگی و منزلت و چیستی آنها سخن میگوید، و فصل دوم، همین مفاهیم را در «مکتب حسینی7» و در معارف سرشار اسلامی باز میجوید، و طرفه آنکه، علیرغم نظر پارهای از پژوهشگران، شاید، باید گفت: تنها مکتبی که جامع: «عدالت و عرفان و آزادی»، و احیاءگر منزلت و مکانت «فرد و جامعه» است، «مکتب حسینی7» و آیین پاک محمدی6 است.
فصل نخست: آزادی و آزادگی
الف: آزادی
1ـ چیستی آزادی:
«آزادی»، رهایی از زنجیرها و جبرهای حاکم بر انسان است. [16] آدمی به همان اندازه که قدرت استفاده از صلاحیتها و نیروهای درونی و استعدادهای فطری خود را داشته باشد و بردهی خواستههای نفسانی خویش نباشد، آزاد است. آزادی، بیان اندیشه و انتخاب راه و هر اقدامی است که «قانون» و «فطرت» زلال انسان آن را مجاز شمرده، و به گفتهی امیرالمومنین7، بیان بدون ترس (غیر متعتع) و بدون لکنت زبانِ حق خویش است، و «حق» نیز به گفته شهید مطهری یا «حق فاعلی» است، و یا «حق غایی». [17]در تعبیری دیگر «آزادی» رهایی از عبودیت و بندگی غیر خداست.
آزادی اما، تنها در عدم مداخلهی قدرتها در کار و زندگی افراد محدود نمیشود، یعنی آزادی منحصر در «آزادی منفی» نیست. رویهی مثبت آزادی، امکان اعتراض، یا به گفتهی زندهیاد مطهری، امکان «عصیان»، و تغییر حکومت ستمگر و «مستبد» نیز هست. ممکن است شخص به ظاهر آزاد باشد، اما بر اثر تبعیض و بیعدالتی، رمق حرکت و اعتراض نداشته باشد و اساساً زمینههای آزادی و اندیشه آزاد محو و معدوم گردد. مرحوم عنایت مینویسد:
آزادی به مفهوم منفی، رها بودن انسان از همه قـیـدهایی است که خـواه از جانب طبیعت و خواه آدمیزادگان دیگر، و خـواه سـرشت و نفس خود او، بازدارندهی زندگی و کار دلـخـواهـش باشد… آزادی بـه مفهوم مـثبت توانایی انسان به کارکردن و زیستن به فرمان اندیشه و خرد خـویش است. شاید در نظر اول میان این دو مفهوم فرق اساسی نباشد (ولی) … پاسخ به این پرسش که: «حکومت تا چه اندازه باید در کار من دخـالـت کـنـد؟» از لحاظ عقلی با پاسخ به این پرسش که: «چه کسی باید برمن حکومت کند؟» تفاوت دارد. [18]
2ـ منزلت آزادی:
برخی از فیلسوفان سیاسی، و دانایانِ «فقه و حقوق»، [19] آزادی را از انواع «حق» نمیدانند، چرا که «حق» در تعریف اصطلاحی قابل «نقل و انتقال و اسقاط» است، [20] اما کسی نمیتواند آزادی خود را نقل یا منتقل و یا اسقاط کند، یعنی آزادی از مقوله حکم است، نه حق. بر این پایه «اصل» در عرصهی حقوق انسان بر «آزادی» است و به گفتهی امام علی بن ابیطالب7: «بنده دیگری مباش، خداوند تو را آزاده آفریده است.» [21]
اصل درخشان حرّیت، و اصل «عدم ولایت انسان بر انسان» [22]که نتیجة همان اصل «حرّیت» است، بر این حقیقت والا تاکید میکند. آری، «آزادی»، حق در معنای اصطلاحی نیست، بلکه به گفته شهید مطهری، اقتضاء است. اقتضای انسانیت انسان، که درصورت فقدان آن، انسان به موجودی ناقص و بیاراده تبدیل میگردد و «هویت» دیگری مییابد. و به گفته علامه نایینی:
«آزادی آرمان مشترک همه ملتهاست. چه آنانکه دین دارند، و چه آنها که بیدیناند.» [23]
شهید مطهری آزادی را یکی از بزرگترین و عالیترین «ارزش»های[24] انسانی میداند، و زندهیاد دکتر شریعتی میگوید: «آنچه از عدالت عزیزتر و از سیری والاتر است، آزاد بودن است»! [25] جان لاک آزادی را با هستی انسان برابر میداند و مینویسد: «اگر آزادی را از دست بدهیم، گویا هستی و بقا خود را از دست دادهایم»، [26] روسو نیز در کتاب معروفش «قرارداد اجتماعی» میگوید: کسی که از آزادی صرفنظر کند، از مقام آدمیت، از حقوق، و حتی از وظایف بشری صرفنظر نموده است.» [27] عبدالرحمن کواکبی در منزلت آزادی، آن را عالیترین موهبت الهی و جوهر انسانیت معرفی کرده، مینویسد: خدا بکشد استبداد را که مانع رشد و پیشرفت شرق بوده است!» [28] در حقیقت آزادی آرمان مشترک همه آدمیان و نیز آرمان نهایی همه مذاهب و ادیان است و در پیشگاه رفیع آزادی، انسانها از جان و مال و هستی خود میگذرند، چرا که فطرت آدمی را با آزادی و حریت سرشتهاند. آزادی و عدالت و حقجویی، از حقوق فطری و طبیعی است. در شورهزار استبداد، عقل و اندیشه رشد نمیکند، و تعقل و گرایش به عدل و داد و آزادی، از فطریات انسانهاست. برای پرواز عقل و اندیشه، آزادی یک ضرورت است و نه یک آرزو. مسئولیت انسان نیز درگرو آزادی اوست. انسان غیر آزاد و انسان در بند، نمیتواند مسئول باشد. حتی برخی در تعریف انسان گفتهاند «حیوانی است انتخاب گر» [29] و «انتخاب» بدون آزادی ممکن نیست، همانسان که مسئول بودن، در عرصهای معنا مییابد، که قدرت انتخاب داشته باشیم. بدون آزادی اخلاق هم بیمعنا میشود. اخلاق و معنویت و مسئولیت همه در سرزمین آزادی میرویند و «جبر» ضد آزادی و مسئولیت و اخلاق است. عمل اخلاقی با «اراده و اختیار» معنا پیدا میکند. به گفتهی مرحوم نایینی، فلسفه همه قیامها، رهایی از عبودیت (جبر) پادشاهان و قدرتمندان خودسر بوده است. [30]
3ـ آزادی سیاسی:
«بیعت» یا «مخالفت» با حاکمیت یا حزب حاکم، در ذیل آزادیهای سیاسی مطرح میشود. مراد از این آزادی، آزادی در انتخاب حاکم، یا نوع حاکمیت، آزادی در اظهارنظرهای سیاسی، آزادی احزاب، حق مخالفت، حق انتقاد، بیان آزادانه افکار و عقاید، آزادی در تاسیس تشکلهای سیاسی، امنیت بعد از مخالفت و… است.
هرچند مدار و محور آزادیهای سیاسی را «قانون» دانستهاند، و برخلاف «هگل» که اراده دولت را بهترین قانون میداند، طرفداران مکتبهای «حقوق فطری»، قانون را هم مقید به «عادلانه» بودن شمرده و گفتهاند: قانون نیز اگر «بت» شود، خود زنجیر و بارگرانی به گردن جامعه خواهد شد. قانون نمیتواند چماقی برای اجرای فرمانهای «دیکتاتور» باشد، زیرا که قانون نه برای قانون، که برای آسایش و آرامش «فرد و جامعه» است. قانون غیرعادلانه، منجر به استبداد، اعم از استبداد قانونی و استبداد دینی[31] میگردد. آزادی سیاسی بیشتر، آزادی از محدودیتها و دخالتهای حکومت و قدرت است. [32] چیزی که در لسان برخی: «امکان سرپیچی از جبر حاکم» رقم خورده است. [33] آزادی امکان «عصیان» و توانایی بهرهگیری از فرصتها و قدرت انتقاد، و دادن پیشنهاد، و منع «اجبار» و فقدان سلطه و ارعاب است. «اجبار» و ماهیت آن پیچیدگیهای خاص خود را دارد. ممکن است رایگیری، یا رایدادن به ظاهر آزاد باشد، اما به گفتهی مرحوم دکتر شریعتی، رایها و نظرها در بند «غل و زنجیر»های گوناگون محبوس شود، و «رای»ها را در فضای ویژهای که صاحبان قدرت ایجاد کردهاند، زندانی نمایند. اندیشه «مُرجئه»، و مکتب «جبر»، و «اجماع»های ساختگی، و ایجاد رعب و ترس وکشتار (معاویه و کشتن حجر بن عدی و یاران او) از جمله «اصر و اغلال»ی است، که در ایجاد «فضای» حاکم تاثیرگذار بوده است. فضایی که «اسلام» را، و حقایق متین و ریشهدار «مکتب» را، و رویه و «سنّت» رسولالله را، چنان دگرگون میکند که دیگر «نهاد»ها و رویههای اصیل، از ذهن و زبان مردم فراموش میگردد. در معارف اسلامی، گو این که «وصایت» و حقوق «اهلبیت» و توصیه به «کتاب و عترت» مغفول افتاد و صاحبان قدرت تفسیر و تعبیر دیگری از واقعهی عظیم «غدیر» کردند. امـا آنـچـه بـه هـر تـقدیر پس از رحلت پیامبر6 به صورت سنت و رویهی جا افتادهای پا گرفته واستقرار یافته بود، شور و مشورت[34] در امور، و «بیعت»، یا همان حق حضور و انتخاب مردم بود، اما فضای انحرافی حاکم در عصر معاویه و جهل و جمود و دین فروشی و دنیا طلبی و تبلیغات و رشوههای کلان، و سکوت و زهد منفی و… کار را به جایی رساند که «وراثت» و سلطنت موروثی و «طاغوت» [35] در جایگاه «شورا» و «بیعت» و «خلافت» و «امامت»، نشست، و شگفت آن که «فقیهان درباری» و عناصری چون «ابوموسی اشعری»، در برابر چنین انحرافی جزسکوت، که همان تایید بود، کاری انجام ندادند و بدین شیوه عنصری چون «یزید» پسر معاویه میراث دار خلافت اسلامی شد، در حالی که فرعونیت و سلطنت موروثی خلاف عدالت و صریح آیات قرآن کریم بود. [36]
افزون بر «آیات و روایات»ی که بر حکومت «حق و عدل» و عزت و آزادیهای سیاسی تاکید دارند، «نهاد» ثمربخش و عمده «امر به معروف و نهی از منکر» در نظام حقوقی اسلام است که بر آزادیها، خصوصا آزادی سیاسی تکیه و اصرار دارد. این نهاد عظیم فردی واجتماعی، نه تنها حق انتقاد و حق «نصیحت به پیشوایان مسلمانان» را تشریع و تصویب میکند، بلکه آن را در شمار «واجبات» [37]مسلم اسلامی معرفی میکند. امیرالمومنین7 میفرماید:
«امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، وگرنه اشرار و تباهکاران شما، بر شما سلطه مییابند، آنگاه هرچه فریاد کنید، کسی به شما پاسخ نمیدهد.» [38]
روشن است که اجرای این «واجب» بدون آزادی، و بدون تهیه مقدمات که لازمه تدارک این «مقدمات» هم آزادی است، امکان ندارد. امر به معروف قدرتمندان، و نهی از منکر صاحبان زر و زور، نه تنها درگرو امکانات و تهیه مقدمات است، بلکه درصورت فقدان «آزادی سیاسی» کسی جرات و جسارت، امرونهی به زورمندان را نخواهد داشت. بر همین پایه حسین بن علی7، در آغاز قیام مقدس عاشورا، در برابر «نصایح» برادر خود «محمد حنفیه»، و در پاسخ او میفرماید:
«اِنّی لَم اَخرُجُ اَشِرّّاً وَ لا بَطَراً، وَ لا مُفسِداً و لا ظالِماً، وَ اِنَّما خَرَجتُ لطلب الاصلاح فی امهّ جدّی، و اُریدُ اَن آمُر بِالمَعروف وَ اَنهی عَنِ المُنکَر و…» [39]
آزادی سیاسی همواره از «آفت»هایی رنج میبرد، که در تمامی «حکومتهای جائر» و استبدادی بر پیکر نهال آزادی چنگ میزند، و آن را ضـعیف کرده، و یا نـهایـتا میخـشکاند. تـرس، دلـهره، فساد فرهنگ عمومی، خوی تسلیم، ذلت نفس، اغوا و فریب از سوی جبهه استبداد، فقر، هرج و مرج، و خرافات، از جمله «آفت»های درخت آزادیاند. این آفتها «عدالت» را نیز مجروح و ناتوان کرده، فقر و بدبینی و جهل و خستگی و فرسودگی جامعه را سبب میشوند، و جدایی عدالت از آزادی، به فریب و نیرنگ میدان میدهد. یکی از پژوهشگران از قول «هانا آرنت» مینویسد:
«فقر و نابرابری اجتماعی و ضرورت تامین معاش، انقلاب فرانسه را از مسیر اصلیاش (آزادی) خارج ساخت و….» [40]
ب: آزادگی
1ـ چیستی آزادگی:
آزادی معنوی یا «آزادگی» وصول به عزّت و کرامت و رهایی از زنجیرهای درونی و غل و قیدهای «نفس» است. نفسی که مولانای بلخ آن را به اژدها مانند میکند:
نفس اژدرها است، او کی مرده است |
|
از غم بیآلتی افسرده است |
برخی از عارفان، بیشتر به آزادی درون پرداخته و جهاد با «نفس» را «جهاد» [41]اکبر شمرده و گفتهاند:
ای شهان کشتیم ما خصم برون |
|
ماند خصمی زان بتر در اندرون |
2ـ آزادگی در غرب:
در نقطه مقابل این اندیشه «عارفانه» محض، جهان امروز غرب است که «خصم درون» را فرونهاده و پاک از آن غافل مانده است. همان نبردی که گاه بین «معنویت و عقلانیت» [42]درگرفته و همچنان ادامه دارد. دنیایی که معنویت و آزادی درون از آن رخت بربسته و «آزادی و برابری و برادری» که روزی شعار اصلی انقلاب فرانسه بود، به گونهای از رهایی بدل گردیده که در همان رهایی مصرف و شهوت و شکم خلاصه میشود، و در غیاب آزادگی و آزادی درونی، همان آزادی هم به نوعی بند و زنجیر و بیآرمانی و بیهویتی بدل شده است، چرا که بدون آزادی درونی، آزادی هم به ثمن بخس فروخته میشود، که چه بسا فروخته شده و در عین فریادهای آزادی خواهی، ستم واستعمار و «استکبار» از سوی همان کشورهای غربی بر ملل دیگر تحمیل میشود، زیرا که «آزادگی» و اخلاق و عدالت و حق و حتی «حقوق فطری» جز در پرتو عبودیت و بندگی خدا و هدایت انبیا و «توحید» چهره نخواهد گشود.
فصل دوم: آزادی و آزادگی در مکتب حسینی
الف ـ مبانی
گذری کوتاه بر تعاریف آزادی و آزادگی، اصول کلی را بر ما روشن کرد، اکنون باید این اصول و مفاهیم را در مکتب حسینی، خصوصا در نهضت جاوید عاشورا بررسی نماییم. در این سیر کوتاه حقیقت بر خواننده بیشتر روشن میشود و خصوصا عرصه «عاشورا» حقایق را به گونهای عریانتر نشان میدهد و تاثیر آزادگیهای حسین در تاریخ بشریت را به تماشا میگذارد.
روشن است که «مکتب حسینی» از دریاهای بزرگ معارف اسلامی مایه میگیرد. فرهنگ و اصول و معارفی که از قرآن و روایات پیامبر6 و نهجالبلاغه میجوشد و در عرصه بزرگ عاشورا شفافتر و درخشندهتر چهره نشان میدهد.
الف ـ در قرآن:
آیاتی چون: «لا اکراه فی الدین» (بقره/256) «انا هدیناه السبیل اما شاکرا واما کفورا» «افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین» (یونس/99)، «انما انت مذکر، لست علیهم بمصیطر» (غاشیه/22) و «… فمن شاء فلیومن، و من شاء فلیکفر» (کهف/29)، «و ما انت علیهم بجبار، فذکر بالقرآن من یخاف وعید …» (ق/45)، «لکم دینکم ولی دین»، و آیات پرعمق دیگری چون: «… لیضع عنهم اصرهم، و الاغلال التی کانت علیهم»، همه مبین آزادی و مقام والای «خلیفه اللهی» و «کرامت» و مکانت رفیع «انسان»اند که برای رعایت اختصار و صرفا برای نمونه در آزادی انسان و آزادی اعتقادات و… به همین بسنده میکنیم.
ب ـ روایات:
در وادی پهناور روایات نیز، افرون برخطبة رسای حجهٓ الوداع پیامبر اکرم6، که سرشار از آزادی و مساوات و عدل است، به گوشههایی از نهجالبلاغه نیز سر میزنیم. امیرالمومنین میفرماید: «لاتکن عبد غیرک لقدخلقک الله حرا»؛ بندة دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است. امام علی7 «قرهٓ العین»[43] و نور چشم والیان را در برپاداشتن «عدالت» میداند، و انسانها را یا «همانندان در خلقت» یا «برادران در دین» و معنویت میشمرد، و در همان نامه و فرمان مشهور مالک اشتر به «حق» و حقوق انسانها اشاره میکند که باید «بدون لکنت[44]زبان» قابل حصول و دفاع باشد، و بر قدرت یافتن، بر پایه ظلم و جباریت در (عین حاکمیت) میتازد و به مالک میگوید: «خداوند همواره دعای مقهورین مظلوم (مضطهدین) را میشنود، و در کمین ظالمین است.»
امام علی7 «حق انتقاد» و اعتراض را «حق»ی مسلم میشمرد و خطاب به مالک میگوید: برگزیدهترین وزیر تو کسی است که سخن تلخ و گزنده را، صریحتر و روشنتر به تو بگوید، و تو را از کرنش در برابر هوای «نفس» باز دارد. [45] «مالک! بال غرور خویش بشکن، با چهرهای گشاده با مردم برخورد کن، پهلوی خویش پناهگاه آنها کن، و در نگریستن، در اشاره، در نرمش و تحیت، مساوات را در میان آنها رعایت کن و….» [46]
نامهها، خطبهها و فرمانهای امام علی7 در نهجالبلاغه، سرشار از رعایت حقوق و آزادی و عدالت بین مردم و حتی مواظبت از حقوق «مشرکان» است که برای رعایت اختصار به آنچه آمد اکتفا میکنیم.
«حسین7» و برادران و خانواده و یارانش، در دامن «فاطمه3» و در سایه پدری چون، «علی7» و در متن و بطن آموزههای قرآنی تربیت شده، و رشد یافته بودند، و حیات فرد و جامعه را در پرتو آزادی و عدالت و کرامت انسانی ممکن میدانستند، و تعالی و سلامت و عزت «انسان» و «مکتب» را، و مقاصد اصلی و اهداف اساسی اسلام را حفظ و حراست از عقل و آزادی و کرامت و آبرو و جان انسان و نسل بشر را در سایه کلمهی «لااله الاالله» و اعتلای کلمهی «توحید» سعادتمند، میشمردند و به گفته مولاعلی7، همه را با «حق» و با ترازوی کرامت و داد میسنجیدند. [47]
در نظام توحید و منظومه فکری حسین7 و یارانش، نه تنها «انسان» خلیفهّالله و اشرف آفریدگان و صاحب کرامت و «نفحه الهی» [48] است، بلکه «عدالت و آزادی»، و «عقلانیت و معنویت» مکمل یکدیگرند. حسین، آزادی درعرصه اجتماع را مصداق عدالت میداند و جباریت و «فرعونیت» را در تضاد با «کرامت و شرافت» انسان معرفی میکند. درمکتب و مرام او انسان بنده غیرخدا نیست، و درست برخلاف آنچه «جبریون» در سال 60 هجری تبلیغ میکنند، و دستگاه معاویه نظریهی «جبر» و «رجا» را حاکم بر حیات و هستی انسان معرفی میکند! آن حضرت انسان را بر سرشت و سرنوشت خویش، به خواست خداوند، حاکم و نهایتا مسئول میداند. و این «حق» که لازمهاش آزادی اندیشه و عقیده و بیان است از برترین مصادیق عدالت ودادگری است. بر همین پایه، گیرم که داستان غدیر فراموش شده باشد، داشتن حکومت و حاکمیت برآمده از مردم (شورا) و آزادی در «بیعت» و رای، و انتخاب و… امری مسلم و مورد تاکید است، اما جریان جبر حرف دیگری دارد.
جبر و رجا:
جریان «جبر» نظریهای به اصطلاح دینی است که در حاکمیت «بنیامیه» سر برکشیده و به عنوان «مکتب فلسفی» قد علم کرده است. مکتب جبر هر اتفاقی را که رخ میدهد، «مشیت بالغه الهی» توصیف میکند. بردگی و خواجگی، پلیدی و پاکی، شاهی و گدایی، تیرهبختی و شادکامی، عزت وذلت، غنا وفقر، تندرستی و بیماری، سرنگونی و سرافرازی، مرگ وزندگی، همه و همه به اراده و مشیت خداوند صورت میگیرد، پس اگر عقال شتر «خلافت» در چنگال معاویه و یزید است، نشان رضایت خداوندی است و آنها را خداوند بر سرنوشت افراد حاکم ساخته است. از سوی دیگر اگر علی شکست خورده و مقاصد اصلیدین پایمال قدرت استبداد و ستم شده، و نفسها در سینه اصحاب پیامبر محبوس گردیده و مردانی مانند ابوذر، بیگناه در «ربذه» در غربت و تنهایی جان سپرده و قهرمانانی چون حجر بن عدی و یارانش در سیاه چال «مرج العذرا» نابود و معدوم شدهاند، همه به اراده الهی و به خواست خداوند بوده است. نتیجه آنکه هر انتقاد یا اعتراضی، نهایتاً ایستادگی در برابر خداوند و مشیت قطعی اوست!
مرجئه، امّا تزی است که به «رجا» دلبسته و میگوید: هرکس با هر سابقه و جنایتی باید به «رحمت و بخشایش» خدا معتقد یا امیدوار باشد. خداوند هر جنایتی را میبخشد، یا ممکن است ببخشد. تو نباید در کار مردم دخالت کنی وانسانهای جنایتکار را محکوم کنی! این کار تودخالت درخدایی خداست. باید صبرکرد و همه را به خدا واگذارکرد. بیماری «رجا» و «جبر» برهر «مسئولیتی» و پرسش و پاسخی و حساب و کتابی قلم عفو میکشد، و «مسئولیت» را که ثمرة اختیار ونتیجه «اراده» در انسان است، به یکسو میزند و هرگونه ستم و بیعدالتی را به نحویتوجیه میکند، ! و روشن است که با این اندیشه، آزادی سیاسی و امر به معروف و نهی از منکر کاری بیهوده است.
ب ـ ویژگیهای مکتب حسینی
در مکتب حسین7، عدالت و آزادیو عرفان، آزادگی و آزادی، عقلانیت و معنویت، اصالت فرد و جامعه، ارزشهای «متضاد» یا جدا از هم نیست. این «ارزشهای برتر» همراه هم و مکمل یکدیگرند:
1ـ عدالت و آزادی و عرفان:
در منظومه اندیشگی و اعتقادی حسین بن علی7، این سه نهاد عظیم و این سهارزش برتر، باهم و همراه هماند. جدایی این مفاهیمدوران ساز است که فاجعههای هولناکی آفریده و حیثیت و شرافتانسانی را به باد ستم داده است. در مکتب حسینی این سه درهم تنیدهاند. جدایی این مفاهیم درد بزرگ انسان در طول تاریخ بودهاست، همانگونه که دیدیم، آزادی در «مارکسیسم» قربانی شد و سر از «دیکتاتوریپرولتاریا» و دیکتاتوری سران و فرماندهان و رهبران درآورد، تاجایی که «استالین» به صراحت گفت: «مرگ تدریجی دولت نه با ضعیف کردن آن، بلکه با تقویت آن به حداکثر، پدیدخواهد آمد.» [49]بدینسان، «آزادی» قربانی «عدالت»ی شد که سرانجام از «استالینیسم» و استبدادی خشن سر درآورد، و همین استبداد موجب سقوط و مرگ مارکسیسم گردید.[50]
از سویدیگر، نقطه ضعف و فتور آزادیخواهان آن بود که عدالت و معنویت را فدای «آزادی» کردند و بایکسونگری، به همان ورطهای افتادند کهرقیب آنها افتاده بود. «لیبرالیسم» که خود را متولی آزادی و آزادیخواهی میدانست و برترین ارزشها را در آزادیمیدید، عرفان و عدالت را قربانی همان آزادی مورد ادّعای خود کرد. دراین مسیرکاربهجایی رسید کهحریم اخلاق و عفاف درهمشکسته شد، و آزادی از گونهای بیبندوباری و ابتذال و حتی ستم سربرآورد. سوسیالیستها گفتند: اقتصادآزاد خلاف عدالت است، ولیبرالیستها پاسخ دادند که محدودکردنش خلاف آزادی، غافل از اینکه عرفان و عدالت و آزادی سه ارزشبرتر، و متغایر است، اما با ذاتیات و فطرت انسانونیازها و آرزوهای او متوافق وهماهنگاند. حذف یا تقویت و تضعیف یکی به نفع دیگری، ظلم به بشریت است. خداباوری، آزادی، عدالت و عرفان و معنویتو حتی «دغدغه غیب» داشتن از فطریات انسانی است. نمیشود یکی را به نفع دیگریحذف یا تضعیف کرد، و برهمین مبنا، همساز وهمراه کردن این سه ارزش توازن فرد وجامعه را در پیمیآورد و جهانی متوازن و کامیاب میسازد، فرد و جامعه، و جهانی که روانی متعادل دارد و در چنگال روحی پریشان اسیرنشده است. آنکه طریق عدالت میپوید و در تکاپوی مبارزه با «اصرو اغلال» و ستم است، یا در اندیشه آزادی است و میخواهد با مظالم سیاسی مبارزه کند، به سائق و محرکی نیرومند برای فداکاری و «ایثار» نیازمند است تا قبول خطرکند، این انگیزه و محرک ممکن است فرمان «عقل» یا ندای وجدان باشد، امّا هیچ محرّکی پایدارتر و نیرومندتر از خدای حاضر و ناظر، و عرفان الهی نیست. عرفان بدون آزادیخواهی وعدالت وتوحید هم، بیگمان سر از «رهبانیت» و آپولیتیسم[51] و زهد منفی، و یا سکتاریسم، [52] در میآورد، و عدالت بدون آزادی و عرفان، از فاشیسم و استبداد استالینی، و آزادیخواهی بدون عدالت و معنویت هم از کاپیتالیسم و سرمایه داری عفن و شکافهای طبقاتی هولناک و خانمان سوز و ضد انسان سربر میکشد.
اکنون پرسش عمده این است: جمع این سه ارزش برتر، یعنی عرفان اجتماعی، [53] و عدالت منهای دیکتاتوری و آزادی بدون فزونخواهی و همراه و هماهنگ با بندگی خدا[54] را درکجا باید سراغ گرفت؟ حسین بن علی7 و یاران و همراهان آزادهاش، با عزّت و زیبایی تمام بر این پرسش پاسخ میدهند. «عاشورای حسین7» از آغاز حرکت از مدینه، بلکه پیشتر از آن، خصوصا در «نه» گفتن به «ولید بن عتبه» والی مدینه و سرپیچی از «بیعت» با عنصری چون یزید، تا «شهادت» سرفرازانهی او و یارانش، زیباترین و رساترین پاسخ به سؤال بالاست.
حسین7 در همان گام نخست، در پاسخ «مروان» آزادی و آزادگی را تفسیر میکند و میگوید:
«یا ابنَ الزرقاء! اَاَنتَ تقتلنی، اَم هُو؟» آیا «تو» میخواهی مرا بکشی یا ولید؟ آنـگـاه رو به ولید میفرماید: منم اهل بیت نبوّت، و معدن رسالت، یعنی از که و برای چه کسی مطالبه بیعت میکنی؟
و ادامه میدهد:
خـداوند اسلام را با ما آغاز کرد، و با ما به پایان خواهد برد. یزید مردی میگـسـار و کـشـنـدهی جـانهای عزیز است، آشکارا گناه و پردهدری مـیکـنـد. هـمـچـو منی، با عنصری چون یزید بیعت نمیکند، باش تا بنگریم چه کسی سزاوار خلافت و بیعت است! [55]
انقلاب عظیم عاشورا، با همین پاسخ کوبنده آغاز میگردد. گویی همین چند جملهی کوتاه، نه تنها فرجام کار را ترسیم میکند، بلکه عقلانیت و عرفان و عدالت و آزادی و آزادگی از کلمات حسین7 موج میزند: از چه کسی، و برای که مطالبه «بیعت» میکنی؟ «مثلی لا یبایع مثله؟» کسی که رسالت و خاتمیت با تبار او آغاز شده، و خاندان او مرکز و مهبط وحی است، آیا معقول است که با عنصری چون «یزید» که قاتل نفوس محترمه است بیعت کند؟
همراهی سه ارزش برتر، در مکتب حسین7، در هر فرازی بگونهای نمایان، چهره نشان میدهد. شاید زیباترین و متعالیترین نمود این تقارن، «لیلهّالقدر» یا همان شب خورشیدی «عاشورا» ست. «شبی که از هزار ماه برتر است»! خداوندا چگونه باید نوشت؟ شبی که تمام ایمان، در برابرتمام کفر، و تمامی انسانیت و اخلاق، رویاروی کلیت و تمامیت وحشیگری و وقاحت، و تمامی آزادی و حریت و عدالت، پیشاروی لشگر ستم و بیدادگری و جهل و جنون و جاهلیت، صف کشیده است. «شب»ی که دو سوی بینهایت را، و «روح الهی» و «حماءمسنون» [56] را در تکوین «انسان»، به روشنی تمام ترسیم میکند. شبی که تمام صفحات تاریخ از آدم تا خاتم6 در آن ورق میخورد و تمام «حق» در برابر تمام باطل میایستد. شبی که در یک سو همهاش شرف و عظمت[57] و در سوی دیگر همه درندگی و وقاحت است. شبی که در حیات و هستی و تاریخ انسان تحوّل و دگرگونی ایجاد میکند و انقلاب عظیمی در اندیشهها و افکار پدید میآورد و به گفتهی مولا علی7: «دفینههای عقول را برمیآشوبد». [58] شبی که بزرگیها و آزادگیها و حریت را در میدان عمل به بوتهی آزمایش و ترازوی امتحان میگذارد که: «ان الله یحب معالی الامور و یکره سفسافها!» [59] شبی که ماه و ستارگان و همه ساکنان ملکوت، آزادیخواهی، و جانبازی «انسان» در پیشگاه «حق» و عدل و عقل را نظاره میکنند و رمز و راز: «انی اعلم بما لا تعلمون»! را درمییابند. درشبی چنان ارجمند و اهورایی که رفتنیها رفته و مجلس از غیر پرداخته شده، و عطر وصال در فضا پراکنده، و «هفتادو دو تن و یک تن» انسان کامل بقول نجم رازی، [60] از هفت خان «تذکیه و تحلیه و…» گذشتند، اباعبدالله پردهها برافکند و در آن غوغای خطیر جنگ و حمله و تشنگی و هراس و محاصره و بیوفایی و رنج راه و عهدشکنی، سخنش را با ثنا و سپاس خداوند آغاز کرد و فرمود:
اثنی عَلَی اللهِ اَحسَنَ الثنا[61]
شگفتا که در آن غوغای درندهخویان، سخن حسین، با چه «مطلع» بلند و پر شکوهی آغاز میشود. سبحانالله از ذات مقدّسی که سرشار از خداست! «بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم»! [62] «توحید» و پیوستگی با خدا و «بندگی در پیشگاه حق و عدالت و آزادی و زیبایی مطلق»، چه طوفانی برمیانگیزد و «آزادی و آزادگی» در پناه توحید چه و چهها میپرورد؟
«احمدُک علی ان اکرمتنا بالنُّبوه، و علمتنا القرآن و فقهتنا فیالدّین»! خداوندا تو را سپاس میگویم که ما را به نبوّت گرامی داشتی، قرآن را به ما آموختی، و به رموز معارف دین آشنایمان کردی! در چنان عرصهی ظلمانی و هولناک، چنین با طمانینه و آرام سخن گفتن، براستی که تنها از آن روح بزرگ، حسین7 فرزند علی و فاطمه7 میسزد! فرمود:
… امّا بعد: من یارانی گزیدهتر و بـا وفـاتـر از «اصـحاب» خـود نـمـیشـناسم و… هان گـمـان دارم کـه فـردا روز و روزگـار ما با این دشمنان به پایان مـیرسد، اکنون شما همه آزادید و من بیعت خویش از شما برگرفتم، از پیمان من بحلّ و آسوده باشید و…» [63]
عباس بن علی7 پرچمدار عاشورا، فرزندان و یارانی که از تبار بنیهاشم بودند، و دیگر قهرمانان[64] هریک پاسخی گفتند که آنهمه عظمت و وفا در این مقاله نمیگنجد، امّا از غلامان آزاد شده، تنها پاسخ «جون بن حوّی» [65] مولای ابوذر غفّاری را بشنویم. پاسخی که جهانی از «عرفان و عدالت و آزادی» را همراه و همعنان، در خود دارد، و تا زمان هست، اخلاق و فتوّت و وفا از آن موج میزند.
«جون» [66] این غلام سیاه که به گفتهی «مولانای بلخ»: «زر سرخ» [67] است، و قضا را «سیه تاب» آمده! خود را بر قدمهای حسین7 انداخت. بر پای سالار شهیدان بوسه میزد و شاید هم اشک میریخت که: «یا بن رسولالله»، [68] هرچند غلام سیاه و بدبویم! و از حسب و نسبی پست برآمدهام، امّـا مـرا مران! «فَتَنَفَّس عَلَی بالجنّهِّ، لِیطِیبَ ریحی و…» [69]؛ مولای من، با نفس مسیحاییات، بهشتیام کن! تا رنگ و رویم سفید و بر و بویم طیب و طاهر گردد. سوگند به خدا، دست از دامنت برندارم، [70] و از آستانت جدا نشوم تا «این خون پست و سیاهم با خون پاک شما مخلوط وقرین گردد.»! به تعبیر مولانا:
دل مـن رای تو دارد، سر سودای تو دارد رخ فـرسـودهی زردم، غـم صفـرای تو دارد
به دوصد بام برآیم، به دو صد دام درآیـم چه کنم؟ آهوی جانم، سر صحرای تو دارد[71]
و حسین هم پاسخ میدهد: «اللَّهُمَّ بَیضْ وَجْهَهُ وَ طَیبْ رِیحَه؛ خدایا او را روسفید وسربلند و خوشبوی گردان»!
در آن شب قدر، در مکتب حسین7 و در اندیشه و مرام تابناک او، آزادی و عدالت و عرفان بهم برآمده، همه آزادگی و «نجات» و رشد و رستگاری انسان را فریاد میکنند. در این مکتب حریت همراه با عدالت و دادگری همعنان با عرفان، و اخلاق وفتوّت در کنار هم «بهشت»ی را مژده میدهند که بیش از همه، بشر امروز نیازمند آن و در آرزوی آن است.
حسین در شب عاشورا پس از «انتخاب حوّاریون» [72] و پالایش مجلس از اغیار، از جمله فرمود:
«اَلا حُرٌّ یدَعُ هذِهِ الّلُماظَهِّ لاَهلِها؟» آیا آزادمردی یافت نمیشود که دست از این لقمه جویده شده بردارد. [73] برای شما، جز بهشت بهایی نیست، پس خود را به غیر بهشت نفروشید. هرکس از خدا به دنیا راضی شود، به چیز پست و بیمقداری، رضایت داده است.[74]
و این است عرفان مبتنی بر «توحید»! کسی که در برابر بزرگان و اشراف «مکّه» که شاید او را از مرگ میترسانند، میگوید: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاة»! مرگ برای فرزند آدم، چون گردنبندی زیبا بر گردن دختران است».
بیتفاوتی و بیاعتنایی بر هرچه رنگ و بوی دنیایی دارد در پیشگاه خدا، و فریادهای «یا رب یا رب» مجاهدان راستین و ایثار و گذشت و جانبازی و وفا و «نه» گفتن به هرچه جبروت و جناح قدرت و زور و زر و تزویر و استبداد و شکستن هرچه ترس و رعب و ایستادن در برابر شمشیرهای برهنه، و برداشتن بیعت از یاران و همراهان و «آزاد» گذاشتن آنها در تصمیم، که جلوهی درخشندهای از آزادی و آزادگی و عدالت است، و تاکید بر معیارهای اصیل دین و قانون، دریدن پردههای رعب و هراس، و «مرگ» را و «شهادت» و «عزت» را در قبال ذلت و پستی انتخاب کردن و زور و قدرت را در پیشگاه آزادی و انانیت به سخره گرفتن، و بر «مساوات» و دادگری گواه و شهید و شاهد بودن همه و همه نشان از تقارن و در همتنیدگی «سه ارزش» برتر یعنی: «عرفان و عدالت و آزادی» است که حسین در صحرای سوزان کربلا به نمایش میگذارد. در شبی که به گفتهی شهید مطهری «نمایشگاه معنا» و برترین میدان شکفتگی انسانیت انسان و بندگی خداست.
2ـ تقارن آزادی و آزادگی نیز، درخشش استثنایی در این مکتب دارد. پدیدهای که عصر و نسل ما سخت نیازمند آن است. چیزی که جهان امروز از همراهی و همعنانی آن دو محروم است، و دنیای مهجور افتاده از «آزادگی» تنها بر «آزادی فردی»، آنهم در عالم نظر و شعار تاکید دارد و مکتب «منفعت» را بر هر «ارزش» برتری، ترجیح میدهد و در عین اصرار بر «حقوق بشر»، انسان را قطعه قطعه میکند و بر شکافهای سهمگین طبقاتی و اقتصادی و حقوقی و فرهنگی میتند، و استثمار انسان را، به ورطههای خطرناکی رسانده است که جز یاس و بحران و حرمان ثمر تلخ دیگری ندارد.
و همین جداییهاست که به گونهای از «شرک» و تفرقه و کثرتگرایی مخوف و هولناک منتهی شده و از «توحید» که سرچشمه سعادت و رستگاری است، دور افتاده و جداییها را دامن زده است:
جدایی زمین از آسمان، جدایی اخلاق از سیاست و اقتصاد و هنر، جدایی آزادی از آزادگی، جدایی معنویت و عقلانیت، جدایی دین از سیاست، جدایی آزادی از عدالت، جدایی حقوق از اخلاق، جدایی فرد از جامعه و جدایی علم از دین و….
و این سیر جداییهاست که فاجعه آفریده و انسان را در چنبرة ترس و یاس و ناامیدی زندانی و گرفتار کرده است… و «عاشورا» میدانی است که نه فقط «عرفان و عدالت» را بربنیاد «توحید» استوار میداند، بلکه «آزادی و آزادگی» را باهم و همراه هم عرضه میکند. نگاهی گذرا به حماسههای یاران و همراهان حسین7 که به حق «شیران روز و پارسایان شب» اند[75] گواه روشنی بر این همه است. سوگند به خدا، حماسهها و مناظری که تنها در قصهها و افسانهها و «رمان»های تخیلی!، یا رمانهای وهمناک میتوان از آنان سراغ گرفت. مسلم پسر عوسجه، این شیر پیر را بنگرید، آزادمردی که با همه فرسودگی، از بند و حصار نگهبانان و گزمههای ابن زیاد گریخته و با هر رنجی خود را به کربلا و «حسین7» رسانده است. او نخستین شهید از اردوی حسین7 است. در آخرین رمقهای حیات، همرزم خود «حبیب» را با اشاره و ایما پیش میخواند، تلاش بسیار دارد که «وصیت»ی کند. حبیب میگوید: من نیز در پی تو روانم! خدای پاداش نیکت دهد. مسلم بازهم بر «وصیت» خود اصرار میکند! چه میخواهد بگوید؟ شگفتا، در هم تنیدگی آزادی و آزادگی را ببین: «مسلم» به نیم رمق گفت: «اوصیک بهذا» با دو دست به حسین اشاره کرد و گفت: او را به تو میسپارم». آری «وصیت» مسلم پسر عوسجه، صحابی پیرو و آزاده و غیرتمند رسول خدا6 در بستر خون، همین بود؟!
3ـ معنویت و عقلانیت:
اما، در مـکـتب حسینی علاوه بر درهم تنیدگی «آزادی و آزادگی»، مقولهی «معنویت و عقلانیت»[76]
نیز، هـمـراه و مـکمل هماند. تلالو و درخشندگی معنویت و عرفان خصوصا در عرصهی عاشورا نیازی به توضیح ندارد. ابا عبدالله در آخرین لحظات حیات و در زیر تیغ «دژخیم» هم میگوید: «اِلهی رضا برضائک و تسلیما لامرک، لا معبود سواک» و این از حیرتانگیزترین جلوههای عرفان توحیدی و عرفان علوی است، و خواهر سرافراز حسین7 «زینب3» دختر رشید علی نیز در برابر «یزید» و فرزند زیاد که با تکبر بر پیروزی ظاهری اشاره میکنند، پاسخ میدهد: «ما رایت الا جمیلا» ما جز زیبایی ندیدهایم؟! آنگاه اضافه میکند: «هرچه میخواهی حیله کن، و کوششهای پست خود را به کار بند، سوگند به خدا، که یاد ما از دلها و زبانها فرونمیافتد… ایام تو چند صباح بیشتر نیست و جمع تو جز پریشانی حاصلی از ستمها و نامردمیها نخواهد دید…» [77]
معنویت و عرفان حسینی، از زمان «نه» گفتن به یزیدیان و خروج از مدینه، تا لحظههای شکوهمند «شهادت»، تبلور چشمگیر و خیرهکنندهای دارد و شاید عمدهترین شعار عاشورایش در میان برق شمشیرها و چکاچک سلاحهای دشمن این است که: «لا حول و لا قوه الا بالله»! و….
در عرصهی «عقل ربانی» و اسلامی اما، جملهی پیامبر6، عظمت جهاد حسین و «عقلانیت» این نبرد مقدس را باز میگوید: «… و انا من حسین»! حرکت و نهضتی که فرجام آن «نوزایش» اسلام و تولد دوبارهی دین محمد است، چگونه میتواند در عرصهی «عقل منور» و عقل الهی و اسلامی، غیرمعقول تلقی شود! عقلی که همراه «عشق» و هم عنان «عرفان» است، و «عرفان» جوشنده و درخشندهای که «کوثر» [78] است، و کوثر یعنی چشمه فیاض و جوشانی که هرگز خاموش نمیشود که: «بَذَلَ مُهَجَّتَهُ فیکَ، لِیستَنقذ عبادک مِنَ الجهاله وَ حَیره الضلاله» [79] یعنی که حسین قربانی و فدایی حیات دوباره اسلام است، و در اندیشهی بیداری تودههای مردم از «جهالت» و نیز اندیشه و تعقل در رویارویی با حیرت و ناآگاهی، که از ضلالت و گمراهی سرچشمه گرفته است، هدف تنها سقوط «یزید» نیست؟! به گفته مولا علی: «شَغَلَهُ اَمرٌ عَظیم» [80]. حسین هدف برتر و ارجمندتری را دنبال میکند، و آن «اعتلا» و رویش کلمه «توحید»، و تولد دوباره اسلام و پویایی کلمه «حق» است، و نه صرف سقوط و رسوایی یزید، که یزید خودکوچکتر از این همه بود!
بر همین بنیاد است که در برخورد با «جاهلیت جدید» خطاب به همگان میفرماید:
اِرجِعُوا اِلی عُقُولکُم[81]
ای مردم، در کاری که میکنید بیشتر بیندیشید، و به «عقول» و وجدانهای خود مراجعه کنید، آیا «حسین» به خاطر عدم بیعت با عنصری چون «یزید»، مستحق قتل است؟!
از سوی دیگر پرسشهای زیر قابل دقت و در خور پاسخ است:
1 ـ آیا اگر امام7، با عنصری آلوده همانند یزید بیعت میکرد معقول بود؟ و آیا وجدانهای بیدار و جانهای آزاد، بیعت او با یزید را تایید میکردند؟[82]
2 ـ آیا تسلیم شدن پسر سعد در برابر پسر سمیه، و کشتن حسین بن علی و یاران او عاقلانه بود، کسی که خود را همواره سرزنش میکرد؟او که به مقصود و آرزوی زودگذر و تباه خود هم نرسید!
3 ـ آیا این «عقل منور» و جهاد الهی حسین او را بردلهای دوست و دشمن حاکم نکرد، و آیا زمان، شرافت وعقلانیت این تصمیم و ایثار و آزادگی را اثبات ننمود؟
4 ـ آیا همراهی «اهل بیت» و حضور قهرمانی چون «زینب» دختر علی نتایج عقل پسند نداشت؟روشن است که غرض عقل عدد اندیش و ابزاری نیست! منظور عقلی است که به «عقل کلی» متصل است.
5 ـ آیا سرمشق برای «نفوس ابیه» و آزادگان جهان و «احرار» عالم شدن غیر معقول است؟! و صدها پرسش دیگر که نشان میدهد در کربلا و در مکتب حسینی، عرفان و آزادی و عدالت و عقل و ایمان و آزادگی و دور اندیشی، باهم و درکنار هم لشکری آراستند، که نه تنها اسوه و راهنمای مجاهدان و مردان و زنان آزاده جهان شد، بلکه انقلابی را به وجودآورد، که تا روز و روزگار باقی است، هم چنان الهام بخش آزادگی و حریت و عدالت است.
در شبی چنان پرشکوه و دوران ساز که شب «سرنوشت و تقدیر» برای «امت» محمدی6 بود، «مکتب حسینی7» درخشش غریبی دارد و همه ارزشهای برتر انسانی چون: عبودیت، آزادی، عدالت، آزادگی، صبر، فداکاری، جهاد و مبارزه، شجاعت، ستم ستیزی، فتوت و جوانمردی، معنویت و اخلاق و خلوص و عرفان، در میدان تشنه و تفتیده کربلا نمایشگاه عجیبی[83]آفریده و «ترس» و هراس از ستم و استبداد را که برندهترین شمشیر «دیکتاتورها» و فراعنهی تاریخ است به سخره گرفته است، یاران حسین7 بعضی به نظافت و شست و شو[84] پرداخته، بعضی سلاح نبرد با دژخیم را آماده میکنند، و برخی دیگر به مطایبه و مزاح و بذلهگویی سرگرماند، و جمعی نیز فریادهای الله الله و مناجاتشان ملائک هفت آسمان را خیره کرده است! «مرغانی که همه «سیمرغاند» و شعارشان جهاد با همهی پستیها و بردگیها و حقارتها و پلیدیها که:
«أفضل الأعمال كلمة حق تقولها بين يدي إمام جائر»! [85]
شب قدری که شب بیعت نکردن و «نه» گفتن به دژخیم است، و در همان حال شب بازستاندن بیعت از همراهان که برای هر تصمیمی آزاد باشند. درسی که «خاتم پیامبران» آموخت:
«اذهبوا انتم الطُلقاء»! [86] بروید که همه آزادید!
مرحوم کمرهای، نکتهی زیبایی را دریافته است. میگوید سرور آزادگان، کشته حر وپیکر پر خون و بیجان او را هم «حرّ» نامید. مینویسد:
«لقب پر افتخار آزادگی را به کشتة غرقه به خون میتوان داد(حسین7 هم به کشته حرّ ریاحی داد) و به زندگان بیخبر از فداکاری نمیتوان». [87]
4ـ فرد یا جامعه: [88]
در فلسفههای سیاسی و مکتبهای حقوقی از دیرباز بحث «هدف» مطرح و محل فحص و نظر بوده است. سخن این است که «اصالت» با «فرد» است یا «جامعه» ؟ پیروان مکتب فردی[89] جامعه را امری اعتباری میدانند و برعکس طرفداران مکتبهای اجتماعی خارج از اجتماع هویتی برای فرد قائل نبوده و فرد را طفیل وجود جامعه معرّفی میکنند. طرفداران اصالت فرد عدالت را عدالت معاوضی و دولت را در همهی زمینهها کارگزار «فرد»، و ناشی از تراضی «افراد» میدانند. در مکاتبت طرفدار «جامعه» عداالت، عدالت «توزیعی» و دولت منشاء هر حق و تکلیفی است. [90]
اعتقاد به هریک از این مکاتب ثمرات و آثار خاصّ خود را در زمینههای سیاسی، اقتصادی، حقوقی و در عرصهی «خانواده» و… دارد، امّآ با ژرفبینی در این مبحث، میتوان چهار نسبت بین فرد و جامعه را بازشناخت، به خلاصه زیر:
1/4ـ اصالت فرد، و اعتباری بودن جامعه.
2/4ـ اصالت جامعه و اعتباری بودن فرد.
3/4 ـ اصالت زور و قدرت (غلبه)، و حکومت دیکتاتوری یا استبداد.
4/4ـ اصالت فرد و جامعه هردو از مناظری مختلف.
در نظام اسلامی که نظام «امت و امامت» است به تعبیری هم فرد اصالت دارد و هم جامعه یا «امت». اصالت فرد، تا حدود زیادی بدیهی به نظر میرسد، و در هر حال نمیتوان حضور و اصالت فرد را نادیده گرفت، امّا اصالت جامعه را چگونه باید اثبات کرد؟ در این مختصر تنها به همین اشاره بسنده میکنیم، که به گفتهی شهید مطهری، «جامعه» از دیدگاه معارف اسلامی، مرکّب حقیقی است، اما این ترکیب، نه ترکیب طبیعی که «فرد» در وجود «جمع» حل و منحل گردد، بلکه یک «ترکیب حقیقی معنوی» و فرهنگی است. جامعه وجود دارد، النهایه، ترکیب، ترکیب روحها، اندیشهها، خواستها و عاطفهها و ارادههاست، نه ترکیب تنها و اندامها. در واقع افراد روحاً در یکدیگر ادغام میشوند و هویت روحی جدیدی که از آن به «روح جمعی» تعبیر میشود، پیدا میکنند.[91]
اما حسین7 و یارانش، در عصری واقع شدهاند که عنصری چون «معاویه» و «ابوسفیان» و «یزید» و امثال آنها، جز به «حکومت تغلبیه»[92] و «اصالت قدرت» و زور و زر و غلبه نمیاندیشند، آنها به هر قیمتی، حاکمیت بر مردم و «جامعه» و «امت اسلامی» را نشانه گرفتهاند، نه فرد، نه جامعه، نه اسلام، نه «امت»، و نه «کتاب و سنت» و نه حتی رویه «خلفا» و نه سنت «سلف صالح» یا روش «صحابه» پیامبر، هیچ «معیار» و میزانی برای آنها نیست! کشتار بزرگانی چون: ابوذر غفاری، عمار، رشید حجری، حجر بن عدی و سبّ علی، این همه را به روشنی نشان میدهد. این دیدگاه «حق» را در «غلبه» و قدرت میبیند. در حالی که در «مکتب حسینی» فرد و اجتماع (امت)، هر دو شخصیت و اعتبار دارند، و در عین احترام به آزادی و حقوق فرد، «امت[93]» از چنان اعتبار و عظمتی بهرهمند است، که قهرمانانی چون امام فرزندان و یارانش و هزاران جان عزیز، حیات و هستی خود و «اهل بیت» خود را، در احیا مکتب و حیات مجدد ارزشهای اسلام و «امت» رسولالله قربانی کرده و عاشقانه، اسارت و زندان و شکنجه و قطعه قطعه شدن را «انتخاب» میکنند که:
«ان کـان دیـن مـحـمد لم یستقم الا بقتلی یا سیوف خذینی»!
یا: «الموت اولی من رکوب العار ـ والعار اولی من دخول النار»! [94]
وبرهمین بنیان است که حسین بن علی7 در پاسخ، یا در وصیت به «محمد بن حنفیه» میگوید: «انی خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی»! و دربرابر خطرها و سختیهایی که از سوی برادر عنوان میشود، به نقل از پیامبر پاسخ میدهد: «ان الله شاءَ ان یراک قتیلا»! و ادامه میدهد:
«… اگر هیچ گونه پناهی نیابم، با این عناصر بیعت نمیکنم …»
همانطور که در جای دیگری هم گفتهایم، [95] در چنین عرصه سرنوشت سازی است که دیگر استناد به اصول و «قواعدی» چون: «لاضرر» و «نفی عسر و حرج» رنگ میبازد و چگونه مردن خود «قاعده» میشود. در اینجا دیگر، بحث از «خروج موضوعی» است. این موارد به قول فـقـهـا «تخصّصاً» از موضوع
خارج اند[96]، و نه «تخصیص» که خروج از سیطره حکم، گونهای از «استثناء» است.
حضرت امام خمینی در همین زمینه میگوید:
«و لا یکون مطلق الضرر، و لو النفسی، او الحَرَج موجبا لرفع التکلیف»! [97]
بدین سان در «مکتب حسینی» فرد حقوق و جایگاه خود را دارد و «جامعه» نیز مکانت خود را. اما آنچه در این مرحله بسیار قابل تامل و دقت است، نهاد عظیم وارجمند «امت» است.
5ـ «مکتب حسینی» و مصالح امت:
اما «حسین»، امام و پیشوای «مکتب»ی است که مکتب «علم و عدل و ایمان» [98] است، در این مکتب انسان تنها موجودی است که دارای روح خدایی[99] و کرامت است. مکتبی که به «قلم» [100] سوگند میخورد و «انسان» را موجودی با «اراده» [101] و انتخابگر میداند، و «تزکیه و تعلیم» [102] را یکی از رسالتهای عمده انبیا معرفی میکند و قسط[103] و حریت را از اهداف شریعت[104] میداند، و نه تنها انسان را مسئول و پاسخگوی اعمال خود که مسئول دیروز و امروز و فردای تاریخ و نیز پاسخگو در برابر «بقاع و بهائم» [105] میشمرد و به «عدالت در میان نسلها» [106] و عصرها ملزم مینماید، و….
اما، «حسین7»، در عصری و دربرابر دژخیمانی قرار گرفته، که تمامی اصول و مبانی و اهداف و افتخارات، «مکتب» آخرین و فرجامین رسول الهی را که «خاتم النبیین» است، زیر پا نهاده و با ستم و ستمگری بر عدالت و عظمت و حریت «انسان» یورش آوردهاند. عناصر و افرادی که نه به «حقوق فردی و فطری» انسان معتقدند، و نه برحقوق امت و جامعه. عناصری که تنها معیار و میزان آنها «قدرت و غلبه» است و اساسا اعتقادی به «حق الناس» و «حق الله» ندارند، و آنچه در قاموس حیات آنها مهم است، حکومت، «استبداد» و زر وزور و دیکتاتوری است. آنها دشمنی دیرینه با اسلام دارند و از هر طریق ممکن، هدم و محو اسلام ناب شیعی و اسلام محمدی رادر سر میپرورانند. کار به جایی رسیده است که تقبیح علی7 برفراز منبر و در میان جامعه و جمعیت[107] سخن روز شده و حسن بن علی مسموم گردیده و حجر بن عدی و امثال او که احرار و شیعیان وفادار علی هستند، در سیاه چالها خفته و قطعه قطعه شدهاند و….
و جریان خلافت بر اساس سنتهای قبیلهای شکل گرفته، جعل حدیث و تحریف اسلام و سازماندهی جریانهای انحرافی مانند مرجئه، جبریه، اجماعهای ساختگی، اجتهاد رای، توسل و تمسک به مصلحت[108] (در برابر حقیقت)، هدم واضمحلال جریان «امامت» با سرکوب و قتل عام شیعیان علی و «اهل بیت7»، جریان روز شده، خصوصا پس از معاویه، کار به جایی رسیده است که پیک یزید و فرماندار مدینه صریحا اعلام میکند: یا بیعت، یا مرگ! در چنین اوضاع و احوالی استمرار حکومت بنی امیه به معنی پایان اسلام بود. [109] یکی از نویسندگان به درستی مینویسد:
«… امروز کار مشکلی است تا دقیقا تاثیر اقدام حسین7 را بر اخلاق وشیوه تفکر اسلامی ارزشیابی کنیم، زیرا این شیوه غالب شد. اگر حسین وجدان مسلمین را با این روش کوبنده تکان نداده و بیدار نکرده بود، چه کسی میداند که آیا شیوة زندگی یزید در جامعه مسلمین معیار رفتار اسلامی میشد. رفتاری که نواده پیغمبر آن را تایید و تصدیق کرده و پذیرفته بود … تغییری که در طرز تفکر مردم پس از جانبازی حسین7 به وجود آمد، همیشه چون خط تمایزی بین معیارهای اسلامی، و ویژگیهای خصوصی حکمرانان خدمت کرد». [110] با قیام حسین بیداری شیعیان وحتی گسترش این بیداری در بین مسلمانان ادامه یافت و بذر نفرت و انزجار عمومی از بنی امیه را در همه جا پاشید. [111] پس از قیام عاشورا، شیعیان کابوس ترس را راندند و این تحول و جوشش فکری سرآغاز قیامهای پی در پی مسلمانان در قالب توابین، مختارثقفی، زید بن علی، یحیی بن زید و… گردید و رنگ خونخواهی گرفت وتمام سرکردگان لشکر ابن سعد را در چاه هلاکت افکند. پس از عاشورا صف اسلام شیعی، با اسلام اموی تمایزی آشکار یافت. به اعتقاد نیکلسون رخداد کربلا، مایه حسرت و حرمان و تاسف امویان شد، زیرا این واقعه شیعیان را متحد ومنسجم کرد و زمینه را برای ظهور تشیع فراهم ساخت.
از سوی دیگر «بیعت» حسین بن علی7با یزید، تایید حکومت ظلم و قتل و فساد وهدم و محو «دین» محسوب میشد و این «بیعت» بیعت یک «فرد» نبود. حسین مظهر و آیینهی تمام نمای اسلام محمدی بود و بروز و ظهور تمام عیاری از «مکتب».
حسین در عین اعتقاد به حقوق و آزادی و کرامت و شخصیت «فرد» پاسدار و پرچمدار مکتبی است که «خاتمیت» [112] را فریاد میکند، و در تمام خطبهها و سخنرانیها، حتی در خطیرترین و خطرناکترین لحظات از «اصلاح امت» و «احیاء دین» و «حریت» انسان و امر به معروف ونهی از منکر سخن میگوید و «بیعت» با یزید و «امثال یزید» را ستم به اسلام، و ویران کننده «حریت» و کرامت «انسان» میداند و چون پدر بزرگوارش همواره بر عدل و «حق» تاکید مینماید[113] و میفرماید: «مثلی لا یبایع مثله». [114] حریت و آزادگی مکتب حسینی، «بیعت» با منشا فساد را برنمیتابد، و چنین است که باید «ماهیت بیعت» را بیشتر کاوید.
6ـ ماهیت حقوقی بیعت:
ماهیت بیعت بسته به شروط و شرایط و محتوای بیعت، متفاوت میشود، بیعت گاه صرفا برای مبارزه و «جهاد» است، گاه ممکن است، محدوده چندان گسترده نداشته و جمع اندکی برای انجام کاری باهم بیعت کنند و به اصطلاح هم قسم شوند. گاه بیعت برای «ترک فعل» است مثلا از جمعی بیعت گرفته میشد که سرقت و بت پرستی را ترک کنند، [115] اما زمانی بیعت، ممکن است بیعت «متابعت» یا «بیعت خلافت» باشد. به گفته شهید مطهری، اینگونه بیعت صرف «رای» دادن نیست، بلکه قرارداد و «تعهد»ی است که الزام و «قدرت اجبار» افزونتری دارد، همانگونه که علی7، میفرمود: طلحه و زبیر با من «بیعت» کردند و آنها را ملزم میدانست که به مفاد «بیعت» خود پای بند باشند. در حقیقت «بیعت» در معنای ویژه خود: «تسلیم یک طرف، برای یک طرف است»! [116] امیرالمومنین7نیز میفرماید:
«فالوفا بالبیعه و الاجابه حین ادعوکم، و الطاعهّ حین آمرکم»[117]؛ و حق من برشما این است که: … به بیعت خود وفادار باشید، هرگاه دعوت کنم، پاسخ دهید، و اطاعت کنید، زمانی که به شما امر میکنم.
نکته ژرف، این است که این تعهدات، پس از «بیعت» است، اما در مکتب امیرالمومنین و حسین7، شخصی که بیعت نمیکند، تعهدی ندارد. و اجبار به بیعت در مکتب حسینی و در حکومت علی7 هم، هرگز رویه نبوده است، [118] و در همین مقام نیز علاوه بر ایثار در برابر مکتب و امت «حق فرد» در مکتب علوی و حسینی محفوظ است.
امّا «یزید» نه تنها با زور و حیله و ستمگری پدرش «معاویه» بر جایگاه پیامبر نشسته و به عنوان «خلیفه»ی رسولالله و خلیفه مسلمین امر و نهی میکند، بلکه فرمانش به فرماندار مدینه این استکه یا «بیعت» و یا سر حسین بن علی7 را برایم بفرست! قیام عاشورا از همین مرحله آغاز میشود و پاسخ حسین این است که» من با قاتل «نفوس محترمه» بـیعت نـمـیکـنـم، و یـزیـد در واقـع صـلاحـیـت«خلیفه» شدن را ندارد. این «نه»ی بزرگ فریاد آزادی و آزادگی در عصر ترور و خفقان و رعب بود. شاید بزرگتر از «نه»ی تاریخ ساز «پدر» در سقیفه. آنجا علی در معرض کشته شدن نبود. این «نه» بمعنی شکستن ترس و رعب و آزاد کردن امتی بود که تمام هویت و حیثیت خود را ازدست میداد. این «نه» بمعنی «احیاء اسلام» و «اصلاح امّت» و فریاد «نهی از منکری» بود که جنبه وجوب داشت، وامام با تن تنها هم نشان میداد که به مسئولیت در هر حال باید عمل کند،؛ و انسان بنا به آگاهی و «علم»ی[119] که دارد مسئول است:
هرکه او آگاهتر، پردردتر |
|
هرکه او بیدارتر، رخ زردتر |
و همین «نه» پاسخی بود بر «مرجئه» و «جبریون» و «مصلحت»گرایان و «زاهدان»گوشهگیر، و عناصری چون شریح و ابوموسی، و «خبرسازان» و جاعلین حدیث و دین به دنیا فروشان، و درندگان اندیشه سوز و آزادیکش و عناصری که «سکوت و سلامت، را بر مسئولیت ترجیح میدادند.
«نه»ی بزرگ حسین در دل خفقان و ترس و خون و جنایت نشان داد که هنوز اسلام نمرده است، و هنوز آزادی و آزادگی رمقی دارد و حق و عدالت منادیانی، امّا:
ذهنیت مردم، در اثر تبلیغات شوم دوران معاویه دچار انحراف سترگ و عظیمی شده بود، به طوری که رشوه و آدمکشی و زور و «غلبه» مشروعیت یافته و در مفهوم اطیعوا اذهان و افکار دچار انحراف عظیمی شده بود. تا جایی که واژهی «بیعت» نیز بر اثر تبلیغات مسموم و سوء بنیامیه دچار سوء برداشت گردیده و بیعت با هر صاحب قدرتی مجاز و مشروع تلقی میشد. در حالی که بیعت با عنصری چون یزید که منشأ فساد و عناد با اسلام بود، امضا و تایید خلافت یزید و علاوه بر آن رفتار و«سنّت»ی بود که معاویه پایهگذار آنها بود. علاوه بر تایید همهی رفتارها و سنن باطل تایید «سلطنت موروثی» هم بود. معاویه خلافت را ملک مطلق خود میدانست و نخستین بار بود که خلافت به وراثت واگذار میشد و….
و همین بود که حسین7 در نخستین برخورد با والی مدینه شهادت خویش را امضا کرد و نه از بیراهه که پیشنهاد میکردند، بلکه در دل مزدوران بنیامیه با خانواده و اعضاء و یاران خود راه مکه را در پیش گرفت. او در پاسخ برادرش محمد حنفیه از آغاز حجّت را بر همه تمام کرد که نه به عنوان کسی که فرار میکند، بلکه برخلاف عبدالله زبیر با تصمیم و نوع خروج خود تنفر از حکومت و امتناع از بیعت با یزید را اعلام کرد.
بدین سان حسین7 نه به بیعت اجباری تن میدهد و نه تنها بیعت نمیکند که اساساً یزید را لایق خلافت نمیداند و او را فاسد و آدمکش معرّفی میکند و با این مقدّمات قیام علیه ظلم و فساد و بردگی[120] و رقیت را آغاز مینماید. اینها همه جلوههای درخشندهی حریت و آزادی و آزادگی است که از همان ابتدا در مکتب حسین طلوع کرد و تا امروز نیز میدرخشد. امام7 در نامهای که به مردم و سران کوفه مینویسد شروط امامت و رهبری را مشخص میکند و با همین ضوابط و شروط مشروعیت قدرت و «غلبه» را در نظام حقوقی و در اندیشهی سیاسی اسلام مخدوش و ویران میکند. ببینید چه کوتاه و پر عمق میفرماید:
«فلعمری، ما الامام الا الحاکم بالکتاب القائم بالقسط الدائن بدین الحق الحابس نفسه علی ذات الله و…»[121]
این سخن کوتاه کتابی بلند است. نه فقط حکومت تغلبیه را از بن، غیر مشروع اعلام میکند، که شاخصههای امامت و ولایت را بگونهای شفّاف به عرصه میآورد و امام یا رهبر جامعه را قانونمندتر و مطیعتر از دیگران در برابر قوانین (کتاب و سنّت) معرّفی میکند. رهبر باید قائم به قسط بلکه الگو و سرمشق اجرای عدالت باشد و نمونه راستین عاملان به دین (دین حق)! و برتر و بالاتر از همه، «الحابس نفسه علی ذات الله» تسلیم در پیشگاه ذات باری تعالی یعنی که همان مقام فنا و فانی در پیشگاه خدا (انّی عبدا…)[122] … و این است مبانی حریت و آزادگی در مکتب حسینی! بنیان مکتبی که بر توحید استوار است و انسان را آزاد و خلیفه خدا میداند، مکتبی که «عشق و عقل»، «عرفان و برهان»[123]، «دین و فلسفه»، دنیا و آخرت، حق و عدل، فرد و جامعه، بندگی و آزادی، شور و شعور و عقلانیت و معنویت را باهم و همراه هم، آنهم نه در عالم نظر و خیال و آرمان صرف که در عرصهی عمل و در میدان عاشورا عرضه مینماید و….
خطبهها و نامههای کوتاه اما عمیق و تاریخساز و پرپهنای امام7 انصافا راهنمای علم و عمل و آیینهی تمام نمای زوایای مکتب است. حسین7 در نامهای به مردم بصره میفرماید: «سنّت رسولالله6 مرده و نابود شده و بدعت ـ یعنی آنچه «نوآورده» است و جزء دین نیست ـ جان گرفته است»[124] آنگاه در رویارویی با لشکر حرّ بن یزید ریاحی که نماز به امامت سرور آزادگان برگزار میگردد، امام پس از نماز و در آن غوغای جهالت و جنون و جور و محاصره و چیرگی و انبوهی دشمن و خستگی راه و تنهایی و محاصره، نیز پس از خبر شهادت مسلم بن عقیل و سلطهی ابنزیاد بر کوفه خطبهی ماندگار دیگری میخواند و بازهم به شروط رهبری و نامشروع بودن حکومت زر و زور و ظلم و ذلّت میپردازد و سامان و حدود و ثغور امامت و رهبری اسلامی را بر میشمرد و میفرماید:
«ای مردم پیامبر خدا6 فرمود هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال کرده، پیمان الهی را شـکـسته (خلاف دستورات دین عمل میکند) با شیوه و روش رسول خدا6 مخالـفـت میورزد، درمیان بندگان خدا به فسق و گناه و ستم و تجاوز راه میپوید، ولـی در بـرابر چنین زمامدار خودسر با گفتار و کردار به مقابله بر نخیزد، بر خداوند است که بـا آن عنصر بیتفاوت و بیاعتنا و با چنین روح ساکت و بیتوجّه (که موجب تنهایی حـق و تجاوز ستمگر شده) همان برخورد را کند که با ظالم میکند. آگاه باشید یزیدیان اطاعت خدا را ترک و بندگی شیطان را پذیرفتهاند فساد و ستم را ترویج و حدود و قوانین الهی را تعطیل و اموال عمومی (فیء[125]) را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حـلال را حـرام نـمودهاند. و من سزاوارتر برای دگرگون کردنِ این (اوضاع) هستم». [126]
… پس از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، حسین7 این خبر جانکاه را به همهی یاران و همراهان داد و در همانجا فرمود، هرکس از شما میخواهد بازگردد، که حقّی بر او نداریم. [127] شیوه و شیمهی مردان را ببین که در هر قدمی بر حقّ و آزادی انسان تکیه و تاکید دارند. به گفتهی طبری نخواست با وی بیایند و ندانند کجا میروند که میدانست وقتی معلومشان کند، جز آنها که میخواهند جانبازی کنند و با وی بمیرند، همراهش نمیروند.[128]
سبحانالله، کسی که در چنگال گرگان درنده محاصره شده و روح بزرگی که چون شمع بر جهل و ذلّت دیگران میسوزد، و به فرموده قرآن خواری مردم بر او سنگین و سهمگین است، (عزیز علیه ما عنتم) در لحظه تنهایی و درد و مرگ هم دلسوز مردم است. طبری نوشته است:
پـس از اقـامه نماز روبه لشکریان حر کرد و فرمود فریبخورده کسی است که فریب شما خورد. (ای مردم بدانید که): اقبال خویش گم کردهاید و نصیب خویش را به تباهی دادهاید!»[129]
امام7 در منزل ذیحسم، پس از سپاس و ستایش پروردگار گفت:
… دنیا چون چراگاه کممایه شده است. مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از بـاطـل نـمیمانند. حقا که مومن باید به دیدار حق راغب باشد. مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمپیشگان و فرومایگان را جز رنج و نکبت نمیدانم. [130]
سخنی که قرنهاست در گوش سپهر و در آسمان تاریخ میدرخشد و الهامبخش آزادگان و آزادیخواهان است که:
«انی لا اری الموت الّا سعادهّ و لاالحیاهّ مع الظالمین الّا برما»
براستی که اگر عاشورا و جانبازیهای حسین7 و یاران نبود، تاریخ اسلام چراگاهی کممایه مینمود و از اسلام جز سایهی خاطراتی به گوشها نمیرسید و همانگونه که اباعبدا… فرمود:
«علی الاسلام السلام»!
در منزل عذیب الهجانات، در نزدیکیهای کربلا اردوی امام در کنار لشکریان حر پیش میرفتند. ناگهان چهار کس را دیدندکه از کوفه میآمدند. طبری مینویسد:
حر بن یزید بیامد و گفت این کسان که از مردم کوفهاند، جزو همراهان تو نبودهاند و من آنها را پس میفرستم یا میدارم.
حسین گفت:
از آنها همانند خویش دفاع میکنم، آنها یاران مناند… اگر به قراری که میان من و تو بوده عمل نکنی، با تو پیکار میکنم![131]
حسین7 از اخبار کوفه پرسید. عبدالله عایذی[132] یکی از آن چهار تن پاسخ داد: «قلوب الناس معک[133]، و سیوفهم علیک» دلهاشان با تو و شمشیرهایشان بر تو است. [134]
امام7 از قیس بن مُصَهّر صیداوی پرسید، پیکی که به بصره رفته بود. گفتند او را دستگیر کردند و به ابنزیاد سپردند و… طبری مینویسد:
ابنزیاد… بدو گفت: بالای قصر برو و دروغگو پسر دروغگو را لعنت گوی. آنگاه فرود آی تـا در کـار تـو بـنگرم… پس او بالا رفت و چون به مردم نمودار شد، گفت ای مردم من فرستادهی حسین7 پـسـر فـاطمه دختر پیمبر خدایم، او را یاری دهید و بر ضدّ پسر مرجانه از او پشتیبانی کنید؟! عبیدا… گفت: تا وی را از بالای قصر به زیر انداختند و… .[135]
سبحانالله، حسین7 این همه را میبیند و میشنود، امّا در عهدی که با خدا و اسلام و مردم بسته ذرّهای فتور و تردید راه نمیدهد و همچنان به سوی سرنوشت پیش میرود. عصر تاسوعا فرا میرسد. فرمان هجوم و کشتار قطعی شده است و جنگ و خونریزی و خشونت چنگ و دندان نشان میدهد. آخرین شب زندگی و حیات دنیایی است و بالاخره شب عاشورا فرا میرسد. قهرمانی که ننگ بیعت با یزید را از خویش رانده یاران و همراهان را فرا میخواند و بیعت خود را از همه برمیگیرد که: «فمن احب منکم الانصراف فلینصرف لیس علیه منّا زمام»! یعنی که شما آزادید. «فانطلقوا جمیعا»! و اینجاست که آزادگیها یکی پس از دیگری چهره میگشاید و پردهها به یک سو میرود و زمان و تاریخ مواجه با بزرگیهایی میگردد که دشمن نیز تا زمان هست شرمندهی آن همه بزرگی و جوانمردی است. [136]
به هر تقدیر، روز بزرگ سرنوشت فرا رسید و صبح عاشورا چهره گشود. در یک سوی لشکر جور و جهل و جنون و جنایت آمادهی ننگینترین حرکت تاریخ شد و در سوی دیگر هفتاد و دو تن و یک تن انسان کامل آمادهی دفاع از شرف و حیثیت و آزادی «انسان» و جانبازی و ایثار برای اعتلاء کلمهی توحید و دین گردیدند. عرصهای که هر دو سوی بینهایت را به روشنی تصویر میکرد. گویی تا آن لحظه حتی فرماندهی لشکر پسر سعد هم نمیتوانست باور کندکه آن جنایت هولناک عملی میگردد. ابنسعد در دریایی از اضطراب و پریشانی و جهانی از تردید و گسیختگی روانی نفس نفس میزد و رسوایی دنیا و آخرت را پیشاروی خود به عیان میدید. گویا در برزخی از رسوایی و روانپریشی هنوز هم به تسلیم شدن حسین7 و یاران امیدوار بود. با جان و وجدانی لرزان به شمر بن ذیالجوشن گفت: تو امیر را از قبول نوشتهی من منصرف کردی! «به خدا قسم حسین بن علی7 تسلیم نخواهد شد، زیرا روحی بزرگ و تسخیر ناشدنی در کالبد اوست، انّ نفسا ابیتاً لبین جنبیه». [137]
ایستادگی و طمانینه و اطمینان امام خصوصا از صبح عاشورا تا لحظهی پرشکوه شهادت، به گفتهی یکی از نویسندگان به اندازهای حیرتانگیز و بهتآور است که بدون مبالغه هیچ قلم توانا یا زبان گویایی نمیتواند آن را چنان که هست تحریر یا تقریر کند. [138]
در محاصرهی دژخیمانی درندهخو بودن، برق شمشیر سیهزار انسان خودفروخته را دیدن، اسارت و نگرانی و تنهایی خانواده و اهلبیت را پیش چشم داشتن و نالههای آنها را شنیدن، پیکرهای چاک چاک یاران با وفا و برادر و فرزند را نظاره کردن، در بیابان سوزان و تفتیده کربلا با جگر تشنه جنگیدن و در همان حال فریاد «هیهات منا الذله» سردادن و قهرمانان را مبهوت این همه شجاعت و عزّت و تسلیم و اطمینان کردن، تا آنجا که سراغ داریم در تاریخ انسان همانندی ندارد. در طوفان مصیبتهای شیر افکن، شعار حسین این است که: لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل»[139] هرگز دست ذلّت به سوی دشمن مستبد دراز نمیکنم که: الموت اعلی من رکوب عار»ی.
فیلیپ حِتّی، یکی از دانشمندان عرب که وجهة مذهبی هم ندارد، سخن بلندی دارد. او در کتابش (تاریخ عرب) مینویسد: «تشیع در روز دهم محرّم تولّد یافت»[140].
بیگمان آیین تشیع ریشه در اسلام محمدی6 داشت و در عصر مولا علی7 شکل یافته بود. و حِتّی بیش از همه به این واقعیت آگاه است، اما سخن این است که پس از عاشورا این درخت تناور شاخ و بال گسترد و صفوف، مشخص و ممتاز شد و حسین و عاشورای او میزانالاعمال گردید و طوفانهای انقلاب و عدالتجویی و آزادیخواهی و انتقام همانند نهضت توابین و خیزش مختار ثقفی و قیام زید بن علی7 و جانبازی یحیی بن زید و… یکی پس ازدیگری خودنمایی کردند و فرماندهان آدمکشی و جنایت همه به خاک ذلّت و رسوایی افتادند. پس از آن شب و روز دورانساز، کابوس ترس و رعب در هم شکست و جوانههای آزادی سربرآورد و در گسترهی زمان، زمانی بس کوتاه دمار از روزگار بنیامیه و آلسفیان درآورد و بنیانی استوار یافت.
طمأنینة امام حسین7
شهید مطهّری میگوید:
… چـیـزی کـه در روز عـاشـورا بـیـش از هـر چـیـز دیگر جلوهگر و نمایان است طمانینه حسین، اطمینان حسین، آرامش و استقامت حسین است.[141]
یکی از روایتگران حاضر در عاشورا میگوید:
«والله ما رایت مکثورا ً قط، قد قتل ولده و اهل بیته و اصحابه اربط جاء شاء منه» سوگند به خدا، مـرد دلشکستهای را سراغ ندارم که یاران و فرزندانش در برابر دیدگان او به خاک و خون کـشـیـده شـونـد (و سرهایشان جدا از پیکرها بر خاک افتند)، اما او دارای چنان توکل و طمانینه و قوّت قلب باشد.
در عرصهی آزادی و آزادگی خطبه روز عاشورا درخشندهترین و جاویدترین سخنی است که تاریخ نظیر آن را در آن غوغای جهل و جور به یاد ندارد. و هر انسان آزاده و عدالتخواه را به وجد میآورد.
حسین7 در فرجامین لحظات حیات، جاهلیت جدید و اشرافیت دوباره جان گرفته را مخاطب ساخت و فرمود:
«الا و أنّ الدعی بن الدعی قد رکزنی بین السلهّ و الذله و هیهات منا الذله»[142]
آگاه باشید: فرومایه فرزند فرومایه مرا در میان شمشیر و ذلّـت مـخـیر سـاخـته، هیهات چه دور است از ما پذیرش ذلّت!
خداوند و پیامبرش و جانهای مومن، دامنهای پاک و مطهّر و ذهنها و وجدانهای بیدار و آزاد و دلها وروحهای بزرگ وشرافتمند اطاعت فرومایگان را هرگز از ما نمیپذیرند و نمیپذیرند که تسلیم به عناصرپست را بر قتلگاه قهرمانان ترجیح دهیم.
حسین7 وجدانهای خفتهی اردوی دشمن را درحالی که بر شتر بلندبالایی سوار بود و عمّامه و ردای پیامبر را پوشیده بود و پیک صلح را میمانست، مخاطب قرار داد و پس از سکوت مخاطبان فرمود:
ای مردم، در کار خود شـتـاب نکنید، بنگرید که من کیستم به خدا سوگند از شـرق تا غرب عالم فرزند دختر پیامبری جز من وجود ندارد… وای بر شما آیا من کسی را کشتهام؟ مالی را از شما بردهام؟ جراحت یا زخمی به کسی وارد کـردهام؟ بـه چـه گـناهی و با چه مجوّزی میخواهید خون مرا بریزید و…؟![143]
روشن است که مخاطب این پرسشها وجدانهای بیدار و جانهای آزاد، در آینده تاریخ است و هر وجدان سالم را به آشوب میکشد. اما در اردوی پسرسعد، جز عدّهی اندکی را ثمر نداد. پسر سعد که پاسخی برای وجدان بیمار خود نمییافت و اضطراب و حیرت و گسیختگی روانی هر لحظه آزارش میداد، برای رهایی از این سرگردانی روحی، خود جنگ را شروع کرد و تیری به سوی اردوی حسین افکند. محمود عقاد نویسندهی دانشمند مصری مینویسد:
گویا این تیر در سینهی او (پسر سعد) فرو رفته و رنجور و مضطربش ساخته بود. او خواست خود را از این کشاکش روحی نجات دهد![144]
بدینسان جنگ نابرابر آغاز شد امّا جانها و وجدانهای بیدار تحمّل این فرومایگی و ننگ را بر نتابیدند و جمعی همراه «حرّ بن یزید ریاحی»[145] از هرچه ریاست و رنگ دنیایی و اموی داشت، گذشتند و بهشت[146] را برگزیدند و در رکاب حسین7 مردانه جان دادند.
عاشورا و شرح جانبازیهای حسین7 و یاران و آثار و ثمرات آن قیام داستانی است که در این مختصر مجال پرداختنش نیست، امّا از توبهی مردانهی حرّ، هزاران حرّ و هزاران چشمه آزادی و حریت جوشید که هریک چون سیلی خروشان بر خرمن جباران و ستمگران تاریخ یورش آورد و از هر حرّ هزاران حرّ زاده شد. به گفتهی مرحوم کمرهای:
«با پرچمداری سلیمان بن صرد خزاعی شبی که چهار هزار تن از آنان به کوی شهیدان رسیدند، شبی بود پرستاره از اشک چشم که بر خاک شهیدان میریخت شیرانی که دست از جان شسته به قصد خونخواهی امام شهید و جنگ با پسر زیاد به عینالورده میرفتند… و زمزمهی توبه درای کاروانشان بود. تو گفتی به بدرقهی حرّ از پس آمده و در خاک آرامگاه حر آب از دیدگان میپاشیدند…»![147]
درود بر «حرّ» که با توبهی زلالش بر آزادی و آزادگی جانی دوباره داد و «آرش راستین مردم نامهای»[148] شد که همواره برای حسین7 عزادار است و نام و راه و یادش را الگو و برترین «اسوه» حیات و هستی خویش میداند…
و درود بر ابوالعلاء معرّی، شاعر با شعور و پرشور عرب که در رثاء جانسوز حسین7 و پدر بزرگوارش که تجسّم عدالت مظلوم بودند، اینگونه سرود، و چه زیبا و شکوهمند:
و علی الدهر من دما الـشهیدین، علی و نجله شاهدان |
بر صفحهی روزگار از خون دو شهید، علی و فرزندش، همواره
دو گـواه پایدار است. این دو گواه خونین در پایان هر شب به
شکل فجر و در آغاز هر شب به شکل شفق نمودار میگردند،
و هـمـیـن گونه پایدارند تا روز رستاخیز که بیایند و در نزد
خدای رحمان تظلّم کنند و داوری خواهند.[150]
… من نیز، همراه و همزبان، با زائران و پیروان عاشق حسین، سرور همه آزادگان میگویم:
«اَشهَدُ انّک قد اَقَمتَ الصلواهَ، و آتیتَ الزکوه، و اَمَرتَ بالمعروف، و نَهَیتَ عَنِ المنکر و…»
کتابنـامه
- قرآن کریم.
- نهج البلاغه.
- آزادی فرد و قدرت دولت، صناعی.
- ابوالشهدا عقاد، عباس محمود.
- الارشاد فی معرفه حجج الله علی عباده، مفید، شیخ محمد بن نعمان، تصحیح علی نقی گیلانی، بیجا و بیتا.
- الامام الصادق7، اسد، حیدر،.
- امت و امامت، شریعتی، انتشارات قلم، 1358.
- انساب الاشراف، بلاذری، به نقل از نهضت عاشورا.
- انسان کامل، مطهری، مرتضی، دفتر انتشارات اسلامی، 1362ق.
- بحارالانوار، مجلسی، محمدباقر، ج44.
- بیست گفتار، مطهری، مرتضی، مقاله مبانی حقوق، دفتر انتشارات اسلامی1361.
- تاریخ طبری، ج7.
- تاریخ عرب، حتی، فیلیپ، ج2.
- تاریخ فلسفه اسلامی، کربن، هانری، ترجمه دکتر سید جواد طباطبایی، نشر کویر،1387ش.
- تاریخ یعقوبی، ابن ابییعقوب، احمد، ج2، بنگاه ترجمه و نشرکتاب.
- «تاملی در معنای آزادی»، کتابِ دین و آزادی، حمید عنایت،به همت فاضل میبدی.
- تحریر الوسیله، حضرت امام خمینی;، ج1.
- تشیع در مسیرتاریخ، محمدجعفری، دکترسید حسین، ترجمهی دکتر سیدمحمد تقی آیت اللهی، دفتر نشرفرهنگ اسلامی، 1374ش.
- تنبیه الامه و تنزیه المله، نایینی، میرزا حسین، با مقدمه مرحوم طالقانی.
- جامعه و تاریخ، مطهری، مرتضی، دفتر انتشارات اسلامی، (قم) بیتا.
- حقوق بینالملل خصوصی، نصیری، محمد.
- حلی، علامه، دومین نشست اندیشههای راهبردی. (کتاب: عدالت)
- حماسه حسینی، مطهری، مرتضی، ج2.
- دانشنامه سیاسی، آشوری، داریوش، انتشارات سهروردی،(چ 1) و نشر مروارید.
- دو برگ سبز، اصغری، سیدمحمد، انتشارات کیهان، پاییز1369.
- دومین نشست اندیشههای راهبردی، عدالت، مقاله «مفهوم، مبانی شاخصهای اصلی عدالت اجتماعی» انتشارات پیام عدالت، 1390.
- دیوان (سقط الزند)، معری، ابوالعلاء.
- دیوان حافظ.
- دیوان شمس(دیوان کبیر)، مولانا، جلال الدین، انتشارات جاویدان، 1360ش.
- دیوان عمان سامانی.
- شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج11.
- شهید جاوید، صالحی نجف آبادی، بیجا و بیتا.
- صحیفه نور، امام خمینی، وزارت ارشاد. ج15.
- طبایع الاستبداد،کواکبی، عبدالرحمن.
- ظهور و سقوط لیبرالیسم، آربلاستر، مخبر.
- عدالت به مثابه قاعده، اصغری، سیدمحمد، انتشارات اطلاعات، 1388.
- عدالت و عقلانیت درفقه و حقوق، اصغری، سیدمحمد، انتشارات اطلاعات، تهران، 1386ش.
- عقل و عرفان، اصغری، سیدمحمد، انتشارات اطلاعات، تهران، 1390.
- عنصرشجاعت، آیت الله کمرهای، آیت ا…، ج3.
- قرارداد اجتماعی، روسو، ژان ژاک، شکیبا پور.
- قواعد فقه در آثار امام خمینی.
- قیام جاودانه، حکیمی، محمدرضا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بیتا.
- قیام حسین، شهیدی، سیدجعفر، نشرفرهنگ اسلامی، 1359.
- کشاف، زمخشری.
- کشف الغطا، کاشف الغطا.
- لیبرالیسم و محافظه کاری، بشیریه، حسین.
- مباحث اقتصاد اسلامی، مطهری، مرتضی.
- مبسوط، لنگرودی، دکترمحمد جعفر.
- مجمع البیان،طبرسی.
- مجموعه آثار، شریعتی، دکتر علی، ش24.
- مجموعه آثار، مطهری، مرتضی، ش24، انتشارات صدرا، 1370ش.
- مرصاد العباد، رازی، نجمالدین، مصحح محمد امین ریاحی، انتشارات علمی و فرهنگی.
- «آزادی گرایی اسلامی و اروپا»، مارسل بوآزار، عبدالهادی حائری.
- مقتل خوارزمی، ج2.
- الموافقات، شاطبی، ابراهیم، تحقیق عبدا… دراز، بیروت، دارالمعرفه، 1415ق.
- مثنوی معنوی، مولانا، جلال الدین.
[1]. عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
[2]. فلسفهي اسلامي. اين تعبير را کُربن در خصوص يکي از عارف ـ فيلسوفان اسلامي به کار برده است!
[3]. ديوان عمان ساماني.
[4]. امام صادق7: سوره فجر را در نوافل و فرائض خودتان بخوانيد که سورهي جدّم حسين بن علي7 است!
[5]. به زيارت وارث مراجعه شود.
[6]. سخن ابا عبدالله است. درست در لحظات پاياني عاشورا! مخاطب آيا وارثان آينده نيستند؟
[7]. پيامبر: «حسين مني و انا من حسين!»
[8]. از حسين بن علي7: «… مالي ادعوکم و لا تحببوني و اناديکم فلا تسمعوني!»
[9]. به زيارت عاشورا و… مراجعه شود.
[10]. قرآن کريم: «وَ شَرَوه بِثَمَنٍ بخسٍ دراهم معدوده!» يوسف، آيه 20.
[11]. تهمتي که جبهه جهل و کفر و استبداد به امام حسين7 ميزند!
[12]. سورهي غافر، آيهي 26، سخن «فرعون» است که ميترسيد، موسي7 مردم را به کژراهه ببرد، و دين آنها را ضايع و تباه سازد!
[13]. ر. ک: زيارت «وارث».
[14]. بقره، آيهي 30.
[16]. به فرمودهي قرآن: «ليضع عنهم اِصرِهم و الاغلال الّتي کانت عليهم»! اعراف/157.
[17]. مطهّري، مرتضي، بيستگفتار، مقالهي مباني حقوق، ص50 و بعد، دفتر انتشارات اسلامي، 1361.
[18]. دينداري و آزادي، ص432، مقالهي «تامّلي در معناي آزادي»، از مرحوم حميد عنايت، به همّت فاضل ميبدي.
[19]. علّامه حلّي.
[20]. کتاب «عدالت»، دومين نشست انديشههاي راهبردي، ص44، سال 1390، از همين قلم.
[21]. «لاتَکُن عَبدَ غَيرِک، لُقُد خَلَقَکَ اللهُ حُرّاَ». نهجالبلاغه،
[22]. کاشف الغطاء، کشف الغطاء.
[23]. ناييني، ميرزا حسين، تنبيهُ الامه و تنزيهّ الملّه، ص64، با مقدّمهي مرحوم طالقاني.
[24]. شهيد مطهري، انسان کامل، صفحه 48 و بعد.
[25]. مجموعهي آثار، ش24، ص 19 و بعد.
[26]. صناعي، آزادي فرد و قدرت دولت، ص 160 و بعد.
[27]. روسو، ژان ژاک، قرارداد اجتماعي، شکيباپور، ص10و بعد.
[28]. کواکبي، عبدالرحمان، طبايعالاستبداد، ص 250 و بعد.
[29]. برخي «امانت» را در آيهي کريمهي: «انّا عَرَضنا الامانهّ…» همان اراده و قدرت انتخاب ميدانند.
[30]. ناييني، محمدحسين، تنبيهالامه و تنزيه الملّه، همان، ص 64 و بعد.
[31]. ناييني، همان، فصل اوّل، صفحات 20 و بعد.
[32]. آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، مخبر، ص 84.
[33]. شريعتي، دکتر علي، مجموعهي آثار، ش24، ص19و بعد.
[34]. «و شاورهم فيالامر، و امرهم شوري بينهم»! قرآن کريم.
[35]. «وَ لَقَد بَعَثنا في کل امه رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت» سوره نحل، 36
[36]. «… لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله». آلعمران، 64. روايات نيز در همين زمينه، شايد در حدّ تواتر باشد: براي مثال: «من اطاع جبارا، فقد عبده»!
[37]. قرآن کريم، آلعمران /104.
[38]. نهجالبلاغه شريف: «لا تترکوا الامرَ بالمعروف، و النَهي عَنِ المنکَر، فَيوَلّي عليکم شرارکم، ثم تدعون فلايستجاب لکم». (نامه 47 نهجالبلاغه).
[39]. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج 44، ص 320.
[40]. ليبراليسم و محافظه کاري، ص153.
[41]. «قد رجعنا من جهاد الاصغر و…» رسول اکرم6.
[42]. به کتابهاي: «عدالت و عقلانيت»، و «عقل وعرفان» از همين قلم مراجعه شود.
[43]. به نهجالبلاغه مولا علي7، و فرمان مالک اشتر مراجعه شود: «اِنَّ اللهَ يسمَعُ دَعوه المضطهدين، و هُوَ للظالمينَ بالمرصاد.
[44]. حتي يکَلِّمُکَ متکلمهم غير متعتع… لن تقدّس امهٌٌ لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متعتع.
[45]. «ثم ليکن آثرهم عندک، اَقو لَهُم بمر الحق لک… (فرمان مالک اشتر)
[46]. «و اخفض لِلرعيهّ جناهک، و ابسُط لهم وَجهَک، وَ الِن لهم جانبک، و اس بينهم فياللحظه و النظرهّ، و الاشارهّ و التّحيهّ»! نهجالبلاغه شريف، فرمان مالک.
[48]. «و نفخت فيه من روحي…»
[49]. دانشنامهي سياسي، انتشارات سهروردي (چاپ اول) و نشر مرواريد، ص 23 و بعد، 1366ش.
[50]. در سفر به شوروي سابق، همراه آيتاله هاشمي رفسنجاني از گورباچف پرسيدم، چگونه در برابر مارکسيستها و کمونيستهاي تندرو، جرائت ميکنيد از گلاسنوست، و پروستريکا سخن بگوييد؟ گفت، همانها بيشتر فشار ميآورند و هم آنها از استبداد و بسته بودن و خفقان حاکم به جان آمدهاند! به کتاب «دو برگ سبز» از همين قلم مراجعه فرماييد.
[51]. سياستگريزي و عدم مداخله در امور سياسي.
[52]. عزلت و گوشهگيري از مردم.
[53]. به فصل عرفان و اجتماع مراجعه شود.
[54]. «بنده شو تا بر همه مولا شوي ـ چون خدا فرماندهي اشيا شوي»! به گفتهي يکي از خاورشناسان: «با گفتن الله اکبر، انسان بر روي هر نوع بندگي در برابر ديگران در ميبندد. الله اکبر گفتن يعني اساساً خود را آزاد اعلام کردن، و به آن تحقق بخشيدن، هر قدر انسان به تعالي و مطلق بودن خداوند بيشتر پي ببرد، به همان نسبت خود در برابر ديگران آزادتراست. آزادي در بندگي خدا، ارزش انسان را معلوم ميکند. (مارسل بوآزار، «آزادي گرايي اسلامي و اروپا» ترجمة عبدالهادي حائري، ص218، دين و آزادي (پيشين)).
[55]. پاسخ امام7 بر اساس آنچه در «ارشاد» حضرت شيخ مفيد، ص 200 آمده چنين است:
«يا ابنَ الزرقا، اَنتَ تقتلني، اَم هُو؟ کَذِبتَ وَ اَثَمَت… اَيهَاالامير، اَنَا اَهلُالبَيتِ النبوهّ، وَ مَعدِنَ الرسالهّ، و مختلف الملائکهّ، و مهبط الرحمهَ، بنا فتحالله، و بنا يختِم، وَ يزيدُ رَجُلٌ شارب الخمر، و قاتل النس المحترمهّ، معلن بالفسق، و مثلي لايبايع مثله، و ليکن نصبح و تصبحون، ننظر و تنظرون، اينا احق بالخلافهّ و البيعهّ»!
… اي امير (آقاي رييس!)، ما اهلبيت نبوّتيم، معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و پايگاه رحمت الهي خاندان ماست، خداوند (اسلام را) با ما آغاز کرد و تا پايان نيز با ما پيش خواهد برد، امّا يزيد، عنصري ميگسار است که دست به خون بيگناهان و «نفس محترمه» گشوده است و آشکارا فسق ميورزد. چون مني با او بيعت نميکند، منتظر ميمانيم، (تا فرجام کار را) ببينيم، کدام يک از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم
[56]. «وَ لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ مِن صلصال، مِن حَمَاءٍ مَسنُون» سورهي حجر، آيهي 26 و…
[57]. «ليلهّ العظمت و الشرف»! چه زيباست سخن مولاناي بلخ:
«حق شب قدر است در شبها نهان تا کند جان هر شبي را امتحان!»
[58]. «ليثيروا دفائن العقول» مولا علي7، نهجالبلاغه.
[59]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص 183، بنگاه ترجمه نشر کتاب، ص2536، از کلمات قصار حسين بن علي7 يعني که خداوند کارهاي خطير و بزرگ و بلند مرتبه را دوست، و از امور پست و تُنُک، اکراه دارد!
[60]. مرصاد العباد.
[61]. خدا را به نيکوترين حمد و ثنا سپاس ميگويم!
[62]. حافظ: «فاش ميگويم و از گفتهي خود دلشادم ـ بندهي عشقم و از هر دو جهان آزادم!»
[63]. قطعاتي از خطبهي اباعبدالله در شب عاشورا. ارشاد مفيد، ص231.
[64]. چون: زهير ابنالقين، که به بزرگي و شجاعت شهره است، و حبيب بن مظاهر، قهرمان پيري که از کبار صحابهي رسولالله است!
[65]. «مولي» به معني آزاد شده.
[66]. به گفتهي برخي، گويا سخنان «جون بن حوّي» در استجازه (استيذان) براي نبرد بود.
[67]. مولانا: مثنوي: «زرّ سرخ است و سيه تاب آمده ـ از براي رشک اين احمقکده»
[68]. شگفت است. سخن را با «يابن رسولالله» آغاز ميکند. ستارهاي که فروغ از خورشيد گرفته و کمال يافته است.
[69]. ببينيد تا کجا عميق و پرپهناست: «فَوَقَعَ جُون عَلَي قَدَمَي ابنعبدالله7 يقَلّبُها وَ يقولُ: يابن رسولالله: وَاللهِ اَنَّ ريحي لنتَنٌ، وَ اَنَّ حَسَبي لَلَييم، وَ اَن لَوني لَاَسوَدٌ، فَتَنَفَّس عَلَي بِالجَنَّهِّ، لِيطيبَ ريحي وَ يشرُفَ حَسَبي، وَ يبَيض لَوني، لا والله لااُفارِقُکُم، حَتّي يختَلِطَ هذَا الدّمُ الاَسوَد مَعَ دِمائِکُم». (عنصر شجاعت، ج 3، ص 248)
[70]. خواجهي شيراز زيباتر ترجمه ميکند: «ندارم دستت از دامن مگر در خاک و آن دم هم ـ چو بر خاکم روان گردي، بگيرد دامنت گردم»!
[71]. مولانا، ديوان شمس.
[72]. حماسهي حسيني، ج2، ص 151.
[73]. منظور، دنيا، و همهي مظاهر ماديت است!
[74]. حماسهي حسيني ،همان.
[75]. «اسد النهار و زهّاد الّليل»!
[76]. ر. ک: به فصل سوم کتاب عقل و عرفان از همين قلم.
[77]. «کد کيدک، واسع سعيک، فوالله لاتمحو ذکرنا، و لاتدرک امدنا، فهل ايامک الّا عدد و جمعک الّا بدد»… سخنراني زينب دختر علي7 در مجلس يزيد بن معاويه!
[78]. «انا اعطيناک الکوثر»، قرآن کريم.
[79]. به زيارت اربعين، رک.
[80]. نهجالبلاغه، خطبه همام.
[81]. حماسهي حسيني، ج2، ص 33.
[82]. نوشتهاند، عبدالله بن عمر، ذليلانه به قصر «حجّاج بن يوسف» رفت، و با رسوايي دست حجّاج خونخوار را به علامت بيعت فشرد! (شهيدي، قيام حسين7، رک).
[83]. به گفتهي شهيد مطهّري «نمايشگاه معنا»!
[84]. خدا بيامرزد پدرم، در همين مرحله از جهاد عاشورا ميگفت: «شست و شويي کن و وانگه به خرابات خرام ـ تا نگردد ز تو اين دير خراب آلوده»! ديوان حافظ.
[85]. نيکوترين اعمال، بيان کلمهي حق در برابر پيشواي ستمگر است. (منهاج البراعهٓ في شرح نهج البلاغهٓ (خوئى)، ج 16، ص 232. )
[86]. «طلقاء»، واژهي پر عمق و پهنايي که زينب، دختر علي7، در بارگاه «يزيد» تکرارش کرد: «يابن الطلقاء! تخديرک حرائرک و اماتک، و بنات رسولالله6 سباياً» ؟!
[87]. عنصر شجاعت، ج3، ص164، امام فرمود: «اَنتَ حُرٌّ کَما سَمَّتکَ اُمُّکَ حُرّاً…»! و اينکه: «اَلحُرُّ حُرٌّ في جميع احواله…. »!
[88]. در اين زمينه به صحيفه نور، ج15، ص 148 مراجعه فرماييد، حضرت امام، در مقام تعارض، مصالح جامعه را مقدم ميشمارند.
[89]. «individualism» در برابر مکتبهاي توتاليتر، يا به تعبير برخي کلکيتويسيم.
[90]. براي تفصيل مطلب به کتاب عدالت، دومين نشست انديشههاي راهبردي، مقاله: «مفهوم، مباني شاخصهاي اصلي عدالت اجتماعي» از همين نويسنده، انتشارات پيام عدالت، 1390، مراجعه فرماييد.
[91]. جامعه و تاريخ، ص20 و بعد، دفتر انتشارات اسلامي (قم)، بيتا، در اين مورد به آيات: «و لکل امه اجل…» اعراف /34، «و کل امه تدعي الي کتابها» جاثيه/24، و آيات انعام/108، و غافر/105 ملاحظه شود.
[92]. عدالت به مثابه قاعده، حکومت تغلبيه، انتشارات اطلاعات، 1388.
[93]. در زيارت «اربعين» ميخوانيم: «اللهُمَّ اني اَشهَدُ اَنَّهُ… بَذَلَ مَهَجَتهُ فيک، لِيستَنقِذ عبادک مِن الجهاله و حيره الضلاله»!
[94]. «و ان قطعتني في الحبّ ارباً لمّا ان الفوادُ الي سواکا»!
[95]. «عدالت به مثابه قاعده»، ص207.
[96]. به گفته آيتاله بجنوردي: «يک حکم بايد دو حالت ضرري، و غير ضرري باشد، تا لاضرر نسبت به احکام ضرري، تقييد کند، و يا عموم را تخصيص بزند و خارج کند. امّا اگر حکمي تنها يک حالت و يک صِنف دارد که دائماً ضرري است، معني ندارد که سخن از تقييد و تخصيص به ميان آيد، چون تخصصاً خارج است». (قواعد فقهيه، ص65). شگفتا در صورت ضرري محسوب شدن، بايد بگوييم: دادن زکات و خمس و اجراي حدود و قصاص و ديات، و رفتن به حج، و جهاد و دفاع همه ضرري و «مرفوع» اند! (همان)
[97]. تحرير الوسيله، ج1، ص 472.
[98]. «انا ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط».
[99]. مطهري، مرتضي، مباني اقتصاد اسلامي.
[100]. «ن والقلم و ما يسطرون»
[101]. «انّآ عرضنا الامانهّ…» برخي امانت را به اراده و انتخابگري انسان تفسير کردهاند.
[102]. «ليزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه»
[103]. «ليقوم الناس بالقسط…» 290 بار ظلم در قرآن تقبيح شده است.
[104]. شاطبي، الموافقات.
[105]. «انتم المسئولون حتّي عنالبقاع و البهائم»، نهجالبلاغه شريف.
[106]. «عدالت ميان نسلي» تعبير زيبايي است از: «اتفريد هوفه»، ر. ک: کتاب، «عدالت»، پيشين، از همين قلم.
[107]. حماسهي حسيني، ج1. ص 250 و بعد.
[108]. کتاب قواعد فقه، در آثار امام خميني.
[109]. «عَلَي الاسلام السلام» .
[110]. تشيع در مسير تاريخ، صص 3و242، ترجمهي دکتر سيد محمد تقي آيتاللهي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1374ش.
[111]. کار به جايي رسيد که پيشوايان اهلسنّت عليه رژيم اموي و عباسي جبهه گرفتند. تاثير شعاع «عاشورا»، تنفّر از دولت را حتّي در خواص شعلهور کرد. ابوحنيفه قاضي القضاتي را نپذيرفت و شلّاق خورد و نهايتاً در زندان مرد! امام مالک نيز اعتراض کرد و تازيانه خورد. بويطي از فقهاء در زندان بغداد جان سپرد. سرخسي نويسندهي دانشمند المبسوط، کتابش را در زندان نوشت و امام شافعي نيز در رثاء «آلمحمد6» شعر گفت که: «ان کان رفضاً حب آلمحمدٍ فليشهد الثقلان انّي رافضي»! ر. ک: کتاب: «الامام الصادق» نوشته اسدحيدر.
[112]. به «عدالت و عقلانيت در فقه و حقوق» از همين قلم مراجعه فرماييد.
[113]. «والله لو وجدته قد تروخ به النّساء و ملک به الاماء… فانّ في العدل سعه…»
[114]. «و يزيد رجل شارب الخمر و قاتل النفس المحترمه و…»
[115]. در تعريف بيعت به نقل از نهايهي ابناثير مينويسد: «… هو عبارهّ عنالمعاقدهّ عليه و علي المعاهده، کان کل واحد منهما باع ما عنده من صاحبه و اعطاه خالصه نفسه و طاعته و دخيلهّ امره» (حماسهي حسيني، ج2، ص70، انتشارات صدرا، 1390).
[116]. به کشّاف زمخشري، و مجمعالبيان مراجعه شود.
[117]. نهجالبلاغه، خطبه 34.
[118]. نوشتهاند: «سعد بن ابيوقّاص، حسّان بن ثابت، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و…» با علي7 بيعت نکردند. اميرالمومنين7 در زمانيکه مالک اشتر از جمله عبدالله بن عمر را تهديد کرد، فرمود: «لست اريد ذلک منه علي کره، خلّوا سبيله»! رهايش کن، من بيعت اجباري از او نميخواهم. (تاريخ طبري، ج4، صص41 و 429). نيز شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد، ج11، ص 9 و بعد.
[119]. «… ان لا يقاروا علي کظّه ظالم…»
[120]. «بندگي» در پيشگاه «بنده»! لنخرج العباد من عبادهّ العباد و…
[121]. الارشاد في معرفهّ حجج الله علي عباده، (ارشاد مفيد)، تصحيح علي نقي گيلاني، بيجا و بيتا.
[122]. … و آن روايت بلند که: «مَن کانَ من الفقهاء، صائناً لنفسه حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه! مطيعا لامر مولاه، و…»! تازه اين همه صرفا در مقام تقليد، و «مقلد» بودن است! که: «فللعوام ان يقلدوه»!
[123]. به کتاب: «عقل و عرفان»، فصل «عرفان و فلسفه»، از همين قلم مراجعه شود.
[124]. «ان السنه قد اُميتت، والبدعَهَ قد اُحييت» (تاريخ طبري، ج 7، ص240)
[125]. «فيء» هم وزن با بيع است. مالي است که بدون اعمال جنگي به دست حکومت افتد. در زمان پيامبر، مهاجران تنگدست از «فيء» استفاده ميکردند. (قرآن کريم»59/7) (دکتر لنگرودي، مبسوط، کلمه فيء).
[126]. بحارالانوار، ج 44، ص 382، و تاريخ طبري، ج 7، ص300. فرمود: «اَيهَا الناس، اِن رسول الله6 قال مَن رَاي سلطاناً جائراً مُستحلاًّ لِحُرُم الله، ناکثاً عهده، مُخالِفاً لِسُنَّه رسول الله، يعمل في عبادالله بالاثم و العدوان، فلم يغَيرعَلَيه بِفعلٍ وَ لا قَول کانَ حَقَّاً عَلَي الله ان يدخله مدخله. الا و ان هولا قد لزموا طاعه الشيطان و ترکوا طاعه الرحمن، و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفيءو…»
[127]. تاريخ طبري، ج7، ص2987.
[128]. همان.
[129]. همان،ص2994.
[130]. تاریخ طبري، ج7، ص2994، و خطبه چنين است: «اَلا تَرَونَ اَنَّ الحَقَّ لايعمَلُ بِهِ، وَ اَنَّ البَاطِلَ لاَيتناها عنه، لِيرغَبَ المُومِنُ في لقاء الله، فاني لَا اَري الموت الا سعاده، و لاالحيات مَعَ الظالمين الّا برما». امام7 چنين جوابي را در پاسخ ابن سعد نيز فرمود که: «لا اجيب ابن زياد الي ذالک ابدا، فهل هو الا الموت، فمرحبا»!
[131]. طبري، همان، ص2996.
[132]. نوشتهاند، که جمله بالا را فرزدق شاعر گفت.
[133]. انساب الاشراف، ص 64، به نقل از نهضت عاشورا، ص264.
[134]. طبري، ص2996، ج7.
[135]. طبري: همان، ص2987.
[136]. نوشتهاند: سالها پس از «واقعه»ي عاشورا، از مردي پرسيدند: اين چه ننگي بود که برخود خريديد؟ چرا پسر پيامبر و ياران او را آن چنان نامردانه به خاک و خون کشيديد؟ گفت: خفه شو. گروهي رو در روي ما ايستادند، دستها بر قبضه شمشير، گامها استوار، نه امان ميپذيرفتند و نه فريفته مال ميگشتند… مادرت به عزايت بنشيند، ما جز آنچه کرديم چارهاي نداشتيم». شهيدي، سيدجعفر، قيام حسين7، ص161، نشر فرهنگ اسلامي، 1359.
[137]. تاريخ طبري، ج4، ص415، در بعضي کتابها «… ان نفس ابيه بين جنبيه» آمده است. يعني که سوگند به خدا، روح پدرش علي7، در کالبد اوست.
[138]. شهيد جاويد، ص265، 1349، بي جا.
[139]. ارشاد مفيد، ص216.
[140]. تاريخ عرب، ج2.
[141]. حماسه حسيني، ج1، ص276.
[142]. «الا… يابي الله رسوله و المومنون، و حجورٌ طابت و طهرت، و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام، علي مصارع الکرام»!(مقتل خوارزمي، ج2، ص7)
[143]. ارشاد ، همان، ص216.
[144]. ابوالشهداء، ص179 و بعد.
[145]. نوشتهاند: سي تن با حر يا در پس او به اردوي حسين7 پيوستند.
[146]. «… فَوَ اللهِ لااَختارُ عَلي الجَنَّهِ شيئاً، وَ لو قُطّعتُ و حُرِّقتُ»! سوگند به خدا، چيزي را بر مينوي بهشت، اختيار نميکنم، هرچند قطعه قطعه يا سوخته شوم»
[147]. عنصر شجاعت، ج3، ص167، انتشارات کتابفروشي اسلاميه، 1341ش.
[148]. تعبير زندهياد دکتر شريعتي است. به کتاب«دو شهيد» رک.
[149]. معري، ابوالعلا، ديوان(سقط الزند)، (متوفا: 449 قمري).
[150]. قيام جاودانه، ص72، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بيتا، ترجمه از استاد حکيمي است.
منبع : اخلاق ومعنویت در حماسه حسینی