از مرگ نيز بايد عبرت گرفت و درباره آن تفكر كرد و به فكر چاره افتاد. سعدى در مقدمه گلستان نگاه هوشمندانهاى به مرگ كرده و اين طور به نصيحت ابناى زمان پرداخته است:
بس نامور به زير زمين دفن كردهاند كز هستىاش به روى زمين بر نشان نماند
آن پيرلاشه را كه سپردند زير خاك خاكش چنان بخورد كزو استخوان نماند
خيرى كن اى فلان و غنيمت شمار عمر زان پيشتر كه بانگ برآيد فلان نماند.
«مرگآگاهى» به قدرى در روايات ما حضور دارد كه نمىتوان آن را به عنوان يكى از بنيانهاى معنوى تفكر ناديده گرفت. از جمله، وجود مبارك پيامبر اكرم، صلى الله عليه وآله وسلم، در نصيحتى به ابوذر غفارى مىفرمايند:
«يا أباذر! إذا تبعت جنازه فليكن عقلك فيها مشغولا بالتفكر والخشوع، واعلم أنك لاحق به».
در هنگام تشييع جنازه، عقل خويش را به تفكر و خشوع مشغول دار و بدان كه بى ترديد به او ملحق خواهى شد.
اين همه تأكيد به تفكر درباره مرگ براى اين است كه از خود سوال كنيم: آيا ما رهروان اين كاروان نيستيم؟ آيا مرگ به سراغ ما نمىآيد؟ آيا خانه آخر ما قبر نيست؟ مركب آخر ما تابوت نيست؟ آخرين لباس ما كفن نيست؟ به راستى، چرا با چشم عقل به مرگ ديگران نگاه نكرده و در آن تأمل و تحقيق نمىكنيم؟
منبع : پایگاه عرفان