فكر و عقل در وجود ما، پس از انبيا و ائمه، عالىترين حجت الهى است. اين گفتار موسى بن جعفر، عليهالسلام، به هُشام است:
«ان للَّه على الناس حُجّتين حجه ظاهره و حجه باطنه امّا الظاهره فالرُّسل و الانبياء و الائمه امّا الباطنه فالعقول».
جلوهاى از همه انبيا و ائمه در ما وجود دارد و به اين لحاظ خيلى اهميت داريم. براى همين است كه اگر انسان فكر كند، نجات خواهد يافت.
حكايت ابراهيم ادهم
در احوالات ابراهيم ادهم نوشتهاند كه او پادشاه بلخ و انسان بدكار و ستمكارى بود، اما يكى از زُهّاد و عُبّاد و عرفاى بزرگ شد كه كارنامه درخشانى هم دارد و كلماتى از او به جا مانده كه در كتابهاى مختلف نقل شدهاند.
آوردهاند كه روزى روى تخت سلطنت خود خوابيده بود كه چند تن از بيدارانِ راه، خود را به پشت بام كاخ او رساندند و بر بام اتاقى كه ابراهيم در آن استراحت مىكرد، شروع به پايكوبى كردند. ابراهيم با شنيدن سر و صداهايى كه از بام مىآمد بيدار شد و سرش را از پنجره بيرون كرد و گفت: روى بام كيست كه مزاحم خواب من شده است؟ يكى از آنان گفت: تو راحت بخواب! ما شتر خود را گم كردهايم و دنبال آن مىگرديم.
ابراهيم گفت: ديوانه شدهايد؟ مگر شتر گمشده را روى پشت بام كاخ مىجويند؟ گفتند: ما ديوانه نيستيم. اگر هم از نظر تو ديوانه باشيم، ديوانگىمان كمتر از تو است كه روى تخت سلطنت دنبال واقعيات مىگردى! خيال مىكنى اين تخت و اين كاخ، تو را به جايى مىرساند؟
راست مىگفتند! مگر از بخت و تخت انسان به جايى مىرسد؟ كسانى كه پيش از ما بودند از اين نقطه به جايى نرسيدند. آنها كه سالها پيش از ما زندگى مىكردند و احوالاتشان در كتابها ثبت شده است، نامشان نيز از خاطرها نمىگذرد، با آنكه دبدبه و كبكبهاى براى خود داشتند. مردند و پوچ و پوك شدند و اسكلتهاشان را نيز خاك فرسود و گذر زمان و تابش آفتاب و وزش باد و بارش باران گورهاشان را به باد داد. حال آنكه برجستگان الهى در جايگاهى حق و پسنديده نزد پادشاهى توانا قرار دارند: «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ».
ابراهيم از تخت خود پايين آمد و نيمه شب از بلخ بيرون زد و راه سفر در پيش گرفت و سالها بعد، معلم بيداران و آگاهان شد. آرى، بسيارى از مردم با تفكر به جايى رسيدهاند.
منبع : پایگاه عرفان