چقدر امامان ما مهربان بودند. فرمود: چون اينها بياباننشين هستند و نان آنات از همين راه اداره مىشود، اگر اين دوا را رايگان يا كمتر بدهند، به زندگى آنها لطمه مىخورد.
گفت: چشم. آمد و طبق آدرسى كه حضرت داده بودند، آن مرد را ديد و گفت:
اين دوا را دارى آ گفت: آرى، اما بگو براى چه كسى مىخواهى؟ گفت: بنا نشد كه بپرسى براى چه كسى مىخواهى، تو دوا را بده، من هر چه قيمتش هست، نقدى به تو مىدهم.
گفت: نه، بايد بگويى كه براى چه كسى مىخواهى؟ گفت: آخر اسم مريض به چه درد تو مىخورد؟ ما مريضى داريم كه در چادر افتاده و دارد ناله مىكند، دوا را بده. گفت: تا نگويى براى چه كسى مىخواهى، دوا نمىدهم.
بالاخره اين بنده خدا با اين كه حضرت ابى عبدالله عليه السلام فرموده بود نگو، اما گفت. البته نبايد مىگفت. گفت: والله دوا را براى جگر گوشه زهرا عليها السلام حضرت امام حسين عليه السلام مىخواهى؟ به تو نمىدهم. خودم مىآيم و با دست خودم دوا را به حضرت مىدهم. امام حسين عليه السلام آمده تا از منطقه ما رد شود، من به زيارتش نيايم؟
من تا به حال حضرت ابى عبدالله عليه السلام را نديدهام. اين چشم من بايد به چهره مولايم بخورد كه خدا اين چشم مرا در قيامت عذاب نكند.
منبع : پایگاه عرفان