از يكى از نيكان و شايستگان نقل شده كه مىگويد:در مسيرى مىرفتم، به درختى رسيدم، خواستم قدرى استراحت كنم، بزرگى بالاى سرم رسيد و گفت: برخيز كه مرگ نمرده. سپس بىهدف و بدون توجه به مقصدى شروع به رفتن كرد، او را دنبال كردم، شنيدم ...