روزى، حضرت مسيح، عليه السلام، با يارانش از در خانهاى عبور مىكردند كه در آن مجلس عروسى برقرار بود و صداى شادى و خنده از آن به گوش مىرسيد. حضرت فرمودند: امشب اينجا عروسى است، ولى كسى نمىداند كه داماد امشب مىميرد! پرسيدند: چطور ...
معلى بن خنيس ميگويد امام صادق (ع) در يك شب بارانى از منزلش به قصد سايبان بنى ساعده بيرون آمد، من دنبال حضرت راه افتادم ناگهان چيزى از دست حضرت افتاد، حضرت گفت: بسم الله خدايا آن را به ما برگردان، جلو آمدم و سلام كردم حضرت فرمود: معلّى گفتم بله ...