روزى در مدينه، در زمان هارون الرشيد شيعهاى را در دادگاهى براى شهادت يك پرونده خواستند. قاضى مدينه، قاضى قوى بود. در پروندهاى به صاحب پرونده گفت: شاهد بياور. گفت: مىآورم. به بازار آمد، يكى از شيعيان ناب را كه مورد احترام همه و با ارزش و بزرگوار بود ديد، به او گفت: تو در جريان كار پرونده من بودى، آيا حاضرى در دادگاه شهادت بدهى؟
كتمان شهادت از گناهان كبيره است و هر كس شاهد جريانى بوده، اما نرود شهادت بدهد كه حق به حقدار برسد، خدا در قرآن به كتمان كننده شهادت وعده داده است كه در قيامت به جهنم مىرود.
گفت: شهادت مىدهم. اين مرد الهى و با وقار، وقتى وارد دادگاه شد، صاحب پرونده به قاضى گفت: اين شاهد من است، قاضى گفت: او انسان بسيار خوب و راستگويى است، ولى چون شيعه است، من شهادتش را قبول نمىكنم.
روزگار زندگى شيعه از لاى خون، زندان و تبعيد گذشته است. امنيت زمان ما را نگاه نكنيد كه ما راحت هستيم و كسى كارى به ما ندارد، روزگارى بود كه امكان برپايى اين جلسات نبود. زمان امام صادق عليه السلام اگر شيعهاى سؤال داشت، خيار يا چند سطل ماست را روى تخته مىگذاشت، در حالى كه نه خيارفروش بود و نه ماست فروش، به كوچه امام صادق عليه السلام مىآمد، داد مىزد: خيار داريم، ماست داريم، امام صادق عليه السلام متوجه مىشدند كه شيعهاى سؤال دارد، به عنوان خيار خريدن مىآمدند و جواب مسأله شرعى او را مىدادند و مسأله روشن مىشد.
منبع : پایگاه عرفان