مرحوم نراقى مىفرمايد: ديدم كه پرده كنار رفت و باغ با عظمتى پديدار شد، صدايى از درون ساختمان آمد كه ملا احمد! داخل شو. من ديگر در ذهنم نبود كه در قبرستان كاشان هستم و گويا دنيا از من گرفته شده بود.
نمونه اين باغ و ساختمان را نديده بودم. به داخل رفتم. درها، ديوارها، طاقها و اساس اين ساختمان را در دنيا نديده بودم. هيچ كجا مانند آن نبود. زيبايى اين باغ و ساختمان كامل بود.
ما را روى تخت و كنار خود نشاند، گفت: آيا عيدى مىخواهى؟ هر چه مىخواهى بخور. اين هم عيدى تو. گفتم: از پيغمبران خدا هستى كه اينجا در كاشان شما را دفن كردهاند؟ گفت: نه، من پيغمبر نبودم. آخر ديدم اين باغ و كاخ به پاداش انبيا مىماند.
گفتم: پس از پيغمبرزادگان هستى؟ گفت: نه، گفتم: امام زادهاى؟ گفت: نه، من سيد نيستم. گفتم: پس چه كسى هستى كه اين مزد را به تو دادهاند؟ گفت: من اهل كاشان هستم. هفتاد و هشت سال عمر كردم، گفتم: شغل تو چه بود؟ گفت:
قصابى.
گفتم: كسى كه با كارد و ساطور و گوشت خورد كردن سر كار داشتهاى، به نظر نمىآيد كه اين باغ و كاخ را به تو بدهند، مگر چه كار كردى كه اين پاداش را به تو دادند؟ گفت: دو كار كه هرگز سخت نيست: اول، هر چه نماز واجب داشتم، اول وقت خواندم و درست هم خواندم، چون اول وقت، يعنى اهمّيت دادن به عبادت و نماز.
من رفيقى دارم كه پير است، خصلتى دارد، نماز صبح را به جماعت مىخواند و هيچ وقت هم نماز جماعت را ترك نمىكند. اگر در اتوبوس باشد، نزديك اذان، در هر ايستگاهى كه باشد، يا در هر ترافيكى، پياده مىشود و به هر مسجدى كه نزديكتر است، مىرود و نماز جماعت را آنجا مىخواند.
نماز جماعت را هرگز ترك نكرده است و خصلت مهمى كه دارد اين است كه در كاسبى و درآمد خود هرگز نشده است كه به انحراف بزند. خريد و فروش سالم، پاك و حلال دارد.
اين قصاب به ملا احمد گفت: خصلت من در دنيا اين بود كه وقتى مؤذن «الله اكبر» مىگفت، من نيز «تكبيرة الاحرام» نماز خودم را مىگفتم؛ يعنى تا اين حد به نماز اول وقت اهميت مىدادم.
منبع : پایگاه عرفان