كسى كه اينجا منظّم، با خدا و با قرآن زندگى كند، بعد كه او را به آن طرف مىبرند، چه سفرهاى براى او مىگيرند. بعضى خوابها واقعاً عجيب است.
خواهر شهيدى به من تلفن زد و گفت: برادرم به من گفته است كه به شما زنگ بزنم و از قول او به شما بگويم: آن كارى كه بين من و شما بود، چرا تمام نشده است؟
من كه شهيد شدم و نيستم كه دنبال آن را بگيرم.
به ايشان بگو: آن كار را دنبال كن تا تمام شود. به او گفتم: خانم! برادر شما شماره تلفن منزل قبلى ما را داشت، ما پنج سال است كه از آن منزل به جاى ديگرى رفتهايم، شما شماره تلفن مرا از كجا آوردهايد؟ گفت: ديشب برادرم در خواب به من داد. اين خيلى عجيب است.
گفتم: استاد! ايشان كه همسايه ما است، گفت: وقتى ما پدر خود را- شيخ عباس قمى- در نجف دفن كرديم، شب بعد از دفنش خيلى گريه كردم، در عالم رؤيا پدرم را ديدم، درحالى كه مىدانستم او مرده است. ديدم چهره شاد، بهترين لباس و گويا جوان شده است. به پدرم گفتم: شما مگر از دنيا نرفتيد؟
گفت: چرا، من خودم شاهد بودم كه بدن مرا غسل داديد، كفن كرديد و در كنار حرم اميرالمؤمنين عليه السلام دفن كرديد. گفتم: شما دوباره به دنيا برگشتهايد؟ گفت: نه.
گفتم: پس چه شده است؟ گفت: آمدهام تا به شما بگويم: از زمانى كه من وارد عالم برزخ شدم تا كنون، كه تقريباً هشت ساعت مىشود، در اين مدت سه بار آمدهاند و مرا به خدمت حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام بردهاند.
اين را من در خواب براى استادم گفتم، گفتم: استاد! با شما چه كار كردند؟
ايشان فرمودند: حرف شيخ عباس درست است، شيخ عباس را همان روز كه مرد، سه بار بردند، اما مرا تا كنون صد بار بردهاند.
اگر كسى اين گونه زندگى كند و بميرد، چقدر شيرين است تا اين كه وقتى به برزخ مىرود، بگويند: پروندهات را باز كن، ببين! اينها چيست كه در پرونده تو ثبت شده است؟ آن وقت نتواند جواب دهد.
منبع : پایگاه عرفان