فارسی
پنجشنبه 08 آذر 1403 - الخميس 25 جمادى الاول 1446
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه



زندگی نامه امام سجاد(ع)

ولادت زين العابدين (عليه السلام)‌

وجود مقدس حضرت سجّاد (عليه السلام) بنا بر مشهور، روايات در روز پنجشنبه برابر با پنجم ماه با عظمت شعبان، در سال سى و هشتم هجرى، دو سال قبل از شهادت حضرت مولى الموالى اميرالمؤمنين (عليه السلام) در شهر مدينه، از پدرى با كرامت چون حضرت ابوعبدالله الحسين، سيّد الشهداء (عليه السلام) و مادرى با عظمت به نام سُلافه كه اميرالمؤمنين وى را مريم ناميد، متولّد شد.

گرچه در روايات نام‌هاى ديگرى نيز نقل شده است كه مى‌توان به:

شهربانو، غزاله، شاه زنان، شاه جهان، جهان بانو، خوله اشاره كرد.

از مجموع روايات‌«1» استفاده مى‌شود كه همه اين نام‌ها، يك نفر است كه دخترى از نسل يكى از بزرگان ساسانيان ايران مى‌باشد.

به خاطر چنين پدر و مادرى و اين گونه اصل و ريشه‌اى كه پدرش از عرب‌ قريشى و مادرش از عجم فارس مى‌باشد او را «ابن الخيرتين» مى‌گفتند.

پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) مى‌فرمايد:

للَّهِ مِنْ عِبادِهِ خِيَرَتانِ، فَخِيَرَتُهُ مِنَ الْعَرَبِ قُرَيْشٌ وَمِنَ الْعَجَمِ فارْسٌ.«2»

از بندگان خدا دو گروه برگزيده و نيكو هستند. بندگان نيكو و برگزيده عرب، قريش مى‌باشد و بندگان نيكو و برگزيده عجم فارس‌ها هستند.

امام سجاد (عليه السلام) همواره مى‌فرمود:

أَنَا ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ.«3»

من فرزند دو طايفه نيكو و برگزيده هستم.

زيرا جد او رسول خدا (صلى الله عليه و آله) است كه قريشى و عرب است و مادر او دخترى از بزرگان ساسانيان است كه فارس و ايرانى مى‌باشد.«4»

پيشواى مؤمنان و عارفان، قطب اهل تقوا، امام على (عليه السلام) به فرزند بزرگوارش در تعريف و تمجيد از همسرش فرمود:

وَهِىَ امُّ اْلأوْصِياءِ الذُّرِّيَّةِ الطَّيِّبَةِ.«5»

فرزندم! همسرت سلافه، مادر امامان معصوم بعد از تو و ريشه ذريّه پاك و پاكيزه است.


نام و القاب زين العابدين (عليه السلام)‌

نام نامى و اسم گرامى آن حضرت، على است و از بعضى روايات استفاده مى‌شود، در اولاد پسر، بزرگ‌ترين فرزند حضرت حسين (عليه السلام) است و دو فرزند پسر ديگر آن حضرت نيز على نام داشتند.

سبب اين كه امام حسين (عليه السلام) نام هر سه فرزند پسر خود را، على انتخاب كرد، عشق عجيبى بود كه به پدربزرگوارش اميرالمؤمنين داشت و هم درسى بود كه به امّت اسلام داد تا در انتخاب نام فرزندان، بهترين نام و با معناترين اسم را برگزينند، تا به هنگام صدا كردن فرزندان، چهره‌هاى پاك الهى در ذهن آنان و شنوندگان ديگر تداعى شود، تا از اين رهگذر جرقّه‌اى به قلوب بزند و از شعله آن، روح و جان به اوصاف اولياى الهى متّصف شود.

آن حضرت به خاطر حالات و روحيّات و كمالات و اعمال و اخلاق و اوصاف و واقعيّت‌هايى كه داشتند ملقّب به القاب زير شدند، القابى كه معانى آن در تمام شؤون هستى آن حضرت تجلّى داشت:

سيّد العابدين، زين الصالحين، وارث علم النّبيّين، وصىّ الوصيّين، خازن وصايا المرسلين، امام المؤمنين، منار القانتين و الخاشعين، متهجّد، زاهد، عابد، عدل، سجّاد، بَكّاء، ذوالثَّفِنات‌«6»، امام الامّة، أبوالأئمّة، حبيب، زكىّ، امين، زين العابدين.


لقب زين العابدين (عليه السلام)‌

در اين كه آن حضرت را زين‌العابدين مى‌گويند دو روايت جالب در بهترين كتب حديث آمده:

1- عمران بن سليم مى‌گويد: هرگاه زُهرى از علىّ بن الحسين مطلبى نقل مى‌كرد، مى‌گفت: مرا زين‌العابدين روايت كرد. يك بار سفيان بن عُيَيْنه به او گفت: از چه جهت او را زين‌العابدين مى‌گويى؟

پاسخ داد: از سعيد بن مسيّب شنيدم كه رسول خدا فرمود:

يُنادِى مُنادٍ: أَيْنَ زَيْنُ العابِدين؟

روز قيامت، فرياد كننده‌اى آواز برآرد: زينت عبادت كنندگان، كجاست؟

چنان مى‌بينم كه فرزندم علىّ بن الحسين با تمام وقار و سكون در ميان مردم محشر براى رسيدن به جايگاهش قدم بر مى‌دارد.«7»

2- سحرگاهى در حال عبادت و مناجات بود، مناجاتى عاشقانه و عبادتى خالصانه، ابليس به صورتى وحشتناك در برابرش مجسّم شد تا وى را از حال خوشى كه با محبوبش داشت باز دارد، آن حضرت كمترين توجّهى به آن شبح هولناك و چهره ترس‌آور نكرد، به قيام و قعود و به ذكر و مناجاتش ادامه داد كه ناگهان شنيد گوينده‌اى از طرف غيب، سه مرتبه فرياد زد.

أنْتَ زَيْنُ الْعابِدينَ حَقّاً.

تو، به حقيقت زينت عبادت كنندگان هستى!«8»

سيّد محمد حسين شهريار، اديب بزرگ چه نيكو سروده:

دلم جواب بلى مى‌دهد صَلاى تو را

صلا بزن كه به جان مى‌خرم بلاى تو را

كِشم جفاى تو تا عمر باشدم هر چند

وفا نمى‌كند اين عمرها وفاى تو را

بجاست كز غم دل رنجه باشم و دلتنگ‌

مگر نه در دل من تنگ كرده جاى تو را

تو از دريچه دل مى‌روى و مى‌آيى‌

ولى نمى‌شنود كس صداى پاى تو را

(شهريار)


عبادت زين العابدين (عليه السلام)‌

به هنگامى كه وضو مى‌گرفت، رنگ مباركش به زردى مى‌گراييد. زمانى اهل بيت بزرگوارش از او پرسيدند: چرا به وقت وضو اين چنين مى‌شوى؟ پاسخ داد:

مى‌دانيد آماده ايستادن در برابر چه آقايى هستم!

چون به نماز مى‌ايستاد لرزه بر اندامش مى‌افتاد!! در جواب كسى كه از حضرت پرسيد اين چه حال است؟ فرمود: به وقت مناجات و عبادت در پيشگاه محبوبم اين حالت به من دست مى‌دهد.

روزى در اطاقى كه در حال سجده بود آتش افتاد و بيم آن مى‌رفت كه شعله آتش تمام اطاق را بگيرد، ناگهان فرياد زدند: پسر پيامبر! آتش آتش!!

اهل خانه آتش را خاموش كردند و آن عاشق پاكباخته هنوز در سجود بود، چون از عبادت فارغ شد، عرضه داشتند: چه علّتى شما را از توجّه به حريقى كه به اطاق افتاد بازداشت؟ فرمود: آتش آخرت!!«9»

روايتى بس مهم در باب كيفيّت عبادت عابدان به مضمون زير از حضرت على (عليه السلام) نقل شده:

إنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ؛ و آخَرينَ عَبَدُوهُ رَغْبَةً، فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ؛ و إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً، فَتِلْكَ عِبادَةُ الْأحْرارِ.«10»

گروهى خداوند را از ترس عذاب بندگى مى‌كنند، اين عبادت غلامان و بردگان بزدل است. جمعى حضرت دوست را از شوق رسيدن به بهشت عبادت مى‌كنند، اين كار تاجران است. و عدّه‌اى وجود مقدّس او را محض‌ شكر و اين كه آن جناب لايق عبادت است، پرستش مى‌نمايند و اين عبادت آزادگان است.

عبادت آن جناب عبادت آزاد از ترس و شوق بود، او با تمام هستى و وجودش خداوند را محض خداونديش مى‌خواست، در هيچ عبادتى از حضرت معبود توقّع اجر و مزد نداشت و به خاطر ترس از عذاب به هيچ عبادتى قيام نكرد!!

اگر نافله روز به خاطر كار زياد از دستش مى‌رفت، به وقت شب به قضاى آن برمى‌خواست و به فرزندانش مى‌فرمود:

اين برنامه بر شما واجب نيست، ولى من دوست دارم هر يك از شما كه به برنامه شايسته‌اى عادت كرد آن را از دست ندهد، اگر در زمان معيّنش نتوانست بجاى آورد، به وقت ديگر آن را قضا كند!«11»

كشف الغمّه مى‌نويسد:

امام سجاد (عليه السلام) در هر بيست و چهار ساعت، هزار ركعت نماز به جاى مى‌آورد و چون صبح مى‌شد از هيبت حق غش مى‌كرد و آن چنان از خود بى‌خود مى‌شد كه وقتى باد مى‌وزيد او را همچون خوشه گندم به راست و چپ حركت مى‌داد!!«12»

در «پرواز در ملكوت» آمده است:

«آنان كه مجذوب جمال جميل و عاشق و دلباخته حُسن ازلند و از جام محبّت سرمست و از پيمانه الَسْت بى‌خودند، از هر دو جهان رسته و چشم از اقاليم وجود بسته و به عزّ قدس جمال اللَّه پيوسته‌اند، براى آنها دوام حضور است و لحظه‌اى از فكر و ذكر و مشاهدت و مراقبت مهجور نيستند.

آنان كه اصحاب معارف و ارباب فضايل و فواضلند و شريف النفس و كريم الطّينه‌اند، چيزى را به مناجات حق اختيار نكنند و از خلوت و مناجات حق فقط و فقط خود او را طالبند و عزّ و شرف و فضيلت و معرفت را همه در تذكّر و مناجات با حق دانند.

اينان اگر توجّه به عالم كنند و نظر به كونَيْن اندازند، نظر آنها عارفانه باشد و در عالم، حقّ جو و حق طلبند و تمام موجودات را جلوه حقّ و جمال جميل دانند.

از محضر، حاضر را طلبند و احترام محضر را براى حاضر كنند و عبوديّت را مودّت و معاشرت با كامل مطلق دانند و اشتياق آنان براى عبادت از اين باب است!!

ولى ما بيچارگان گرفتار آمال و امانى و بسته زنجيرهاى هوا و هوس و فرورفتگان در سِجْنِ مسجور ظلمانى طبيعت كه نه بويى از محبّت و عشق به شامّه روحمان رسيده، نه لذّتى از عرفان و فضيلت را ذائقه قلبمان چشيده، نه اصحاب عرفان و عيانيم و نه ارباب ايمان و اطمينان، عبادات الهيّه را تكليف و كلفت دانيم و مناجات با قاضى الحاجات را سربار و تكلّف شماريم، جز دنيا كه مَعْلَف حيوانات است ميل به چيزى نداريم و جز به دار طبيعت كه مُعتَكَف ظالمان است تعلّقى براى ما نيست، چشم بصيرت قلبمان از جمال جميل، كور و ذائقه روح از ذوق عرفان، مهجور است»!!«13»

امام باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد:

پدرم حضرت سجّاد، نعمتى از نعم الهى را ياد نكرد مگر اين كه سجده آورد.

آيه‌اى از قرآن كه در آن مسئله سجده بود قرائت نكرد مگر همراهش به سجده آمد. رنجى از او برطرف نگشت مگر اين كه به خاطر آن سجده كرد و از نماز واجبى فارغ نشد جز اين كه آن را به سجده پيوند داد و موفّق به اصلاح اختلاف بين دو نفر نگشت مگر اين كه به خاطر توفيقش به آن كار بر خدا سجده كرد. در جميع مواضع سجودش اثر سجود آشكار بود، به همين خاطر پدرم را سجّاد ناميدند!«14»

حالات عالى و عرفانى حضرت سجّاد (عليه السلام) را در غزل زيباى سيف فرغانى ببينيد:

دل زغمت زنده شد، اى غم تو جان دل‌

نام تو آرام جان، درد تو درمان دل‌

من به تو اولى كه تو، آنِ منى آنِ من‌

دل به تو لايق كه تو، آنِ دلى آنِ دل‌

عشق ستمكار تو، رفته به پيكار جان‌

شوق جگر خوار تو، آمده مهمان دل‌

تركنم از آب چشم، روى چونان خشك را

چون جگرى بيش نيست، سوخته بر خوان دل‌

(سيف فرغانى)
در حالات الهى آن حضرت آمده:

بسترش، خوشحاليش از برنامه‌هاى حق بود و فرشش، نشاطش در عبادت و دوستش، تصديق نسبت به حقايق و خلوصش، خودداريش از غير رضاى ربّ، تكيه‌گاهش، سجّاده و پوششش قبرش بود!

لحافش، اصرارش در بندگى و مناجات و خواب و چرتش، قيام و خضوع و خشوع نسبت به پروردگار و حرفه‌اش، سوختن در عشق ربّ!

تجارتش، زيارتِ خانه حقّ و حرم پيامبر و بازارش شوق به خدمت و بوى خوشش، مهر و محبّت و حرفه‌اش، طاعت و لباسش، عزّت و سلاحش، صلاح و مركبش، زمين و عادتش، ظهور نيروهاى ملكوتى درونى و سرمايه‌اش، گرسنگى و آرزويش، سفر به آخرت و خشنوديش، در لقا و وصال حضرت محبوب بود.«15»


مناجات زين العابدين (عليه السلام)‌

وجود مقدّس حضرت سجّاد (عليه السلام)، در تمام لحظات عمرش در مناجات و دعا بود، مسئله غرق بودنش در دعا و مناجات آن قدر عجيب است كه در هر كجا و در هر زمان نام مقدّسش برده شود؛ گريه و زارى، اصرار و الحاح، دعا و مناجات به ذهن شنونده تداعى مى‌كند.

مناجات خمس عشر، دعاى عرفانى ابوحمزه ثُمالى در سحر ماه مبارك رمضان، قطعاتى از زيارت امين اللَّه و پنجاه و چهار دعاى «صحيفه سجاديه» دور نمايى از حالات درونى آن حضرت و نورانيّت قلب و جان آن جناب است.

البتّه شرح مناجات خمس عشر و دعاى ابوحمزه و ساير مناجات‌هاى حضرت كه در «مصباح» و «زاد المعاد» و «بلد الأمين» و «مفاتيح الجنان» و ديگر كتب ادعيه آمده، توفيق خاصّى از ناحيه حضرت معبود لازم دارد تا بتوان از عهده آن برآمد.

در اين جا به چند بخش از مناجات‌هاى آن جناب اشاره مى‌شود، باشد كه ما منغمران در چاه طبيعت و گرفتاران ذلّت و شيطنت، در اين مسير الهى قرار بگيريم.


مناجات زين العابدين (عليه السلام) در كلام اصمعى‌

1- اصمعى، اديب معروف مى‌گويد:

شبى در طواف كعبه بودم، جوانى خوش منظر را ديدم كه به پرده خانه آويخته‌ بود و اينچنين با حضرت معبود مناجات مى‌كرد:

«ديده‌ها به خواب رفت، ستارگان بر صفحه دل‌انگيز آسمان برآمدند، پادشاه حىّ و قيّوم تويى، سلاطين و دنياداران در به روى مردم بستند و بر ابواب كاخ‌ها و خانه‌هاى خود پاسبان گماشتند، تا كسى به وقت شب به آنان رجوع نكند، ولى درهاى رحمت تو به روى گدايان باز است، سائلى چون من به اميد عنايت و رحمتت به پيشگاهت پناه آورده‌ام، اى وجود مقدّسى كه ارحم الراحمينى». سپس اشعارى به مضمون زير زمزمه كرد:

«اى آن كه به تاريكى شب دعاى بيچاره را اجابت مى‌كنى! اى آن كه گره از كار بسته مى‌گشايى! ميهمانانت به دور خانه‌ات درخوابند، امّا تو اى نگهدارنده تمام كاينات بيدارى، به مناجاتى كه به آن امر فرموده‌اى برخاسته‌ام، به حرمت بيت و حرم، بر گريه‌ام رحمت آور كه اگر گنهكار بيچاره را مشمول عفو و بخششت نكنى، پس چه كسى بايد به فرياد او برسد»؟

به دنبال صاحب ناله رفتم و وى را با پاى جان جستجو كردم، ديدم وجود مقدّس حضرت سجّاد، امام زين العابدين (عليه السلام) است!«16»


مناجات زين العابدين (عليه السلام) در كلام طاووس فقيه‌

2- طاووس فقيه مى‌گويد:

وجود مبارك حضرت علىّ بن الحسين امام سجّاد (عليه السلام) را در حرم امن الهى ديدم كه از سر شب تا به سحر در طواف و عبادت و نماز شب بود، چون مسجد الحرام و اطراف بيت را خلوت ديد، گوشه چشم به آسمان انداخت و اين چنين با محبوب محبّان و معروف عارفان و معشوق عاشقان به مناجات برخاست:

«الهى! ستارگان آسمان ناپديد شدند، ديده‌ها به خواب رفت، پيشگاهت براى ورود گدايان آماده است، گدايى چون من به اشتياق غفران و رحمتت به درگاهت‌ روى آورده، او اميدوار است كه در قيامت از زيارت رسول مكرّمت محرومش ننمايى».

سپس چون ابر بهار از ديدگانش اشك باريد و به محضر حضرت دوست عرضه داشت:

«پروردگارا! از باب مخالفت به معصيت برنخاستم و به هنگام گناه ترديدى نسبت به تو در دلم نبود، به عذاب و جريمه‌ات جاهل نبودم و از عقوبتت روى گردانى نداشتم، اين نفس بد انديش بود كه با من خدعه كرد، اين دلگرمى درونم به ستّاريّت تو بود كه مرا در لغزش انداخت؟ اكنون آن كه مرا از عذابت برهاند كيست؟

به كدام ريسمان محكم چنگ بزنم اگر رابطه‌ات را با من قطع كنى؟ افسوس بر من به وقتى كه مرا در پيشگاهت براى محاكمه حاضر كنند، آن زمانى كه سبك باران را اجازه عبور دهى و حمّالان گناه را به چاه جهنّم دراندازى، در آن روز در صنف سبك بارانم تا نجات يابم، يا زير بار سنگين گناهانم، تا در عذاب درافتم؟

آه و حسرت بر من! كه به موازات طول عمرم بر گناهم افزوده شد و در مقام توبه برنيامدم، چرا زمان حياى از پروردگارم به من نمى‌رسد»؟

سپس گريست و چنين زمزمه كرد:

«آيا مرا به آتش جهنّم مى‌سوزانى، اى منتهاى آرزوى من! اگر چنين باشد پس اميد و عشقم به تو چه مى‌شود؟!

مولاى من با اعمال زشت و پست به پيشگاهت رو كرده‌ام و اقرار مى‌كنم كه در ميان بندگانت گنهكارى چون من وجود ندارد»!!

باز به سختى گريست و عرضه داشت:

«از هر عيب و نقصى منزّهى، مردم آن چنان به معصيت و گناه بر مى‌خيزند گويى از ديده تو دورند و تو چنان نسبت به آنان بردبارى كه گويا گناهى مرتكب نشده‌اند.

آن گونه با برنامه‌هاى نيكويت به خلق محبّت مى‌كنى كه گويا به آنان نيازمندى، در حالى كه وجود مقدّست از همه هستى و عناصرش بى نياز است».

پس از آن به زمين افتاد و با حالى عاشقانه و غير قابل وصف به سجده رفت. به او نزديك شدم، سرش را به زانو گذاشتم و چنان گريستم كه اشكم به صورت پاكش ريخت، سر از زانويم برداشت و به حال نشسته درآمد و گفت: كيست كه مرا از محبوبم به برنامه ديگر مشغول كرد؟

عرضه داشتم: طاووسم، اى پسر رسول خدا! اين گريه و فرياد و اين ناله و زارى و اين جزع و فزع چيست؟ اين ما عاصيان و خطاكاران هستيم كه بايد اينچنين به پيشگاه حضرت دوست بناليم، شما چرا؟ شمايى كه پدرت حضرت سيّد الشهداء و مادرت فاطمه و جدّت رسول خدا: است؟

به من متوجّه شد و فرمود: آه آه اى طاووس! سخن پدر و مادر و جد را رها كن، خداوند بهشت را براى مطيع نيكوكار آفريده گر چه سياه حبشى باشد مگر نشنيدى:

جهنّم را براى گنهكار مقرّر فرموده گرچه فرزند قرشى قلمداد شود.

﴿فَإذا نُفِحَ فِى الصُّورِ فَلا انْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ و لا يَتَسائَلُونَ﴾«17»

پس هنگامى كه در صور دميده شود، در آن روز نه ميانشان خويشاوندى و نسبى وجود خواهد داشت و نه از اوضاع و احوال يكديگر مى‌پرسند.

به خدا قسم! در قيامت جز عمل صالحى كه پيش فرستاده‌اى، برنامه‌اى ديگر برايت سودمند نيست!!«18»

3- طاووس فقيه مى‌گويد:

حضرت سجّاد را در حجر اسماعيل ديدم نماز مى‌خواند و مى‌گويد:

عُبَيْدُكَ بِبابِكَ، أسيرُكَ بِفِنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائِكَ، سائِلُكَ بِفِنائِكَ، يَشْكُو إلَيْكَ، ما لا يَخْفى‌ عَلَيْكَ، لا تَرُدَّنى عَنْ بابِكَ.«19»

بنده‌اى كوچك به پيشگاه توست، اسيرى فانى، زمين‌گيرى فانى، گدايى فانى در درگاه توست، از آنچه بر تو مخفى نيست به تو شكايت دارد، عنايت كن او را از در خانه رحمتت مران.

4- امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

حضرت باقر (عليه السلام) بر پدر بزرگوارش امام سجّاد (عليه السلام) وارد شد، او را در عبادت آن چنان ديد كه از كسى سابقه نداشت: از بيدارى زياد رنگش زرد شده و گويى از شدّت گريه چشمش سوخته بود و پيشانى مباركش از زيادى سجود زخم آورده و از كثرت قيام قدمش ورم داشت. حضرت باقر (عليه السلام) چون اين حالات را ديد نتوانست از گريه خوددارى كند. امام سجّاد (عليه السلام) در فكر بود، ناگهان به فرزندش رو كرد و فرمود:

اين اوراقى كه عبادات امام على (عليه السلام) بر آن ثبت است بياور، براى آن جناب اوراق را آوردم، كمى از آن را خواند سپس با ناراحتى زمين گذاشت و فرمود: چه كسى قدرت دارد همانند علىّ بن ابى طالب عبادت كند؟!«20»

5- شبى در حال مناجات و عبادت بود، يكى از فرزندانش افتاد و دستش شكست، اهل خانه فرياد زدند، همسايه‌ها آمدند، با كمك هم طبيب شكسته‌بندى آوردند، دست كودك را بست. چون صبح شد دست طفل را به گردنش آويخته ديد، پرسيد: اين چه وضع است؟ حادثه را به خاطر غرق بودنش در مناجات توجّه نفرموده بود، به او خبر دادند.«21»

6- آن حضرت چون به مناجات و راز و نياز و عبادت و نماز بر مى‌خواست‌ چهره‌اش رنگ به رنگ مى‌شد، قيامش براى عبادت و راز و نياز قيامِ عبد ذليل در برابر مولاى جليل بود، از خشيت حق كه معلول آگاهى قلب او نسبت به حضرت ربّ العزّه بود، اعضايش مى‌لرزيد و نمازش در هر بار نمازِ وداع بود كه گويى پس از آن ديگر مهلت نماز ندارد!«22»

اين همه محصول قلب پاك و دل عرشى حضرت سجّاد (عليه السلام) و معرفت والاى آن حضرت نسبت به مقام قدس ربّ العالمين بود.

صائب تبريزى آن بزرگ غزل سراى عرصه ادب، چه نيكو مى‌گويد:

چرخ است حلقه درِ دولتسراى دل‌

عرشست پرده حرم كبرياى دل‌

با آن كه پاى بر سر گردون نهاده است‌

بر خاك مى‌كشد زدرازى، قباى دل‌

دل را به خسروان مَجازى چه نسبت است‌

دارد به دست لطف يد اللَّه لواى دل‌

خود را اگر گرفت جگردار عالم است‌

آن را كه ازخرام تو لغزيد پاى دل‌

با نور آفتاب به انجم چه حاجت است‌

با خلق آشنا نشود آشناى دل‌

صائب اگر به ديده همّت نظر كنى‌

افتاده است قصر فلك پيش پاى دل‌

(صائب تبريزى)

شخصيّت زين العابدين (عليه السلام)‌

وجود مقدّس او از جانب حضرت ربّ العزّه به عنوان چهارمين اختر تابناك امامت، براى اين كه تمام عالميان در همه شؤون، جنابش را براى يافتن سعادت دنيا و آخرت اسوه و سرمشق قرار دهند، انتخاب شد، همين مسئله در باز شناساندن شخصيّت و عظمت حضرت در تمام جهات حيات كافى است.

خواهر زاده‌اش مى‌گويد:

به تشويق فاطمه، دختر حضرت سيّد الشهداء در مدار خدمت آن جناب برآمدم، هرگز در كنارش ننشستم مگر اين كه باب خيرى به رويم باز شد، يا از خشيت آن جناب از حضرت حقّ دلم غرق خشيت شد، يا دانشى پاك و علمى با منفعت از آن منبع فيض و كرامت آموختم.«23»

ابن شهاب زُهرى مى‌گويد:

بهترين فردى كه از بنى هاشم يافتيم، حضرت زين العابدين (عليه السلام) بود.«24»

سعيد بن كلثوم مى‌گويد:

خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم، سخن از وجود مقدّس اميرمؤمنان به ميان آمد، امام صادق (عليه السلام) آن چنان كه حقّ على (عليه السلام) بود از آن جناب تمجيد كرد و حضرتش را به بهترين صورتى كه لياقت داشت ستود، سپس فرمود:

به خدا قسم! هرگز حرامى نخورد تا عمرش پايان گرفت و از دو برنامه‌اى كه رضاى حقّ در آن بود سخت‌ترينش را براى عمل انتخاب مى‌كرد. حادثه‌اى براى رسول خدا پيش نيامد، مگر اين كه آن حضرت را به عنوان تكيه‌گاه براى رفع حادثه خواست. جز او كسى همانند رسول خدا طاقت عبادت نداشت. به وقت عمل مانند كسى بود كه بين بهشت و جهنّم است، ثواب حق را اميد داشت و از عذابش خائف بود. در راه رضاى حق و دورى از عذاب فردا از كاركرد روزانه و عرق پيشانى مباركش هزار بنده در راه خدا آزاد كرد. غذاى اهلش روغن و سركه و خرماى بهم انباشته بود. لباسى جز لباس كرباس نداشت، اگر آستينش اضافه مى‌آمد، قيچى مى‌خواست و آن را مى‌بريد. در ميان فرزندان و اهل بيتش در لباس و دانش و حكمت زندگى نظير علىّ بن‌ الحسين (عليه السلام) نبود.«25»

دقّت در احاديث و روايات نقل شده از آن حضرت و توجّه به عمق دعاهايى كه از آن جناب رسيده و نظر به اعمال و اخلاق آن چشمه فيض الهى و درياى كرامت ربّانى، نشان دهنده شخصيّت ملكوتى آن اسوه فضيلت و الگوى حقيقت و سعادت است.


امام سجاد (عليه السلام) و برخورد با عبدالملك‌

زُهْرى مى‌گويد:

همراه با حضرت سجّاد (عليه السلام) برخوردى با عبدالملك بن مروان داشتيم، آثار عبادت در چهره امام سجاد (عليه السلام) عبدالملك را به تعجّب انداخت و برنامه حضرت با پروردگار براى او بسيار بزرگ جلوه كرد.

به حضرت عرضه داشت: از چهره‌ات آثار زحمت و كوشش و عبادت و بندگى سنگين آشكار است، در صورتى كه عاقبت به خيرى در پرونده شما ثبت است و تو پاره تن رسول خدايى، براى تو نسبت به اهل بيت و مردم زمانه فضل عظيم است، آنچه از علل برترى و دانش و بينش و ورع و دين به شما عنايت شده به احدى جز رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين: داده نشده!

عبدالملك مدح و ثنا و تعريف و تمجيدش را از حضرت قطع نكرد، تا امام سجاد (عليه السلام) به او فرمود: «آنچه را گفتى از من نيست، بلكه عنايت و الطاف الهى به اين بنده درگاه حقّ است، جلوه‌اى است از تأييد و توفيق حضرت دوست؛ به من بگو با كدام قدرت و با چه قوّت به اداى شكر اين همه نعمت برخيزم؟

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آن قدر به عبادت و نماز ايستاد تا قدم‌هايش ورم كرد. چنان در مدار روزه قرار گرفت كه آب دهانش خشك شد. به حضرت عرضه داشتند: يا رسول اللَّه! مگر نه اين است كه گذشته و آينده‌ات بر اساس خبر حضرت حق در قرآن غرق در مغفرت است، پس اين همه زحمت در عرصه عبادت چيست؟

پاسخ داد: نمى‌خواهيد بنده شاكرى باشم؟ خدا را شكر و سپاس كه مرا به عبادت و اطاعت برگزيد و در دايره امتحان توفيقم داد، در دنيا و آخرت سپاس را مختصّ او مى‌دانم. به خدا قسم! اگر اعضايم قطعه قطعه شود و پيه چشمم به سينه‌ام بريزد، قدرت اقدام به عُشرى از اعشارِ يك نعمت از تمام نعمت‌هاى عنايت شده او را كه شماره كنندگان از شمارشش عاجزند و حمد حامدان به آن نمى‌رسد، ندارم. نه به خدا قسم! ترك شكرش نكنم، به اندازه‌اى كه روز و شب و در خلوت و آشكار مرا در اين حال ببيند.

اگر حقوق واجبه اهل بيتم و خاصّ و عام مردم نبود و من مأمور به ادايش نبودم، هر آينه به چشم به آفرينش مى‌نگريستم و به قلب به حضرت اللَّه، تا وجود مقدّس او بر من قضاوت كند كه او بهترين حاكم است، آنگاه حضرت سجاد (عليه السلام) گريه كرد و عبدالملك هم به گريه حضرت گريست، سپس امام فرمود:

«چقدر فاصله است بين كسى كه در طلب آخرت است و براى به دست آوردن آن مى‌كوشد و كسى كه متوجّه دنياست و برايش مهم نيست مال و مقام از كجا مى‌آيد و در آخرت هيچ نصيبى ندارد»!!«26»

صائب در هشدار به دنياپرستان چه نيكو مى‌فرمايد:

در طلبْ سستى چو ارباب هوس كردن چرا

راه دورى پيش دارى رو به پس كردن چرا

شكر دولت سايه بر بى‌سايگان افكندن است‌

اين هماى خوش نشين را در قفس كردن چرا

در خراب آباد دنياى دنى چون عنكبوت‌

تار و پود زندگى دام مگس كردن چرا

در ره دورى كه مى‌بايد نفس در يوزه كرد

عمر صرف پوچ گويى چون جرس كردن چرا

(صائب تبريزى)


امام سجاد (عليه السلام) و عبداللَّه مبارك‌

عبداللَّه مبارك مى‌گويد:

به مكّه مى‌رفتم، كودكى را بين هفت تا هشت سال ديدم كه سبك بال و سبك بار، به سوى حرم روان است. پيش خود گفتم: طفلى خردسال اين بيابان‌ها را تا مكّه چگونه سپرى مى‌كند. به نزدش شتافتم و بدو گفتم: از كجا مى‌آيى؟ جواب داد: از نزد خدا. گفتم: كجا مى‌روى؟ گفت: به سوى خدا. گفتم: اين بيابان مخوف را با چه كسى طى كردى؟ گفت: با خداى نيكوكار. گفتم: راحله‌ات كو؟ گفت: زادم تقوى، راحله‌ام قدم و قصدم حضرت مولاست. گفتم: از چه طايفه‌اى؟ گفت:

مطّلبى. گفتم: فرزند كه هستى؟ گفت: هاشمى‌ام. گفتم: واضح‌تر بگو. گفت: علوى فاطمى‌ام. گفتم: شعر سروده‌اى؟ گفت: آرى، گفتم: بخوان. اشعارى به مضمون زير خواند:

«ماييم كه واردان بر چشمه كوثريم؛ تشنگان لايق را از آن آب سيراب كرده و درصحراى محشر از آنان حمايت مى‌كنيم؛ هيچ كس جز از طريق ما به رستگارى نرسيده؛ و آن كس كه زادش رابطه با ماست بيچاره و بدبخت نشد؛ آن كه با ايمان و عملش ما را خوشحال كرد، از جانب ما مسرور مى‌شود و هر كس با ما به دشمنى و مخالفت برخاست، در اصل و ريشه‌اش خلل است و آن كس كه حقّ مسلّم ما را غصب كرد، در قيامت سر و كارش با حضرت ربّ العزّه است»!!

او پس از خواندن آن اشعار از نظرم ناپديد شد. به مكّه رفتم، حجّم را بجا آوردم.

در بازگشت، جمعى را در بيابان ديدم دايره‌وار نشسته‌اند. سركشيدم ناگهان آن چهره پاك و با عظمت را ديدم. پرسيدم: اين شخصيّت والا كيست؟

گفتند: علىّ بن الحسين.«27»


اخلاق و رفتار و صفات زين العابدين (عليه السلام)‌

امام (عليه السلام) همچون سلف صالح و خلف پاكش از تمام محاسن و محامد اخلاقى بهره جامع داشت، ازهرگونه عيب و نقصى در زمينه اخلاق و ساير شؤون حيات پاك بود.

هيچ برخورد و حادثه و مصيبتى آن حضرت را از تجلّى دادن حسنات الهى باز نداشت و وى را به سيّئه‌اى از سيّئات اخلاقى آلوده نكرد.


1- برخورد الهى با مردى تندخو

مردى از نزديكانش به آن حضرت دشنام داد و ناسزا گفت، حضرت جواب وى را نداد تا به بدگوييش پايان داد و رفت. آنگاه آن منبع فيض به دوستانش رو كرد و فرمود: شنيديد به من چه گفت؟ من دوست دارم مرا همراهى كنيد تا پاسخ مرا به وى بشنويد.

عرضه داشتند: با تو مى‌آييم. حضرت حركت كرد و در حالى كه قدم بر مى‌داشت اين آيه را قرائت مى‌كرد:

﴿وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ﴾«28»

و خشم خود را فرو مى‌برند و از [خطاهاىِ‌] مردم در مى‌گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

براى ما معلوم شد كه حضرت كارى به دشنام دهنده ندارد. چون به در خانه آن مرد رسيديم، حضرت فرمودند: به صاحب خانه بگوييد على بن الحسين است.

صاحب منزل در حالى كه نگران تلافى بود، به در خانه آمد. حضرت به او فرمودند:

لحظاتى قبل مطالبى را درباره من گفتى، اگر در من وجود دارد، به خاطر آن از حضرت حق طلب مغفرت مى‌كنم، اگر در من نيست و تو اشتباه كردى، براى تو عفو و بخشش مى‌خواهم!!

صاحب خانه پيشانى حضرت سجّاد (عليه السلام) را بوسيد و عرضه داشت: يابن رسول اللَّه! آنچه گفتم در تو نبود، اين منم كه بايد مورد عفو حقّ قرار بگيرم.«29»


2- رفتار با جذاميان‌

در حال سواره بر جمعى گذشت كه گرفتار بيمارى خطرناك و مهلك جذام بودند و كسى حاضر نبود با آنان نشست و برخاست كند!!

آنان سفره غذا انداخته و مى‌خواستند مشغول خوردن شوند، تا حضرت را ديدند وى را به غذا خوردن با خود دعوت كردند.

فرمود: اگر روزه نبودم پياده مى‌شدم و كنار سفره شما مى‌نشستم. چون به منزل رسيد دستور داد غذايى مخصوص آماده كنند، سپس همه جذاميان را به خانه خواست و همراه آنان سر يك سفره نشست و از آنان بدينگونه دلجويى فرمود.«30»

بياييم همچون سيّد عابدان و زينت عبادت كنندگان و فخر سالكان به فرياد آنان كه به فريادشان نمى‌رسند برسيم و دست نوازش به سر آنان كه دستى به سرشان نمى‌كشند بكشيم و به رفع نياز آنان كه كسى به رفع نيازشان بر نمى‌خيزد اقدام كنيم و در اين چند روزه عمر كسب معرفت و فضيلت كنيم و به اخلاق اولياى حقّ و عاشقان جمال و جلال آراسته گرديم.

عاشق دلباخته، حاج ميرزا حبيب اللَّه مجتهد خراسانى چه نيكو مى‌سروده:

گاهى سخن از عشق بگوييد

گه در ره توحيد بپوييد بپوييد

هرچند كه اين كام به جستن نشود رام‌

چندان كه توان جست بجوييد بجوييد

شمّامه حال است كه از باغ وصال است‌

شمّامه اين باغ ببوييد ببوييد

اى سبز گياهان كه همه خشك خزانيد

اين فصل بهار است بروييد بروييد

اى زنده تن و مرده دلان چند خموشيد

بر سوگ دل مرده بموييد بموييد

(ميرزا حبيب اللَّه مجتهد خراسانى)


3- گذشت از استاندار معزول‌

هشام بن اسماعيل از طرف عبدالملك مروان به استاندارى مدينه منصوب شد.

مقام رياست، او را به دايره غرور و كبر و ستم و ظلم كشيد، حقّ را ناحقّ كرد و هر چه در توان داشت به ميدان آورد. از افرادى كه از او رنج بسيار و آزار فراوان ديدند حضرت زين العابدين (عليه السلام) بود.

پس از مدّتى از مقامش عزل شد. استاندار جديد مدينه به نام وَليد، مأموريّت يافت استاندار قديم را در برابر مردم به ستونى ببندد، تا هر كس بخواهد آزارهاى او را تلافى كند بتواند!

در چنان حالى مى‌گفت تمام وحشت من از برخورد با زين العابدين (عليه السلام) است؛ زيرا وى را زياد آزار داده‌ام.

امام در آن هنگام به ياران و دوستانش فرمود، به هيچ وجه متعرّض وى نشويد، آنگاه به ديدن هشام بن اسماعيل رفت و فرمود: پسر عمو! از آنچه برايت پيش آمده ناراحتم، آنچه دوست دارى از من بخواه كه من در اجابت درخواست تو مضايقه ندارم. هشام بن اسماعيل فرياد زد:

﴿اللَّهُ أعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾«31»

خدا داناتر است كه مقام رسالت را در كجا قرار دهد.«32»


4- احساس امنيّت‌

وجود مقدّسش، روزى يكى از خدمتكارانش را دوبار صدا زد، از پاسخ دادن خوددارى كرد. چون بار سوّم جواب داد، حضرت فرمود: صداى مرا در دوبار گذشته نشنيدى؟ عرضه داشت: چرا، فرمود: چرا جوابم را نمى‌دادى؟ گفت: يا بن رسول اللَّه! از سياستت در امان بودم. امام سجاد (عليه السلام) زبان به شكر گشود و به پيشگاه حقّ عرضه داشت: خدا را سپاس كه مملوكان من خودشان را از اين بنده ربّ در امان مى‌بينند.«33»


5- توجه به فقرا

خانواده‌هاى فقيرى در مدينه بودند كه از وسايل زندگى و خورد و خوراك آنچه‌ كم داشتند تأمين مى‌شدند، ولى نمى‌دانستند اين همه لطف و مرحمت و اين گونه مهر و عنايت از كجاست. چون زين العابدين (عليه السلام) شهيد شد تمام آن برنامه‌ها به تعطيلى رسيد، دانستند كه منبع آن همه فيض و فضيلت حضرت سجّاد (عليه السلام) بود!«34»


6- عهده ديون‌

اسامة بن زيد به وقت مشاهده آثار مرگ به سختى گريست. حضرت سجّاد (عليه السلام) در حالى كه ناظر وضع او بود، سبب گريه و ناله او را پرسيد. عرضه داشت:

پانزده هزار درهم بدهكارم، آنچه از من مى‌ماند خلأ قرضم را پُر نمى‌كند.

حضرت فرمود: تمام ديونت بر عهده من است، از گريه خوددارى كن كه هم اكنون به هيچ كس بدهكار نيستى. آنگاه به اداى دَين او اقدام كرد و او را از سختى حقّ النّاس نجات داد.«35»


7- مسافر مسجد

در شبى سرد غلامى از غلامانش آن حضرت را در مسير مسجد ديد در حالى كه جبّه و لباس و عمامه‌اى از خز به سر داشت و با خوشبوترين عطرخود را زينت داده بود. عرضه داشت: مولاى من! در اين ساعت با اين وضع و شكل كجا مى‌روى؟فرمود:مسافر مسجد جدّم رسول خدايم، تا برنامه ازدواج با حورالعين را براى خود فراهم آورم.«36»


8- روزى حلال‌

براى كسب معاش اوّل صبح از خانه بيرون مى‌رفت. چون به آن حضرت مى‌گفتند: اين وقت روز كجا مى‌روى؟ مى‌فرمود:

جهت صدقه دادن به عيالاتم مى‌روم. با تعجّب عرضه مى‌داشتند؟ صدقه، پاسخ مى‌داد: آرى، آنچه از حلال به دست مى‌آيد، صدقه حقّ بر بندگان است.«37»


9- تسليم محض‌

امام سجاد (عليه السلام) مى‌فرمايد:

به بيمارى سختى دچار شدم. پدرم امام حسين (عليه السلام) به من فرمود: چه ميل دارى؟

عرضه داشتم: ميل دارم نسبت به خود براى حضرت حقّ، تعيين تكليف نكنم؛ او آنچه به نفع من است از باب لطف و مهرش تدبير مى‌كند، من علاقه دارم در پيشگاه حضرتش تسليم محض باشم. پدرم فرمود: آفرين، با ابراهيم خليل هماهنگ شدى، به هنگامى كه مى‌خواستند او را در آتش بيندازند، جبرئيل به او گفت: چه حاجتى دارى؟ پاسخ داد: براى حقّ تعيين تكليف نمى‌كنم؛ او مرا كفايت مى‌فرمايد كه بهترين وكيل من در تمام شؤون حيات است.«38»


10- فرو خوردن خشم‌

روزى از روزها كنيزش از ابريقى گلين به روى دستش جهت وضو آب مى‌ريخت، از بى توجّهى كنيز آفتابه رها شد و پيشانى حضرت را مجروح كرد!

حضرت سربلند كرد؛ كنيز عرضه داشت: خداوند عزّوجلّ مى‌فرمايد:

﴿وَالْكاظِمينَ الْغَيظَ﴾

و خشم خود را فرو مى‌برند.

حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم.

عرضه داشت:

﴿وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ‌﴾

و از [خطاهاىِ‌] مردم در مى‌گذرند.

فرمود: از تو گذشت نمودم.

گفت:

﴿وَاللَّه يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ﴾

‌ و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

فرمود: برو، در راه خدا آزادى!«39»


11- در برخورد با تمسخر

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

مرد هرزه‌اى در مدينه بود كه مردم از اطوار و افعال و حركات و اداهاى او مى‌خنديدند.

روزى در حالى كه حضرت علىّ بن الحسين (عليه السلام) با دو نفر از خادمانش در حركت بود، به دنبال آن جناب آمد و قصد كرد كارى خنده‌دار انجام دهد؛ در برابر ديدگان‌ مردم عباى حضرت را از گردن آن جناب كشيد، سپس دور شد؛ دوباره آمد عبا را برداشت و فرار كرد؛ آنگاه بازگشت و عبا را به طرف آن جناب انداخت. حضرت بدون آن كه به وى التفات كند، فرمودند:

اين شخص كيست؟ عرضه داشتند: دلقكى است كه مردم مدينه را مى‌خنداند، حضرت فرمودند: به او بگوييد: براى خداوند روزى است كه در آن روز اهل باطل غرق در خسارتند.«40»


12- واقعه‌اى حيرت آور

امام صاق (عليه السلام) مى‌فرمايند:

حضرت سجّاد (عليه السلام) در سفرهاى خود با كسانى همراه مى‌شدند كه آن حضرت را نشناسند و با آنان شرط مى‌كرد در تمام امور، قافله را خدمت كند!

همراه با قافله‌اى به سفر رفت؛ از هيچ خدمتى نسبت به آنان مضايقه نفرمود.

شخصى در برخورد به كاروان، حضرت را شناخت. از اهل قافله پرسيد، اين انسان والا را مى‌شناسيد؟ گفتند: نه!

گفت: او حضرت علىّ بن الحسين (عليه السلام) است. به جانب حضرت هجوم بردند و دست و پايش را غرق بوسه كردند و به آن مقام بزرگ عرضه داشتند:

مى‌خواستى دچار عذاب حقّ شويم! اگر تو را نمى‌شناختيم و خداى ناخواسته با دست و زبان به آزارت بر مى‌آمديم چه مى‌كرديم! بى شك به هلاكت ابدى دچار مى‌شديم.

حضرت سجّاد فرمودند:

من يك بار با قافله‌اى همفسر شدم؛ آنان مرا مى‌شناختند؛ محض رسول خدا به‌ آنچه شايسته آن نبودم از من پذيرايى و احترام كردند؛ من به آن خاطر از كار خير باز ماندم؛ اين بار با شما آمدم كه مانند گذشته گرفتار نشوم كه اين گونه سفر براى من محبوب‌تر است!!«41»


13- محبّت و عدالت‌

حضرت زين العابدين به وقت وفات، به فرزندش حضرت باقر (عليه السلام) فرمود:

با شترى كه دارم بيست مرتبه به حجّ خانه حقّ رفتم و براى يك بار اين حيوان را تازيانه نزدم. چون شتر بميرد، او را در زمينى دفن كن تا پيكرش نصيب درندگان نشود كه رسول الهى (صلى الله عليه و آله) فرمود:

شترى كه هفت بار در سفر حجّ به موقف عرفات قرار بگيرد، از نعمت‌هاى بهشت است و خداوند در نسلش بركت قرار مى‌دهد. چون شتر مُرد، حضرت باقر (عليه السلام) بر اساس وصيّت پدر عمل كرد.«42»


14- نهايت جود و كرم‌

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

حضرت زين العابدين (عليه السلام) روزى كه روزه مى‌گرفتند، امر مى‌فرمودند گوسفندى را ذبح كنند و آن را قطعه قطعه كرده در ديگ بريزند تا پخته شود، بوى لذّت بخش آبگوشت به مشامش مى‌خورد در حالى كه نزديك افطار بود؛ دستور مى‌داد چند عدد سينى حاضر كنند؛ غذاى پخته را قسمت قسمت مى‌كرد و مى‌فرمود: اين غذاها را در خانه فلان و فلان برسانيد. آنگاه خود حضرت با قطعه‌اى نان و مقدارى‌ خرما افطار مى‌كردند!!«43»


15- رسيدگى به نيازمندان‌

امام باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد:

چون تاريكى شب همه جا را فرا مى‌گرفت پدرم حضرت سجّاد (عليه السلام) انبانى از چرم به دوش مى‌گرفت، در حالى كه در آن انبان مايحتاج نيازمندان را قرار داده بود، آنگاه خانه به خانه مى‌رفت و هر كس را به مقدار نيازش كمك مى‌فرمود، ولى به خاطر اين كه صورت مباركش را مى‌پوشاند او را نمى‌شناختند!!

به وقت غسل بدن شريفش، آثار به دوش كشيدن آن انبان را به صورت سياهى پوست بر شانه مباركش مشاهده كردند.«44»


16- بى‌اعتنايى به زر و زيور دنيا

امام صادق (عليه السلام) مى‌فرمايد:

لباسش از پشم بود و چون قصد نماز مى‌كرد لباسى خشن مى‌پوشيد و از نماز روى فرش و تشك و جانماز خاص پرهيز داشت، سجاده‌اش بر زمين بود. به كوه جَبّان كه در نزديكى مدينه قرار داشت مى‌آمد و بر سنگى سوزان قيام و قعود مى‌نمود. آن چنان از عشق و خوف خدا در سجده‌هاى عاشقانه‌اش مى‌گريست كه‌ چون سر بر مى‌داشت گويى چهره مباركش را در آب فرو برده!!«45»


17- در كنار قرآن‌

امام سجّاد زين العابدين (عليه السلام) مى‌فرمود:

لَوْماتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشرِقِ و الْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أنْ يَكونَ الْقُرْآنُ مَعى.«46»

اگرتمام انسان‌هاى مشرق و مغرب يكجا بميرند و جز من كسى در روى زمين نماند، به خاطر اين كه اهل قرآنم و انسم با اين منبع فيض حقّ شديد است، وحشتى نخواهم كرد.

ز دل غافل مشو چون هست محبوب اندر اين منزل‌

كه بر طالب نمايد روى مطلوب اندر اين منزل‌

برون از منزل دل نيست جاى جلوه جانان‌

كه ما را جذبه او ساخت مجذوب اندر اين منزل‌

بدانسان كز ره دل مى‌توان پيوست با دلبر

نه قاصد مى‌كند كارى نه مكتوب اندر اين منزل‌

از آن كام زليخا برنيايد از مه كنعان‌

كه بر يوسف تجلّى كرد يعقوب اندر اين منزل‌

ز پشتيبانى آن آشنا گر دل قوى دارى‌

نمى‌گردى زهر بيگانه مرعوب اندر اين منزل‌

(صائب تبريزى)

18- معجزه اخلاقى‌

سيّد ابن طاووس در «اقبال» از قول حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى‌كند:

چون ماه رمضان مى‌رسيد، حضرت سجّاد (عليه السلام) هيچ يك از غلامان و كنيزان خود را سياست نمى‌كرد، چون غلامى يا كنيزى خطا مى‌كرد در ورقه‌اى مى‌نوشت، فلان كس در فلان روز چنين خطايى را مرتكب شد. از آن جناب جز ادب و احترام و محبّت و عنايت نسبت به غلامان و كنيزان، مخصوصاً به هنگام ماه رمضان ديده نمى‌شد.

چون شب آخر ماه رمضان مى‌رسيد همه را دور خود جمع مى‌كرد، سپس كتابى كه اشتباهات و گناهان آنان را ثبت كرده بود مى‌گشود و نام هر يك را با گناهانش مى‌خواند و مى‌فرمود: اين خطا را داشتى و من هم نسبت به آن تو را عقوبت نكردم، آيا به ياد مى‌آرى؟ عرضه مى‌داشت: آرى، يا ابن رسول اللَّه.

وقتى از همه اقرار مى‌گرفت در جمع آنان مى‌آمد و مى‌فرمود با صداى بلند دنبال من بگوييد:

اى پسر حسين بن على! پروردگارت تمام برنامه‌هايت را در پرونده‌ات ثبت كرده، همان طورى كه تو اشتباهات و خطاها و كم كارى‌هاى ما را در چنين پرونده‌اى نوشته‌اى، كتابى كه نزد خدا است بر ضرر تو، به حق سخن مى‌گويد، گناه كوچك و بزرگى نيست مگر آن كه در آن كتاب شماره شده، تمام اعمالت را در آن روز به وسيله آن كتاب، حاضر خواهى ديد، چنانكه ما در اين ساعت تمام گذشته خود را در اين پرونده حاضر مى‌بينيم!!

اى پسر حسين بن على! ما را ببخش و از ما چشم پوشى كن، چنانكه خود تو از حضرت حق اميد چشم پوشى و گذشت دارى و همچنان كه عاشق عفو و رحمت حضرت ربّ العزّه‌اى و طالب رحمت آن منبع فيضى، ما را مشمول عفو و رحمت‌ خود قرار ده.

اى پسر حسين بن على! ذلّت و خوارى خود را در پيشگاه حضرت محبوب به ياد آر، آن وجود مقدّسى كه حكيم و عادل است و به اندازه خردلى به كسى ستم روا نمى‌دارد و اعمال بندگان را به ميزان كشيده و با دقّت محاسبه كرده و بر انجام آن شهادت مى‌دهد. بيا در چنين شبى از ما گذشت كن و از بدى‌هاى ما چشم بپوش كه خداوند فرموده:

﴿وَلْيَعْفُوا و لْيَصْفَحُوا ألا تُحِبُّونَ أنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾«47»

و بايد [بدى آنان را كه براى شما مؤمنان توانگر سبب خوددارى از انفاق شده‌] عفو كنند و از مجازات درگذرند؛ آيا دوست نمى‌داريد خدا شما را بيامرزد؟ [اگر دوست داريد، پس شما هم ديگران را مورد عفو و گذشت قرار دهيد]؛ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

به همين صورت مى‌گفت و به غلامان و كنيزان تلقين مى‌كرد و اشك مى‌ريخت و ناله مى‌زد و به درگاه حضرت دوست عرضه مى‌داشت:

خداوندا! ما را امر كردى، از آنان كه بر ما ستم كردند بگذريم، ما هم گذشتيم، پس تو هم از ما بگذر كه تو درگذشت و عفو از همه ما اولى‌ترى.

الهى! به ما فرمودى گدا را از در خانه خود نرانيم و اكنون خود ما به گدايى به پيشگاهت آمده‌ايم، عنايتت را طالبيم و عطا و احسانت را خواهانيم، در تمام اين برنامه‌ها به ما منّت بگذار و از اين پيشگاه با عظمت ما را نا اميد مكن. به همين كيفيّت با حضرت حقّ مناجات مى‌كرد و اشك مى‌ريخت، سپس رو به جانب آنان مى‌فرمود و مى‌گفت:

من شما را بخشيدم، آيا شما هم مرا بخشيديد؟ من مالك خوبى براى شما نبودم، از من سوء رفتار ديديد، آرى، من مالك بدكارى هستم كه مملوك كريمِ جواد و عادلِ محسنم.

عرضه مى‌داشتند: آقاى ما، با اين كه ما غلامان و كنيزان از حضرت تو جز خوبى نديديم، امّا درعين حال از تو گذشتيم.

امام سجّاد (عليه السلام) مى‌فرمود: اين دعا را با من بخوانيد:

خدايا، از پسر حسين درگذر، چنانكه از ما درگذشت، او را از آتش جهنّم برهان، چنانكه ما را آزاد كرد. غلامان و كنيزان اين جملات را مى‌گفتند و حضرت آمين مى‌گفت.

سپس مى‌فرمود: همه شما از قيد غلامى و كنيزى آزاديد، من شما را به عشق رسيدن به عفو حقّ و آزادى از عذاب آزاد كردم.

آنگاه روز عيد فطر همه را مى‌طلبيد و به اندازه‌اى كه پس از آزادى از بردگى محتاج مردم نباشند به آنان بذل و بخشش مى‌فرمود.

سالى نبود مگر اين كه دراين برنامه اقدام مى‌فرمود و حدود بيست نفر غلام و كنيز آزاد مى‌كرد و مى‌فرمود: خداوند در ماه رمضان به وقت افطار هفتاد هزار هزار مستحقّ عذاب را برات آزادى مى‌دهد و چون شب آخر شود به اندازه تمام ماه رمضان، از عذاب جهنّم مى‌رهاند، من دوست دارم خداوند من مرا در چنين برنامه‌اى ببيند، باشد كه وسيله نجاتى براى من مقرّر گردد.

البتّه براى او فرقى نداشت كه غلام و كنيز را چه زمانى خريده، آنچه براى او مهم بود اين بود كه شب آخر ماه رمضان آنان را آزاد كند، گر چه چند ماهى بيشتر نبود كه به خدمت آن جناب درآمده بودند.

اين برنامه با عظمت را هر سال تكرار مى‌كرد، تا وقتى كه به وصال حضرت محبوب و لقاى جناب دوست نايل شد.«48»


19- صله ارحام‌

يكى از پسر عموهاى زين العابدين (عليه السلام) از نظر معيشت در سختى و مشقّت بود.

امام سجاد (عليه السلام) شبانه بدون اين كه شناسايى شود براى او پول مى‌برد، او هر كجا مى‌نشست مى‌گفت: علىّ بن الحسين اهل صله رحم نيست، خداوند جزايش را از وى دريغ كند. امام سجاد (عليه السلام) مى‌شنيد و براى حفظ آبروى او تحمّل مى‌كرد. چون از دنيا رفت، پسر عمّش متوجّه داستان شد، از شدّت غصّه كنار قبر حضرت مى‌آمد و مدّت‌ها بر آن جناب ناله و ندبه داشت!«49»


20- برخورد با ناسزا

روزى با غلامانش از راهى مى‌گذشت، مردى به آن حضرت ناسزا گفت. غلامان به سوى او هجوم كردند، حضرت فرمود: دست نگاه داريد. خودش روبه روى آن مرد آمد و فرمود: آنچه از ما بر تو پوشيده است خيلى بيش از آن است كه مى‌دانى، اگر نيازى دارى بگو تا برآورده كنم. آن شخص خجالت كشيد، حضرت عباى خود را به او داد و دستور فرمود هزار درهم به او بپردازند. آن مرد پس از آن مى‌گفت:شهادت مى‌دهم كه تو از اولاد انبيايى.«50»


21- بردبارى‌

براى حضرت زين العابدين (عليه السلام) مهمان رسيده بود. غلام حضرت در آوردن غذاى گرم در يك سينى بزرگ عجله كرد، سينى از دستش رها شد و از بالاى پلّه‌ها به سر يكى از فرزندان حضرت فرود آمد و او را از بين برد. امام در حالى كه غلام در اضطراب سختى قرار داشت فرمودند: برو در راه خدا آزادى، تو در اين برنامه عمدى نداشتى!«51»


22- اسوه فضيلت‌

امام باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد:

پدرم خادمش را دنبال كارى فرستاد و او در آن كار، كندى به خرج داد؛ حضرت يك تازيانه به غلام زد، غلام گفت: اللَّه، اى پسر حسين! به من در كار رجوع مى‌كنى، تازيانه هم مى‌زنى! حضرت گريه كرد و فرمود:

اى محمّد بن على پسر عزيزم! كنار قبر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برو و دو ركعت نماز بخوان و بگو: خدايا در روز قيامت از علىّ بن الحسين بگذر. آنگاه رو به غلام كرد و فرمود: برو در راه خدا آزادى.

ابو بصير مى‌گويد: به حضرت عرضه داشتم: آيا آزادى، كفّاره يك ضربه تازيانه است؟ امام پاسخ نگفتند.«52»


23- بركتى عجيب از دو قرص نان‌

شيخ صدوق رحمه الله از قول زُهرى مى‌گويد:

خدمت حضرت زين العابدين (عليه السلام) بودم، مردى ازياران حضرت وارد شد، امام به او فرمودند: چه خبر؟ عرضه داشت: فعلًا خبر خود را باز گويم، چهارصد دينار بدهكارم، در برابرش براى پرداخت دينارى ندارم، عائله‌ام سنگين است، از عهده خرجشان برنمى‌آيم. امام سجّاد (عليه السلام) بلند بلند گريه كرد. به حضرت عرضه داشتم:

گريه براى مصايب و شدايد است. حاضران در مجلس هم همان را گفتند.

امام فرمود: چه مصيبتى بزرگتر از اين كه انسان خلأ زندگى برادر مؤمنش را ببيند و امكان جبرانش نباشد، سختى و فاقه مسلمان را بنگرد و قدرت رفع آن را نداشته باشد. مجلس تمام شد، مخالفانى كه از آن جلسه خبر شدند، زبان به طعنه گشودند كه چقدر عجيب است! اينان ادّعا دارند كه آسمان و زمين در مدار اطاعتشان هستند و خداوند خواسته آنان را در هر زمينه‌اى اجابت مى‌كند، با اين همه به عجز از اصلاح وضع نزديكترين دوستشان اقرار مى‌كنند!

مرد پريشان، آن ياوه‌ها را شنيد، به محضر مقدّس امام شرفياب شد و عرضه داشت: طعنه دشمن از فقر و فاقه‌ام بر دوش جانم سنگين‌تر است. امام فرمودند:

خداوند براى كارت ايجاد گشايش كرده. خادمه خود را صدا زدند و فرمودند:

افطارى و سحرى مرا بياور، دو قرص نان جوين كه از خشكى قابل خوردن نبود آورد، حضرت فرمود: اين دو قرص نان را ببر كه خداوند خير و فرج تو را در اين دو نان قرار داده. مرد آن دو قطعه را گرفت و در حالى كه نمى‌دانست براى قرض و سختى وضع عيالش چه كند و شيطان وى را وسوسه مى‌كرد كه اين دو قرص نان چه مشكلى حل مى‌كند، وارد بازار شد. ماهى فروشى را ديد كه ماهى رنگ پريده‌اى برايش مانده، آن ماهى را به يك قرص نان معامله كرد، سپس به نمك فروشى رسيد و نان ديگر را به مقدارى نمك عوض كرد، آنگاه به خانه آمد، چون شكم ماهى را باز كردند دو لؤلؤ گران قيمت از شكم ماهى درآمد. خدا را شكر كردند و در نشاط و سرور غرق شدند. در اين وقت در خانه را كوفتند، چون به در خانه آمد ماهى فروش و نمكى بودند، دو قرص نان را پس دادند و گفتند: ما را قدرت بر خوردن اين دو نان جوين نيست نان از آن تو، ماهى و نمك هم بر تو و اهل و عيالت حلال!

چون ماهى فروش و نمك فروش گذشتند، خادم زين العابدين آمد و گفت: اى مرد، خداوند براى تو گشايش داد، امام سجّاد فرمود: آن دو قرص نان را برگردان كه‌ غير از ما كسى قدرت خوردن اين گونه طعام را ندارد!!

آن مرد دو لؤلؤ را فروخت، قرضش را ادا كرد و مايه‌اى براى خرج خانه فراهم آورد.

مردم دوباره به ياوه گويى پرداختند كه اين چيست و آن كدام است. يكجا از رفع رنج وى عاجز است، جاى ديگر اين گونه وى را بى نياز مى‌كند! چون به حضرت خبر رسيد، فرمود: اين ياوه‌ها را درباره رسول خدا هم مى‌گفتند كه چگونه در يك شب از مكّه به بيت المقدس رفته و آثار انبيا را در آن جا مشاهده نموده، در حالى كه بين مكه و مدينه كه راهى نزديك است بيش از دوازده روز راه است چه رسد به مكّه و بيت المقدس و اللَّه! مردم به وضع ما جاهلند، نمى‌دانند كه مراتب رفيعه از طريق تسليم و رضا و عدمِ چون و چرا در كار حقّ به انسان مى‌رسد.

اولياى الهى آن چنان در مِحَن و مكاره صابرند كه كسى به پاى آنان نمى‌رسد، از اين روى خداوند مهربان تمام درهاى عنايت را به روى آنان باز فرموده و در هر حال عاشقان خدا جز آنچه خدا مى‌خواهد نمى‌خواهند.«53»

مستغنى است ازهمه عالم گداى عشق‌

ما و گدايىِ در دولت سراى عشق‌

عشق و اساس عشق نهادند بر دوام‌

يعنى خلل‌پذير نگردد بناى عشق‌

آنها كه نام آب بقا وضع كرده‌اند

گفتند نكته‌اى زدوام و بقاى عشق‌

گو خاكِ تيره زركن و سنگ سياه، سيم‌

آن كس كه يافت آگهى از كيمياى عشق‌

پروانه محو كرد در آتش وجود خويش‌

يعنى كه اتّحاد بود انتهاى عشق‌

(وحشى بافقى)

امام سجاد (عليه السلام) و هشام‌

هشام بن عبدالملك به حجّ آمد، ازدحام جمعيّت مانع از اين شد كه به حجرالاسود دست بزند و آن سنگ پرقيمت را استلام كند، بر بالاى بلندى قرار گرفت تا اهل شام، آن نوكران جيره‌خوار و بدبخت، وى را طواف دهند. در اين بين حضرت زين العابدين (عليه السلام) رسيد، چون به محلّ حجر نزديك شد، مردم از هيبت و عظمت حضرت راه را باز كردند و امام بدون مزاحمت به استلام حجر نايل شد.

مردى از اهل شام از هشام پرسيد: اين آقا كيست؟ پاسخ داد: نمى‌دانم، فرزدق فرياد زد من او را مى‌شناسم. مرد شامى پرسيد كيست؟

فرزدق قصيده بسيار عالى خود را همان جا انشا كرد كه مضمونش را از قول جامى در سطور زير مى‌خوانيد:

پور عبدالملك به نام هشام‌

در حرم بود با اهالى شام‌

مى‌زد اندر طواف كعبه قدم‌

ليكن از ازدحام اهل حرم‌

استلام حَجَر ندادش دست‌

بهر نظّاره گوشه‌اى بنشست‌

ناگهان نخبه نبىّ و ولىّ‌

زين عبّاد، بن حسين على‌

دركساى بها و حُلّه نور

بر حريم حرم فكند عبور

هر طرف مى‌گذشت بهر طواف‌

در صف خلق مى‌فتاد شكاف‌

زد قدم بهر استلام حجر

گشت خالى ز خلق راه و گذر

شاميى كرد از هشام سؤال‌

كيست اين با چنين جمال و جلال‌

از جهالت در آن تعلّل كرد

وز شناساييش تجاهل كرد

گفت نشناسمش ندانم كيست‌

مدنى يا يَمانى يا مكّى است‌

بوفراس آن سخنور نادر

بود در جمع شاميان حاضر

گفت من مى‌شناسمش نيكو

وز چه پرسى به سوى من كن رو

آن كس است اين كه مكّه و بَطحا

زمزم و بوقُبَيس و خَيْف و مِنا

حرم و حِلّ و بيت و ركن و حَطيم‌

ناودان و مقام ابراهيم‌

مروه، مَسْعى‌، صفا، حجر، عرفات‌

طيبه، كوفه، كربلا و فرات‌

هر يك آمد به قدر او عارف‌

بر علوّ مقام او واقف‌

قرّة العين سيّد الشّهداست‌

غنچه شاخ دَوحه‌«54» زهراست‌

ميوه باغ احمد مختارلاله راغ‌«55»حيدر كرّار

(جامى)

هشام از اين مدح دچار خشم شديد شده و پس از توهين به فرزدق وى را در محلّى بين مكّه و مدينه حبس مى‌كند و حقوقش را از بيت‌المال قطع مى‌نمايد.

زين العابدين (عليه السلام) در برابر اين محبّت، دوازده هزار درهم براى شاعر مى‌فرستد و از كمى آن عذرخواهى مى‌كند. شاعر آزاده و بى‌طمع از قبول آن ابا كرده و در پاسخ مى‌گويد: من سر ارادت و صدق و صفا و وفا و محبّت به آستان شما سرودم و اين مدح را محض اظهار حقّ و حقيقت گفتم نه براى درم و زر، لكن اصرار حضرت و جود و كرم آن منبع خير و دلايلى كه از جانب حضرت سجّاد (عليه السلام) اقامه مى‌شود او را وادار به قبول مى‌كند.«56»

ملّا محمّد تقى مجلسى پدر صاحب «بحار الأنوار» در شرح «من لايحضره الفقيه» حكايت شيرين زير را در رابطه با اين قصيده نقل مى‌كند:

شخصى در يكى از جلسات جامى نقل كرد كه: زنى، فرزدق شاعر را در عالم رؤيا ديد، از حال وى جويا شد، فرزدق گفت: به سبب قصيده‌اى كه براى اظهار حق‌ گفتم، حق تعالى مرا بخشيد. جامى گفت: سزاوار است خداوند مهربان همه عالميان را به بركت آن قصيده بيامرزد!«57»

______________________________

(1)- بحار الأنوار: 46/ 4- 16، باب 1، احاديث 4، 18، 19، 20، 21، 23، 24، 25، 27، 32، 33؛ مناقب ابن شهر آشوب: 4/ 167، 176؛ ربيع الابرار: 1/ 402؛ كشف الغمة: 2/ 73، 101، 105؛ عيون أخبار الرضا (عليه السلام): 1/ 40، 2/ 128؛ بصائر الدرجات: 7/ 355، باب 11، حديث 8؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 137؛ الكافى: 6/ 466، باب مولد على بن الحسين (عليه السلام)؛ اعلام الورى: 1/ 480؛ الصراط المستقيم: 3/ 138؛ العدد القوية: 55؛ الدروس الشرعية: 2/ 12.

(2)- المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 167؛ بحار الأنوار: 46/ 4؛ ربيع الابرار: 1/ 402.

(3)- المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 167؛ بحار الأنوار: 46/ 4؛ ربيع الابرار: 1/ 402.

(4)- نكته‌اى كه نبايد از آن غفلت شود اين است كه: در اصل ماجرا ترديد وجود دارد مضافاً بر اين كه در روايات و تاريخ هم اختلاف مشاهده مى‌شود. همان طور كه شهيد مطهرى در «خدمات متقابل اسلام و ايران»: 108- 116 اشاره كرده‌اند، به نظر مى‌رسد كه تنها مى‌توان پذيرفت كه مادر امام سجاد (عليه السلام) زنى وابسته به يكى از خاندان‌هاى مهم كه مى‌توانسته از خاندان‌هاى ساسانى باشد كه نوعاً در تمامى مراكز استان‌ها قدرت را به دست داشته‌اند باشد. اما اثبات اين كه دختر خود كسرى ايران بوده، دشوار است.؛ «حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (عليهم السلام): 259.

(5)- الخرائج و الجرائح: 2/ 751، باب 15، حديث 67؛ بحار الأنوار: 46/ 11، باب 1، حديث 21.

(6)- پينه هايى كه از كثرت عبادت بر مواضع سجده ظاهر مى‌گردد.

(7)- بحار الأنوار: 46/ 3، باب 1، حديث 1؛ علل الشرايع: 1/ 230، باب 165، حديث 1.

(8)- بحار الأنوار: 46/ 5، باب 1، حديث 6؛ كشف الغمّة: 2/ 74.

(9)- نهج البلاغه: حكمت 237؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 3/ 290؛ بحار الأنوار: 46/ 80، باب 5، حديث 75.

(10)- نهج البلاغه: حكمت 237؛ غرر الحكم: 198، حديث 2934؛ كشف الغمّة: 2/ 150.

(11)- بحار الأنوار: 46/ 98، باب 5، حديث 86؛ كشف الغمة: 2/ 288.

(12)- كشف الغمة: 2/ 86؛ وسائل الشيعة: 4/ 98، باب 30، حديث 4614.

(13)- پرواز در ملكوت: 1/ 258.

(14)- بحار الأنوار: 46/ 6، باب 1، حديث 10؛ وسائل الشيعة: 7/ 21، باب 7، حديث 8597.

(15)- بحار الأنوار: 96/ 197، باب 35، حديث 11؛ مستدرك الوسائل: 9/ 353، باب 18، حديث 11058؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 165.

(16)- بحار الأنوار: 96/ 197، باب 35، حديث 11؛ مستدرك الوسائل: 9/ 353، باب 18، حديث 11058؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.

(17)- مؤمنون (23): 101.

(18)- بحار الأنوار: 46/ 81، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 3/ 150.

(19)- بحار الأنوار: 46/ 78، باب 5، ذيل حديث 75؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 148.

(20)- بحار الأنوار: 46/ 75، باب 5، حديث 65؛ وسائل الشيعة: 1/ 91، باب 20، حديث 215؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 149.

(21)- بحار الأنوار: 46/ 80، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.

(22)- بحار الأنوار: 46/ 80، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 150.

(23)- بحار الأنوار: 46/ 73، باب 5، حديث 59؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 140؛ كشف الغمّة: 2/ 84.

(24)- بحار الأنوار: 79/ 309، باب 4، حديث 12؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 141؛ كشف الغمة: 2/ 92.

(25)- بحار الأنوار: 46/ 75، باب 5، حديث 65؛ كشف الغمة: 2/ 85.

(26)- بحار الأنوار: 46/ 57، باب 5، حديث 10؛ مستدرك الوسائل: 1/ 125، باب 18، حديث 165.

(27)- المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 155؛ بحار الأنوار: 46/ 91، باب 5، حديث 78؛ مستدرك الوسائل: 8/ 31، باب 21، حديث 8996.

(28)- آل عمران (3): 134.

(29)- بحار الأنوار: 46/ 54، باب 5، حديث 1؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 145؛ اعلام الورى: 261.

(30)- بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حديث 2؛ الكافى: 2/ 123، حديث 8.

(31)- انعام (6): 124.

(32)- كشف الغمة: 2/ 100؛ بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حديث 5، با كمى اختلاف.

(33)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 6؛ كشف الغمة: 2/ 87؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.

(34)- بحار الأنوار: 46/ 88، باب 5، ذيل حديث 77؛ كشف الغمة: 2/ 87؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 153.

(35)- بحار الأنوار: 46/ 56، باب 5، حديث 8؛ الارشاد، شيخ مفيد: 2/ 149؛ مستدرك الوسائل: 13/ 436، باب 3، حديث 15834.

(36)- بحار الأنوار: 46/ 59، باب 5، حديث 13؛ الكافى: 6/ 517، حديث 5؛ وسائل الشيعة: 5/ 228، باب 23، حديث 6417.

(37)- بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حديث 32؛ الكافى: 4/ 12، حديث 11؛ وسائل الشيعة: 17/ 67، باب 23، حديث 22004.

(38)- بحار الأنوار: 46/ 67، باب 5، حديث 34؛ الدعوات، راوندى: 168؛ مستدرك الوسائل: 2/ 148، باب 39، حديث 1667.

(39)- بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حديث 38؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.

(40)- بحار الأنوار: 46/ 68، باب 5، حديث 39؛ الأمالى، شيخ صدوق: 220، حديث 6؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 158.

(41)- بحار الأنوار: 46/ 69، باب 5، حديث 41؛ عيون أخبار الرضا 7 2/ 145، باب 40، حديث 13.

(42)- بحار الأنوار: 46/ 70، باب 5، حديث 46؛ ثواب الاعمال: 50.

(43)- الكافى: 4/ 68، حديث 3؛ من لايحضره الفقيه: 2/ 134، حديث 1955؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 155.

(44)- بحار الأنوار: 46/ 62، باب 5، حديث 19؛ وسائل الشيعة: 9/ 397، باب 13، حديث 12325؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 153.

(45)- بحار الأنوار: 46/ 108، باب 5، حديث 104؛ الدعوات، راوندى: 32.

(46)- بحار الأنوار: 46/ 107، باب 5، حديث 101؛ الكافى: 2/ 602، حديث 13؛ وسائل الشيعة: 5/ 331، باب 20، حديث 6704.

(47)- نور (24): 22.

(48)- بحار الأنوار: 46/ 103، باب 5، حديث 93؛ إقبال الأعمال: 260؛ وسائل الشيعة: 10/ 317، باب 18، حديث 13502.

(49)- بحار الأنوار: 46/ 100، باب 5، حديث 88؛ كشف الغمة: 2/ 107.

(50)- بحار الأنوار: 46/ 95، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 157.

(51)- بحار الأنوار: 46/ 96، باب 5؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 158.

(52)- بحار الأنوار: 46/ 92، باب 5، حديث 79؛ كتاب الزهد، حسين بن سعيد: 43، حديث 116.

(53)- بحار الأنوار: 46/ 20، باب 3، حديث 1؛ الأمالى، شيخ صدوق: 453، حديث 3؛ وسائل الشيعة: 25/ 454، باب 10، حديث 32340.

(54)- دوحه: درخت تناور، درخت بزرگ و پرشاخ و بال و پرسايه.

(55)- راغ: مرغزار، دامن كوه.

(56)- بحار الأنوار: 46/ 124، باب 8، حديث 17؛ مستدرك الوسائل: 9/ 383، باب 9، حديث 11133؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 169.

(57)- مقدمه ديوان جامى: 201.


انتخاب شرح:
- حسین انصاریان
پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^