حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام مىفرمايد:
زمانى كه چشمش به ملك الموت مىافتد، مىگويد: آمدهاى مرا پيش حبيبم ببرى، زود باش، ديگر معطّلم نكن، قبض روحم كن.
«فَزَهَرَ مِصْباحُ الهُدى في قَلْبِهِ».
«وأَعَدَّ القِرى لِيَومِهِ النّازِلِ بِهِ»
از همين جا سفرهاش را براى روزى كه به مهمانى خدا مىخواهد برود آماده كردهاست.
«فَقَرَّبَ عَلى نَفْسِهِ البَعيدَ»
؛ هيچ با مردن بين خودش و مرگ فاصله نمىبيند.
همين الان خودش را در حال مرگ مىبيند.
«وَهَوَّنَ الشَّديدَ»
؛ با عبادت، سختىهاى قيامت را آسان كرده است.
«نَظَرَ فَأَبْصَرَ»
؛ چشمش را باز كرد و آن چه ناديدنى بود، ديد:
چشم دل باز كن كه جان بينى |
آن چه ناديدنى است آن بينى |
|
«وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ»
؛ يك بار كه گفت: «يا اللَّه»، قانع نشد، دوباره و دوباره و دوباره گفت:
«فَاسْتَكْثَر»
. اميرالمؤمنين مىفرمايد: كارش به جايى رسيده كه كنار دست او مىنشينى و مىتوانى گوشهاى خود را باز كنى. تمام سلولها و خون و گوشت و پوستش مىگويد: «يا اللَّه، يا اللَّه»، هميشه مىگويد، «اللَّه».
«ذَكَرَ فَاسْتَكْثَر»
هر چه را هم به او نشان مىدهند، عادى است، نه تابلوها براى او غير عادى است، نه طبيعت و نه گلستان. هر جا او را مىبرى مىبينى كه غير از ديگران است، به همه چيز با عشق محبوب نگاه مىكند چون آثار او را مىبيند.
به دريا بنگرم دريا ته وينم |
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم |
|
به دريا و به صحرا و در و دشت |
نشان از قامت رعنا ته وينم |
|
نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست |
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم |
|
«وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ وَ ارْتَوَى مِنْ عَذْبٍ فُراتٍ سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ فَشَرِبَ نَهَلًا وَ سَلَكَ سَبيلًا جَدَدَاً قَدْ خَلَعَ سَرابيلَ الشَّهَواتِ»
؛ تمام لباس شهوات را از وجودش بيرون آورده، از هيچ چيزى لذت نمىبرد.
«وتَخَلّى مِنَ الهُمُومِ»
؛ تمام غصّهها را دور ريخته است.
«إلّا هَمّاً واحِداً انْفَرَدَ بِهِ»
؛ فقط يك غصّه دارد، به هر كس مىرسد، مىگويد: من چه زمانى به مولايم مىرسم؟ چه زمانى محبوبم از من راضى مىشود؟
«فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ العَمى»
؛ از كورى خارج شده و مىبيند.
«ومُشارَكَةِ أهْلِ الهَوى»
؛ ديگر نمىتواند با هواپرستان بنشيند.
«وَ صارَ مِنْ مَفاتيحِ أبوابِ الهُدى»
؛ وجودش تبديل به كليد شده، به هر كس مىرسد، او را هم مىسوزاند، به هر كس مىرسد كه خدا را قبول ندارد با ديدن اينها اخلاق و رفتارش عوض مىشود و منقلب مىگردد و مىگويد: آقا چه شده است؟ چه كسى در تو اثر گذاشته، اسم او را به من بگو، مرا نيز با او آشنا كن.
«وَ صارَ مِنْ مَفاتيحِ أبوابِ الهُدى، و مَغاليقِ أبْوابِ الرَّدى»
؛ تمام درهاى گمراهى را مىبندد. اين تجليه است. ابتداى كار هم سخت است، چون انسان مىخواهد همه روابط غير خدايى را تبديل به روابط خدايى كند. خودمان را بسنجيم.
در روايات به گريه از خوف خدا توصيه شده است:
«وَعَبْرَةَ مَنْ بَكى مِنْ خوفِكَ مَرحومَةً»
؛ يعنى هر وقت براى من گريه كنيد، گناهانتان را مىبخشم، دل شما را روشن مىكنم، جانتان را صفا مىدهم:
تا نگريد ابر كِى رويد چمن |
تا نگريد طفل كِى نوشد لبن |
|
از اول اين گريه را قرار داده تا از مادر متولد شديم براى شير گريه كرديم، مادر دويد و به ما شير داد، حالا هم كه بزرگ شديم پيش خودش بايد گريه كنيم، تا گريه ما درمىآيد، مىگويد، هان! چه شده است بنده من؟ ما را آرام مىكند، اگر گريه كنيم آرام مىشويم و اگر گريه نكنيم، آرام نمىشويم.
منبع: نفس
منبع : پایگاه عرفان