كتاب «نامه دانشوران» داستانى را از زمان قاجاريه نوشته است. اين كتاب با شركت ده دانشمند، زير نظر يكى از علماى بيناى آن زمان به نام «حاج ميرزا ابوالفضل ساوجى» نوشته شد. نقل مىكند:
ابوالنجم طبيب كه طبيبى متخصص، هنرمند و بينايى بوده است، وارد بازار عطر فروشان مىشود، مىبيند چند نفر وسط بازار جمع شدهاند، همه دارند نظر مىدهند، تا چشم آنان به ابوالنجم طبيب افتاد، گفتند: حل مشكل را از او بخواهيم. راه دادند و او جلو آمد.
به ابوالنجم گفتند: اين آقا غش كرده است، به محض اين كه وارد بازار عطرفروشان شد افتاد و هر كارى مىكنيم، به هوش نمىآيد. ابوالنجم گفت: چه كسى اين شخص را مىشناسد؟ يك نفر گفت: من. گفت: شغل او چيست؟ گفت:
كنّاس است، سطلى دارد كه با آن چاه دستشويى خانهها را خالى مىكند، گفت:
چند سال است كه اين كاره است؟ گفتند: پنجاه سال.
گفت: يكى از شما برود قدرى فضولات چاه دستشويى خانه را بياورد و جلوى بينى او بگيرد، وقتى نفس اول را بكشد، به هوش مىآيد. عطر، به مزاج او نمىسازد، فقط نجاست به اين شخص مىسازد. نفس او پنجاه سال است كه با بوى نجاست خو گرفته و اين بو طبيعت او شده است.
منبع : پایگاه عرفان